علاقه‌ی تارانتینو به تحریف تاریخ، حالا یکی از ویژگی‌های فیلمسازی اوست که باعث می‌شود آثارش منحصربه‌فرد و بحث‌برانگیز به نظر برسند. هرگاه که او از این ترفند استفاده می‌کند، نتیجه‌ی نهایی جذاب‌تر از آب در می‌آید، زیرا شاهد بازتعریف جسورانه‌ی کتاب‌های تاریخ هستیم و نسخه‌ی «ایده‌آل» تارانتینو از تاریخ را مشاهده می‌کنیم.
چارسو پرس: وقتی کوئنتین تارانتینو با فیلم‌های اول خود، «سگ‌های انباری» (۱۹۹۲) و «پالپ فیکشن» (۱۹۹۴) در کانون توجه قرار گرفت، آخرین چیزی که به ذهن می‌رسید این بود که یک روز تاریخ تمدن ما را تغییر دهد. البته او به معنای واقعی کلمه این کار را انجام نداده است اما پسر بد هالیوود به اندازه کافی اعتماد به‌ نفس داشت و اعتماد استودیوها را جلب کرد تا نسخه‌ی خودش از وقایع تاریخی را ارائه دهد. چیزی که هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد این بود که این نگرش تجدیدنظرطلبانه و فانتزی‌گونه‌ی او، تا این اندازه تاثیرگذار ظاهر شود. اما چرا کوئنتین تارانتینو به تحریف تاریخ علاقه‌مند است؟

با اینکه بارها در مورد تارانتینو و شوخی‌هایش با تاریخ صحبت شده است اما او هرگز از این ترفند سینمایی به شکل افراطی استفاده نکرده است. تماشای قلع‌وقمع شدن نازی‌های شرور به شکل‌های گوناگون، برای مخاطبان هیجان‌انگیز بود، اما این فیلمساز رویکرد تازه‌ی خود را با تلفیق آن با ایده‌های پیشین، متعادل کرد. رمز موفقیت تارانتینو، همیشه تعادل و هارمونی درجه‌یک فیلمنامه‌های او بوده است، و این فیلمنامه‌های عمدتا فانتزی اغلب به تاریخ هم نیم‌نگاهی دارند. تارانتینو باعث می‌شود به عقب بنگریم و ببینیم که خاطرات تلخ گذشته را می‌توان با خاطرات بهتر جایگزین کرد؛ بی‌دلیل نیست که تاریخ متناوب (Alternate history) به یکی از ژانرهای محبوب او تبدیل شده است.

در سال‌های اخیر، تارانتینو به ما اجازه داده است تا رویدادهای مهم -و نه چندان مهم- را از طریق لنز او، به شکلی متفاوت تجربه کنیم. او اغلب با تمرکز بر گرایش و علاقه‌ی جامعه به مقوله‌ی «انتقام»، گذشته را به بهترین شکل ممکن تغییر می‌دهد. فیلم‌های او به واقعیت خدشه‌ای وارد نمی‌کنند، کسی نمی‌تواند واقعا تاریخ را تغییر دهد (احتمالا به جز تاریخ‌نویسانی که به دستور پادشاهان، مجبور بودند دروغ بنویسند) اما اینکه برداشت متفاوتی از تاریخ ببینیم، لذت خاص خودش را دارد. آدولف هیتلر، در دوران حکومت خود، با حدود ۴۰ ترور ناموفق روبه‌رو شد، اما اگر یکی از این ترورها موفقیت‌آمیز پیش می‌رفت، چه اتفاقی برای جهان رخ می‌داد؟ تارانتینو با «حرامزاده‌های لعنتی» پاسخ شما را می‌دهد.

«روزی روزگاری در هالیوود»؛ تغییر تاریخ سینما برای جلوگیری از یک تراژدی


فیلم کمدی-درام «روزی روزگاری در هالیوود» (۲۰۱۹) داستان سینمای آمریکای دهه‌ی ۶۰ میلادی را از طریق یک بازیگر در آستانه‌ی سقوط به نام ریک دالتون (لئوناردو دی‌کاپریو) روایت می‌کند. ریک دالتون که در گذشته یک ستاره‌ی مشهور بود، حالا به سختی می‌تواند در هالیوود نقش‌ اول مرد به‌دست بیاورد؛ بنابراین با بحران روبه‌رو شده و اکنون مجبور است به عنوان بازیگر مهمان -و در نقش شخصیت‌های شرور- در آثار تلویزیونی حضور پیدا کند. او در کنار بدلکار و تنها دوست خود، کلیف بوث (برد پیت)، در «هالیوود نو» به دنبال بقا است. با این حال، تهدید دیگری در شهر وجود دارد که این دو دوست قدیمی به تصادفی‌ترین شکل ممکن با آن روبه‌رو می‌شوند.

«روزی روزگاری در هالیوود» شرح حالی زیبا از سینما است که تارانتینو آن را ساخته تا همان چیزی را تجربه کنیم که باعث شد عاشق این جهان شود. برداشت او از هالیوود یک رویاپردازی خاص است که در آن، ستاره جوان هالیوود، شارون تیت، از تراژدی ترسناکی که برایش رخ داد، جان سالم به در می‌برد و قاتلان او هستند که به شکلی کابوس‌وار مجازات می‌شوند؛ مطابق انتظار، تحریف تاریخ با چاشنی مخصوص تارانتینو نیز پیوند خورده است. جامعه لس آنجلس آن روزها به حدی درگیر رشد و تغییر بود که فراموش کرد در پس‌زمینه‌ی این تحولات، موجوداتی مانند چارلز منسون به وجود آمده‌اند. سرزمینی که قرار بود محل تحقق رویاها باشد، حالا لانه‌ی یک هیولا هم بود که می‌خواهد به نظام حاکم ضربات جبران‌ناپذیری بزند. تارانیتو برخلاف واقعیت، در فیلمش اجازه‌ی این کار را به او نمی‌دهد.

تارانتینو به راحتی می‌توانست داستان ریک دالتون را در بستری کاملا مبتنی بر واقعیت به تصویر بکشد و از اصل ماجرا فاصله نگیرد اما برعکس عمل می‌کند. در فیلم، خانواده‌ی چارلز منسون برای حمله به منطقه‌ی دیکت کنیون نقشه‌چینی می‌کنند. و وقتی به محله حمله می‌کنند، حدس بزنید چه کسی در مقابل آن‌ها قرار می‌گیرد؟ یک قهرمان هالیوودی. در نقطه‌ی اوج فیلم، دالتون و بوث منجی قربانیان می‌شوند و جلوی قتل شارون تیت را می‌گیرند. تارانتینو، دهه‌ی ۷۰ پرتلاطم آمریکا را تغییر و به یک ستاره‌ فراموش‌شده اجازه می‌دهد تا نقش یک قهرمان سینمایی را در زندگی واقعی بازی کند. نیازی به گفتن نیست که دالتون آن روز به مردی خوشبخت تبدیل شد، هالیوود شب آرامی را پشت سر گذاشت و هیولاهایی که کمین کرده بودند قتل عام شدند.

«حرامزاده‌های لعنتی»؛ بشریت از دست شیطان رهایی پیدا می‌کند


سال ۲۰۰۹، تارانتینو به دهه‌ها قبل بازگشت و یک فیلم جنگی بسیار موفق ساخت. اما این فقط یک بازگویی دقیق از یک رویداد خاص نبود. در «حرامزاده‌های لعنتی»، یک گروه آمریکایی با نقشه‌ای مشخص برای نابودی نازی‌ها به اروپا قدم می‌گذارند. در همین حال، هیتلر در حال گسترش کارزار خود در سراسر فرانسه است و یهودی‌ها هم شانسی برای بقا ندارند؛ این باعث می‌شود دخترکی یهودی به نام شوشانا (ملانی لوران) پس از قتل عام خانواده‌اش توسط سرهنگ لاندا (کریستوف والتس) مخفی شود. شوشانا که حالا بزرگ شده و مسئول یک سالن سینما است، با حرامزاده‌ها متحد می‌شود تا هیتلر و نازی‌هایی که برای نمایش یک فیلم پروپاگاندایی به سینما قدم گذاشته‌اند را به قتل برساند.

تارانتینو با «حرامزاده‌های لعنتی»، کتاب‌های تاریخ را فراموش می‌کند و یک داستان تاریخی نادرست و سرشار از تحریف می‌سازد. جنگ جهانی دوم در پس‌زمینه است، نگرش خصمانه‌ی بنیادگرایان آلمانی که فکر می‌کردند قادر به فتح یک قاره کامل هستند هم همین‌طور. علاوه بر این، شخصیت‌های آمریکایی‌ به شکلی آگاهانه کارتونی طراحی شده‌اند، اگرچه برای فیلم جواب می‌دهد.

بیشتر بخوانید: ۱5 نقش‌آفرینی دست‌ کم گرفته‌ شده‌‌ی فیلم‌های کوئنتین تارانتینو


تارانتینو از یک سالن سینما برای تغییر تاریخ استفاده می‌کند. شوشانا به نازی‌هایی که در نمایش شرکت کرده‌اند می‌نگرد و آماده می‌شود تا نقشه‌ی انتقامی که سال‌ها در انتظارش بود را پیاده‌سازی کند. وقتی زمان اجرای نقشه فرا می‌رسد، صدها نازی در سینما می‌سوزند زیرا شوشانا همه‌چیز را به آتش کشیده است و راهی برای فرار از مهلکه وجود ندارد. البته این کافی نیست، چون حرامزاده‌ها هم وارد میدان می‌شوند و با مسلسل، نازی‌ها را از بین می‌برند، از جمله یکی از کارتونی‌ترین هیتلرهایی که تا به حال در دنیای سینما دیده‌اید. انتقامی که انتظارش را می‌کشیدیم، به وحشیانه‌ترین شکل ممکن گرفته می‌شود و به وضوح می‌بینیم که سینما چگونه تاریخ را به شکلی دلچسب تغییر داده است.

«جنگوی زنجیرگسسته»؛ یک اعتراض نمادین


تارانتینو با «جنگوی زنجیرگسسته» با واکنش‌های مختلفی در سراسر جهان روبه‌رو شد. مهم نبود که فیلمساز قبلا ماهیت فیلم خود را رد کرده بود؛ برخی آن را نژادپرستانه، بیش از حد خشن و کاملاً غیرضروری می‌دانستند. و با اینکه فیلم‌های تارانتینو اغلب غیرواقع‌گرایانه و کارتونی هستند، اما نمی‌توانید یک حماسه درباره برده‌داری بسازید بدون اینکه واقعیت شرم‌آور سابق آمریکا را نشان دهید. یک نگاه انتقادی اجمالی به گذشته‌ی این کشور کافی است تا هر کسی به این نتیجه برسد که آن روزهای نفرت‌انگیز نباید دوباره تکرار شود، نه در آمریکا و نه در هیچ کشور دیگری.

در فیلم، تارانتینو به یک فرد که قبلا برده بوده است، اجازه می‌دهد تا نقشه خود را اجرا کند؛ و نه تنها انتقام بگیرد، بلکه همسر برده‌اش را از دستان یک مزرعه‌دار قدرتمند نجات دهد. جنگو (جیمی فاکس) در این مسیر، از دکتر کینگ شولتز (کریستف والتس)، یک شکارچی جایزه آلمانی -که اهداف خاص خودش را هم دارد- کمک می‌گیرد. فیلم به یک رویارویی هیجان‌انگیز ختم می‌شود که بدون شک یک کلاس فیلمسازی است و نفس بینندگان را بند می‌آورد.

«جنگوی زنجیرگسسته» تارانتینو هرچه که هست، واقع‌گرایانه نیست؛ یک فیلم وسترن روان‏پالا اما به شدت زیبا که تحت تأثیر فیلم ایتالیایی «جنگو» (۱۹۶۶) ساخته‌ی سرجو کوربوچی قرار دارد. تارانتینو به جنگو اجازه می‌دهد تا مردان شیطانی که از او به خاطر رنگ پوستش نفرت دارند را قصاص کند. مثل همیشه، فیلم تارانتینو از قطب‌نمای اخلاقی خاصی پیروی نمی‌کند، خشونت به شکلی صریح عرضه می‌شود و البته مخاطب از اینکه قهرمان قصه برای انتقام، آدم‌ها را به قتل می‌‌رساند، خوشحال است. در جهان واقعی اما سیاه‌پوستان زیادی را پیدا نمی‌کنید که فرصت انتقام مرگ عزیزانشان را پیدا کرده باشند.

علاقه‌ی تارانتینو به تحریف تاریخ، حالا یکی از ویژگی‌های فیلمسازی اوست که باعث می‌شود آثارش منحصربه‌فرد و بحث‌برانگیز به نظر برسند. هرگاه که او از این ترفند استفاده می‌کند، نتیجه‌ی نهایی جذاب‌تر از آب در می‌آید، زیرا شاهد بازتعریف جسورانه‌ی کتاب‌های تاریخ هستیم و نسخه‌ی «ایده‌آل» تارانتینو از تاریخ را مشاهده می‌کنیم. ما گاهی به گذشته‌ی جهان می‌نگریم و از اتفاقاتی که افتاده است ناراحت می‌شویم، تارانتینو با تغییر دادن آن‌ها می‌خواهد حس ما را عوض و تراژدی‌ها را با یک پایان خوش جایگزین کند.

بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم که کوئنتین تارانتینو در ساخت آثارش از آن‌ها تاثیر گرفته است


او می‌توانست «حرامزاده‌های لعنتی» را مطابق رویدادهای اصلی پیش ببرد اما تصمیم می‌گیرد ما را با کشتن آدولف هیتلر غافل‌گیر کند، یا در «جنگوی زنجیرگسسته»، برده‌داری را زودتر از موعد مقرر به پایان برساند. هنگامی که تارانتینو وارد حوزه‌ی فیلمسازی شد، او فقط به تولید آثار خلاقانه فکر می‌کرد، آثاری که ساختارشکن هستند و از فرمول‌های رایج هالیوودی فاصله می‌گیرند اما در عین حال، به معنای واقعی کلمه سینما هستند. «حرامزاده‌های لعنتی» اما جایی بود که تارانتینو به بلوغ رسید، او دیگر به فیلم‌ها فکر نمی‌کرد، بلکه تاریخ هم به دغدغه‌اش تبدیل شد، او می‌خواست انسانیت را هم به آثارش تزریق کند و این کار را با تحریف تاریخ انجام داد.

تارانتینو اما فقط تاریخ را تحریف نمی‌کند که ما را خوشحال کرده باشد؛ او آگاه است که مخاطبان می‌دانند واقعیت چیست؛ با این حال، آن چیزی را عرضه می‌کند که ما واقعا می‌خواهیم، حتی با اینکه از نظر تاریخی غلط است؛ چرا؟ به خاطر آن حس تلخ‌وشیرینی که در ما ایجاد خواهد شد، اینکه از خود بپرسیم «چه می‌شد اگر…»، او می‌خواهد این حس در مخاطب باقی بماند و همزمان به ما یادآوری شود که چرا به سینما عشق می‌ورزیم. حالا شاید تنها سوال این باشد که آیا در آخرین فیلمش هم از این ترفند استفاده می‌کند یا خیر.