در این فهرست سراغ ۱۰ فیلم اکشن کوتاه رفتهایم؛ فیلمهایی که زیر ۹۰ دقیقه زمان دارند.
چارسو پرس: یکی از آفتهای بسیاری از فیلمهای سینمایی مدت زمان طولانی آنها است. برای این که فیلمی طولانی باشد باید مصالح داستانی کافی وجود داشته باشد و سازندگان با بینش خاصی و برای رسیدن به یک هدف ویژه زمان اثر را طولانی کرده باشند. این که کارگردانی بدون دلیل موجهی فیلمش را طولانی کند، به این معنا است که آن اثر پر است از سکانسهای بدون مصرفی که راحت میتوان حذفشان کرد. سینمای اکشن متاسفانه بیش از هر ژانر دیگری به سکانسهای با منطق نیاز دارد وگرنه خیلی زود منطق اکشنش را از دست میدهد. از آن جایی که ژانر اکشن را هم با حال و هوای فیلم میسنجند، پس تناسب بین مدت زمان و تجمیع سکانسها اهمیت فراوانی دارد.
اگر اثری سکانسهای بدون منطق زیادی داشته باشد، طبعا از انسجام کافی برخوردار نیست و نتیجه به فیلمی بی سر و ته تبدیل خواهد شد که میتوان راحت قید تماشایش را زد و سراغ فیلم دیگری رفت. حال به سوال اساسی این مقاله برسیم: چرا سینمای اکشن تا به این اندازه به مدت زمان خود وابسته است؟ دلیل این موضوع به همان اهمیت حال و هوای حاکم بر فیلم بازمیگردد. طبعا هر فیلم اکشنی به سکانسهای تعقیب و گریز، درگیری، زد و خورد و چنین چیزهایی نیاز دارد. اما برای رسیدن به چنین سکانسهایی به منطق و زمینهچینی لازم نیاز است. نمیتوان بدون دلیل سراغ یک صحنهی مفصل تعقیب و گریز رفت بدون آن که طرفهای درگیر را نشناخت یا ندانست که دلیل این همه تلاش چیست.
فیلمهایی که توضیحی برای این کار خود نمیدهند، طبعا در جلب رضایت مخاطب هم موفق نیستند؛ چرا که برای همراهی مخاطب با هر سکانس اکشنی نیاز به شفاف کردن موقعیت سکانس است. به عنوان نمونه فیلمی سراسر اکشن چون مجموعهی «جان ویک» (John Wick) را در نظر بگیرید. این فرنچایز سینمایی اثر اکشن موفقی است اما باز هم به دلیل اتکای زیادش به زد و خورد و درگیری و این که عملا تمام مدت فیلم به نمایش همین سکانسها میگذرد، گاهی با شوخیهای طرفدارانش همراه میشود.
شوخیهایی نظیر این که «قهرمان داستان یا همان جان ویک برای انتقام مرگ سگش جهانی را به هم ریخت» دست مایهی طنز بسیاری از کاربران شد اما این شوخیها فقط جنبهی سرگرمی و خوشگذرانی دارد وگرنه تماشاگر سینما میداند که این گونه نیست و قهرمان داستان در حال انتقام گرفتن از دنیایی است که زندگی و عشقش را از او گرفته است. پس زمینهچینی لازم برای این شخصیت وجود دارد. در غیر این صورت «جان ویک»ها با سر به زمین میخوردند و احتمالا کار اصلا به ساختن فیلم دوم هم نمیکشید.
حال برعکس این مورد هم وجود دارد؛ فیلم به اصطلاح اکشنی را در نظر بگیرید که مدام میخواهد به زمینهچینی بپردازد و منطق پشت هر سکانس را توضیح دهد. در این صورت با اثری روبهرو هستیم که از آن سوی بام میافتد و احتمالا دیگر اکشن هم نمیتوان در نظرش گرفت. فیلمی که قبل از سر رسیدن هر سکانس اکشن مدام از ریتم میافتد و مخاطب را وا میدارد که به سکانسهای لفاظیهای افراد مختلف یا فضاسازی کافی برای سر رسیدن یک اکشن درست و حسابی زل بزند، قطعا مخاطبش را از دست خواهد داد. این موضوع ما را به نکتهی دیگری میرساند که همان اهمیت ریتم در سینمای اکشن است.
برای این که با فیلم اکشن خوبی طرف باشیم، ریتم اثر باید متناسب با جهان فیلم باشد؛ یعنی اگر فیلمی ریتم کندی طلب میکند، کارگردان از ریتمش بکاهد یا برعکس. به عنوان نمونه فیلمی چون «مخمصه» (Heat) به کارگردانی مایکل مان ریتم چندان سریعی ندارد اما یکی از بهترین فیلمهای اکشن تاریخ سینما است. ضمن این که مصالح داستانی فیلم هم آن قدر زیاد است که زمانی بیش از دو ساعت دارد که البته کاملا درست است. از آن سو مایکل مان فیلم دیگری دارد به نام «وثیقه» (Collateral) با بازی تام کروز در بهترین نقشآفرینی عمر خود و جیمی فاکس که ریتم تندی دارد. داستان این فیلم در یک شب تا صبح میگذرد و قصهی کسی است که باید چند نفری را تا فردا به آن دنیا بفرستد. طبیعی است که این قصه باید با ریتمی تند همراه باشد.
حال ریتم تعریف کردن داستان هر چه سریعتر باشد، طبعا مخاطب باید با حواس جمعتری قصه را دنبال کند و اگر این ریتم از نفس نیفتند، طبعا در مدت زمانی طولانی تماشاگر را کلافه خواهد کرد. در چنین قابی است که باید بین زمان یک فیلم اکشن و ریتم آن تناسبی ایجاد کرد تا تماشاگر به سکانسهای اکشن عادت نکند و تا انتها اثر را با ولع ببیند. اما دلیل مهمتری هم وجود دارد که یک تماشاگر بخواهد به تماشای یک فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه بنشیند؛ ممکن است حوصله یا وقت کافی وجود نداشته باشد. در چنین حالتی دیگر تمام موارد گفته شده موضوعیت ندارد و باید فیلمی پیدا کرد که هم داستانش را در یک مدت زمان کوتاه جمع کند و هم سکانسهای سرگرم کنندهی خوبی داشته باشد. هدف از جمع کردن لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه هم دقیقا همین موضوع است.
خلاصه این که قوانین نانوشتهای دربارهی مدت زمان فیلمها در عالم سینما وجود دارد. به عنوان نمونه اثری که زمانش زیر ۷۵ دقیقه باشد را عموما فیلم نیمه بلند در نظر میگیرند و از آن به عنوان فیلم بلند یاد نمیکنند. فیلمهای بلند باید زمانی بالای ۷۵ دقیقه داشته باشند و البته که هیچ سقفی هم برای این مدت زمان وجود ندارد. باید این نکته را در نظر گرفت که این گزارهها قطعی نیست و همواره آثاری که حوالی ۷۵ دقیقه هستند، فیلم بلند به حساب میآیند. در نتیجه تمام فیلمهای موجود در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه زمانی بالای ۷۰ دقیقه دارند.
حضور المانهای سینمای علمی تخیلی یا فانتزی باعث میشود که هم شیوهی داستانگویی تحت تاثیر قرار بگیرد و هم شمایلشناسی فیلم. به عنوان نمونه در همان فیلم «ماتریکس» سر و شکل قهرمانان شباهتی به دنیای اطراف ما ندارد اما من و شمای مخاطب به خاطر همان حال و هوای علمی تخیلی حاکم بر اثر و درست ساخته شدن این دنیا چنین خصوصیتی را میپذیریم. یا در نمونهای دیگر میتوان به فرار از دست گلولهها توسط قهرمان داستان اشاره کرد که در دنیای فیلم اتفاقی منطقی است و مشکلی به حساب نمیآید.
با بازگشت به لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه و سر زدن به فیلم «مسابقه مرگ ۲۰۰۰» میتوان مشاهده کرد که چنین قوانین و کلیشههایی وجود دارد. فیلم در سال ۱۹۷۵ میلادی ساخته شده اما همان گونه که از نامش پیدا است، داستان آن در سال ۲۰۰۰ اتفاق میافتد. پس همین وقوع حوادث در آیندهای که تکنولوژیهای برتر وجود دارد، فیلم را به سمت ژانر علمی تخیلی هل میدهد. در سینمای علمی تخیلی هم همواره حسی از فقدان وجود دارد. این احساس هم همواره در از دست دادن جوهرهای نهفته است که ناشی از غفلت امروز ما است.
در این جا با آمریکایی مواجه هستیم که هیچ چیزش شبیه به امروز نیست. انگار حاکمان روم باستان سر از آمریکا درآوردهاند و دوباره مکانهایی شبیه به کلوسئوم راه انداختهاند تا گلادیاتورها تا پای مرگ با هم مبارزه کنند. فقط تفاوتی در این میان وجود دارد، این بار این گلادیاتورها رانندگانی هستند که باید دور آمریکا بگردند و با هم رقابت کنند. هر که زودتر از خط پایان بگذرد، طبعا برنده خواهد شد اما موضوع این جا است که عموما کسی از خط پایان نمیگذرد، چون اصلا کسی زنده نمیماند. پس با اثری خشن هم در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه طرف هستیم.
خشونت جاری در فیلم البته آن چنان زیاد نیست که مخاطب دل نازک را پس بزند. بالاخره با فیلمی اکشن روبهرو هستیم نه یک فیلم ترسناک. ضمنا این نکته را باید خاطر نشان کرد که فیلمهای اکشن با لحن یا همان حال و هوای خود سنجیده و دستهبندی میشوند. به همین دلیل فیلمی هم میتواند به ژانری چون علمی تخیلی که بیش از هر چیز به شیوهی روایتش بستگی دارد، تعلق داشته باشد و هم از لحن و حال و هوایی سراسر اکشن بهره ببرد.
حضور ستارگانی چون سیلوستر استالونه یا دیوید کاراداین فیلم «مسابقه مرگ ۲۰۰۰» را به اثری جذاب تبدیل میکند. باید این نکته را هم در نظر داشت که مجموعه «مسابقه مرگ» مجموعه محبوبی نزد طرفداران سینمای اکشن است. به همین دلیل هم اگر یکی از آنها مدت زمان کوتاهی داشته باشد، باید در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه قرار بگیرد. نکتهی پایانی این که اگر فیلم را ببینید متوجه خواهید شد که باید آن را پدرخوانده فیلمهایی چون «بازیهای گرسنگی» (The Hunger Games) دانست.
«پس از فروپاشی جهان در سال ۱۹۷۹، حکومتی خونخوار و ظالم در آمریکا به قدرت میرسد. این حکومت برای سرگرم کردن مردم هر ساله مسابقات اتوموبیل سواری برگزار میکند و آن را پوشش سراسری میدهد. شرکت کنندگان در این مسابقه هم خیلی زود به ستاره تبدیل میشوند. اما نکته این جا است که هیچ قانونی در مسابقه وجود ندارد و رانندگان میتوانند تا پای مرگ مبارزه کنند. سالها این مسابقات برگزار شده و اتوموبیلها به دلیل همان نبودن قانون به تکنولوژیهای مرگبار مختلفی تجهیز شدهاند. حال سال ۲۰۰۰ فرارسیده. به نظر میرسد که این بار چیزی تغییر کرده است …»
قبل از سر زدن به قصهی فیلم باید یک نکته را خاطر نشان کرد؛ ممکن است این تصور غلط وجود داشته باشد که سرعت تدوین هر فیلمی سریعتر، ریتمش تندتر. مشکل این جا است که این گزاره فقط بخشی از حقیقت را بازگو میکند چون این تصور غلط را به وجود میآورد که اگر سرعت کات خوردن و قطع شدن بین دو نما در یک فیلم سینمایی زمانبر باشد و نماها طولانی باشند، ریتم آن فیلم هم کند است. در حالی که این گونه نیست. ریتم سریع یا آرام هر فیلم به میزان اطلاعاتی که در هر قاب قرار دارد، بستگی دارد.
یعنی اگر من و شما برای فهم تمام آن چه که نیاز است بدانیم، مجبور شویم که مدام چشم خود را در قاب بگردانیم و فیلمساز هم اطلاعات مختلفی را در جای جای میزانسنش قرار داده باشد، ریتم آن اثر خود به خود سریع به نظر میرسد. این نکته از این جهت باید گفته میشد که جوئل شوماخر هم گاهی بین نماهایش فاصله زیادی نمیاندازد و هم گاهی این کار را میکند. اما نتیجه تبدیل به فیلمی شده که ریتمش بسیار سریع به نظر میرسد. این نکته از جهت دیگری هم اهمیت دارد.
ساختن یک فیلم با ریتم سریع آن هم در یک لوکیشن ثابت کار چندان سادهای نیست. برای این کار باید اتفاقات متنوع و در عین حال پشت سر همی وجود داشته باشد که مخاطب را مشتاق ادامه دادن و تمام کردن اثر کند. به ویژه این موضوع برای یک فیلم اکشن اهمیتی حیاتی دارد. در ضمن این تک لوکیشن بودن فیلم باعث شده که بسیاری از امکانات سینمای اکشن از دسترس فیلمساز خارج شود. طبیعتا در چنین فیلمی خبری از سکانسهای تعقیب و گریز نخواهد بود و نمیتوان از فیلمساز انتظار داشت که فیلمش را با سکانسهای زد و خورد پشت سر هم پیش ببرد؟ پس چاره چیست و اصلا چرا باید «باجه تلفن» را اکشن دانست؟
دلیل این موضوع باز هم به خصوصیت ویژهی ژانر اکشن بازمیگردد. گفته شد که فیلمی اکشن است که حال و هوای ویژهای بر آن حاکم باشد. حال و هوا و فضای حاکم بر فیلم «باجه تلفن» با وجود محدودیت فضا پر تکاپو و پر جنب و جوش است. آن قدر اتفاقات ریز و درشت با محوریت حضور یک تک تیرانداز و قربانی او هم شکل میگیرد که نمیتوان عنوانی غیر از اکشن به فیلم اطلاق کرد.
علاوه بر مدت زمان کوتاه فیلم، یکی از نقاط قوت اصلی «باجه تلفن» که آن را شایستهی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیق میکند عدم نمایش چهرهی شخصیت منفی ماجرا است. نکته این که با وجود عدم نمایش او، باز هم من و شمای مخاطب خیلی خوب درکش میکنیم و با وی همراه میشویم. در صورت درست ساخته نشدن این شخصیت، کل فیلم از دست میرفت. چرا که باید سایهی سنگین او در تمام مدت بر سر داستان احساس شود. صدای کیفر ساترلند در قالب این نقش کمک بسیاری به درست از کار درآمدن آن کرده است.
ترکیب سه نفرهی ستارگانی چون کیفر ساترلند، کالین فارل و فارست ویتاکر از «باجه تلفن» فیلم کنجکاوی برانگیزی در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه ساخته است.
«استیوارت مرد ظالمی است که مدام به همسرش خیانت میکند. او هر روز راس یک ساعت مشخص از یک باجه تلفن مشخص به معشوق خود تلفن میزند. روزی او به همان باجه تلفن مراجعه میکند اما در کمال شگفتی متوجه میشود که تلفن زنگ میخورد. استیوارت آن را برمیدارد. کسی که آن سوی خط است استیوارت را میشناسد و ادعا میکند که همین الان با یک اسلحه او را زیر نظر دارد. مرد پشت تلفن خیلی زود این موضوع را به استیوارت ثابت میکند و از او میخواهد که نه تکان بخورد و نه تلفن را قطع کند. وگرنه خواهد مرد …»
این جواب دادن تصمیم سازندگان بیش از هر چیزی از ماهیت قصه ناشی میشود. داستان فیلم «کرانک» داستان عجیب و غریبی است. مردی در مرکز قاب قرار دارد که حتی نباید سر جای خود بنشیند و باید مدام به این در و آن در بزند و ضربان قلب خود را بالا نگاه دارد وگرنه خواهد مرد. در چنین قابی رفتار او به رفتاری جنونآمیز تبدیل میشود. جالب این جا است که سازندگان اثر هم تصمیم گرفتهاند که شیوهی تعریف کردن این قصهی دیوانهوار را تا آن جا که میتوانند به شکلی جنونآمیز درآورند. نتیجهی کار آنها هم تبدیل به اثری در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه شده که تجربهای دیوانهوار را برای مخاطبش رقم میزند.
تکاپوی شخصیت اصلی، مدام از این سو به آن سو دویدنش، دنبال کردن عاملان جنایتی که علیه او انجام شده و مواردی از این دست با دوربینی همراه است که انگار به خود شخصیت اصلی چسبیده و مدام همراهش تکان میخورد و این طرف و آن طرف میپرد. در چنین قابی شاید تحمل چند سکانس افتتاحیه فیلم کمی سخت باشد اما اگر تحمل کنید و اجازه دهید به آن چه که روی پرده اتفاق میافتد عادت کنید، متوجه خواهید شد که در حال لذت بردن از قصهی مردی هستید که تا مرگ فقط یک استراحت ساده یا نفس تازه کردن فاصله دارد.
در چنین قابی زمان فیلم هم نباید طولانی باشد. فقط برای لحظهای تصور کنید که این تجربهی دیوانهوار نیم ساعتی بیشتر طول میکشید. طبیعتا مخاطب پس زده میشد. همین نسخهی فعلی را هم میتوان کوتاهتر کرد تا نتیجه اثری منسجمتر شود اما در هر صورت تماشای «کرانک» مخاطب را سرخورده نمیکند تا با شایستگی جایی برای خود در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه دست و پا کند.
نکتهی دیگر این که این سر و شکل جنونآمیز باعث شده که بازی بازیگران فیلم هم حالتی غیرمعمول داشته باشد. جیسون استاتهام این فیلم بیشتر به مردی دیوانه و کمی خل میماند تا آن مرد بزن بهادری که از او میشناسیم. البته که این موضوع کاملا طبیعی است؛ کیست که پس از فهمیدن این که باید مدام بدود و بدود تا زنده بماند، کمی خل و دیوانه نشود. خوشبختانه جیسون استاتهام به خوبی از پس این نقش برآمده و حتی میتوان ادعا کرد که این بازی عجیب بهترین بازی کارنامهی نه چندان قابل دفاع او است. البته بخشی از این اقبال به داستان لاغر اثر و عدم نیازش به یک بازی واقعگرایانه بازمیگردد.
قسمت دوم «کرانک» در سال ۲۰۰۹ با عنوان «کرانک: ولتاژ بالا» (Crank: High Voltage) ساخته شد.
«جو یک آدمکش حرفهای است. روزی کسی سمی به او تزریق میکند که در صورت آرام شدن بدن، فرد را به کما میبرد. برای اثر نکردن سم، جو مدام باید تحرک داشته باشد و اجازه ندهد که ضربان قلبش افت کند. او به دنبال کسی است که این سم را به او تزریق کرده تا بتواند خود را نجات دهد. برای رسیدن به این مرد اول به سراغ برادر وی میرود اما موفق نمیشود به هدفش برسد. پس برادر را میکشد و برای کمک نزد معشوقه خود میرود. حال باید راهی برای خلاصی از این سم پیدا کند و تا آن موقع نه میتواند بخوابد و نه میتواند استراحت کند. تا این که …»
نکته این که از همین جا راه فیلم «شلیک نهایی» از «جان ویک» جدا میشود. این درست که هر دو بیشتر به سکانسهای درگیری و زد و خورد و تعقیب و گریز متکی هستند اما حال و هوای «شلیک نهایی» شوخ و شنگتر است و چندان خبری از آن جهان تیره و تار «جان ویک» نیست که در آن همه یا دزد و جانی و قاتل بودند یا قربانی. مایکل دیویس کارگردان فیلم در مصاحبهای اعلام کرده که داستان فیلمش از سکانسی از فیلم «هارد بویلد» (Hard Boiled) به کارگردانی جان وو و بازی چو یون فت الهام گرفته شده است. در آن فیلم سکانسی وجود دارد که در آن قهرمان داستان با بازی چو یون فت کودک تازه متولد شدهای را از دست گنگسترها نجات میدهد.
حال در این جا با آدمکشی طرف هستیم که پس از شکست دادن یک آدمکش حرفهای دیگر، با نوزادی روبهرو میشود و نمیتواند خود را به آن راه بزند؛ چرا وجدانش اجازه نمیدهد. ظاهرا دار و دستهای از خلافکاران دست به کار شدهاند تا این نوزاد را از بین ببرند و حال تنها سد برابر آنها همین آدمکش یا ضد قهرمان قصه است. مدام آنها از راه می رسند و این مرد باید یکی یکی آنها را از سر راه بردارد تا بتواند این نوزاد را به جای امنی برساند.
از سوی دیگر یکی از نقاط قوت اصلی فیلم این است که خود را چندان جدی نمیگیرد. سازندگان فیلم نیک میدانند که قرار است فقط قصهای یک خطی را تعریف کنند که در آن هیچ چیز جدیتر از شخصیتها نیست. پس تلاش میکنند که همین شخصیتها را برای ما قابل باور از کار درآورند. یکی از مواردی که به این موضوع کمک میکند، استفاده از بازیگرانی توانا در قالب نقشهای اصلی است.
همراه مرد قصه با بازی کلایو اوون زن بدکارهای است که نقشش را مونیکا بلوچی بازی میکند. این زن هم شکننده است و هم قدرتمند و همراه شدنش با مردی که چیزی برای از دست دادن ندارد باعث شده که تمام بار عاطفی قصه را بر دوش بکشد. بازی مونیکا بلوچی در درست درآمدن این نقش بسیار موثر است. ضمن این که خود کلایو اوون هم در نقش یک آوارهی بدون هدف و تودار کم نقص حاضر شده تا با یکی از بهترین آثار در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه طرف باشیم.
اما مهمترین و بهترین بازی فیلم از آن پل جیاماتی است. او قرار است نقش مردی را بازی کند که از کشتن نوزادی معصوم هیچ ابایی ندارد. پس این نقش باید تا میتواند در نظر مخاطب ترسناک جلوه کند. خوشبختانه پل جیاماتی بازیگر توانایی است و به خوبی توانسته از پس این نقشآفرینی برآید و ما را قانع کند که چنین داستانی را تا به انتها ببینیم. از همهی اینها گذشته همان داستان لاغر «شلیک نهایی» باعث شده که این یک فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه باشد و همین کوتاه بودن به انسجام نهایی کار کمک کرده است.
«اسمیت آوارهای است که در یکی از محلهای خلافکاران شهر با زنی باردار روبهرو میشود که تلاش دارد از دست یک آدمکش حرفهای به نام هرتز فرار کند. هرتز و اسمیت درگیر میشوند و زن میگریزد. در میان درگیری هرتز و اسمیت بچه متولد شده اما مادر بر اثر شلیک گلولهای میمیرد. اسمیت موفق میشود که به همراه نوزاد از دست هرتز فرار کند. او در راه به زن بدکارهای برمیخورد و آن نوزاد را به او میسپارد. اسمیت تصمیم دارد که به زندگی خود بازگردد اما نمیتواند از فکر آن کودک تازه متولد شده بیرون بیاید. پس …»
از همان فیلم میتوان متوجه نکتهای شد؛ این که پیر مورل در انجام دو کار توانا است و اگر فیلمنامهی خوبی در اختیار داشته باشد، میتواند از پس ساختن فیلمهای اکشن برآید. یکی از تواناییهای او ساختن سکانسهای اکشن نفسگیر است. او خوب میداند که ریتم در یک سکانس اکشن اهمیت بسیار دارد. نماها باید به موقع به هم قطع شوند و هر رفتار و حرکت بازیگران هم باید به اندازه باشد. این که دوربین لرزان کجا کاربرد دارد و دوربین روی سه پایه کجا هم نکتهی دیگری است که یک اکشنساز خوب میداند. اینها مواردی است که باعث میشود یک سکانس اکشن خوب از کار درآید و ضربان قلب مخاطب را بالا ببرد.
توانایی دوم پیر مورل ساختن شخصیتهای قابل باور است. در همان فیلم «ربوده شده» شخصیت اصلی خیلی خوب ساخته شده، وگرنه تمام رفتارش غیرقابل باور از کار درمیآمد و تواناییهای ابرقهرمانیاش توی ذوق میزد. از سوی دیگر پیر مورل فقط با قرار دادن یک صدا از پشت تلفن توانسته شخصیتهای منفی خوبی هم خلق کند. همان تک کلام سر دستهی خلافکاران از پشت تلفن ما را قانع میکند که با گروهی تمام حرفهای طرف هستیم.
حال همهی این موارد، البته به شکلی جمع و جورتر در فیلم «بلوک ۱۳» هم وجود دارد. در این جا پیر مورل اثری ساخته که تقریبا تمام مدتش به تعقیب و گریز بین دار و دستههای خلافکاری مختلف، قهرمانان داستان و نیروهای پلیس اختصاص دارد. نکته این که قهرمانان داستان پارکورکارهایی حرفهای هستند و همین باعث شده که شیوهی نمایش سکانسهای تعقیب و گریز «بلوک ۱۳» متفاوتتر از فیلمهای دیگر فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه باشد. در واقع کارگردان سبک کاری خود را با شیوهی پیشرفت داستان هماهنگ کرده و نتیجه تبدیل به خلق سکانسهایی شده که تفاوتی اساسی با سکانسهای تعقیب و گریز پیادهی دیگر در تاریخ سینما دارد؛ چرا که دوربین فیلم هم مانند شخصیتها مدام در حال تکاپو و جنب و جوش است.
لوک بسون، فیلمساز و اکشنساز بزرگ فرانسوی یکی از کسانی است که در پشت صحنهی فیلم حضور دارد و داستان را نوشته است. او را بیشتر با آثاری چون «لئون: حرفهای» (Leon: The Professional) با بازی ژان رنو و ناتالی پورتمن و گری اولدمن میشناسیم. او هم با همین فیلم نشان داده که چه اکشنساز خوبی است. ترکیب او در کنار پیر مورل منجر به ساختن یکی از بهترین اکشنهای قرن بیست و یکم شده که باید هم با توجه به زمان کوتاهش سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درآورد.
«داستان در سال ۲۰۱۰، یعنی در آیندهای نزدیک میگذرد. کشور فرانسه درگیر مشکلات بسیار است و نوعی حکومت نظامی در کشور مستقر شده است. اطراف شهر پاریس پر شده از ناحیههایی که به گتو میمانند و مردم اجازه ورود و خروج آزادانه از آنها را ندارند. یکی از این نواحی شماره ۱۳ نام دارد. اطراف این ناحیه که بیش از دو میلیون نفر جمعیت دارد، دیوارهای بلندی کشیده شده که آن را به یک زندان بزرگ تبدیل کرده است. رفته رفته قدرت گروههای گنگستری در ناحیه ۱۳ بیشتر میشود چون مقامات فقط مرزهای این ناحیه را کنترل میکنند. حال پلیسی تلاش دارد که به یکی از این تشکیلات نفوذ کند. این در حالی است که یکی از جوانان محلی هم قصد دارد که از افراد یکی از گروهها انتقام بگیرد. این دو پس از پشت سر گذاشتن داستانهایی مجبور به همکاری با هم میشوند. اما …»
تقریبا تمام داستان فلیم به جز سکانس ابتدایی در یک بیابان و در جاده میگذرد و فیلم هم عملا یک بازیگر دارد. مردی در حین رانندگی با یک رانندهی کامیون دیوانه روبهرو میشود و راننده کامیون که هیچگاه توسط فیلمساز نشان داده نمیشود، بنا میگذارد که حق مرد را کف دستش بگذارد. حال جادهای خشک و بی آب و علف را در نظر بگیرید که پرنده هم در آن پر نمیزند و شاهد یک تعقیب و گریز بین یک کامیون و یک ماشین سواری است. نکته این جا است که کم کم من و شمای مخاطب هم مانند رانندهی اتوموبیل سواری متوجه میشویم که راننده کامیون قصد ندارد که فقط کمی سر به سر او بگذارد؛ ظاهرا او دارد تمام تلاشش را میکند که سواری و رانندهاش را از بین ببرد.
یکی از سکانسهای رایج در سینمای اکشن، سکانسهای تعقیب و گریز بین شخصیتهای مثبت و منفی است. در «دوئل» عملا با فیلمی طرف هستیم که به جز چند وقفهی کوتاه تمام فیلم به چنین سکانسی تعلق دارد. انگار یک سکانس تعقیب و گریز کش آمده و به یک فیلم بلند سینمایی تبدیل شده است. سالها بعد کسی چون جرج میلر هم تلاش کرد تا به شکل دیگری چنین فیلمی بسازد که نتیجهاش شد فیلم خوب «مد مکس: جاده خشم» (Mad Max: Fury Road). آن فیلم هم به جز چند وقفه و یک سکانس افتتاحیه و اختتامیه به تمامی یک سکانس تعقیب و گریز مفصل و طولانی است.
از سوی دیگر شیوهی نمایش کامیون در فیلم «دوئل» و هدف رانندهاش از کشتن راننده اتوموبیل سواری، فیلم را به آثار ترسناک هم نزدیک میکند. از این منظر با فیلم متفاوتی در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه روبهرو هستیم؛ چرا که در یک سمت چیزی وجود دارد که مانند قاتلان سینمای اسلشر هیچ چیزی نمیخواهد جز قربانی کردن طرف مقابل. آن چه که باعث شده نمایش یک سکانس تعقیب و گریز طولانی خسته کننده نشود، علاوه بر زمان کوتاه فیلم، شیوهی تعریف کردن داستان است؛ اسپیلبرگ چنان داستانش را تعریف کرده که هر لحظه فشار وارد بر مخاطب بیشتر شود و عملا او را عصبی و خشمگین کند.
با استفاده از این کار اسپیلبرگ به هدف نهاییاش میرسد. در ابتدای فیلم روی رویای آمریکایی با نمایش اتوموبیل تازهی مرد و خانهاش تاکید میشود. مرد از این که خانهای دارد و میتواند زندگی خوبی داشته باشد، دست کم به لحاظ مالی راضی است. حال خطری آن بیرون همهی وجود مرد را تهدید میکند. نکته این که این خطر که چهره ندارد باز هم یک وسیلهی نقلیه اما این بار قدیمی است. در واقع اسپیلبرگ از طریق نمایش ترس مرد از مرگ، به ترس انسان آمریکایی از تبدیل شدن رویای آمریکایی به کابوس میرسد.
فیلم «دوئل» یک ارزش تاریخی هم دارد که آن را شایستهی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه میکند؛ این فیلم باعث شد که فیلمهای تلویزیونی به رقیبی جدی برای سینمای تبدیل شوند. اگر تا پیش از آن فیلمهای سینمایی مختلف سر از قاب کوچک تلویزیون در میآوردند، حال فیلمی پیدا شده بود که مسیر عکس را طی میکرد و از تلویزیون به سینما میرفت. پس جایگاه این رسانهی تازه با پخش همین فیلم ناگهان مهمتر شد و تغییر کرد.
«مردی برای رسیدن به یک قرار کاری باید به شهر دیگری سفر کند. او اتوموبیلی تازه خریده و قصد دارد که این سفر را به شکل زمینی انجام دهد. پس از مدتی رانندگی با یک کامیون روبهرو شده و قصد سبقت گرفتن میکند اما کامیون این اجازه را به او نمیدهد. مرد به هر طریقی که شده سبقت میگیرد و در حین انجام این کار ناسزایی هم نثار راننده کامیون میکند. از این پس راننده کامیون دست از سر او برنمیدارد و جدال این دو در جادهای خلوت به جدالی برای مرگ و زندگی تبدیل میشود …»
۴. کبرا (Cobra)
در آن زمان یک شوخی وجود داشت؛ این که اگر سیلوستر استالونه در فیلمی از یک سلاح بزرگ استفاده کند، آرنولد شوارتزنگر در فلیم بعدی اسلحهی بزرگتری به دست خواهد گرفت. این شوخی به رقابت بین این دو بازیگر در آن دوران هم اشاره داشت؛ رقابت بر سر این که کدام یک بزرگترین بازیگر سینمای اکشن است. در چنین قابی طبیعی است که هر کدام از این دو بازیگر که فیلمی کوتاه داشته باشند، باید آن اثر سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درآورد.
«کبرا» یک اثر نمونهای اکشن دههی هشتادی است؛ داستانی یک خطی و لاغر دارد. در یک سمت آن مردی همه فن حریف قرار دارد و در سمت دیگرش توطئهگرانی که قصد آسیب زدن به جامعه را دارند. جلوگیری از توطئه نیاز به تهور فراوانی در مبارزه دارد که فقط قهرمان داستان از پس آن برمیآید و در نهایت هم همه چیز طوری تمام میشود که اگر نیاز بود بتوان دنبالهی فیلم را ساخت و داستان این قهرمان تازه متولد شده را ادامه داد و احتملا یک فرنچایز سینمایی از دل آن بیرون کشید. خود سیلوستر استالونه دقیقا چنین مجموعهای در کارنامه دارد؛ مجموعهای که آن را با نام «رمبو» (Rambo) میشناسیم.
سیلوستر استالونه فیلمنامهی «کبرا» را بر اساس کتابی به قلم پائولا گاسلینگ نوشت. «کبرا» به محض اکران با واکنش سرد منتقدان روبهرو شد و اگر قرار بود فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه در آن سالها تهیه شود احتمالا خبری از آن در لیست نبود. اما فیلم به مرور زمان ارزش خود را به دست آورد و طرفدارانی در این سو و آن سوی جهان پیدا کرد. تا آن جا که به راحتی میتوان «کبرا» را اثری کالت در نظر گرفت.
از نقاط قوت فیلم طبعا سکانسهای اکشن و تعقیب و گریز آن است. سیلوستر استالونه همان انرژی مجموعه فیلمهای «رمبو» را دارد و کاریزمایش باعث میشود که مخاطب تا به انتها به تماشای فیلم بنشیند. ضمن این که داستان فیلم داستان معرکهای است و سازندگان به خوبی آن را تعریف کردهاند. دلیل این امر هم به ساده برگزار کردن همه چیز بازمیگردد؛ سازندگان فیلم میدانند که برای رسیدن به جلب نظر مخاطب نباید چندان خود را جدی بگیرند و باید توجه کنند که فقط در حال ساخت یک فیلم اکشن استاندارد هستند. اگر عیب و ایرادی هم بتوان به فیلم وارد کرد به سردستی برگزار کردن سکانسهای مربوط به شخصیتهای منفی و درست درنیامدن انگیزههای آنها بازمیگردد.
در هر صورت اگر به تماشای «کبرا» از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه مینشینید، بدانید که قرار نیست با اثری روبهرو شوید که پیامی عمیق پشت نمایش هر سکانسش نهفته است. این فیلمی است حسابی سرگرم کننده و هدفش چیزی جز ساختن یک ساعت و نیم اوقات خوش برای مخاطبش نیست.
«لس آنجلس. یک درگیری مسلحانه در یک سوپر مارکت منجر به گروگانگیری میشود. واحد ویژهی پلیس که متوجه میشود هر لحظه شرایط در حال پیچیدهتر شدن است، از ستوان ماریون کوبرتی معروف به کبرا میخواهد که دخالت کند. کبرا متوجه میشود که گروگانگیرها عضو یک فرقهی عجیب و غریب هستند. آنها باور دارند که دنیای تازهای از راه خواهد رسید و برای رسیدن به آن دوران باید تلاش کرد و دست به جنایت زد. کبرا تا پیش از قتل گروگانها همه را نجات میدهد اما متوجه میشود که این تازه آغاز درگیری او با اعضای این فرقه است …»
در قرن حاضر قهرمان سینمای اکشن برای همیشه پوست انداخت. دیگر خبری از آن مردان همه فن حریف نبود. حال دورانی رسیده بود که قهرمان زمین میخورد، مجبور به فرار میشد، زور بازوی چندانی نداشت و بیش از هر چیز به فکر و ذهنش برای حل کردن معمای پیش رویش نیاز داشت. اصلا همین وجود معما سینمای اکشن قرن بیست و یکم را از سینمای اکشن دههی ۱۹۸۰ میلادی جدا میکند. در آن دوران معمایی وجود نداشت؛ هم قهرمان جایش مشخص بود و هم دشمنانش. فقط قهرمان داستان باید اسلحهای بر میداشت و جهان را از شر آن مردمان بدکار خلاص میکرد.
در چنین قابی فیلم «کماندو» تبدیل به یکی از فیلمهای نمونهای این سینما شد. اگر «اولین خون» (First Blood) اولین فیلم از مجموعه «رمبو»، در حال التیام بخشیدن به زخمهای دههی هفتاد بود، چند سال پس از آن دیگر همان قهرمان با خیال راحت میتوانست یکه تازی کند. دیگر قهرمان سینمای اکشن نیازی به فرار از دست دشمنانش نداشت و خود را از جامعه پنهان نمیکرد. بلکه کاملا برعکس، این جامعه بود که دست به دامانش میشد تا کاری انجام دهد و تهدید به وجود آمده را از بین ببرد.
خب چه کسی بهتر از آرنولد شوارتزنگر برای انجام این کار. او گرچه هیچگاه بازیگر خوبی نبود و این مورد را آشکارا در همین فیلم هم میتوان دید، اما چیزهای دیگری داشت که سینمای اکشن آن دوران به آنها نیاز داشت. مهمترینش کاریزمای او روی پرده بود که باعث میشد من و شما باورش کنیم و تا پایان قصه به تماشای اعمالش بنشینیم و خردهای بابت عدم توانایی او در بازیگری نگیریم. نکته این که همهی ما از پایان تمام فیلمهای آن دوران باخبر بودیم و میدانستیم که در نهایت این مرد همه فن حریف از پس همهی مشکلات برمیآید، صلح را برقرار میکند، حق دشمنانش را کف دستشان میگذارد و کسی نمیتواند جلویش را بگیرد. با وجود این آگاهی باز هم تا نمایش آن سکانس پایانی مینشستیم تا قهرمان نمونهای ژانر اکشن یک پایانبندی خوش دیگر تقدیم ما کند.
در چنین قابی قرار گرفتن «کماندو» در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه اصلا موضوع عجیبی نیست. بالاخره هیچ فیلمی به این اندازه نمیتواند از حال و هوای یک دوران خبر بدهد. قهرمان آمریکایی بازگشته تا حسابش را با دشمنانش تصفیه کند و هیچ کس هم جلودارش نیست. در این میان تعداد زیادی گلوله شلیک میشود، تعداد زیادی انفجار رخ میدهد، چند اتوموبیل و هلی کوپتر از رده خارج میشوند تا جناب شوارتزنگر با آن شمایل تاریخی خود از آتش رد شود و حق را به حقدار برساند و فیلم «کماندو» را وارد فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه کند.
«جان ماتریکس کهنه سربازی است که دیگر تمایلی به شرکت در ارتش ندارد و گوشهای دنج برای خود و دخترش پیدا کرده و دوست دارد بقیهی عمرش را از زندگی در کنار فرزندش لذت ببرد. او خانهای خارج از شهر برای خود پیدا کرده و از هیاهوی دنیا فاصله گرفته است. در این میان خبر میرسد که شخص یا گروهی در حال کشتن اعضای جوخهی سابق او است. دیر یا زود قاتلان به جان هم حمله خواهند کرد اما کسی از مکانش خبر ندارد تا به وی هشدار دهد. قاتلان از راه میرسند اما خبر ندارند که جان با دیگران تفاوت دارد و برای همه چیز آماده است …»
همین هم فیلم را به اثر جذابی تبدیل میکند؛ چرا که در بهترین حالت ما بتوانیم روی تصمیمات خود کنترل داشته باشیم و نمیتوانیم بر همه کس و همه چیز نظارات کنیم. از این جا است که پای موضوع دیگری هم به فیلم باز میشود و تاک تیکور سوال دیگری را مطرح میکند: تاثیر تصادف و اتفاقات غیرقابل پیشبینی و اصلا شانس روی سرنوشت و مسیر زندگی ما چیست؟ این یکی موضوع فیلم را کمی پیچیدهتر میکند تا با یک اثر درخشان در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه روبهرو شویم.
شیوهی تعریف داستان فیلم، شیوهی نامتعارفی است تا همهی پرسشهای بالا مطرح شوند. در ابتدا خبری به قهرمان داستان میرسد و او ۲۰ دقیقه فرصت دارد تا معشوق خود را از یک شرایط بغرنج نجات دهد. از آن پس سه بار داستان این ۲۰ دقیقه تکرار میشود. در هر مرتبهی تکرار حوادث مختلفی نمایش داده میشود که روی نتیجهی نهایی تاثیر میگذارند و زندگی شخصیت اصلی را برای همیشه تغییر میدهند. برخی از این حوادث آن قدر پیش پا افتاده به نظر میرسند که در یک روز عادی ممکن است اصلا به چشم نیایند اما در شرایط ویژهای که قهرمان داستان با آن دست در گریبان است، به موضعاتی در باب مرگ و زندگی تبدیل میشوند.
پس داستان فیلم «بدو لولا بدو» به شکلی پیش میرود که گویی در یک حلقهی زمانی تکرار و تکرار میشوند، البته با تغییراتی کوچک و نتایجی بزرگ که خبر از گرفتاری شخصیت اصلی میدهند. لولا مدام میدود و میدود تا بتواند از یک سرقت بزرگ جلوگیری کند اما هر بار مسالهای سد راهش میشود؛ گاهی تصمیمات خود و گاهی هم تصمیمات دیگران. این چنین فیلمساز میتواند به سوالات اساسی خود برسد و البته جوابی هم به هیچ یک ندهد. البته میبینید که این قصهی جمع و جور و این شیوهی روایت باید در مدت زمانی کوتاه تعریف شود وگرنه نه شوری برخواهد انگیخت و نه تاثیری خواهد گذاشت.
اما اگر فیلم «بدو لولا بدو» فقط همینها را داشت، نباید سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درمیآورد. در این جا هم با داستانی اکشن طرف هستیم و هم هیجان بسیاری در دل قصه وجود دارد. شخصیت اصلی یا همان لولا باید در عرض ۲۰ دقیقه صد هزار فرانک آلمان جور کند و خود این موضوع به اندازهی کافی هیجان به فیلم اضافه میکند. در کنار همهی اینها فیلمساز موفق شده از طریق یک دوربین دینامیک به خوبی این هیجان را به من و شما منتقل کند. «بدو لولا بدو» از جمله فیلمهای اکشنی است که هم نظر منتقدان را جلب کرد و هم نظر مخاطب سینما را. گرچه هنوز در بین مخاطب عام چندان شناخته شده نیست.
«بدو لولا بدو» برای اول بار در جشنوارهی ونیز و در بخش اصلی پخش شد. پس از آن مدام سر از جشنوارههای مختلف درآورد جوایز بسیاری دریافت کرد. در همان دوران مورد توجه مخاطب هم قرار گرفت و البته خیلی زود توسط شرکتهای تلویزیونی برای پخش خریداری شد تا نام کارگردانش یعنی تام تیکور را سر زبانها بیاندازد.
«مانی یکی از اعضای خرده پای یک گروه خلافکاری است. او کیفی پر از پول، به ارزش صد هزار فرانک را حمل میکند. مانی باید پولها را به سر دستهی خلافکاران برساند. در حین پیاده شدن از مترو متوجه میشود که پولها را گم کرده است. حال یا باید به روشی این صد هزار فرانک را پیدا کند یا خواهد مرد. او به لولا، معشوق خود زنگ میزند و ماجرا را تعریف میکند. مانی به لولا میگوید که اگر تا ۲۰ دقیقه دیگر پولی پیدا نشود، به یک مغازه دستبرد خواهد زد. لولا از خانه بیرون میزند تا جلوی او را بگیرد اما …»
اما موضوع این است که این ایدهی جرج میلر مربوط به عصر حاضر نیست. او دههها قبل همین ایده را در کشورش استرالیا و با بازی مل گیبسون پیاده کرده بود تا یکی از بهترین فیلمهای اکشن تمام دوران را بسازد. در سال ۱۹۷۹ اول بار شخصیت مد مکس یا مکس دیوانه بر پرده افتاد و یک اثر معرکه به فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه اضافه شد؛ فیلمی که قرار است دربارهی آن بخوانید.
بودجه و امکانات جرج میلر در آن زمان به حدی بود که این فیلم خود به خود نمیتوانست به اثری طولانی تبدیل شود. در اواخر دههی ۱۹۷۰ میلادی امکانات در سینمای استرالیا آن قدر پیشرفته نبود که بتواند از پس ساختن یک جهان پساآخرالزمانی که در آن عدهای به جان هم افتادهاند، برآید. جادهای بود و تعدادی اتوموبیل و موتورسیکلت عجیب و غریب و البته کسانی که گریمهایی عجیبتر داشتند. بودجهی فیلم هم چندان قابل توجه نبود. همین هم باعث شده بود که سر و شکل فیلم به آثار رده B هالیوودی نزدیک شود. بودجه فیلم چیزی در حدود چهار صد هزار دلار بود اما فیلم در سرتاسر دنیا بیش از صد میلیون دلار فروش کرد تا با یکی از پر سودترین فیلمهای تاریخ روبهرو شویم.
اما نکته این که جرج میلر از پس همهی این شرایط برآمد و فیلمی ساخت که هنوز هم تماشایی است و میتوان از دیدنش لذت برد. داستان فیلم هم که در دنیایی ویران شده میگذرد و از کلیشههای سینمای فانتزی هم بهره میبرد. این کلیشهها در کنار حال و هوای اکشن فیلم قرار میگیرند تا اثری معرکه ساخته شود. از سوی دیگر قهرمان داستان مخاطب اهل سینما را به یاد قهرمانان آشنای سینمای وسترن میاندازد. چشم اندازها هم که به آن سینما نزدیک است. پس میتوان برخی کلیشههای سینمای وسترن را هم در این جا شناسایی کرد.
حال قصهی قهرمانی که در یک دنیای ویران شده نمیخواهد دست روی دست بگذارد و فقط نظاره کند، تبدیل به یک فرنچایز سینمایی کامل شده و حتی صاحب اسپین آف هم هست. شخصیتهایی تازهای در این دنیا جان گرفتهاند و قرار است قصهی خود را داشته باشند. دیگر خبری از یک قصهی جمع و جور با بودجهای پایین هم نیست و همه چیز قرار است که بزرگ و باشکوه برگزار شود. اما نکته این جا است که شکوه و عظمت همیشه هم از بودجهی بیشتر حاصل نمیشود؛ گاهی اصالت یک اثر مهمتر از هر چیز دیگری است و «مد مکس» قطعا اثر اوریجینال و اصیل و باشکوهی است.
مل گیبسون با همین فیلم بود که در دنیا معروف شد و خیلی زود رفت که به ستارهای در عالم سینما تبدیل شود. اما خیلی زودتر از آن در دو فیلم دیگر هم در قالب مد مکس حاضر شد تا سهگانهی او کامل شود و کارش با این شخصیت تمام. گرچه هنوز انگار کار جرج میلر با این جهان پساآخرالزمانی تمام نشده است. «مد مکس» با شایستگی در جایگاه اول فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه قرار میگیرد.
«در یک دنیای رو به ویرانی دار و دستهای از موتور سواران در جادهای جولان میدهند و اجازه نمیدهند که کسی نفس بکشد. آنها زندگی را بر اهالی سخت کردهاند. در این میان سر و کلهی پلیسی از دوران گذشته پیدا میشود. از آن جایی که هیچ قانون و هیچ نیروی کمکی وجود ندارد او باید به تنهایی به جنگ این موتورسواران برود. نبرد خونینی بین آنها آغاز میشود …»
منبع: دیجیمگ
اگر اثری سکانسهای بدون منطق زیادی داشته باشد، طبعا از انسجام کافی برخوردار نیست و نتیجه به فیلمی بی سر و ته تبدیل خواهد شد که میتوان راحت قید تماشایش را زد و سراغ فیلم دیگری رفت. حال به سوال اساسی این مقاله برسیم: چرا سینمای اکشن تا به این اندازه به مدت زمان خود وابسته است؟ دلیل این موضوع به همان اهمیت حال و هوای حاکم بر فیلم بازمیگردد. طبعا هر فیلم اکشنی به سکانسهای تعقیب و گریز، درگیری، زد و خورد و چنین چیزهایی نیاز دارد. اما برای رسیدن به چنین سکانسهایی به منطق و زمینهچینی لازم نیاز است. نمیتوان بدون دلیل سراغ یک صحنهی مفصل تعقیب و گریز رفت بدون آن که طرفهای درگیر را نشناخت یا ندانست که دلیل این همه تلاش چیست.
فیلمهایی که توضیحی برای این کار خود نمیدهند، طبعا در جلب رضایت مخاطب هم موفق نیستند؛ چرا که برای همراهی مخاطب با هر سکانس اکشنی نیاز به شفاف کردن موقعیت سکانس است. به عنوان نمونه فیلمی سراسر اکشن چون مجموعهی «جان ویک» (John Wick) را در نظر بگیرید. این فرنچایز سینمایی اثر اکشن موفقی است اما باز هم به دلیل اتکای زیادش به زد و خورد و درگیری و این که عملا تمام مدت فیلم به نمایش همین سکانسها میگذرد، گاهی با شوخیهای طرفدارانش همراه میشود.
شوخیهایی نظیر این که «قهرمان داستان یا همان جان ویک برای انتقام مرگ سگش جهانی را به هم ریخت» دست مایهی طنز بسیاری از کاربران شد اما این شوخیها فقط جنبهی سرگرمی و خوشگذرانی دارد وگرنه تماشاگر سینما میداند که این گونه نیست و قهرمان داستان در حال انتقام گرفتن از دنیایی است که زندگی و عشقش را از او گرفته است. پس زمینهچینی لازم برای این شخصیت وجود دارد. در غیر این صورت «جان ویک»ها با سر به زمین میخوردند و احتمالا کار اصلا به ساختن فیلم دوم هم نمیکشید.
حال برعکس این مورد هم وجود دارد؛ فیلم به اصطلاح اکشنی را در نظر بگیرید که مدام میخواهد به زمینهچینی بپردازد و منطق پشت هر سکانس را توضیح دهد. در این صورت با اثری روبهرو هستیم که از آن سوی بام میافتد و احتمالا دیگر اکشن هم نمیتوان در نظرش گرفت. فیلمی که قبل از سر رسیدن هر سکانس اکشن مدام از ریتم میافتد و مخاطب را وا میدارد که به سکانسهای لفاظیهای افراد مختلف یا فضاسازی کافی برای سر رسیدن یک اکشن درست و حسابی زل بزند، قطعا مخاطبش را از دست خواهد داد. این موضوع ما را به نکتهی دیگری میرساند که همان اهمیت ریتم در سینمای اکشن است.
برای این که با فیلم اکشن خوبی طرف باشیم، ریتم اثر باید متناسب با جهان فیلم باشد؛ یعنی اگر فیلمی ریتم کندی طلب میکند، کارگردان از ریتمش بکاهد یا برعکس. به عنوان نمونه فیلمی چون «مخمصه» (Heat) به کارگردانی مایکل مان ریتم چندان سریعی ندارد اما یکی از بهترین فیلمهای اکشن تاریخ سینما است. ضمن این که مصالح داستانی فیلم هم آن قدر زیاد است که زمانی بیش از دو ساعت دارد که البته کاملا درست است. از آن سو مایکل مان فیلم دیگری دارد به نام «وثیقه» (Collateral) با بازی تام کروز در بهترین نقشآفرینی عمر خود و جیمی فاکس که ریتم تندی دارد. داستان این فیلم در یک شب تا صبح میگذرد و قصهی کسی است که باید چند نفری را تا فردا به آن دنیا بفرستد. طبیعی است که این قصه باید با ریتمی تند همراه باشد.
حال ریتم تعریف کردن داستان هر چه سریعتر باشد، طبعا مخاطب باید با حواس جمعتری قصه را دنبال کند و اگر این ریتم از نفس نیفتند، طبعا در مدت زمانی طولانی تماشاگر را کلافه خواهد کرد. در چنین قابی است که باید بین زمان یک فیلم اکشن و ریتم آن تناسبی ایجاد کرد تا تماشاگر به سکانسهای اکشن عادت نکند و تا انتها اثر را با ولع ببیند. اما دلیل مهمتری هم وجود دارد که یک تماشاگر بخواهد به تماشای یک فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه بنشیند؛ ممکن است حوصله یا وقت کافی وجود نداشته باشد. در چنین حالتی دیگر تمام موارد گفته شده موضوعیت ندارد و باید فیلمی پیدا کرد که هم داستانش را در یک مدت زمان کوتاه جمع کند و هم سکانسهای سرگرم کنندهی خوبی داشته باشد. هدف از جمع کردن لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه هم دقیقا همین موضوع است.
خلاصه این که قوانین نانوشتهای دربارهی مدت زمان فیلمها در عالم سینما وجود دارد. به عنوان نمونه اثری که زمانش زیر ۷۵ دقیقه باشد را عموما فیلم نیمه بلند در نظر میگیرند و از آن به عنوان فیلم بلند یاد نمیکنند. فیلمهای بلند باید زمانی بالای ۷۵ دقیقه داشته باشند و البته که هیچ سقفی هم برای این مدت زمان وجود ندارد. باید این نکته را در نظر گرفت که این گزارهها قطعی نیست و همواره آثاری که حوالی ۷۵ دقیقه هستند، فیلم بلند به حساب میآیند. در نتیجه تمام فیلمهای موجود در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه زمانی بالای ۷۰ دقیقه دارند.
۱۰. مسابقه مرگ ۲۰۰۰ (Death Race 2000)
- کارگردان: پل بارتل
- بازیگران: دیوید کاراداین، سیمونه گریفیث و سیلوستر استالونه
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
- مدت زمان فیلم: ۸۴ دقیقه
حضور المانهای سینمای علمی تخیلی یا فانتزی باعث میشود که هم شیوهی داستانگویی تحت تاثیر قرار بگیرد و هم شمایلشناسی فیلم. به عنوان نمونه در همان فیلم «ماتریکس» سر و شکل قهرمانان شباهتی به دنیای اطراف ما ندارد اما من و شمای مخاطب به خاطر همان حال و هوای علمی تخیلی حاکم بر اثر و درست ساخته شدن این دنیا چنین خصوصیتی را میپذیریم. یا در نمونهای دیگر میتوان به فرار از دست گلولهها توسط قهرمان داستان اشاره کرد که در دنیای فیلم اتفاقی منطقی است و مشکلی به حساب نمیآید.
با بازگشت به لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه و سر زدن به فیلم «مسابقه مرگ ۲۰۰۰» میتوان مشاهده کرد که چنین قوانین و کلیشههایی وجود دارد. فیلم در سال ۱۹۷۵ میلادی ساخته شده اما همان گونه که از نامش پیدا است، داستان آن در سال ۲۰۰۰ اتفاق میافتد. پس همین وقوع حوادث در آیندهای که تکنولوژیهای برتر وجود دارد، فیلم را به سمت ژانر علمی تخیلی هل میدهد. در سینمای علمی تخیلی هم همواره حسی از فقدان وجود دارد. این احساس هم همواره در از دست دادن جوهرهای نهفته است که ناشی از غفلت امروز ما است.
در این جا با آمریکایی مواجه هستیم که هیچ چیزش شبیه به امروز نیست. انگار حاکمان روم باستان سر از آمریکا درآوردهاند و دوباره مکانهایی شبیه به کلوسئوم راه انداختهاند تا گلادیاتورها تا پای مرگ با هم مبارزه کنند. فقط تفاوتی در این میان وجود دارد، این بار این گلادیاتورها رانندگانی هستند که باید دور آمریکا بگردند و با هم رقابت کنند. هر که زودتر از خط پایان بگذرد، طبعا برنده خواهد شد اما موضوع این جا است که عموما کسی از خط پایان نمیگذرد، چون اصلا کسی زنده نمیماند. پس با اثری خشن هم در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه طرف هستیم.
خشونت جاری در فیلم البته آن چنان زیاد نیست که مخاطب دل نازک را پس بزند. بالاخره با فیلمی اکشن روبهرو هستیم نه یک فیلم ترسناک. ضمنا این نکته را باید خاطر نشان کرد که فیلمهای اکشن با لحن یا همان حال و هوای خود سنجیده و دستهبندی میشوند. به همین دلیل فیلمی هم میتواند به ژانری چون علمی تخیلی که بیش از هر چیز به شیوهی روایتش بستگی دارد، تعلق داشته باشد و هم از لحن و حال و هوایی سراسر اکشن بهره ببرد.
حضور ستارگانی چون سیلوستر استالونه یا دیوید کاراداین فیلم «مسابقه مرگ ۲۰۰۰» را به اثری جذاب تبدیل میکند. باید این نکته را هم در نظر داشت که مجموعه «مسابقه مرگ» مجموعه محبوبی نزد طرفداران سینمای اکشن است. به همین دلیل هم اگر یکی از آنها مدت زمان کوتاهی داشته باشد، باید در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه قرار بگیرد. نکتهی پایانی این که اگر فیلم را ببینید متوجه خواهید شد که باید آن را پدرخوانده فیلمهایی چون «بازیهای گرسنگی» (The Hunger Games) دانست.
«پس از فروپاشی جهان در سال ۱۹۷۹، حکومتی خونخوار و ظالم در آمریکا به قدرت میرسد. این حکومت برای سرگرم کردن مردم هر ساله مسابقات اتوموبیل سواری برگزار میکند و آن را پوشش سراسری میدهد. شرکت کنندگان در این مسابقه هم خیلی زود به ستاره تبدیل میشوند. اما نکته این جا است که هیچ قانونی در مسابقه وجود ندارد و رانندگان میتوانند تا پای مرگ مبارزه کنند. سالها این مسابقات برگزار شده و اتوموبیلها به دلیل همان نبودن قانون به تکنولوژیهای مرگبار مختلفی تجهیز شدهاند. حال سال ۲۰۰۰ فرارسیده. به نظر میرسد که این بار چیزی تغییر کرده است …»
۹. باجه تلفن (Phone Booth)
- کارگردان: جوئل شوماخر
- بازیگران: کالین فارل، کیفر ساترلند و فارست ویتاکر
- محصول: ۲۰۰۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪
- مدت زمان فیلم: ۸۱ دقیقه
قبل از سر زدن به قصهی فیلم باید یک نکته را خاطر نشان کرد؛ ممکن است این تصور غلط وجود داشته باشد که سرعت تدوین هر فیلمی سریعتر، ریتمش تندتر. مشکل این جا است که این گزاره فقط بخشی از حقیقت را بازگو میکند چون این تصور غلط را به وجود میآورد که اگر سرعت کات خوردن و قطع شدن بین دو نما در یک فیلم سینمایی زمانبر باشد و نماها طولانی باشند، ریتم آن فیلم هم کند است. در حالی که این گونه نیست. ریتم سریع یا آرام هر فیلم به میزان اطلاعاتی که در هر قاب قرار دارد، بستگی دارد.
یعنی اگر من و شما برای فهم تمام آن چه که نیاز است بدانیم، مجبور شویم که مدام چشم خود را در قاب بگردانیم و فیلمساز هم اطلاعات مختلفی را در جای جای میزانسنش قرار داده باشد، ریتم آن اثر خود به خود سریع به نظر میرسد. این نکته از این جهت باید گفته میشد که جوئل شوماخر هم گاهی بین نماهایش فاصله زیادی نمیاندازد و هم گاهی این کار را میکند. اما نتیجه تبدیل به فیلمی شده که ریتمش بسیار سریع به نظر میرسد. این نکته از جهت دیگری هم اهمیت دارد.
ساختن یک فیلم با ریتم سریع آن هم در یک لوکیشن ثابت کار چندان سادهای نیست. برای این کار باید اتفاقات متنوع و در عین حال پشت سر همی وجود داشته باشد که مخاطب را مشتاق ادامه دادن و تمام کردن اثر کند. به ویژه این موضوع برای یک فیلم اکشن اهمیتی حیاتی دارد. در ضمن این تک لوکیشن بودن فیلم باعث شده که بسیاری از امکانات سینمای اکشن از دسترس فیلمساز خارج شود. طبیعتا در چنین فیلمی خبری از سکانسهای تعقیب و گریز نخواهد بود و نمیتوان از فیلمساز انتظار داشت که فیلمش را با سکانسهای زد و خورد پشت سر هم پیش ببرد؟ پس چاره چیست و اصلا چرا باید «باجه تلفن» را اکشن دانست؟
دلیل این موضوع باز هم به خصوصیت ویژهی ژانر اکشن بازمیگردد. گفته شد که فیلمی اکشن است که حال و هوای ویژهای بر آن حاکم باشد. حال و هوا و فضای حاکم بر فیلم «باجه تلفن» با وجود محدودیت فضا پر تکاپو و پر جنب و جوش است. آن قدر اتفاقات ریز و درشت با محوریت حضور یک تک تیرانداز و قربانی او هم شکل میگیرد که نمیتوان عنوانی غیر از اکشن به فیلم اطلاق کرد.
علاوه بر مدت زمان کوتاه فیلم، یکی از نقاط قوت اصلی «باجه تلفن» که آن را شایستهی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیق میکند عدم نمایش چهرهی شخصیت منفی ماجرا است. نکته این که با وجود عدم نمایش او، باز هم من و شمای مخاطب خیلی خوب درکش میکنیم و با وی همراه میشویم. در صورت درست ساخته نشدن این شخصیت، کل فیلم از دست میرفت. چرا که باید سایهی سنگین او در تمام مدت بر سر داستان احساس شود. صدای کیفر ساترلند در قالب این نقش کمک بسیاری به درست از کار درآمدن آن کرده است.
ترکیب سه نفرهی ستارگانی چون کیفر ساترلند، کالین فارل و فارست ویتاکر از «باجه تلفن» فیلم کنجکاوی برانگیزی در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه ساخته است.
«استیوارت مرد ظالمی است که مدام به همسرش خیانت میکند. او هر روز راس یک ساعت مشخص از یک باجه تلفن مشخص به معشوق خود تلفن میزند. روزی او به همان باجه تلفن مراجعه میکند اما در کمال شگفتی متوجه میشود که تلفن زنگ میخورد. استیوارت آن را برمیدارد. کسی که آن سوی خط است استیوارت را میشناسد و ادعا میکند که همین الان با یک اسلحه او را زیر نظر دارد. مرد پشت تلفن خیلی زود این موضوع را به استیوارت ثابت میکند و از او میخواهد که نه تکان بخورد و نه تلفن را قطع کند. وگرنه خواهد مرد …»
۸. کرانک (Crank)
- کارگردان: مارک نولدین و برایان تیلور
- بازیگران: جیسون استاتهام، امس اسمارت و خوزه پابلو کانتیو
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
- مدت زمان فیلم: ۸۸ دقیقه
این جواب دادن تصمیم سازندگان بیش از هر چیزی از ماهیت قصه ناشی میشود. داستان فیلم «کرانک» داستان عجیب و غریبی است. مردی در مرکز قاب قرار دارد که حتی نباید سر جای خود بنشیند و باید مدام به این در و آن در بزند و ضربان قلب خود را بالا نگاه دارد وگرنه خواهد مرد. در چنین قابی رفتار او به رفتاری جنونآمیز تبدیل میشود. جالب این جا است که سازندگان اثر هم تصمیم گرفتهاند که شیوهی تعریف کردن این قصهی دیوانهوار را تا آن جا که میتوانند به شکلی جنونآمیز درآورند. نتیجهی کار آنها هم تبدیل به اثری در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه شده که تجربهای دیوانهوار را برای مخاطبش رقم میزند.
تکاپوی شخصیت اصلی، مدام از این سو به آن سو دویدنش، دنبال کردن عاملان جنایتی که علیه او انجام شده و مواردی از این دست با دوربینی همراه است که انگار به خود شخصیت اصلی چسبیده و مدام همراهش تکان میخورد و این طرف و آن طرف میپرد. در چنین قابی شاید تحمل چند سکانس افتتاحیه فیلم کمی سخت باشد اما اگر تحمل کنید و اجازه دهید به آن چه که روی پرده اتفاق میافتد عادت کنید، متوجه خواهید شد که در حال لذت بردن از قصهی مردی هستید که تا مرگ فقط یک استراحت ساده یا نفس تازه کردن فاصله دارد.
در چنین قابی زمان فیلم هم نباید طولانی باشد. فقط برای لحظهای تصور کنید که این تجربهی دیوانهوار نیم ساعتی بیشتر طول میکشید. طبیعتا مخاطب پس زده میشد. همین نسخهی فعلی را هم میتوان کوتاهتر کرد تا نتیجه اثری منسجمتر شود اما در هر صورت تماشای «کرانک» مخاطب را سرخورده نمیکند تا با شایستگی جایی برای خود در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه دست و پا کند.
نکتهی دیگر این که این سر و شکل جنونآمیز باعث شده که بازی بازیگران فیلم هم حالتی غیرمعمول داشته باشد. جیسون استاتهام این فیلم بیشتر به مردی دیوانه و کمی خل میماند تا آن مرد بزن بهادری که از او میشناسیم. البته که این موضوع کاملا طبیعی است؛ کیست که پس از فهمیدن این که باید مدام بدود و بدود تا زنده بماند، کمی خل و دیوانه نشود. خوشبختانه جیسون استاتهام به خوبی از پس این نقش برآمده و حتی میتوان ادعا کرد که این بازی عجیب بهترین بازی کارنامهی نه چندان قابل دفاع او است. البته بخشی از این اقبال به داستان لاغر اثر و عدم نیازش به یک بازی واقعگرایانه بازمیگردد.
قسمت دوم «کرانک» در سال ۲۰۰۹ با عنوان «کرانک: ولتاژ بالا» (Crank: High Voltage) ساخته شد.
«جو یک آدمکش حرفهای است. روزی کسی سمی به او تزریق میکند که در صورت آرام شدن بدن، فرد را به کما میبرد. برای اثر نکردن سم، جو مدام باید تحرک داشته باشد و اجازه ندهد که ضربان قلبش افت کند. او به دنبال کسی است که این سم را به او تزریق کرده تا بتواند خود را نجات دهد. برای رسیدن به این مرد اول به سراغ برادر وی میرود اما موفق نمیشود به هدفش برسد. پس برادر را میکشد و برای کمک نزد معشوقه خود میرود. حال باید راهی برای خلاصی از این سم پیدا کند و تا آن موقع نه میتواند بخوابد و نه میتواند استراحت کند. تا این که …»
۷. شلیک نهایی (Shoot ‘Em Up)
- کارگردان: مایکل دیویس
- بازیگران: کلاو اوون، پل جیاماتی و مونیکا بلوچی
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
- مدت زمان فیلم: ۸۶ دقیقه
نکته این که از همین جا راه فیلم «شلیک نهایی» از «جان ویک» جدا میشود. این درست که هر دو بیشتر به سکانسهای درگیری و زد و خورد و تعقیب و گریز متکی هستند اما حال و هوای «شلیک نهایی» شوخ و شنگتر است و چندان خبری از آن جهان تیره و تار «جان ویک» نیست که در آن همه یا دزد و جانی و قاتل بودند یا قربانی. مایکل دیویس کارگردان فیلم در مصاحبهای اعلام کرده که داستان فیلمش از سکانسی از فیلم «هارد بویلد» (Hard Boiled) به کارگردانی جان وو و بازی چو یون فت الهام گرفته شده است. در آن فیلم سکانسی وجود دارد که در آن قهرمان داستان با بازی چو یون فت کودک تازه متولد شدهای را از دست گنگسترها نجات میدهد.
حال در این جا با آدمکشی طرف هستیم که پس از شکست دادن یک آدمکش حرفهای دیگر، با نوزادی روبهرو میشود و نمیتواند خود را به آن راه بزند؛ چرا وجدانش اجازه نمیدهد. ظاهرا دار و دستهای از خلافکاران دست به کار شدهاند تا این نوزاد را از بین ببرند و حال تنها سد برابر آنها همین آدمکش یا ضد قهرمان قصه است. مدام آنها از راه می رسند و این مرد باید یکی یکی آنها را از سر راه بردارد تا بتواند این نوزاد را به جای امنی برساند.
از سوی دیگر یکی از نقاط قوت اصلی فیلم این است که خود را چندان جدی نمیگیرد. سازندگان فیلم نیک میدانند که قرار است فقط قصهای یک خطی را تعریف کنند که در آن هیچ چیز جدیتر از شخصیتها نیست. پس تلاش میکنند که همین شخصیتها را برای ما قابل باور از کار درآورند. یکی از مواردی که به این موضوع کمک میکند، استفاده از بازیگرانی توانا در قالب نقشهای اصلی است.
همراه مرد قصه با بازی کلایو اوون زن بدکارهای است که نقشش را مونیکا بلوچی بازی میکند. این زن هم شکننده است و هم قدرتمند و همراه شدنش با مردی که چیزی برای از دست دادن ندارد باعث شده که تمام بار عاطفی قصه را بر دوش بکشد. بازی مونیکا بلوچی در درست درآمدن این نقش بسیار موثر است. ضمن این که خود کلایو اوون هم در نقش یک آوارهی بدون هدف و تودار کم نقص حاضر شده تا با یکی از بهترین آثار در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه طرف باشیم.
اما مهمترین و بهترین بازی فیلم از آن پل جیاماتی است. او قرار است نقش مردی را بازی کند که از کشتن نوزادی معصوم هیچ ابایی ندارد. پس این نقش باید تا میتواند در نظر مخاطب ترسناک جلوه کند. خوشبختانه پل جیاماتی بازیگر توانایی است و به خوبی توانسته از پس این نقشآفرینی برآید و ما را قانع کند که چنین داستانی را تا به انتها ببینیم. از همهی اینها گذشته همان داستان لاغر «شلیک نهایی» باعث شده که این یک فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه باشد و همین کوتاه بودن به انسجام نهایی کار کمک کرده است.
«اسمیت آوارهای است که در یکی از محلهای خلافکاران شهر با زنی باردار روبهرو میشود که تلاش دارد از دست یک آدمکش حرفهای به نام هرتز فرار کند. هرتز و اسمیت درگیر میشوند و زن میگریزد. در میان درگیری هرتز و اسمیت بچه متولد شده اما مادر بر اثر شلیک گلولهای میمیرد. اسمیت موفق میشود که به همراه نوزاد از دست هرتز فرار کند. او در راه به زن بدکارهای برمیخورد و آن نوزاد را به او میسپارد. اسمیت تصمیم دارد که به زندگی خود بازگردد اما نمیتواند از فکر آن کودک تازه متولد شده بیرون بیاید. پس …»
۶. بلوک ۱۳ (District 13)
- کارگردان: پیر مورل
- بازیگران: دیوید بل، سیریل رافائلی و دنی وریسیمو
- محصول: ۲۰۰۴، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
- مدت زمان فیلم: ۸۶ دقیقه
از همان فیلم میتوان متوجه نکتهای شد؛ این که پیر مورل در انجام دو کار توانا است و اگر فیلمنامهی خوبی در اختیار داشته باشد، میتواند از پس ساختن فیلمهای اکشن برآید. یکی از تواناییهای او ساختن سکانسهای اکشن نفسگیر است. او خوب میداند که ریتم در یک سکانس اکشن اهمیت بسیار دارد. نماها باید به موقع به هم قطع شوند و هر رفتار و حرکت بازیگران هم باید به اندازه باشد. این که دوربین لرزان کجا کاربرد دارد و دوربین روی سه پایه کجا هم نکتهی دیگری است که یک اکشنساز خوب میداند. اینها مواردی است که باعث میشود یک سکانس اکشن خوب از کار درآید و ضربان قلب مخاطب را بالا ببرد.
توانایی دوم پیر مورل ساختن شخصیتهای قابل باور است. در همان فیلم «ربوده شده» شخصیت اصلی خیلی خوب ساخته شده، وگرنه تمام رفتارش غیرقابل باور از کار درمیآمد و تواناییهای ابرقهرمانیاش توی ذوق میزد. از سوی دیگر پیر مورل فقط با قرار دادن یک صدا از پشت تلفن توانسته شخصیتهای منفی خوبی هم خلق کند. همان تک کلام سر دستهی خلافکاران از پشت تلفن ما را قانع میکند که با گروهی تمام حرفهای طرف هستیم.
حال همهی این موارد، البته به شکلی جمع و جورتر در فیلم «بلوک ۱۳» هم وجود دارد. در این جا پیر مورل اثری ساخته که تقریبا تمام مدتش به تعقیب و گریز بین دار و دستههای خلافکاری مختلف، قهرمانان داستان و نیروهای پلیس اختصاص دارد. نکته این که قهرمانان داستان پارکورکارهایی حرفهای هستند و همین باعث شده که شیوهی نمایش سکانسهای تعقیب و گریز «بلوک ۱۳» متفاوتتر از فیلمهای دیگر فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه باشد. در واقع کارگردان سبک کاری خود را با شیوهی پیشرفت داستان هماهنگ کرده و نتیجه تبدیل به خلق سکانسهایی شده که تفاوتی اساسی با سکانسهای تعقیب و گریز پیادهی دیگر در تاریخ سینما دارد؛ چرا که دوربین فیلم هم مانند شخصیتها مدام در حال تکاپو و جنب و جوش است.
لوک بسون، فیلمساز و اکشنساز بزرگ فرانسوی یکی از کسانی است که در پشت صحنهی فیلم حضور دارد و داستان را نوشته است. او را بیشتر با آثاری چون «لئون: حرفهای» (Leon: The Professional) با بازی ژان رنو و ناتالی پورتمن و گری اولدمن میشناسیم. او هم با همین فیلم نشان داده که چه اکشنساز خوبی است. ترکیب او در کنار پیر مورل منجر به ساختن یکی از بهترین اکشنهای قرن بیست و یکم شده که باید هم با توجه به زمان کوتاهش سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درآورد.
«داستان در سال ۲۰۱۰، یعنی در آیندهای نزدیک میگذرد. کشور فرانسه درگیر مشکلات بسیار است و نوعی حکومت نظامی در کشور مستقر شده است. اطراف شهر پاریس پر شده از ناحیههایی که به گتو میمانند و مردم اجازه ورود و خروج آزادانه از آنها را ندارند. یکی از این نواحی شماره ۱۳ نام دارد. اطراف این ناحیه که بیش از دو میلیون نفر جمعیت دارد، دیوارهای بلندی کشیده شده که آن را به یک زندان بزرگ تبدیل کرده است. رفته رفته قدرت گروههای گنگستری در ناحیه ۱۳ بیشتر میشود چون مقامات فقط مرزهای این ناحیه را کنترل میکنند. حال پلیسی تلاش دارد که به یکی از این تشکیلات نفوذ کند. این در حالی است که یکی از جوانان محلی هم قصد دارد که از افراد یکی از گروهها انتقام بگیرد. این دو پس از پشت سر گذاشتن داستانهایی مجبور به همکاری با هم میشوند. اما …»
۵. دوئل (Duel)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگر: دنیس ویور
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
- مدت زمان فیلم: نسخه تلویزیونی ۷۴ دقیقه و نسخه سینمایی ۹۰ دقیقه
تقریبا تمام داستان فلیم به جز سکانس ابتدایی در یک بیابان و در جاده میگذرد و فیلم هم عملا یک بازیگر دارد. مردی در حین رانندگی با یک رانندهی کامیون دیوانه روبهرو میشود و راننده کامیون که هیچگاه توسط فیلمساز نشان داده نمیشود، بنا میگذارد که حق مرد را کف دستش بگذارد. حال جادهای خشک و بی آب و علف را در نظر بگیرید که پرنده هم در آن پر نمیزند و شاهد یک تعقیب و گریز بین یک کامیون و یک ماشین سواری است. نکته این جا است که کم کم من و شمای مخاطب هم مانند رانندهی اتوموبیل سواری متوجه میشویم که راننده کامیون قصد ندارد که فقط کمی سر به سر او بگذارد؛ ظاهرا او دارد تمام تلاشش را میکند که سواری و رانندهاش را از بین ببرد.
یکی از سکانسهای رایج در سینمای اکشن، سکانسهای تعقیب و گریز بین شخصیتهای مثبت و منفی است. در «دوئل» عملا با فیلمی طرف هستیم که به جز چند وقفهی کوتاه تمام فیلم به چنین سکانسی تعلق دارد. انگار یک سکانس تعقیب و گریز کش آمده و به یک فیلم بلند سینمایی تبدیل شده است. سالها بعد کسی چون جرج میلر هم تلاش کرد تا به شکل دیگری چنین فیلمی بسازد که نتیجهاش شد فیلم خوب «مد مکس: جاده خشم» (Mad Max: Fury Road). آن فیلم هم به جز چند وقفه و یک سکانس افتتاحیه و اختتامیه به تمامی یک سکانس تعقیب و گریز مفصل و طولانی است.
از سوی دیگر شیوهی نمایش کامیون در فیلم «دوئل» و هدف رانندهاش از کشتن راننده اتوموبیل سواری، فیلم را به آثار ترسناک هم نزدیک میکند. از این منظر با فیلم متفاوتی در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه روبهرو هستیم؛ چرا که در یک سمت چیزی وجود دارد که مانند قاتلان سینمای اسلشر هیچ چیزی نمیخواهد جز قربانی کردن طرف مقابل. آن چه که باعث شده نمایش یک سکانس تعقیب و گریز طولانی خسته کننده نشود، علاوه بر زمان کوتاه فیلم، شیوهی تعریف کردن داستان است؛ اسپیلبرگ چنان داستانش را تعریف کرده که هر لحظه فشار وارد بر مخاطب بیشتر شود و عملا او را عصبی و خشمگین کند.
با استفاده از این کار اسپیلبرگ به هدف نهاییاش میرسد. در ابتدای فیلم روی رویای آمریکایی با نمایش اتوموبیل تازهی مرد و خانهاش تاکید میشود. مرد از این که خانهای دارد و میتواند زندگی خوبی داشته باشد، دست کم به لحاظ مالی راضی است. حال خطری آن بیرون همهی وجود مرد را تهدید میکند. نکته این که این خطر که چهره ندارد باز هم یک وسیلهی نقلیه اما این بار قدیمی است. در واقع اسپیلبرگ از طریق نمایش ترس مرد از مرگ، به ترس انسان آمریکایی از تبدیل شدن رویای آمریکایی به کابوس میرسد.
فیلم «دوئل» یک ارزش تاریخی هم دارد که آن را شایستهی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه میکند؛ این فیلم باعث شد که فیلمهای تلویزیونی به رقیبی جدی برای سینمای تبدیل شوند. اگر تا پیش از آن فیلمهای سینمایی مختلف سر از قاب کوچک تلویزیون در میآوردند، حال فیلمی پیدا شده بود که مسیر عکس را طی میکرد و از تلویزیون به سینما میرفت. پس جایگاه این رسانهی تازه با پخش همین فیلم ناگهان مهمتر شد و تغییر کرد.
«مردی برای رسیدن به یک قرار کاری باید به شهر دیگری سفر کند. او اتوموبیلی تازه خریده و قصد دارد که این سفر را به شکل زمینی انجام دهد. پس از مدتی رانندگی با یک کامیون روبهرو شده و قصد سبقت گرفتن میکند اما کامیون این اجازه را به او نمیدهد. مرد به هر طریقی که شده سبقت میگیرد و در حین انجام این کار ناسزایی هم نثار راننده کامیون میکند. از این پس راننده کامیون دست از سر او برنمیدارد و جدال این دو در جادهای خلوت به جدالی برای مرگ و زندگی تبدیل میشود …»
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم اکشن موفق که دنباله نداشتند
۴. کبرا (Cobra)
- کارگردان: جرج پی کاسماتوس
- بازیگران: سیلوستر استالونه، بریجیت نیلسن و رنی سانتونی
- محصول: ۱۹۸۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۸٪
- مدت زمان فیلم: ۸۹ دقیقه
در آن زمان یک شوخی وجود داشت؛ این که اگر سیلوستر استالونه در فیلمی از یک سلاح بزرگ استفاده کند، آرنولد شوارتزنگر در فلیم بعدی اسلحهی بزرگتری به دست خواهد گرفت. این شوخی به رقابت بین این دو بازیگر در آن دوران هم اشاره داشت؛ رقابت بر سر این که کدام یک بزرگترین بازیگر سینمای اکشن است. در چنین قابی طبیعی است که هر کدام از این دو بازیگر که فیلمی کوتاه داشته باشند، باید آن اثر سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درآورد.
«کبرا» یک اثر نمونهای اکشن دههی هشتادی است؛ داستانی یک خطی و لاغر دارد. در یک سمت آن مردی همه فن حریف قرار دارد و در سمت دیگرش توطئهگرانی که قصد آسیب زدن به جامعه را دارند. جلوگیری از توطئه نیاز به تهور فراوانی در مبارزه دارد که فقط قهرمان داستان از پس آن برمیآید و در نهایت هم همه چیز طوری تمام میشود که اگر نیاز بود بتوان دنبالهی فیلم را ساخت و داستان این قهرمان تازه متولد شده را ادامه داد و احتملا یک فرنچایز سینمایی از دل آن بیرون کشید. خود سیلوستر استالونه دقیقا چنین مجموعهای در کارنامه دارد؛ مجموعهای که آن را با نام «رمبو» (Rambo) میشناسیم.
سیلوستر استالونه فیلمنامهی «کبرا» را بر اساس کتابی به قلم پائولا گاسلینگ نوشت. «کبرا» به محض اکران با واکنش سرد منتقدان روبهرو شد و اگر قرار بود فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه در آن سالها تهیه شود احتمالا خبری از آن در لیست نبود. اما فیلم به مرور زمان ارزش خود را به دست آورد و طرفدارانی در این سو و آن سوی جهان پیدا کرد. تا آن جا که به راحتی میتوان «کبرا» را اثری کالت در نظر گرفت.
از نقاط قوت فیلم طبعا سکانسهای اکشن و تعقیب و گریز آن است. سیلوستر استالونه همان انرژی مجموعه فیلمهای «رمبو» را دارد و کاریزمایش باعث میشود که مخاطب تا به انتها به تماشای فیلم بنشیند. ضمن این که داستان فیلم داستان معرکهای است و سازندگان به خوبی آن را تعریف کردهاند. دلیل این امر هم به ساده برگزار کردن همه چیز بازمیگردد؛ سازندگان فیلم میدانند که برای رسیدن به جلب نظر مخاطب نباید چندان خود را جدی بگیرند و باید توجه کنند که فقط در حال ساخت یک فیلم اکشن استاندارد هستند. اگر عیب و ایرادی هم بتوان به فیلم وارد کرد به سردستی برگزار کردن سکانسهای مربوط به شخصیتهای منفی و درست درنیامدن انگیزههای آنها بازمیگردد.
در هر صورت اگر به تماشای «کبرا» از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه مینشینید، بدانید که قرار نیست با اثری روبهرو شوید که پیامی عمیق پشت نمایش هر سکانسش نهفته است. این فیلمی است حسابی سرگرم کننده و هدفش چیزی جز ساختن یک ساعت و نیم اوقات خوش برای مخاطبش نیست.
«لس آنجلس. یک درگیری مسلحانه در یک سوپر مارکت منجر به گروگانگیری میشود. واحد ویژهی پلیس که متوجه میشود هر لحظه شرایط در حال پیچیدهتر شدن است، از ستوان ماریون کوبرتی معروف به کبرا میخواهد که دخالت کند. کبرا متوجه میشود که گروگانگیرها عضو یک فرقهی عجیب و غریب هستند. آنها باور دارند که دنیای تازهای از راه خواهد رسید و برای رسیدن به آن دوران باید تلاش کرد و دست به جنایت زد. کبرا تا پیش از قتل گروگانها همه را نجات میدهد اما متوجه میشود که این تازه آغاز درگیری او با اعضای این فرقه است …»
۳. کماندو (Commando)
- کارگردان: مارک لستر
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، آلیسا میلانو و رائه دان چونگ
- محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
- مدت زمان فیلم: ۹۰ دقیقه
در قرن حاضر قهرمان سینمای اکشن برای همیشه پوست انداخت. دیگر خبری از آن مردان همه فن حریف نبود. حال دورانی رسیده بود که قهرمان زمین میخورد، مجبور به فرار میشد، زور بازوی چندانی نداشت و بیش از هر چیز به فکر و ذهنش برای حل کردن معمای پیش رویش نیاز داشت. اصلا همین وجود معما سینمای اکشن قرن بیست و یکم را از سینمای اکشن دههی ۱۹۸۰ میلادی جدا میکند. در آن دوران معمایی وجود نداشت؛ هم قهرمان جایش مشخص بود و هم دشمنانش. فقط قهرمان داستان باید اسلحهای بر میداشت و جهان را از شر آن مردمان بدکار خلاص میکرد.
در چنین قابی فیلم «کماندو» تبدیل به یکی از فیلمهای نمونهای این سینما شد. اگر «اولین خون» (First Blood) اولین فیلم از مجموعه «رمبو»، در حال التیام بخشیدن به زخمهای دههی هفتاد بود، چند سال پس از آن دیگر همان قهرمان با خیال راحت میتوانست یکه تازی کند. دیگر قهرمان سینمای اکشن نیازی به فرار از دست دشمنانش نداشت و خود را از جامعه پنهان نمیکرد. بلکه کاملا برعکس، این جامعه بود که دست به دامانش میشد تا کاری انجام دهد و تهدید به وجود آمده را از بین ببرد.
خب چه کسی بهتر از آرنولد شوارتزنگر برای انجام این کار. او گرچه هیچگاه بازیگر خوبی نبود و این مورد را آشکارا در همین فیلم هم میتوان دید، اما چیزهای دیگری داشت که سینمای اکشن آن دوران به آنها نیاز داشت. مهمترینش کاریزمای او روی پرده بود که باعث میشد من و شما باورش کنیم و تا پایان قصه به تماشای اعمالش بنشینیم و خردهای بابت عدم توانایی او در بازیگری نگیریم. نکته این که همهی ما از پایان تمام فیلمهای آن دوران باخبر بودیم و میدانستیم که در نهایت این مرد همه فن حریف از پس همهی مشکلات برمیآید، صلح را برقرار میکند، حق دشمنانش را کف دستشان میگذارد و کسی نمیتواند جلویش را بگیرد. با وجود این آگاهی باز هم تا نمایش آن سکانس پایانی مینشستیم تا قهرمان نمونهای ژانر اکشن یک پایانبندی خوش دیگر تقدیم ما کند.
در چنین قابی قرار گرفتن «کماندو» در فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه اصلا موضوع عجیبی نیست. بالاخره هیچ فیلمی به این اندازه نمیتواند از حال و هوای یک دوران خبر بدهد. قهرمان آمریکایی بازگشته تا حسابش را با دشمنانش تصفیه کند و هیچ کس هم جلودارش نیست. در این میان تعداد زیادی گلوله شلیک میشود، تعداد زیادی انفجار رخ میدهد، چند اتوموبیل و هلی کوپتر از رده خارج میشوند تا جناب شوارتزنگر با آن شمایل تاریخی خود از آتش رد شود و حق را به حقدار برساند و فیلم «کماندو» را وارد فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه کند.
«جان ماتریکس کهنه سربازی است که دیگر تمایلی به شرکت در ارتش ندارد و گوشهای دنج برای خود و دخترش پیدا کرده و دوست دارد بقیهی عمرش را از زندگی در کنار فرزندش لذت ببرد. او خانهای خارج از شهر برای خود پیدا کرده و از هیاهوی دنیا فاصله گرفته است. در این میان خبر میرسد که شخص یا گروهی در حال کشتن اعضای جوخهی سابق او است. دیر یا زود قاتلان به جان هم حمله خواهند کرد اما کسی از مکانش خبر ندارد تا به وی هشدار دهد. قاتلان از راه میرسند اما خبر ندارند که جان با دیگران تفاوت دارد و برای همه چیز آماده است …»
۲. بدو لولا بدو (Run Lola Run)
- کارگردان: تام تیکور
- بازیگران: فرانکا پوتنته، موریتس بایبتروی و هربرت کنوپ
- محصول: ۱۹۹۸، آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
- مدت زمان فیلم: ۸۰ دقیقه
همین هم فیلم را به اثر جذابی تبدیل میکند؛ چرا که در بهترین حالت ما بتوانیم روی تصمیمات خود کنترل داشته باشیم و نمیتوانیم بر همه کس و همه چیز نظارات کنیم. از این جا است که پای موضوع دیگری هم به فیلم باز میشود و تاک تیکور سوال دیگری را مطرح میکند: تاثیر تصادف و اتفاقات غیرقابل پیشبینی و اصلا شانس روی سرنوشت و مسیر زندگی ما چیست؟ این یکی موضوع فیلم را کمی پیچیدهتر میکند تا با یک اثر درخشان در لیست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه روبهرو شویم.
شیوهی تعریف داستان فیلم، شیوهی نامتعارفی است تا همهی پرسشهای بالا مطرح شوند. در ابتدا خبری به قهرمان داستان میرسد و او ۲۰ دقیقه فرصت دارد تا معشوق خود را از یک شرایط بغرنج نجات دهد. از آن پس سه بار داستان این ۲۰ دقیقه تکرار میشود. در هر مرتبهی تکرار حوادث مختلفی نمایش داده میشود که روی نتیجهی نهایی تاثیر میگذارند و زندگی شخصیت اصلی را برای همیشه تغییر میدهند. برخی از این حوادث آن قدر پیش پا افتاده به نظر میرسند که در یک روز عادی ممکن است اصلا به چشم نیایند اما در شرایط ویژهای که قهرمان داستان با آن دست در گریبان است، به موضعاتی در باب مرگ و زندگی تبدیل میشوند.
پس داستان فیلم «بدو لولا بدو» به شکلی پیش میرود که گویی در یک حلقهی زمانی تکرار و تکرار میشوند، البته با تغییراتی کوچک و نتایجی بزرگ که خبر از گرفتاری شخصیت اصلی میدهند. لولا مدام میدود و میدود تا بتواند از یک سرقت بزرگ جلوگیری کند اما هر بار مسالهای سد راهش میشود؛ گاهی تصمیمات خود و گاهی هم تصمیمات دیگران. این چنین فیلمساز میتواند به سوالات اساسی خود برسد و البته جوابی هم به هیچ یک ندهد. البته میبینید که این قصهی جمع و جور و این شیوهی روایت باید در مدت زمانی کوتاه تعریف شود وگرنه نه شوری برخواهد انگیخت و نه تاثیری خواهد گذاشت.
اما اگر فیلم «بدو لولا بدو» فقط همینها را داشت، نباید سر از فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه درمیآورد. در این جا هم با داستانی اکشن طرف هستیم و هم هیجان بسیاری در دل قصه وجود دارد. شخصیت اصلی یا همان لولا باید در عرض ۲۰ دقیقه صد هزار فرانک آلمان جور کند و خود این موضوع به اندازهی کافی هیجان به فیلم اضافه میکند. در کنار همهی اینها فیلمساز موفق شده از طریق یک دوربین دینامیک به خوبی این هیجان را به من و شما منتقل کند. «بدو لولا بدو» از جمله فیلمهای اکشنی است که هم نظر منتقدان را جلب کرد و هم نظر مخاطب سینما را. گرچه هنوز در بین مخاطب عام چندان شناخته شده نیست.
«بدو لولا بدو» برای اول بار در جشنوارهی ونیز و در بخش اصلی پخش شد. پس از آن مدام سر از جشنوارههای مختلف درآورد جوایز بسیاری دریافت کرد. در همان دوران مورد توجه مخاطب هم قرار گرفت و البته خیلی زود توسط شرکتهای تلویزیونی برای پخش خریداری شد تا نام کارگردانش یعنی تام تیکور را سر زبانها بیاندازد.
«مانی یکی از اعضای خرده پای یک گروه خلافکاری است. او کیفی پر از پول، به ارزش صد هزار فرانک را حمل میکند. مانی باید پولها را به سر دستهی خلافکاران برساند. در حین پیاده شدن از مترو متوجه میشود که پولها را گم کرده است. حال یا باید به روشی این صد هزار فرانک را پیدا کند یا خواهد مرد. او به لولا، معشوق خود زنگ میزند و ماجرا را تعریف میکند. مانی به لولا میگوید که اگر تا ۲۰ دقیقه دیگر پولی پیدا نشود، به یک مغازه دستبرد خواهد زد. لولا از خانه بیرون میزند تا جلوی او را بگیرد اما …»
۱. مد مکس (Mad Max)
- کارگردان: جرج میلر
- بازیگران: مل گیبسون، جوان ساموئل و هیو کیز- برن
- محصول: ۱۹۷۹، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
- مدت زمان فیلم: ۸۸ دقیقه
اما موضوع این است که این ایدهی جرج میلر مربوط به عصر حاضر نیست. او دههها قبل همین ایده را در کشورش استرالیا و با بازی مل گیبسون پیاده کرده بود تا یکی از بهترین فیلمهای اکشن تمام دوران را بسازد. در سال ۱۹۷۹ اول بار شخصیت مد مکس یا مکس دیوانه بر پرده افتاد و یک اثر معرکه به فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه اضافه شد؛ فیلمی که قرار است دربارهی آن بخوانید.
بودجه و امکانات جرج میلر در آن زمان به حدی بود که این فیلم خود به خود نمیتوانست به اثری طولانی تبدیل شود. در اواخر دههی ۱۹۷۰ میلادی امکانات در سینمای استرالیا آن قدر پیشرفته نبود که بتواند از پس ساختن یک جهان پساآخرالزمانی که در آن عدهای به جان هم افتادهاند، برآید. جادهای بود و تعدادی اتوموبیل و موتورسیکلت عجیب و غریب و البته کسانی که گریمهایی عجیبتر داشتند. بودجهی فیلم هم چندان قابل توجه نبود. همین هم باعث شده بود که سر و شکل فیلم به آثار رده B هالیوودی نزدیک شود. بودجه فیلم چیزی در حدود چهار صد هزار دلار بود اما فیلم در سرتاسر دنیا بیش از صد میلیون دلار فروش کرد تا با یکی از پر سودترین فیلمهای تاریخ روبهرو شویم.
اما نکته این که جرج میلر از پس همهی این شرایط برآمد و فیلمی ساخت که هنوز هم تماشایی است و میتوان از دیدنش لذت برد. داستان فیلم هم که در دنیایی ویران شده میگذرد و از کلیشههای سینمای فانتزی هم بهره میبرد. این کلیشهها در کنار حال و هوای اکشن فیلم قرار میگیرند تا اثری معرکه ساخته شود. از سوی دیگر قهرمان داستان مخاطب اهل سینما را به یاد قهرمانان آشنای سینمای وسترن میاندازد. چشم اندازها هم که به آن سینما نزدیک است. پس میتوان برخی کلیشههای سینمای وسترن را هم در این جا شناسایی کرد.
حال قصهی قهرمانی که در یک دنیای ویران شده نمیخواهد دست روی دست بگذارد و فقط نظاره کند، تبدیل به یک فرنچایز سینمایی کامل شده و حتی صاحب اسپین آف هم هست. شخصیتهایی تازهای در این دنیا جان گرفتهاند و قرار است قصهی خود را داشته باشند. دیگر خبری از یک قصهی جمع و جور با بودجهای پایین هم نیست و همه چیز قرار است که بزرگ و باشکوه برگزار شود. اما نکته این جا است که شکوه و عظمت همیشه هم از بودجهی بیشتر حاصل نمیشود؛ گاهی اصالت یک اثر مهمتر از هر چیز دیگری است و «مد مکس» قطعا اثر اوریجینال و اصیل و باشکوهی است.
مل گیبسون با همین فیلم بود که در دنیا معروف شد و خیلی زود رفت که به ستارهای در عالم سینما تبدیل شود. اما خیلی زودتر از آن در دو فیلم دیگر هم در قالب مد مکس حاضر شد تا سهگانهی او کامل شود و کارش با این شخصیت تمام. گرچه هنوز انگار کار جرج میلر با این جهان پساآخرالزمانی تمام نشده است. «مد مکس» با شایستگی در جایگاه اول فهرست ۱۰ فیلم اکشن زیر ۹۰ دقیقه قرار میگیرد.
«در یک دنیای رو به ویرانی دار و دستهای از موتور سواران در جادهای جولان میدهند و اجازه نمیدهند که کسی نفس بکشد. آنها زندگی را بر اهالی سخت کردهاند. در این میان سر و کلهی پلیسی از دوران گذشته پیدا میشود. از آن جایی که هیچ قانون و هیچ نیروی کمکی وجود ندارد او باید به تنهایی به جنگ این موتورسواران برود. نبرد خونینی بین آنها آغاز میشود …»
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/62593