سایت خبری تئاتر/صمد چینیفروشان:
یادداشت پنجم
اما آنچه "هزارشلاق"را (البته بیشتر درمتن وبا گسست های غیر قابل توجیهی در اجرا) برجسته میکند نحوۀ رویکرد آن به تاریخ است. به عبارت دیگر، در رویکرد "هزارشلاق" به تاریخ،با وجود اشارات واضح به حوادث و شخصیتهای تاریخی، هدف نویسنده و کارگردان،تقلیل درام و روایت به تمثیل واقعیت تاریخی نبوده بلکه کوشیده است جهان دراماتیک مستقلی از واقعیت تاریخی خلق کند. ازاین منظر، اگر محوریت غیرمتعارف روایتیک اسب/ رعیت از تاریخ دوصد سالۀ معاصرو رویداد نگاری گسسته وغیر متمرکز "هزارشلاق" و نحوۀ بهره گیری آن از تکنیک های نمایش ایرانی، فاصله گذاریهای آشکار آن درروند روایت تاریخی- نظیر تاکید امیرکبیرو ناصرالدینشاه برنمایشی بودن حضورشان برصحنه و دخالت مستقیم آقامحمدخان در متن نمایش و حذف دوصفحه ازآن(که در اجرا نادیده گرفته شده است)- را ویژگی ساختاری آن تلقی کنیم و اگر رفتار اسطورهشکنانۀ ظریف نمایش با چهرههای شاخص مقطع تاریخی مورد نظر و گشودگی وتاویل پذیری فرآیند روایت را که جایی برای پندآموزی تاریخی باقی نمیگذارد درنظر بگیریم، میتوان "هزار شلاق " را با رجوع به تحلیل بسیار راهگشا وهوشمندانۀ رفیق نصرتی درمقالۀ مذکور (در یادداشت قبلی)، درزمرۀ آثارکلاسیک قلمداد کرد که درآن،شکل و فرم توانسته است محتوای خود را به تمامی فراچنگ آورد ومیان صورت ومعنا، وحدت و هماهنگی دقیقی برقرارکند.وقتی تاریخ، از منظر یک اسب ونه انسان، روایت میشود و وقتی فرم و شکل، نه مفهومی استعلایییاواقعیتی انتزاعی بلکه واقعیتی انسانی در ابعاد وسیع ملی را به گونهای غیرمستقیم بیان میکند و... دیگرما،نه با نمایشی رمانتیکیا تمثیلی بلکه با اثری کلاسیک مواجه میشویم.
مهمترین جسارت نمایشنامۀ "هزارشلاق" همانا جسارت دربینش تاریخی است ودلیل آن هم گسترۀ وسیعتری از مفاهیم وفراترازصرف رویدادهای تاریخی است که سعی دارد به مخاطب القا وبرای اومعنا کند. نمایشنامۀ "هزارشلاق" در تصویر کردن امیرکبیر و رویدادهای دورۀ مورد بحث خود، نه گرفتار رویدادنگاری صرف تاریخی و نه دلبستۀ بتهای ذهنی است و در پلانهای موجزی که از صوراصرافیل و ملیجک و غیرو ارائه میکند، به تاریخ نگاری نه از منظر تمثیل پردازی متوسل میشود، و نه از آن،بهانهای برای ذهنیت گرایی انتزاعی، فراهم میکند، بلکه درصدد خلق واقعیتی ورای واقعیت تاریخی است که در آن شکل از محتوا و محتوا از شکل تبعیت میکند.
یادداشت چهارم
هزارشلاق، نمایشی که در تالارسنگلج به صحنه رفته و بازخوردهای بسیار موفقی را از مخاطبان عادی و دانش آموختگان ومنتقدان تئاتردریافت کرده است. اگربه درستی نگریسته شود، نه یک درام تاریخی "رمانتیک" –بهتعبیرهوشمندانۀ آقای رفیق نصرتی درمقالۀ " زبان راز و رمز، پیرامون نمایشنامه نویسی درایران1–بلکهیک درام کلاسیک اصیل (استوار بر آموزهها و تکنیک های نمایش سنتی) و ادامه دهندۀ سنت نمایشی نسل دوم نمایشنامه نویسان ایران 2است."هزارشلاق" ، افشارگر کلیدیترین واقعیتهای فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایران از آغاز عصرمدرن و تازیانههایی است که ایران و ایرانی،طی سه قرن،درنتیجۀ گسستگی اجتماعی خود و استبداد حاکمان، متحمل شده است:
ناصرالدینشاه: پای رعیت به معلمخانه باز شود پای سلطان به چوب و فلک بسته میشود. کار رعیت ذخیره دنیا برای آخرت است؛ کار سلطان تمشیت مملکت؛ رعیت، امروز چوب نخورد فردا چشم درمیآورد.
و شگفت اینکه همۀ این واقعیت سیاه و پراندوه را با اتکا به ظرفیتها و امکانات ساختاری و بر بستر همان زبان نمایشی طنزآمیز و تکنیکهای روایی تفکربرانگیزی برصحنه جاری میسازد که طی دو دهۀ گذشته، داعیه داران "اصالت تقلید"، برای اثبات صحت تقلیدهای بی بهره از دستاورد فرهنگی ماندگار و ملموس خود، به حفظ اصالت و تصلب فنون و اصول آن کوشیدهاند.نظام دلالی جاری در "هزارشلاق" از طراحی و اکسسوارصحنه گرفته تا استعارههای زبانی و کنشی اش، متن و اجرای نمایش را از محدودههای صرف روایت های تاریخی - که میکوشند تمثیلی آموزنده ازتاریخ به مخاطب عرضه کنند- فراتر میبرد و واقعیتی مستقل از تاریخ خلق میکند.
در"هزارشلاق"خط روایی محوری را به ظاهر،چکیدۀ حوادث تعیین کنندۀ تاریخ دویست و اندی سالۀ معاصر ایران: خیانت "آقاخان"، حاکم بم به لطفعلی خان و تحوبل وی به آقا محمد خان و اسقرار سلطنت قاجار،قتل امیرکبیر، آغاز جنبش مشروطه و قتل و کشتار تجددطلبان و بازگشت دو بارۀ استبداد بر حیات اجتماعی و فرهنگی ایران تشکیل میدهد که با روایت مربوط به پیدایش سینما در ایران و سینما سوزان ملیجکان دربار قاجار و تک افتادگی و آوارگی ابدی "کرنگ"/ مردم ستم دیده درسراسرپهنۀ ایران زمین به پایان میرسد. اما در باطن، درپی بیان مفاهیمی فراتر از صرف رویدادهای مقطع تاریخی مورد نظر است. در هزارشلاق" تاریخ بهانهای برای واکاوی ذهن و روان ایرانی درجهان معاصر و ترسیم سیمای پنهان ایران عصر پس از حکومت قاجار است.
1و2- مجلۀ نمایش،سال هفتم،شماره 188، اردیبهشت 1394
یادداشت سوم
طی سال های اخیر، به دنبال نوعی جنبش نوکلاسیکی در تئاتر پس از انقلاب 57 و به ویژه از آغاز دهۀ هفتاد شمسی، نمایش ایرانی، باعنوان آشکارا واپس گرایانهی: "سنتی"، در تهران و به تبع آن در سراسر کشور باب شد و با برگزاری جشنوارهی" نمایشهای سنتی" روزبه روز پروبال بیشرگرفت و فراگیرتر شد. گرایش مقلدانه و عاری از خلاقیتی که با انکار عامدانۀ تجربههای دهههای 40 و 50شمسی، برخوردی به دقت موزهای و به معنای دقیق کلمه "سنتی" و به شدت محافظه کارانه با نمایش ایرانی داشت. این گرایش که توانسته بود خود را با تظاهر روشنفکرانه به احیای هنرنمایش ایرانی، محق و پیشرو جلوه دهدبه رغم نقش مثبتی که بویژه در احیای دوبارۀ نمایش تخته حوضی دردهه های 70 و 80 شمسی بازی کرد به دلایل مختلف ازجمله بیخبری مدیران از چندوچون تاریخ تحول تئاتر و نمایش در ایران به احیا وگسترش دونوع یا دو رویکرد مقلدانه به نمایش ایرانیبا ظرفیتهای متفاوتی ازواپسگرایی انجامید: 1- تئاترسرگرم کنندۀ شبه مدرن لاله زاری(اصطلاح رایج دهه های 40 و 50 درقیاس با رویکردهای پیشروتر نمایش در همین سال ها) کم و بیش تکنیکمدار ومبتی بر سلایق و دغدغههای سطحی مخاطبان(ازهمان نوع که به قول ناصر حبیبیان، نویسندۀ "هزارشلاق" با گرفتن پول بلیت و تحویل حرف دل مردم به خود مردم تئاتر را به گریهکن کرایهای تبدیل میکنند) و 2- تئاتر عوامانۀ سرگرم کننده و سطحینگر لاله زاری. دورویکردی که حتی در بهترین شکل خود هیچگونه رابطۀ اصیلی با آگاهیها و نیازهای معاصر مخاطبان خود برقرارنمیکردند. ودراین میان البته، هرازگاه، بودهاند نمایشهای مبتنی بر درک و شناخت مدرن از قابلیت های فن شناختی و ارزشهای دراماتیک نمایش ایرانی که به درجات مختلف،کوشیدند با رویکردی هنرمندانهتر، پاسخگوی نیازها ودغدغههای مخاطبان معاصرخود باشند. این گونۀ اخیر،تاحد ممکن باعبور ازمحدودۀ تقلید و" تقدیس سنت"،به تدریج توانستبا خلق زبان دراماتیک نو و معاصروبهرهگیری هنرمندانهتراز امکانات ساختاری و دراماتیک نمایشهای ایرانی و از طریق آن، دغدغههای مخاطب معاصر، از قابلیتهای نمایش ایرانی بهرهبرداری خلاقانهترو به لحاظ زیباییشناسی، معاصرترکنند. این گروه کمشمار پیشرو که درپس جنجال سنت مداری دو نوع پیش گفته و دلزدگی مخاطبان سنت زده، مدتها،فضایی برای ابراز وجود نمییابندروز به روز کناری مینشینند و فضا را برای تقلیدهای سنتی سرگرم کننده، همچنان بیرغیب باقی میگذارند. اما، خالی تالار نمایشهای سنتی و بیاعتباری تدریجی تقلیدهای کم مخاطب و اثبات روزافزون حقانیت رویکردهای پیشرو، و صدالبته حمایت داوران جشنوارههای تخصصیتری نظیر جشنوارۀ فجر از این جریان های نوظهور، مدیران دست اندرکار تئاتر را به بازنگری در رویکرد خود به این نوع نمایش وا میدارد و چنین میشود که نمایش"هزارشلاق" نه فقط به تالار سنگلج راه مییابد بلکه علی عابدی،مدیرتالار درسکوت ماندۀ سنگلج، از " ایجاد نگاه جدید در پذیرش نمایشهای ایرانی" خبر میدهد. به این ترتیب، معلوم میشود که صدای ضربههای استعاری شلاقهایی که در این نمایش از ورای سیصد و پنجاه سال تاریخ تلخ معاصر ایران، برگردههای "کرنگ" (اسب لطفعلی خان زند) و ازطریق آن بر ذهن و روان مخاطب وارد میشود به قدری تکان دهنده و روشنگر بوده است که نه تنها به گوش مدیران که به دل مخاطبان خسته از تقلیدهای موزهای و مضحکههای خود شیفتۀ بی درد نیز رسیده است. شنیدن این صدا را به همۀ دوستان خود توصیه کنید.
یادداشت دوم
تئاتر، کتاب تاریخ نیست و نمیتواند باشد.تئاتر، آن تصویر دگرگونه وآشنازدایی شده از تاریخ است که هرگز در واقعیت زیسته نشده است که اگر صادقانه خلق و تولید شده باشد و صد البته بربستر تفسیر و فهمی عمیق و مسئولانه از تاریخ واز کارکرد رسانۀ تئاتر،واقعیتی برصحنه خلق میکند که درعین حفظ فاصله از واقعیت، قادر است حقایق پنهان و دست نایافتنی از تاریخ را از ورای تصاویر صحنهای برتماشاگر آشکار کند که دیگر نه واقعیت است و نه تاریخ واین کاری است که در طول تاریخ تئاتر از هیچ رئالیسم توریستی و غیرتوریستی ساخته نبوده است؛و چنین است که "هزارشلاق"دربرابر نگاه شگفتزدۀ مخاطب خود ازعهدۀ افشای حقایق تاریخ معاصر سیصدواندی سالۀ ایران، آنهم به روایت "کرنگ"،اسب لطفعلی خان زند برمیآید.وباز ازهمین سوست که درنمایش "هزار شلاق"با هرضربۀ شلاقی که به کرنگ میخورد حقایق پنهانی از صفحات تاریخ معاصر برتماشاگرحیرتزده آشکار میشود. و شگفتتر اینکه تماشاگر این نمایش، با خندههایی که بر مناسبات هجوآمیز کرنگ وناصرالدین شاه میکندخود را با کرنگ همذات پنداری میکند و درمناسبات طنزآمیز میان این دو، در تمسخر و هجو قدرت ناصری با کرنگ همدل و همراه میشود.
یادداشت اول
همۀ شما دلسوخته گان و دلواپسان تئاتر و نمایش ایران را به تماشای نمایش هزارشلاق توصیه میکنم:
هرچند درآیندۀ نزدیک، نقد روشنگرانهای را دربارۀ ساختار خلاقۀ این نمایش تحریر و ... منتشر خواهم کرد، اما برخودم وظیفه دیدم که تماشای این نمایش قابل تقدیر را،نمایشی که ازنگاه این معلم و منتقد کهنه سال تئاتر ایران،اگر به درستی دیده شود، الگوی راهگشایی برای آیندۀ نوین و مدرن نمایش ایرانی عرضه میکند،به همۀ علاقمندان فرهنگ و هنر ایرانی، بویژه دانشجویان و هنرآموزان فرهیختۀ تئاتر ایران توصیه کنم. ضمنن از همه تماشاگران این اثر شایستۀ حمایت، تقاضا دارم، درچند جملۀ کوتاه ویژگیهای جذاب و نوآورانۀ ساختاری و محتوایی این اثر را، چنانچه خود دریافته و تجربه کردهاند،با دیگران درمیان بگذارند و زمینۀ یک گفت و گویی گسترده و آموزنده دربارۀ ویژگیای این نمایشی را فراهم کنند.