فصل دوم سریال «خاندان اژدها» تماماً درباره مقابله با عواقب یک مرگ خاص است و برای تجزیه و تحلیل تأثیر این مرگ، ضرورت دارد که به چشمانداز سریال قبل از آن مرگ طولانی و تدریجی نگاه کنیم.
چارسو پرس: فصل دوم سریال «خاندان اژدها» (House of the Dragon) در حال حاضر شروع فوقالعادهای داشته است. این سریال راه پر پیچ و خمی را پشت سر گذاشت تا بالأخره هواداران، آن را در مقام سریالی همسطح با «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) بپذیرند. رفته رفته «خاندان اژدها» با برخی از همان مضامین سیاسی، لحظات خارقالعاده، صحنههای اکشن و احساسی کلیدی که در «بازی تاج و تخت» دیده میشد، به آرامی خود را به عنوان یک اقتباس خیرهکننده از کتاب «آتش و خون» (blood and fire) جورج. آر. آر. مارتین تثبیت کرد. علاوه بر این، «خاندان اژدها» یک پیشدرآمد زیبا برای «بازی تاج و تخت» است که جهانسازی و تاریخ وستروس را پیش از آنکه افرادی مانند جان اسنو و رابرت باراتیون به دنیا بیایند، به تصویر میکشد. تفاوت چشمگیری میان فصل اول و دوم «خاندان اژدها» دیده نمیشود. اکثر بازیگران فصل اول در فصل دوم نیز حضور دارند و مکانها و محیطها هنوز همانهایی هستند که در فصل نخست میدیدیم، اگرچه در قسمت اول فصل دوم برای اولین بار در این سریال وینترفل و دیوار را دیدیم. با همه اینها بزرگترین تغییر فصل دوم سریال «خاندان اژدها» را میتوان حذف شخصیت کلیدی شاه ویسریس دانست.
سریال «بازی تاج و تخت» هرگز از تغییرات نمیترسید؛ داستان سریال همیشه در حال پیچش بود و ممکن بود در هر قسمت، شخصیتهایی معرفی شوند که تا مدتها بعد دیگر دیده نمیشدند. در مقایسه با «بازی تاج و تخت»، سریال «خاندان اژدها» بسیار متمرکزتر است، با این حال سریال از گرفتن تصمیمهای بزرگ و کشتن شخصیتهای تأثیرگذار داستان هیچ ابایی ندارد. درست همانطور که «بازی تاج و تخت» ند استارک را برای ایجاد درگیری بیشتر در سراسر وستروس کشت و از داستان حذف کرد «خاندان اژدها» نیز با الهام از رمانی که براساس آن ساخته شده، تصمیم ویرانگر مشابهی گرفت. این شخصیت کلیدی که در فصل اول «خاندان اژدها» حضور پررنگی داشت، در فصل دوم سریال کاملاً غایب بوده است. در حقیقت این شخصیت در طول سریال به عنوان کنترلکننده تنش عمل میکرده. میتوان ادعا کرد که مهمترین شخصیت حال حاضر سریال گم شده و سیاهچالهای که از غیبت او به وجود آمده، منجر به درگیریها و اتحادهای فصل دوم شده است.
با مرگ ویسریس تارگرین خلأ قدرت بزرگی در وستروس به وجود میآید. با وجود اینکه پسر ویسریس به عنوان پادشاه روی تخت آهنین مینشیند، اما ایگون پادشاهی نیست که تک تک خاندانهای وستروسی او را به رسمیت بشناسند و حاکمیتش را قبول کنند. در فصل اول دیدیم که ویسریس تارگرین چه شخصیت کلیدی و مهمی بود؛ فردی که هفتپادشاهی را گرد هم آورده بود و برای مدتی طولانی به عنوان رهبر خاندان تارگرین عمل میکرد. در فصل اول سریال شاهد سلطنت ویسریس بودیم، مهمترین بخش آن نیز انتخاب وارث بود. تاریخنگاران وستروسی ایمان ویسریس به دخترش رینیرا تارگرین را مستند کردهاند و بسیاری از لردهای قدرتمند وستروس رینیرا را به عنوان فرمانروای آینده هفتپادشاهی پذیرفته بودند. اما با تولد پسر ویسریس همهچیز تغییر پیدا کرد. ماهیت موروثی تخت آهنین مورد شک و تردید قرار گرفت و عده زیادی با حمایت از فرزند تازه متولد شده ویسریس مسأله جانشینی را پیچیدهتر از قبل کردند. طبعاً مرگ ویسریس تارگرین به این معناست که پادشاه پیچیده و گاه احساساتی داستان در فصل دوم غایب است. این موضوع مایه شرمساری است، چرا که بازی پدی کانسیداین اجرایی خیرهکننده بود که واقعاً تمام جنبههای این شخصیت کلیدی را به تصویر میکشید. صرف نظر از این، عواقب آن غیبت اکنون به شدت احساس میشود. فصل دوم سریال «خاندان اژدها» حتی عمیقتر در تنشهای سیاسی که به دلیل فقدان وارث مشخص ایجاد شده بود، فرو رفته است.
رینیرا تارگرین و آلیسنت هایتاور هر دو احساس میکنند که به دلیل روابط خونی و عاطفی با پادشاه سابق، میتوانند ادعای هدایت آینده تاج و تخت را داشته باشند. در حالی که در گذشته رینیرا ملکه و وارث تاج و تخت وستروس نامیده شده بود، اکنون آلیسنت به سختی تلاش میکند تا اطمینان حاصل کند فرزندانش تنها کسانی هستند که در چند نسل آینده به تخت آهنین دسترسی دارند. اما میراث شاه ویسریس و انتخابهای او در زندگی حتی پس از مرگش نیز در سریال «خاندان اژدها» قابل مشاهده است. هنوز هم کسانی هستند که برای نزدیک شدن به پادشاه جدید، ایگون دوم تارگرین، لابی کنند. پادشاهی که نه تجربه دارد و نه صدای قدرتمندی که بیتجربگیاش را جبران کند. اوتو هایتاور در طول زندگی خود افتخار این را داشته که به عنوان دست، به چند شاه تارگرین خدمت کند. پس از تاجگذاری نوهاش ایگون دوم، او همچنان به تلاش و حرکت در جهت نقشههای خود ادامه میدهد، اما نفوذ او در قدرت همیشگی نیست و بالأخره کاهش مییابد.
حواسپرتیهای عاشقانه آلیسنت با شوالیهها و بدهیاش به لاریس استرانگ، فردی ناخوشایند که به قدرت چشم دوخته، تنها وضعیت همسر پادشاه فقید را پیچیدهتر کرده است. در حقیقت زمانی که شاه ویسریس زنده بود، این عوامل تغییر و هرج و مرج آغاز به کار کرده بودند، اما به اندازه فصل دوم پررنگ نبودند. از کورلیس ولاریون گرفته تا دیمون تارگرین، جسارت بسیاری از متحدان و دشمنان مهم فصل اول در فصل دوم به شدت در حال افزایش است. فصل اول به ما نشان داد اهمیت ویسریس تارگرین در کجا نهفته است و اکنون فصل دوم به ما نشان میدهد غیبت او چه پیامدهای جبرانناپذیری خواهد داشت.
فصل اول «خاندان اژدها» نشان داد که قدرت میتواند به سادگی از بیعملی و توانایی سازشپذیر بودن حتی در سختترین شرایط، ناشی شود. اگرچه در «خاندان اژدها» شاه ویریس با نقصهای فراوان به تصویر کشیده شده (برای مثال عدم تمایل او به شناختن رینیرا به عنوان وارث حقیقی خود) اما سریال همچنین نشان داد که دوره طولانی رفاه و صلح مستقیماً از همین بیعملی و تصمیمگیریهای خاص ویسریس نشأت میگرفت. ویسریس با تهدیدهای متعددی روبهرو شد، به ویژه از درون خاندان و دربار خود. اما، او در طول سالهای جوانترش، اشراف خود به واقعیت و قدرت را حفظ کرد. ویسریس برخلاف پادشاه فعلی، مدام زیر سؤال نمیرفت. او اگرچه به این آگاه بود که امثال اوتو هایتاور در گوش او امیال خود را زمزمه میکنند، اما توانایی عجیبی داشت که براساس تمام اطلاعاتی که در اختیارش قرار میگرفت، تصمیمهای سریع و دقیقی بگیرد، به راحتی تحت فشار قرار نمیگرفت و میدانست چه زمانی مسئولیت را بر عهده بگیرد و چه زمانی در عوض نماینده خود را برای این کار بفرستد. ویسریس به عنوان یکی از محترمترین پادشاهان وستروس، از سال ۱۰۳ تا ۱۲۹ پس از فتح روی تخت آهنین سلطنت کرد. او زمانی که به قدرت رسید به عنوان پادشاه جوان شناخته شد، اما تمام آن سالها روی تخت آهنین چنان تجربهای به او داد که در آن زمان هیچ فرد دیگری از آن برخوردار نبود.
سریال «خاندان اژدها» از گذر زمان بسیار مؤثر استفاده کرد تا نشان دهد در کنار داستان و شخصیتها، وستروس نیز در حال تکامل است. سریال به طرز ماهرانهای ابتدا بازیگران جوانتر را انتخاب میکرد و سپس با تغییر بازیگران بالا رفتن سن شخصیتهای جوان سریال را نشان میداد؛ این در حالی بود که در طول فصل اول «خاندان اژدها» پدی کنسیداین در نقش خود باقی ماند. او حتی در میان هرج و مرج زندگی رینیرای جوان یک حضور ثابت و اطمینانبخش بود.
به نظر میرسید که ویسریس در سالهای ابتدایی زندگیاش همچنان نمایانگر چیزی مهم و ارزشمند برای رینیرا بود و تنها با بزرگتر شدن شاهدخت بود که او متوجه شد پادشاه واقعاً چه ویژگیهای ضعیفی دارد. اما با این وجود، رینیرا همچنان به ویسریس احترام میگذاشت و سختترین تصیمیمهای او را درک میکرد. این ایده که ویسریس عزت و قدرت را برای خاندان تارگرین به ارمغان میآورد تا وقتی وضعیت سلامتیاش خوب بود، باقی ماند. اما وقتی پادشاه ویسریس تارگرین بیمار شد و سرعت رشد بیماریاش شدت یافت، همهچیز تغییر کرد، تا اینکه او مرد و مقدمات جنگ داخلی رقم خورد. درنهایت، فصل اول «خاندان اژدها» زمان زیادی را صرف این کرد تا اهمیت سلطنت مسالمتآمیز شاه ویسریس را قبل از تغییر شرایط نشان بدهد. او ذهنی آرام، احکام متفکرانه و درک دقیقی از تصویر بزرگتر را در آن روزهای سالمتر روی میز آورد.
هر چه داستان سریال «خاندان اژدها» جلوتر رفت، بیماری شاه ویسریس نیز بیشتر رشد میکرد و حال او رو به وخامت بود. با وجود اینکه خاندان تارگرین هنوز به لطف اژدهایان غولپیکر خود در مرکز قدرت قرار داشت، اما شخص اول سلطنت کنترل خود روی مهرههای قدرتمند سیاسی را به مرور از دست میداد. ویسریس در حالی که به طور مداوم با بیماری دست و پنجه نرم میکرد و همزمان به خاطر وارث آینده تحت فشار شدید بود، از همه جهات ضربه خورد و در مقابل چشمان کل وستروس از هم پاشید. دیگران مجبور شدند به جای او قدم بردارند؛ به عنوان مثال، اوتو هایتاور به نمایندگی از پادشاه تصمیم میگرفت و رسماً سلطنت به میل او حرکت میکرد. این امر باعث شد آلیسنت فضای کافی برای نقشه کشیدن را داشته باشد و رینیرا نسبت به مسیری که پیش روی خود داشت، محتاط شود.
جالب است که چگونه کاهش سلامت یک شخصیت، میتواند به طور ناگهانی چنین ضربه مؤثری به تصمیمها و انتخابهای افراد دیگر بزند. بزرگترین بازیگران قدرت در هفت پادشاهی و فراتر از آن منتظر بودند تا در جهت اهداف خود حرکت کنند و پادشاه را به گونهای میدیدند که گویا یک بمب ساعتی است.
سریال «خاندان اژدها» تلاش زیادی کرد تا ویسریس را حتی در روزهای نزدیک به مرگش، همچنان فعال نشان دهد. پادشاه صلح و سعادت که میخواست برای آخرین بار دور میز در کنار اعضای خانوادهاش بنشیند، قصد داشت به تک تک اعضای خاندان تارگرین بفهماند آخرین خواسته و توصیهاش چیست: اجتناب از تنش و درگیری داخلی برای قدرت. چرا که چنین کاری وستروس را به تباهی میکشاند. او میخواست به خانوادهاش بفهماند که تنها راه تضمین امنیت وستروس برای نسلهای آینده، داشتن ذهنی آرام، متمرکز و اتحاد در میان تمام بازیگران اصلی وستروس است. اما همانطور که در فصل دوم مشاهده شد، مرگ پادشاه نقطه عطف نهایی برای درگیریها میان دو جناح بود که زمینه را برای مراودههای خونین بعدی فراهم کرد.
اینجا نقطهای است که به خاطر تصمیم ظاهری پادشاه برای انتخاب وارث، خطوط نبرد ترسیم میشوند و اتحادهایی شکل میگیرند: سبزها به رهبری آلیسنت و سیاهها به رهبری رینیرا. این جنگ داخلی مضمونی است که داستان «خاندان اژدها» را به وقایع تاریخی دنیای واقعی که الهامبخش این داستان بودهاند، مرتبط میکند و مهمتر از آن، ما را یاد وقایع «بازی تاج و تخت» میاندازد. در سریال اصلی مرگ برنامهریزی شده و نابهنگام رابرت باراتیون، اولین پادشاهی که پس از سلسله تارگرینها سلطنت کرد، مجموعهای از اتفاقات را به راه انداخت که برگشتناپذیر بودند؛ به این ترتیب جنگ پنج پادشاه آغاز شد. درست مشابه ویسریس، رابرت هم به عنوان یک پادشاه مرفه به تصویر کشیده شده بود که فساد مشابهی را در دربار خود تحمل میکرد. با این وجود رابرت به مراتب جسورتر و پرخاشگرانهتر از ویسریس بوده است.
حالا که توضیح دادهایم چرا و چگونه غیبت ویسریس تارگرین، حتی در پایان فصل اول، به نیروی محرکه داستان در فصل دوم منجر شده، باید به یک نکته مهم دیگر هم اشاره کرد: «خاندان اژدها» با استفاده از چه ابزاری این حرکت ظریف و ماهرانه را انجام داد؟
چرا پادشاه ویسریس مهمترین شخصیت در سریال «خاندان اژدها» است و کاهش سلامتی او برای درک داستان و شخصیتها به عنوان کاتالیزور تغییر بسیار زیاد بود؟ چون ویسریس به نوعی به وسیله سنجش تبدیل شده بود. تماشاگران میتوانستند در هر قسمت از سریال مرگ تدریجی پادشاه را درست جلوی چشمان خود ببینند. هر چه وضعیت سلامت ویسریس بدتر میشد، تنش بیشتر میشد. کاملاً واضح بود که به محض اینکه پادشاه از صحنه خارج شود و بمیرد، همه اشخاصی که به قدرت چشم دوختهاند برای رسیدن به اهداف خود جلو میآیند و آشوبی که در فصل دوم مشاهده شد را به وجود میآورند.
این ابزار بسیار هوشمندانهای برای درگیر کردن مخاطب با داستان است. با وجود اینکه شخصیتپردازی ویسریس نیز اهمیت ویژهای داشت، اما صرف اینکه از طریق جسم ویسریس وضعیت رو به وخامت یک سرزمین را به نمایش گذاشتند، یک روش فوقالعاده هوشمندانه برای روایت این داستان به بهترین شکل ممکن بود. این تکنیک روایی قابل مقایسه با روایت مرگ رابرت باراتیون یا ند استارک در «بازی تاج و تخت» نیست؛ مرگهایی که نتایج انفجاری داشتند و بلافاصله روی تمام خطوط داستانی تأثیر گذاشتند. درعوض مرگ ویسریس تارگرین به وقایع آهستهتر و داستانی طولانیمدت منجر شد؛ امری که به سریال «خاندان اژدها» لحن بسیار شومی داده است.
احساس اضطرابی در سرتاسر فصل اول «خاندان اژدها» وجود دارد که از تصویر باورنکردنی ویسریس ساخته شده است. غیبت ویسریس از دیدگاه روایی و تولید به شدت در فصل دوم احساس میشود؛ چرا که ناگهان هیچ راهی برای اندازهگیری میزان سقوط وستروس وجود ندارد. به نظر میرسد اکنون، همه قوانین در شرف شکستن قرار گرفتهاند. هیچ سرنخی وجود ندارد که آیا در فصل دوم خود آشوب و پیشبینیناپذیری وقایع جای ویسریس را در سنجیدن وضعیت وستروس گرفتهاند یا نه. همانطور که در قسمت اول فصل دوم دیدیم، هر چیزی ممکن است در هر زمانی اتفاق بیفتد: حتی نقشه کشیدن و اجرای اشتباه ترور کردن دشمن. حالا که مقابله دو جناح به خون کشیده شده و دیگر ویسریس نیست تا مراقب از حد نگذشتن آنها شود، واضح است که خاندان تارگرین از هم خواهد پاشید.
هواداران کتابها میدانند داستان سریال «خاندان اژدها» به چه سمت و سویی خواهد رفت و ویسریس چگونه میتوانست آن جنگ خونین را متوقف کند. اما، برای مخاطبانی که کتاب «آتش و خون» را نخواندهاند و فقط سریال را دنبال میکنند، بسیار بدیهی است که مهمترین شخصیت سریال، مردی که همهچیز را، حتی وستروس را، سر جای خود نگه داشته بود، در زمان اشتباهی مرد. اکنون دو تن از نزدیکترین افراد به ویسریس، یعنی آلیسنت و رینیرا، در مرکز این جنگ قرار گرفتهاند. جنگی که در «بازی تاج و تخت» آن را رقص اژدهایان و خونینترین بخش تاریخ وستروس خطاب کردهاند.
سریال «بازی تاج و تخت» هرگز از تغییرات نمیترسید؛ داستان سریال همیشه در حال پیچش بود و ممکن بود در هر قسمت، شخصیتهایی معرفی شوند که تا مدتها بعد دیگر دیده نمیشدند. در مقایسه با «بازی تاج و تخت»، سریال «خاندان اژدها» بسیار متمرکزتر است، با این حال سریال از گرفتن تصمیمهای بزرگ و کشتن شخصیتهای تأثیرگذار داستان هیچ ابایی ندارد. درست همانطور که «بازی تاج و تخت» ند استارک را برای ایجاد درگیری بیشتر در سراسر وستروس کشت و از داستان حذف کرد «خاندان اژدها» نیز با الهام از رمانی که براساس آن ساخته شده، تصمیم ویرانگر مشابهی گرفت. این شخصیت کلیدی که در فصل اول «خاندان اژدها» حضور پررنگی داشت، در فصل دوم سریال کاملاً غایب بوده است. در حقیقت این شخصیت در طول سریال به عنوان کنترلکننده تنش عمل میکرده. میتوان ادعا کرد که مهمترین شخصیت حال حاضر سریال گم شده و سیاهچالهای که از غیبت او به وجود آمده، منجر به درگیریها و اتحادهای فصل دوم شده است.
جای خالی شخصیت کلیدی شاه ویسریس در فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
با مرگ ویسریس تارگرین خلأ قدرت بزرگی در وستروس به وجود میآید. با وجود اینکه پسر ویسریس به عنوان پادشاه روی تخت آهنین مینشیند، اما ایگون پادشاهی نیست که تک تک خاندانهای وستروسی او را به رسمیت بشناسند و حاکمیتش را قبول کنند. در فصل اول دیدیم که ویسریس تارگرین چه شخصیت کلیدی و مهمی بود؛ فردی که هفتپادشاهی را گرد هم آورده بود و برای مدتی طولانی به عنوان رهبر خاندان تارگرین عمل میکرد. در فصل اول سریال شاهد سلطنت ویسریس بودیم، مهمترین بخش آن نیز انتخاب وارث بود. تاریخنگاران وستروسی ایمان ویسریس به دخترش رینیرا تارگرین را مستند کردهاند و بسیاری از لردهای قدرتمند وستروس رینیرا را به عنوان فرمانروای آینده هفتپادشاهی پذیرفته بودند. اما با تولد پسر ویسریس همهچیز تغییر پیدا کرد. ماهیت موروثی تخت آهنین مورد شک و تردید قرار گرفت و عده زیادی با حمایت از فرزند تازه متولد شده ویسریس مسأله جانشینی را پیچیدهتر از قبل کردند. طبعاً مرگ ویسریس تارگرین به این معناست که پادشاه پیچیده و گاه احساساتی داستان در فصل دوم غایب است. این موضوع مایه شرمساری است، چرا که بازی پدی کانسیداین اجرایی خیرهکننده بود که واقعاً تمام جنبههای این شخصیت کلیدی را به تصویر میکشید. صرف نظر از این، عواقب آن غیبت اکنون به شدت احساس میشود. فصل دوم سریال «خاندان اژدها» حتی عمیقتر در تنشهای سیاسی که به دلیل فقدان وارث مشخص ایجاد شده بود، فرو رفته است.
رینیرا تارگرین و آلیسنت هایتاور هر دو احساس میکنند که به دلیل روابط خونی و عاطفی با پادشاه سابق، میتوانند ادعای هدایت آینده تاج و تخت را داشته باشند. در حالی که در گذشته رینیرا ملکه و وارث تاج و تخت وستروس نامیده شده بود، اکنون آلیسنت به سختی تلاش میکند تا اطمینان حاصل کند فرزندانش تنها کسانی هستند که در چند نسل آینده به تخت آهنین دسترسی دارند. اما میراث شاه ویسریس و انتخابهای او در زندگی حتی پس از مرگش نیز در سریال «خاندان اژدها» قابل مشاهده است. هنوز هم کسانی هستند که برای نزدیک شدن به پادشاه جدید، ایگون دوم تارگرین، لابی کنند. پادشاهی که نه تجربه دارد و نه صدای قدرتمندی که بیتجربگیاش را جبران کند. اوتو هایتاور در طول زندگی خود افتخار این را داشته که به عنوان دست، به چند شاه تارگرین خدمت کند. پس از تاجگذاری نوهاش ایگون دوم، او همچنان به تلاش و حرکت در جهت نقشههای خود ادامه میدهد، اما نفوذ او در قدرت همیشگی نیست و بالأخره کاهش مییابد.
حواسپرتیهای عاشقانه آلیسنت با شوالیهها و بدهیاش به لاریس استرانگ، فردی ناخوشایند که به قدرت چشم دوخته، تنها وضعیت همسر پادشاه فقید را پیچیدهتر کرده است. در حقیقت زمانی که شاه ویسریس زنده بود، این عوامل تغییر و هرج و مرج آغاز به کار کرده بودند، اما به اندازه فصل دوم پررنگ نبودند. از کورلیس ولاریون گرفته تا دیمون تارگرین، جسارت بسیاری از متحدان و دشمنان مهم فصل اول در فصل دوم به شدت در حال افزایش است. فصل اول به ما نشان داد اهمیت ویسریس تارگرین در کجا نهفته است و اکنون فصل دوم به ما نشان میدهد غیبت او چه پیامدهای جبرانناپذیری خواهد داشت.
فصل اول «خاندان اژدها» وستروس را غرق در صلح و ثبات نشان داد
فصل اول «خاندان اژدها» نشان داد که قدرت میتواند به سادگی از بیعملی و توانایی سازشپذیر بودن حتی در سختترین شرایط، ناشی شود. اگرچه در «خاندان اژدها» شاه ویریس با نقصهای فراوان به تصویر کشیده شده (برای مثال عدم تمایل او به شناختن رینیرا به عنوان وارث حقیقی خود) اما سریال همچنین نشان داد که دوره طولانی رفاه و صلح مستقیماً از همین بیعملی و تصمیمگیریهای خاص ویسریس نشأت میگرفت. ویسریس با تهدیدهای متعددی روبهرو شد، به ویژه از درون خاندان و دربار خود. اما، او در طول سالهای جوانترش، اشراف خود به واقعیت و قدرت را حفظ کرد. ویسریس برخلاف پادشاه فعلی، مدام زیر سؤال نمیرفت. او اگرچه به این آگاه بود که امثال اوتو هایتاور در گوش او امیال خود را زمزمه میکنند، اما توانایی عجیبی داشت که براساس تمام اطلاعاتی که در اختیارش قرار میگرفت، تصمیمهای سریع و دقیقی بگیرد، به راحتی تحت فشار قرار نمیگرفت و میدانست چه زمانی مسئولیت را بر عهده بگیرد و چه زمانی در عوض نماینده خود را برای این کار بفرستد. ویسریس به عنوان یکی از محترمترین پادشاهان وستروس، از سال ۱۰۳ تا ۱۲۹ پس از فتح روی تخت آهنین سلطنت کرد. او زمانی که به قدرت رسید به عنوان پادشاه جوان شناخته شد، اما تمام آن سالها روی تخت آهنین چنان تجربهای به او داد که در آن زمان هیچ فرد دیگری از آن برخوردار نبود.
بیشتر بخوانید: مطالب مربوط به سریالهای خارجی
سریال «خاندان اژدها» از گذر زمان بسیار مؤثر استفاده کرد تا نشان دهد در کنار داستان و شخصیتها، وستروس نیز در حال تکامل است. سریال به طرز ماهرانهای ابتدا بازیگران جوانتر را انتخاب میکرد و سپس با تغییر بازیگران بالا رفتن سن شخصیتهای جوان سریال را نشان میداد؛ این در حالی بود که در طول فصل اول «خاندان اژدها» پدی کنسیداین در نقش خود باقی ماند. او حتی در میان هرج و مرج زندگی رینیرای جوان یک حضور ثابت و اطمینانبخش بود.
به نظر میرسید که ویسریس در سالهای ابتدایی زندگیاش همچنان نمایانگر چیزی مهم و ارزشمند برای رینیرا بود و تنها با بزرگتر شدن شاهدخت بود که او متوجه شد پادشاه واقعاً چه ویژگیهای ضعیفی دارد. اما با این وجود، رینیرا همچنان به ویسریس احترام میگذاشت و سختترین تصیمیمهای او را درک میکرد. این ایده که ویسریس عزت و قدرت را برای خاندان تارگرین به ارمغان میآورد تا وقتی وضعیت سلامتیاش خوب بود، باقی ماند. اما وقتی پادشاه ویسریس تارگرین بیمار شد و سرعت رشد بیماریاش شدت یافت، همهچیز تغییر کرد، تا اینکه او مرد و مقدمات جنگ داخلی رقم خورد. درنهایت، فصل اول «خاندان اژدها» زمان زیادی را صرف این کرد تا اهمیت سلطنت مسالمتآمیز شاه ویسریس را قبل از تغییر شرایط نشان بدهد. او ذهنی آرام، احکام متفکرانه و درک دقیقی از تصویر بزرگتر را در آن روزهای سالمتر روی میز آورد.
مرگ ویسریس یک نقطه عطف بزرگ در داستان سریال «خاندان اژدها» بود
هر چه داستان سریال «خاندان اژدها» جلوتر رفت، بیماری شاه ویسریس نیز بیشتر رشد میکرد و حال او رو به وخامت بود. با وجود اینکه خاندان تارگرین هنوز به لطف اژدهایان غولپیکر خود در مرکز قدرت قرار داشت، اما شخص اول سلطنت کنترل خود روی مهرههای قدرتمند سیاسی را به مرور از دست میداد. ویسریس در حالی که به طور مداوم با بیماری دست و پنجه نرم میکرد و همزمان به خاطر وارث آینده تحت فشار شدید بود، از همه جهات ضربه خورد و در مقابل چشمان کل وستروس از هم پاشید. دیگران مجبور شدند به جای او قدم بردارند؛ به عنوان مثال، اوتو هایتاور به نمایندگی از پادشاه تصمیم میگرفت و رسماً سلطنت به میل او حرکت میکرد. این امر باعث شد آلیسنت فضای کافی برای نقشه کشیدن را داشته باشد و رینیرا نسبت به مسیری که پیش روی خود داشت، محتاط شود.
جالب است که چگونه کاهش سلامت یک شخصیت، میتواند به طور ناگهانی چنین ضربه مؤثری به تصمیمها و انتخابهای افراد دیگر بزند. بزرگترین بازیگران قدرت در هفت پادشاهی و فراتر از آن منتظر بودند تا در جهت اهداف خود حرکت کنند و پادشاه را به گونهای میدیدند که گویا یک بمب ساعتی است.
سریال «خاندان اژدها» تلاش زیادی کرد تا ویسریس را حتی در روزهای نزدیک به مرگش، همچنان فعال نشان دهد. پادشاه صلح و سعادت که میخواست برای آخرین بار دور میز در کنار اعضای خانوادهاش بنشیند، قصد داشت به تک تک اعضای خاندان تارگرین بفهماند آخرین خواسته و توصیهاش چیست: اجتناب از تنش و درگیری داخلی برای قدرت. چرا که چنین کاری وستروس را به تباهی میکشاند. او میخواست به خانوادهاش بفهماند که تنها راه تضمین امنیت وستروس برای نسلهای آینده، داشتن ذهنی آرام، متمرکز و اتحاد در میان تمام بازیگران اصلی وستروس است. اما همانطور که در فصل دوم مشاهده شد، مرگ پادشاه نقطه عطف نهایی برای درگیریها میان دو جناح بود که زمینه را برای مراودههای خونین بعدی فراهم کرد.
اینجا نقطهای است که به خاطر تصمیم ظاهری پادشاه برای انتخاب وارث، خطوط نبرد ترسیم میشوند و اتحادهایی شکل میگیرند: سبزها به رهبری آلیسنت و سیاهها به رهبری رینیرا. این جنگ داخلی مضمونی است که داستان «خاندان اژدها» را به وقایع تاریخی دنیای واقعی که الهامبخش این داستان بودهاند، مرتبط میکند و مهمتر از آن، ما را یاد وقایع «بازی تاج و تخت» میاندازد. در سریال اصلی مرگ برنامهریزی شده و نابهنگام رابرت باراتیون، اولین پادشاهی که پس از سلسله تارگرینها سلطنت کرد، مجموعهای از اتفاقات را به راه انداخت که برگشتناپذیر بودند؛ به این ترتیب جنگ پنج پادشاه آغاز شد. درست مشابه ویسریس، رابرت هم به عنوان یک پادشاه مرفه به تصویر کشیده شده بود که فساد مشابهی را در دربار خود تحمل میکرد. با این وجود رابرت به مراتب جسورتر و پرخاشگرانهتر از ویسریس بوده است.
حالا که توضیح دادهایم چرا و چگونه غیبت ویسریس تارگرین، حتی در پایان فصل اول، به نیروی محرکه داستان در فصل دوم منجر شده، باید به یک نکته مهم دیگر هم اشاره کرد: «خاندان اژدها» با استفاده از چه ابزاری این حرکت ظریف و ماهرانه را انجام داد؟
بیماری پادشاه یک ابزار روایی بسیار مهم بود
چرا پادشاه ویسریس مهمترین شخصیت در سریال «خاندان اژدها» است و کاهش سلامتی او برای درک داستان و شخصیتها به عنوان کاتالیزور تغییر بسیار زیاد بود؟ چون ویسریس به نوعی به وسیله سنجش تبدیل شده بود. تماشاگران میتوانستند در هر قسمت از سریال مرگ تدریجی پادشاه را درست جلوی چشمان خود ببینند. هر چه وضعیت سلامت ویسریس بدتر میشد، تنش بیشتر میشد. کاملاً واضح بود که به محض اینکه پادشاه از صحنه خارج شود و بمیرد، همه اشخاصی که به قدرت چشم دوختهاند برای رسیدن به اهداف خود جلو میآیند و آشوبی که در فصل دوم مشاهده شد را به وجود میآورند.
این ابزار بسیار هوشمندانهای برای درگیر کردن مخاطب با داستان است. با وجود اینکه شخصیتپردازی ویسریس نیز اهمیت ویژهای داشت، اما صرف اینکه از طریق جسم ویسریس وضعیت رو به وخامت یک سرزمین را به نمایش گذاشتند، یک روش فوقالعاده هوشمندانه برای روایت این داستان به بهترین شکل ممکن بود. این تکنیک روایی قابل مقایسه با روایت مرگ رابرت باراتیون یا ند استارک در «بازی تاج و تخت» نیست؛ مرگهایی که نتایج انفجاری داشتند و بلافاصله روی تمام خطوط داستانی تأثیر گذاشتند. درعوض مرگ ویسریس تارگرین به وقایع آهستهتر و داستانی طولانیمدت منجر شد؛ امری که به سریال «خاندان اژدها» لحن بسیار شومی داده است.
احساس اضطرابی در سرتاسر فصل اول «خاندان اژدها» وجود دارد که از تصویر باورنکردنی ویسریس ساخته شده است. غیبت ویسریس از دیدگاه روایی و تولید به شدت در فصل دوم احساس میشود؛ چرا که ناگهان هیچ راهی برای اندازهگیری میزان سقوط وستروس وجود ندارد. به نظر میرسد اکنون، همه قوانین در شرف شکستن قرار گرفتهاند. هیچ سرنخی وجود ندارد که آیا در فصل دوم خود آشوب و پیشبینیناپذیری وقایع جای ویسریس را در سنجیدن وضعیت وستروس گرفتهاند یا نه. همانطور که در قسمت اول فصل دوم دیدیم، هر چیزی ممکن است در هر زمانی اتفاق بیفتد: حتی نقشه کشیدن و اجرای اشتباه ترور کردن دشمن. حالا که مقابله دو جناح به خون کشیده شده و دیگر ویسریس نیست تا مراقب از حد نگذشتن آنها شود، واضح است که خاندان تارگرین از هم خواهد پاشید.
هواداران کتابها میدانند داستان سریال «خاندان اژدها» به چه سمت و سویی خواهد رفت و ویسریس چگونه میتوانست آن جنگ خونین را متوقف کند. اما، برای مخاطبانی که کتاب «آتش و خون» را نخواندهاند و فقط سریال را دنبال میکنند، بسیار بدیهی است که مهمترین شخصیت سریال، مردی که همهچیز را، حتی وستروس را، سر جای خود نگه داشته بود، در زمان اشتباهی مرد. اکنون دو تن از نزدیکترین افراد به ویسریس، یعنی آلیسنت و رینیرا، در مرکز این جنگ قرار گرفتهاند. جنگی که در «بازی تاج و تخت» آن را رقص اژدهایان و خونینترین بخش تاریخ وستروس خطاب کردهاند.
https://teater.ir/news/62982