اینگمار برگمان نمادی از تکامل و بلوغ سینما در تعادل میان فرم و مضمون بود و نقطه اوج آن، همچنان که متنهایش هنوز روی صحنههای تئاتر خوانده میشود و تکنیکهای بصریاش نیز در سینما مورد استفاده قرار میگیرد. از کوروساوای بزرگ تا میشائیل هانکه، از تارکوفسکی تا وودی آلن و دیوید لینچ و دیگر بزرگان سینما از او بسیار تاثیر گرفتند.
چارسو پرس: اینگمار برگمان ۱۴ ژوئیه ۱۹۱۸ متولد شد و ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷ در ۸۹ سالگی در خواب، درگذشت. ۱۵ اثر از میان ۴۵ فیلم سینمایی ساخته شده توسط وی، جزء شاهکارهای تاریخ سینما هستند. نگاهی خواهیم داشت به مسیر فیلمسازی او و آثارش.
«ارنست اینگمار برگمان» کارگردان فقید سوئدی، یکی از بزرگترین کارگردانهای سینمای مدرن اروپاست که تاثیراتش بر فیلمسازان بزرگ تا به امروز ادامه داشته است. بسیاری از آثار او در کارگاههای فیلمسازی و دانشگاه ها، جزء مواد درسی هنرجویان است.
هرچند برگمان از نمادهای «سینمای روشنفکرانه اروپا» محسوب میشد و مورد توجه جشنوارههایی مانند «کن» بود (با دریافت ۶ جایزه در رشتههای مختلف)، اما آنقدر مشهور و تاثیرگذار شد که آکادمی اسکار و گلدن گلوب به ترتیب ۳ و ۷ بار جایزه «بهترین فیلم خارجی زبان» را به آثار وی اختصاص دادند (که یکی از بهترین رکوردهای این رشته است).
اینگمار برگمان ۱۴ ژوئیه ۱۹۱۸ متولد شد و ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷ در ۸۹ سالگی در خواب، درگذشت. ۱۵ اثر از میان ۴۵ فیلم سینمایی ساخته شده توسط وی، جزء شاهکارهای تاریخ سینما هستند. نگاهی خواهیم داشت به مسیر فیلمسازی او و آثارش. (این نوشتار شامل فیلمهای تلویزیونی و مستند برگمان نمیباشد.)
برگمان که اغلب در حال تفکر و مطالعه بود، در جوانی عاشق تماشای فیلم شد. پس تحصیلات هنری و ادبی را رها کرد تا به عشق خود یعنی فیلمسازی بپردازد. سالها دستیار بود و پشت صحنه در حال آموختن تا اینکه از ۱۹۴۲ شروع به اجرای نمایشهای نوشته شده توسط خودش نمود و هرگز تا آخر عمر تئاتر را رها نکرد. بعضی فیلمنامه هایش در ابتدای دهه ۴۰ تبدیل به فیلم شد.
«کشتی به سوی هند» (۱۹۴۷) درامی بود درباره رابطه یک مرد با پدر مستبد و خانواده اش، یکی از بهترین فیلمهای ابتدایی برگمان که در طرح مضامین بسیار جسورتر شده بود. «موسیقی در تاریکی» (۱۹۴۸) از نخستین فیلمهای وی بود که به دلیل عشق بی حد و حصرش به پیانو و موسیقی ساخته شد.
«بندر سرراه» (۱۹۴۸) مجدد به موضوع روابط عاشقانه و مشکلات خانوادگی میپرداخت. فیلمهای «زندان» و «تشنگی» در سال ۱۹۴۹ و «به خوشی» و «این نمیتواند اینجا رخ دهد» در ۱۹۵۰ آثار دیگر وی بودند که چندان مورد توجه واقع نشدند.
برگمان تا پایان سال ۱۹۵۰ حدود ۱۰ فیلم ساخته و آثار فراوانی را در سینما و تئاتر نوشته بود، اما هنوز حتی در سوئد چندان شناخته شده نبود. گرچه مضامین فیلمهایش عمیق و تکنیک خاص وی در حال شکل گیری بود، اما ورود به حیطه بزرگان سینما کار آسانی نبود.
«رازهای زنان» (۱۹۵۲) موجب شد نام برگمان در سطح اول اروپا شنیده شود. فیلم در میان برگزیدگان نهایی جشنواره ونیز قرار گرفت. داستان آن درباره «روابط در دوران جوانی» بود که در فلاشبک با محوریت زنان روایت میشد. فرم جسورانه آن به نسبت زمان خود بینظیر بود و قسمتهای کمدی نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. رازهای زنان از فیلمهایی بود که برگمان بعدها، بارها به آن بازگشت و از آن تاثیر گرفت. این فیلم امروزه یکی از بهترین فیلمهای اولیه برگمان محسوب میشود و نام آن در لیستهای منتقدان به کرات مشاهده میگردد.
«تابستان با مونیکا» (۱۹۵۳) فیلمی بود درباره رابطه یک زوج از طبقات پایین که در نهایت به فروپاشی میرسد. جسارت در طرح مضمون «عشق رمانتیک و پرشور» و بیفرجام بودن آن، چه در تصویر و چه در روایت و پایان بندی بسیار فراتر از دوران بود. سبک آن به نسبت، متفاوت از فیلمهای سابق برگمان و زنده و سرخوشتر بود. کافی است بدانید وودی آلن، فیلمسازی خودش در حوزه «عشق و خیانت» را مدیون این فیلم میداند و فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار از آن بسیار الهام گرفتند.
«خاک اره و پولک» (۱۹۵۳) موجب تثبیت برگمان در مسیر موفقیت شد. این فیلم درباره مردی بود سرگردان میان همسر و معشوقهاش، که در نهایت روز به روز تنهاتر میشود. انگارههایی مانند نسبت هنر با صنعت/ تجارت و تزلزل در برابر زنان، این فیلم را به یکی از آثار شاخص و گزنده برگمان تبدیل کرد که روایت تلخی از عشق هم بود. این فیلم را امروزه در میان ۲۰ فیلم برتر «تاریخ سینمای سوئد» طبقه بندی میکنند.
بعد از چند فیلم موفق و تحسین شده، «درسی از عشق» در ۱۹۵۴ را میتوان نقطه درجازدن برگمان توصیف کرد که باز هم به موضوع رابطه و عشق یک زوج میپرداخت، اما احتمالا ایدههایش برای طرح این مضمون تکراری شده بود، هرچند فیلم در نهایت اثر ضعیفی محسوب نمیشود.
در این سال برگمان نخستین شاهکار خود را برخلاف انتظارها در سبک کمدی خلق کرد. «لبخندهای یک شب تابستانی» فیلمی بود که در ۱۹۵۶ با اکران در جشنواره کن (که حالا محل توجه همگان به فیلمهای خاص و مستقل بود) نام برگمان را در سطح اول فیلمسازی مطرح کرد. داستان درباره وکیلی است زنباره که همسری ۲۰ ساله اختیار کرده و پسری نیز در همان سن و سال دارد. میان پسر و نامادریِ جوان رابطهای عاشقانه شکل میگیرد و پدر به زنان دیگر روی میآورد. هرچه فیلم جلوتر میرود تعداد زوجهای درگیر در روابط عاشقانه بیشتر میشود… این فیلم که امروزه در میان «۱۰۰ فیلم برتر یک قرن گذشته» طبقه بندی میشود، در دهه ۸۰ بارها به صورت نمایشنامه در دنیا به روی صحنه رفت و حتی وودی آلن در ۱۹۸۲ اقتباسی از آن ساخت. «لبخندهای یک شب تابستانی» در میان خیل آثار فلسفی و تلخ برگمان، یک فیلم بسیار دوست داشتنی و محبوب به شمار میرود که هنوز تماشای آن مخاطب را سر ذوق میآورد.
حالا همه منتظر بودند تا نابغه جدید سینمای اروپا، شاهکارِ درام خود را خلق کند. برگمان که همواره به گفته خودش، دغدغههایی در حوزه فلسفه و الهیات ذهنش را مشغول کرده بود، سعی کرد همه آنها را به زبان سینما در شاهکار ابدی خود یعنی «مُهر هفتم» (۱۹۵۷) بیان کند. نام فیلم و مضمون آن به مکاشفات یوحنا اشاره دارد و روایت باز شدن «مهر هفتم». ماجرای آن برگرفته از یک نقاشی مشهور در تاریخ اروپا و مسیحیت است.
«مُهر هفتم» درباره شوالیهای است که در فضایی قرون وسطایی و نفرین شده با طاعون، با مرگ شطرنج بازی میکند تا جانش را حفظ کند. تا آن هنگام در سینما این چنین صریح و جسورانه پرسشهایی در باب وجود خدا و نسبت آن با مرگ و اخلاق طرح نشده بود. مضامین الهیاتی و فلسفی به خوبی در کاربستِ تصاویر و نماها جفتوجور شدهاند و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما را رقم زدند. فیلم برنده جایزه ویژه جشنواره کن شد و آنچنان عمیق و در عین حال خلاقانه بود که همه در برابر آن سر تعظیم فرود آوردند.
مهر هفتم، سرآغازی بود بر یک گونه و ژانر جدید در سینما که شهرت ابدی را برای خالق خود به ارمغان آورد؛ ضمن آنکه بازیگری بزرگ به نام «ماکس فون سیدو» را به جهان معرفی کرد که جزئی از پیکره سینمای برگمان شد. مهر هفتم در لیستهای برترین فیلمهای تاریخ سینما همواره جایگاه بالایی دارد و حتی در لیست «فیلمهای برگزیده واتیکان» نیز جای گرفته است اگرچه در رشته بهترین فیلم خارجی زبان در مراسم اسکار ۱۹۵۷ طبیعتا به آن توجهی نشد.
موفقیتهای سال ۱۹۵۷ برای برگمان تمام نشدنی بود. «توت فرنگیهای وحشی» سومین شاهکار پیاپی وی بود که در انتهای همان سال و بعد از مهر هفتم ساخته شد. این فیلم درباره پیرمردی است که درگیری ذهن دارد و کابوسها و خوشیهای گذشته، همهی ذهن او را مشغول کرده است. خرس طلای جشنواره برلین در ۱۹۵۸ و جایزه گلدن گلوب در ۱۹۶۰ بخشی از توجهات بین المللی به این اثر نابغهی جدید سینما بود. در مراسم اسکار فیلم نامزد بهترین فیلمنامه اصلی بود، اما برگمان نامزدی را رد کرد!
هرچقدر مهر هفتم در مضمون پیچیده بود، «توت فرنگیهای وحشی» داستانی ساده داشت، اما نحوه روایت آن در ۲۴ ساعت و تلفیق خیال و واقعیت (که بعدها جریان سیال ذهن نامیده شد) به شدت نوآورانه و منحصر به فرد بود. اگر مهر هفتم بزرگترین و تحسین شدهترین شاهکارِ کلاسیک برگمان باشد، توت فرنگیهای وحشی مشهورترین اثر اوست که به نسبت مورد اقبال عمومی نیز قرار گرفت. «ترس از مرگ» در مهر هفتم سیر و روندی بیرونی داشت، اما در توت فرنگیهای وحشی کاملا درونی و در ذهن شخصیت اصلی است و به شکل تمایل به رویا و خواب ترسیم شد. فیلمنامه آن امروزه در میان ۵۰ فیلمنامه برتر تاریخ سینما قرار دارد (به انتخاب توتال فیلم) و کوبریک آن را دومین فیلم مورد علاقه خود میدانست. وودی آلن در ۵ فیلم خود به آن ادای دین کرد و تاثیر گرفت.
«چشمه باکره» ۱۹۶۰ درباره دختری بود که با یک لباس مقدس به کلیسا میرود، اما در جنگل به او تجاوز شده و سپس کشته میشود. این فیلم بیش از مضامین مسیحی، ارجاعاتی به افسانهها و اسطورههای اسکاندیناوی داشت مانند «تور و اودین». فضای قرون وسطایی در قابهایی سیاه و سفید و صحنههای سراسر خشونت، فیلم را به شدت تاثیرگذار و تلخ نمود و بسیاری منتقدان آمریکایی خشونت آن را تقبیح کردند. این فیلم قطعا یکی از بهترین آثار برگمان بود که توانست علاوه بر جایزه گلدن گلوب، برای اولین بار جایزه اسکار را در رشته بهترین فیلم خارجی زبان برای وی به ارمغان آورد (سکانس تجاوز در آمریکا سانسور شد.)
چشم شیطان (۱۹۶۰) باز هم بازگشت برگمان بود به مفاهیم الهیاتی، این بار در قالب کمدی-فانتزی. شیطان، «دون خوان» (چهره زنباره و مشهور تاریخی) را از جهنم برای اغفال یک دختر باکره مامور میکند، اما دون خوان عاشق دختر میشود و به همین دلیل به جهنم بازگردانده میشود! واکنشها به فیلم متفاوت بود. گرچه چشم شیطان در سبک خود اثری شاخص محسوب میشود، اما منتقدان که به شاهکارهای جدیِ برگمان عادت داشتند خیلی نتوانستند با این فیلم ارتباط برقرار کنند.
«نور زمستانی» (۱۹۶۳) فیلمی است که آن را اگر در ادامه «همچون در یک آینه» ببینید، تبدیل به یک شاهکار میشود. این فیلم روایتگر دهکدهای است که کشیش آن به تازگی همسر خود را از دست داده و دچار یاس و نومیدی شده است. این احساس پوچی در ماجراهایی با چند نفر از افراد دهکده تشدید میشود و در نهایت به فاجعه منجر میگردد… تصاویر سیاه و سفید، بازیهای درخشان و فضای غمزده با شخصیت پردازی عالی از نقاط قوت این شاهکار برگمان به شمار میروند. نور زمستانی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما با محوریت پوچی و خودکشی محسوب میشود و منتقدان بسیاری آن را در میان بهترین فیلمهای همه دوران طبقه بندی میکنند.
«سکوت» (۱۹۶۳) سومین فیلم از تریلوژی اخیر برگمان بود و شاهکاری ابدی. دو خواهر در میانه مسافرتِ خود در شهری توقف میکنند. همچنان که به دلیل اخلاق متفاوت، رابطه شان تیره و تار میگردد دست به کارهای دیوانه واری میزنند که سرنوشت هر دو را تحت تاثیر قرار میدهد. فضای سیاه انسانی ترسیم شده در فیلم در قالب سلطه جویی و ضعف زنانه به همراه مولفههای انتزاعی و غریب فیلم، آن را به اثری بسیار متفاوت و شاخص در تاریخ سینمای مدرن بدل کرد. انزجار، خود ویرانگری و دگرآزاری در فیلم موج میزند و در حوزه مسائل جنسی بسیار صریح و بی پرواست به همین دلیل مورد توجه بسیاری واقع شد تا جایی که در سوئد هفتهای صدهزار نفر را به سینماها میکشاند. خود برگمان معتقد بود سه گانه وی برخلاف آثار قبلی اش که بیشتر به مفهوم خدا و مرگ میپرداخت، معطوف است به روابط انسانی و احساساتِ انسانهایی که نمیدانند چگونه باید با یکدیگر کنار بیایند تا تلخی و رنج زندگی را کاهش دهند.
«پرسونا» (۱۹۶۶) مانند فیلم سکوت به رابطه دو زن میپرداخت. فیلم درباره یک بازیگر زن بود که پس از بازی در نقش «الکترا» تکلم خود را از دست داده است و حالا زنی دیگر از او پرستاری میکند، اما به زودی مشخص میشود این سکوتِ اختیاری دلایلی دارد… پرسونا، هنریترین فیلم برگمان محسوب میشود هم از منظر فرم و روایت، هم از نظر ارجاعات به تراژدیهای کلاسیک، در عین حال یکی از مدرنترین فیلمهای وی نیز هست. برگمان مجددا با این فیلم به تصاویر سیاه و سفیدِ موردعلاقه خود بازگشت.
ساعت گرگ و میش (۱۹۶۸) شاهکار بعدی برگمان و بازگشت او بود به فضای ترسهای روانشناختی. وی با این فیلم نشان داد که دست از ایده هایش برنداشته و دائما آنها را ارتقاء میدهد و گویی نبوغش پایانی ندارد. مرد نقاشی که به همراه همسرش در جزیرهای به تنهایی زندگی میکنند درگیر بیخوابی و اوهام و افکار ترسناک است… این فیلم علاوه بر طرح مضامینی مانند دیوانگیِ هنرمندان که دغدغه برگمان و تجربه خودش هم بود، به انگارههای سوررئال نیز ارجاعاتی دارد و در عین حال از افسانههای قدیمی خون آشامها نیز غافل نیست. این فیلم در دوران خود به هیچ وجه مورد توجه قرار نگرفت، اما امروزه همگان معترفند که جزء سرچشمههای ژانر خود محسوب میشود و برترین آثار تاریخ سینمای مدرن. لیو اولمان (همسر برگمان) و ماکس فون سیدو که پای ثابت آثار برگمان در آن دوران بودند در این فیلم و پس از آن به هماهنگی عجیبی دست یافتند.
«شرم» (۱۹۶۸) شاهکار بعدی برگمان بود در ادامه ساعت گرگ و میش و صریحترین فیلم وی در طرح مضامین سیاسی و اجتماعی. یک زوج هنرمند برای فرار از جنگ در یک جزیره زندگی میکنند. با ورود دشمن، زندگی شخصی آنها نیز تحت تاثیر قرار میگیرد و… اگر «ساعت گرگ و میش» به دیوانگیهای تحت تاثیر درون ذهن میپرداخت، فیلم شرم درباره کشکمش و جنون بر اثر مصیبتهای بیرونی بود که بر انسان تحمیل میشوند و موجبات رنج را فراهم میکنند؛ فراموش نکنید در آن دوران گفتمان رایج در هنرمندان، مخالفت با جنگ ویتنام بود. کارگردانی بی نظیر و بازیهای عالی دو شخصیت اصلی، از نقاط بسیار شاخص این فیلم جاودان میباشند که مورد تحسین همگان واقع شد.
«تماس» (۱۹۷۱) نخستین فیلم برگمان به زبانی غیر از سوئدی و محصول مشترک با آمریکا بود و مجدد به رابطه زنان و مردان و عشق و خیانت میپرداخت با درونمایههای مذهبی و اخلاقی. هرچند نمادپردازی کارگردان در حد جنون آمیزی حرفهای است، اما این فیلم جزو ضعیفترین فیلمهای برگمان طبقه بندی میشود که با وجود پخش کننده آمریکایی، در گیشه هم شکست خورد.
بعد از دو فیلم ناموفق، «فریادها و زمزمه ها» در ۱۹۷۲ مجدد باعث بازگشت برگمان به کانون توجهات شد. داستان درباره سه خواهر است در پایان قرن ۱۹، یکی از خواهرها مبتلا به سرطان میشود و هرچقدر مرگ نزدیک میشود رابطه وی با خدمتکارش نیز عمیق تر. فضای بسته و مجلل فیلم برای برگمان که به مرور به ساخت فیلم رنگی عادت کرده بود، فرصتی شد تا تواناییهای بصری خود را با رنگ بندی به رخ بکشد. درد و تلخی فیلم در نمایش روابط انسانی و محاسبات انسانها در شرایط رو به مرگ بودن دیگری (حتی با وجود نسبت خواهری) بسیار بی نظیر و درخشان است. فیلم با وجود زبان سوئدی، در یک اتفاق ویژه نامزد ۵ جایزه اسکار شد و جایزه بهترین فیلمبرداری را به خود اختصاص داد.
درام روانشناسانه «چهره به چهره» (۱۹۷۶) درباره روانپزشکی بود که اختلالات ذهنی داشت. برگمان نشان داد که با رشد روانشناسی، او نیز به تناسب ایدههای روانشناختی خود را ارتقا داده و با داستان یرمزآلود مخاطب را به دنبال خود میکشاند. لیو اولمان با این فیلم نامزد همه جوایز بازیگری در آن سال شد و برگمان با وجود ساخت فیلمهایش به زبان سوئدی، پخش کنندههای معتبری مانند پارامونت را پشت سر خود داشت و فیلم هایش بیش از پیش دیده میشد.
«تخم مار» (۱۹۷۷) تنها فیلم غیرسوئدی و هالیوودی برگمان بود که به زبان آلمانی و در آلمان ساخته شد. این تریلر سیاسی یکی از مناقشه برانگیزترین آثار اوست؛ در آن دوران برگمان را رو به افول و تمام شده خواندند و مولفی میدانستند که نمیتواند خودش را با دغدغههای انسان مدرن و سینمای آن دوران تطبیق دهد. داستان فیلم دردهه ۱۹۲۰ در آلمان میگذرد. مردی یهودی در برلین به وجود یک آزمایشگاه انسانی پنهان و مخفی پی میبرد… این فیلم حتی در دوران خود و مدیوم هالیوود یک فاجعه تمام عیار است و شکستی مطلق برای برگمان. اگر نام کارگردان فیلم را ندانید، پس از تماشای فیلم باورتان نمیشود که با اثری از برگمان سر و کار داشته اید. تخم مار به عنوان یک فیلم چندپاره و معلق میان روایت و فرم، بیشک ضعیفترین فیلم برگمان محسوب میشود که به شدت توسط منتقدان و رسانهها تقبیح شد.
بعد از سونات پاییزی، برگمان عملا دیگر فیلم سینمایی نساخت. آثارش همه برای تلویزیون ساخته شدند و بعدها نسخههای تقطیع شده و سینمایی آنها اکران محدودی داشتند. شاخصترین آنها «فانی و الکساندر» (۱۹۸۲) بود، اثری پنج ساعته که بعدها نسخه سینمایی آن به نمایش درآمد. فانی و الکساندر دو کودکی هستند که با پدر و مادر هنرمندشان زندگی خوبی را سپری میکنند، اما با مرگ پدر و ورود ناپدری که کشیش خشکه مقدسی است همه چیز بهم میریزد. فانی و الکساندر احتمالا شخصیترین فیلم برگمان است براساس کودکی و پدر واقعی خودش. بازیها و قابهای فیلم فوق العاده است و با وجود مضامین الهیاتی و روانکاوانه، برگمان گویی دست از پیچیدگی برداشته و راحتتر از همیشه قصه میگوید. نماد این امر نیز روایت فیلم از زبان پسربچه داستان است که امری منحصر به فرد در سینمای برگمان محسوب میشود که همیشه شخصیت هایش بزرگسال و درگیر مسائل پیچیدهتر بودند. فانی و الکساندر با ۷ میلیون دلار فروش در آمریکا، جزء پرفروشترین آثار برگمان محسوب میشود. این شاهکار سینمایی، در کمال تعجب نامزد ۶ جایزه اسکار شد و برنده در ۴ رشته که بهترین رکورد برای «فیلمهای خارجی زبان» محسوب میشود.
فیلم «پس از تمرین» (۱۹۸۳) به زندگی کارگردان تئاتری کهنسال میپرداخت که در حین علاقمند شدن به یک بازیگر زن جوان، درگیر یادآوری عشقهای قدیمی خود نیز هست… این فیلم تحسین شده با فرمِ نمایش در نمایش خود، به نوعی حدیث نفس برگمان بود و ادای دین وی به تئاتر؛ البته قرار بود آخرین فیلم او نیز باشد. در دو دهه بعدی برگمان دو فیلم دیگر تلویزیونی ساخت و چهار فیلمنامه نوشت. آخرین اثر او پیش از مرگ «ساراباند» در سال ۲۰۰۳ بود که فیلم مهمی است. ساراباند مجدد به جایگاه پدری اختصاص داشت و درباره پدربزرگ هنرمند و مستبدی بود که در غیاب همسرش، کنترل فرزند و نوهاش را در اختیار دارد و انعطاف پذیری کمی به خرج میدهد. به عبارتی آخرین فیلم برگمان، بیان چندباره رابطه خود و پدرش بود یعنی نیمی از مفهوم سینمای او، نیم دیگر به زنان اختصاص داشت.
او در جوانی و حتی پایان جنگ و هولوکاست عاشق کاریزمای هیتلر و نازیها بود و بعدها از سیاست متنفر شد. این موضوع به نفعش تمام شد و گسست وی از مضامین سیاسی و ایدئولوژیهای روز باعث شد فراتر از بسیاری غولهای سینما قرار بگیرد. مواضع فلسفی صریح و الهیات نمادین در آثار او تا پیش از وی کم نظیر بود و با او در سینما جان گرفتند. کار مکرر و گروهی با بازیگران و عوامل پشت صحنه در فیلمهای مختلف موجب شد آثار او در فرم و تصویر به یک وحدت بیسابقه در تاریخ سینما دست یابند. سعی کرد از تصاویر سیاه و سفید که در آن استاد بود به بهترین نحو استفاده نماید حتی در دوران رنگی شدن فیلم ها. اگرچه در اواخر فیلمسازی توان تکنیکی خود را در رنگ بندی نیز به رخ میکشید، اما به طور کلی با سینمای مدرن از دهه ۸۰ به بعد میانه خوبی نداشت و از هالیوود متنفر بود.
وی به کشور و زبان اصلی خود یعنی سوئد وفادار بود و جز دو فیلم همه آثارش را در سوئد و به آن زبان ساخت؛ زیرا به آن زبان تربیت شده، فکر میکرد و مینوشت و به همین دلیل بسیاری آثارش با تاخیر چندساله در آمریکا و دنیا اکران شدند. برگمان از آن نوابغی بود که با یک نقاشی یا یک آیه کتاب مقدس طرح فیلمنامه و داستان خود را مینوشت، بعضا از اوهام و رویاهایش استفاده میکرد، خاطرات گذشته و زندگی شخصیش را در داستان میگنجاند و گاهی مشاهده تصادفی رفتار و کردار انسانها برایش الهام بخش بود و طرح یک شاهکار را در ذهنش میساخت.
برگمان در دوران جوانی فیلمهایی زیر ۹۰ دقیقه میساخت، اما پس از شهرت و در نیمه دوم فیلمسازیش، وسواس هایش نیز بیشتر شد و فیلمهایش کندتر و طولانی تر؛ زیرا حرفها و ایدههایش را طرح کرده بود و مجبور بود همان مضامین قبلی را از زوایای جدید و به شکل مفصلتر به تصویر بکشد. در همین دوران بود که زندگیش را مانند فیلم هایش در «جزایر فارو» در انزوا سپری میکرد.
اینگمار برگمان نمادی از تکامل و بلوغ سینما در تعادل میان فرم و مضمون بود و نقطه اوج آن، همچنان که متنهایش هنوز روی صحنههای تئاتر خوانده میشود و تکنیکهای بصریاش نیز در سینما مورد استفاده قرار میگیرد. از کوروساوای بزرگ تا میشائیل هانکه، از تارکوفسکی تا وودی آلن و دیوید لینچ و دیگر بزرگان سینما از او بسیار تاثیر گرفتند.
او بسیار ارزان و شخصی فیلم میساخت و اعتقادی به گیشه نداشت، فیلمنامه هایش را خود مینوشت و بسیار انسان سخت گیری بود حتی در پشت صحنه و با بازیگران. فیلمهای تلخ و سیاه وی به تناسب با افزایش سنش امیدوارانهتر و رنگیتر شد. برگمان فیلمسازی را عامل دیوانه نشدن خود میدانست و دو مساله اساسی داشت؛ در بعد فلسفی «سکوت خدا در عالم» و در بعد اجتماعی «روابط عشقی و خانوادگی».
در دورانی که زنان در حاشیه بودند یا وسیلهای زیبا برای جذابتر شدن فیلم، برگمان با خلق شخصیتهای زن خود الگوهایی متفاوت و روایتهایی دقیق از زنان جدی و قوی ارائه داد در برابر مردانی مایوس و ضعیف؛ به همین دلیل او را «فیلمساز متخصص زنان» نامیدند. برگمان شاید اینگونه سعی کرد از طریق بالا بردن زنان، پدر مستبد و کودکیش را در عین به تصویر نکشیدن، هوشمندانه زیر سوال ببرد و نفرت خود را پنهان سازد. اینگمار برگمان بیش از آنکه به عنوان یک فیلسوف الهی در سینما جوابهایی مشخص و رستگارانه به مخاطب ارائه کند، پرسشهایی اساسی و درست را در ذهن طرح میکرد که دست از سر مخاطب برنمیداشت و اینگونه در تاریخ سینما جاودانه شد.
«ارنست اینگمار برگمان» کارگردان فقید سوئدی، یکی از بزرگترین کارگردانهای سینمای مدرن اروپاست که تاثیراتش بر فیلمسازان بزرگ تا به امروز ادامه داشته است. بسیاری از آثار او در کارگاههای فیلمسازی و دانشگاه ها، جزء مواد درسی هنرجویان است.
هرچند برگمان از نمادهای «سینمای روشنفکرانه اروپا» محسوب میشد و مورد توجه جشنوارههایی مانند «کن» بود (با دریافت ۶ جایزه در رشتههای مختلف)، اما آنقدر مشهور و تاثیرگذار شد که آکادمی اسکار و گلدن گلوب به ترتیب ۳ و ۷ بار جایزه «بهترین فیلم خارجی زبان» را به آثار وی اختصاص دادند (که یکی از بهترین رکوردهای این رشته است).
اینگمار برگمان ۱۴ ژوئیه ۱۹۱۸ متولد شد و ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷ در ۸۹ سالگی در خواب، درگذشت. ۱۵ اثر از میان ۴۵ فیلم سینمایی ساخته شده توسط وی، جزء شاهکارهای تاریخ سینما هستند. نگاهی خواهیم داشت به مسیر فیلمسازی او و آثارش. (این نوشتار شامل فیلمهای تلویزیونی و مستند برگمان نمیباشد.)
پسر بچهای بااستعداد، تحتِ آزار و شکنجه
پدر برگمان، اسقفی بود بسیار سخت گیر که تنبیهات بدنی و روانی سختی را بر پسرش اعمال میکرد مانند حبس در قفس! از همان کودکی مساله «ایمان، خدا و مرگ» جزئی جدانشدنی از شخصیت برگمان بود هرچند زیباییهای معماری و موسیقی کلیسایی نیز برایش جذاب بود و بعدها همه اینها در فیلم هایش متبلور شدند. برگمان با مادرش رابطه خوب و نزدیکی داشت، اما کودکی منزوی بود که با عروسک هایش حرف میزد. تولد خواهر کوچکتر موجب شد توجه خانواده از اینگمار دور شود و این رنج او را مجاب کرد تا خواهرش را بکشد که ناکام ماند. روابط خانوادگی و زنان به دغدغههای ابدی وی اضافه شدند.برگمان که اغلب در حال تفکر و مطالعه بود، در جوانی عاشق تماشای فیلم شد. پس تحصیلات هنری و ادبی را رها کرد تا به عشق خود یعنی فیلمسازی بپردازد. سالها دستیار بود و پشت صحنه در حال آموختن تا اینکه از ۱۹۴۲ شروع به اجرای نمایشهای نوشته شده توسط خودش نمود و هرگز تا آخر عمر تئاتر را رها نکرد. بعضی فیلمنامه هایش در ابتدای دهه ۴۰ تبدیل به فیلم شد.
سالهای آغازین؛ فیلم ساختن با زجر و عشق
نخستین فعالیت سینمایی برگمان، فیلمنامهای بود به نام «زجر» با محوریت عشق و جنایت که کاملا متاثر از تراژدیهای کلاسیک و لاتین بود و در سال ۱۹۴۴ توسط «آلف کوبرگ» ساخته و اکران شد؛ دوسال بعد در «اولین دوره جشنواره کن» جایزه اصلی را به خود اختصاص داد و مورد توجه واقع شد. این موفقیت، اعتماد به نفس و امکانات لازم برای برگمان جوان را فراهم ساخت تا اولین فیلم خود را درسال ۱۹۴۶ بر اساس یک نمایشنامه رادیویی بسازد به نام «بحران». درامِ بحران درباره دختری ۱۸ ساله، زیبا و معصوم بود که با زنانی متفاوت از خودش برخورد میکند و …. «بر عشقِ ما باران میبارد” (۱۹۴۶) فیلمی بود با محوریت توبهی یک مرد پس از رهایی از زندان و مصیبتهای یک رابطه عاشقانه. برگمان که ذهن درگیرش، جذب هنرِ هفتم شده بود دائما دست به قلم نیز بود.«کشتی به سوی هند» (۱۹۴۷) درامی بود درباره رابطه یک مرد با پدر مستبد و خانواده اش، یکی از بهترین فیلمهای ابتدایی برگمان که در طرح مضامین بسیار جسورتر شده بود. «موسیقی در تاریکی» (۱۹۴۸) از نخستین فیلمهای وی بود که به دلیل عشق بی حد و حصرش به پیانو و موسیقی ساخته شد.
«بندر سرراه» (۱۹۴۸) مجدد به موضوع روابط عاشقانه و مشکلات خانوادگی میپرداخت. فیلمهای «زندان» و «تشنگی» در سال ۱۹۴۹ و «به خوشی» و «این نمیتواند اینجا رخ دهد» در ۱۹۵۰ آثار دیگر وی بودند که چندان مورد توجه واقع نشدند.
برگمان تا پایان سال ۱۹۵۰ حدود ۱۰ فیلم ساخته و آثار فراوانی را در سینما و تئاتر نوشته بود، اما هنوز حتی در سوئد چندان شناخته شده نبود. گرچه مضامین فیلمهایش عمیق و تکنیک خاص وی در حال شکل گیری بود، اما ورود به حیطه بزرگان سینما کار آسانی نبود.
دهه ۵۰؛ تحسین شدن در اروپا با محوریت زنان
فیلم «وقفه تابستانی» (۱۹۵۱) نخستین اثر برگمان بود که در مقیاس وسیع دیده و تحسین شد. فیلمنامه (که توسط برگمان نوشته شده بود) درباره بالرینی بود که درگیر عشقِ سالهای جوانی و حواشی آن میشد. برگمان در این فیلم در طرح مضامین موسیقی، عشق، پشیمانی و گناه در فریمِ سینما به بلوغ خاصی رسید و سبک فیلمسازی وی مورد توجه منتقدان و سینماگران خارج از سوئد مانند فرانسه واقع شد از جمله جوانانی مانند گدار در سالهای بعد.«رازهای زنان» (۱۹۵۲) موجب شد نام برگمان در سطح اول اروپا شنیده شود. فیلم در میان برگزیدگان نهایی جشنواره ونیز قرار گرفت. داستان آن درباره «روابط در دوران جوانی» بود که در فلاشبک با محوریت زنان روایت میشد. فرم جسورانه آن به نسبت زمان خود بینظیر بود و قسمتهای کمدی نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. رازهای زنان از فیلمهایی بود که برگمان بعدها، بارها به آن بازگشت و از آن تاثیر گرفت. این فیلم امروزه یکی از بهترین فیلمهای اولیه برگمان محسوب میشود و نام آن در لیستهای منتقدان به کرات مشاهده میگردد.
«تابستان با مونیکا» (۱۹۵۳) فیلمی بود درباره رابطه یک زوج از طبقات پایین که در نهایت به فروپاشی میرسد. جسارت در طرح مضمون «عشق رمانتیک و پرشور» و بیفرجام بودن آن، چه در تصویر و چه در روایت و پایان بندی بسیار فراتر از دوران بود. سبک آن به نسبت، متفاوت از فیلمهای سابق برگمان و زنده و سرخوشتر بود. کافی است بدانید وودی آلن، فیلمسازی خودش در حوزه «عشق و خیانت» را مدیون این فیلم میداند و فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار از آن بسیار الهام گرفتند.
«خاک اره و پولک» (۱۹۵۳) موجب تثبیت برگمان در مسیر موفقیت شد. این فیلم درباره مردی بود سرگردان میان همسر و معشوقهاش، که در نهایت روز به روز تنهاتر میشود. انگارههایی مانند نسبت هنر با صنعت/ تجارت و تزلزل در برابر زنان، این فیلم را به یکی از آثار شاخص و گزنده برگمان تبدیل کرد که روایت تلخی از عشق هم بود. این فیلم را امروزه در میان ۲۰ فیلم برتر «تاریخ سینمای سوئد» طبقه بندی میکنند.
بعد از چند فیلم موفق و تحسین شده، «درسی از عشق» در ۱۹۵۴ را میتوان نقطه درجازدن برگمان توصیف کرد که باز هم به موضوع رابطه و عشق یک زوج میپرداخت، اما احتمالا ایدههایش برای طرح این مضمون تکراری شده بود، هرچند فیلم در نهایت اثر ضعیفی محسوب نمیشود.
دهه ۵۰؛ تبلور یک نابغه با سه شاهکار پیاپی
۱۹۵۵ سالی بود که برگمان به رویاهایش رسید. وی ابتدا «رویاها» را ساخت با مضمون مناسبات تجاری در حوزه مدلینگ و عکاسی با محوریت عشق، که جزو ضعیفترین آثار وی طبقه بندی میشود. اما زمان آن رسیده بود تا بخت به کارگردان جوان و با تجربه و پرکار سوئد، روی خوش نشان دهد.در این سال برگمان نخستین شاهکار خود را برخلاف انتظارها در سبک کمدی خلق کرد. «لبخندهای یک شب تابستانی» فیلمی بود که در ۱۹۵۶ با اکران در جشنواره کن (که حالا محل توجه همگان به فیلمهای خاص و مستقل بود) نام برگمان را در سطح اول فیلمسازی مطرح کرد. داستان درباره وکیلی است زنباره که همسری ۲۰ ساله اختیار کرده و پسری نیز در همان سن و سال دارد. میان پسر و نامادریِ جوان رابطهای عاشقانه شکل میگیرد و پدر به زنان دیگر روی میآورد. هرچه فیلم جلوتر میرود تعداد زوجهای درگیر در روابط عاشقانه بیشتر میشود… این فیلم که امروزه در میان «۱۰۰ فیلم برتر یک قرن گذشته» طبقه بندی میشود، در دهه ۸۰ بارها به صورت نمایشنامه در دنیا به روی صحنه رفت و حتی وودی آلن در ۱۹۸۲ اقتباسی از آن ساخت. «لبخندهای یک شب تابستانی» در میان خیل آثار فلسفی و تلخ برگمان، یک فیلم بسیار دوست داشتنی و محبوب به شمار میرود که هنوز تماشای آن مخاطب را سر ذوق میآورد.
حالا همه منتظر بودند تا نابغه جدید سینمای اروپا، شاهکارِ درام خود را خلق کند. برگمان که همواره به گفته خودش، دغدغههایی در حوزه فلسفه و الهیات ذهنش را مشغول کرده بود، سعی کرد همه آنها را به زبان سینما در شاهکار ابدی خود یعنی «مُهر هفتم» (۱۹۵۷) بیان کند. نام فیلم و مضمون آن به مکاشفات یوحنا اشاره دارد و روایت باز شدن «مهر هفتم». ماجرای آن برگرفته از یک نقاشی مشهور در تاریخ اروپا و مسیحیت است.
«مُهر هفتم» درباره شوالیهای است که در فضایی قرون وسطایی و نفرین شده با طاعون، با مرگ شطرنج بازی میکند تا جانش را حفظ کند. تا آن هنگام در سینما این چنین صریح و جسورانه پرسشهایی در باب وجود خدا و نسبت آن با مرگ و اخلاق طرح نشده بود. مضامین الهیاتی و فلسفی به خوبی در کاربستِ تصاویر و نماها جفتوجور شدهاند و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما را رقم زدند. فیلم برنده جایزه ویژه جشنواره کن شد و آنچنان عمیق و در عین حال خلاقانه بود که همه در برابر آن سر تعظیم فرود آوردند.
مهر هفتم، سرآغازی بود بر یک گونه و ژانر جدید در سینما که شهرت ابدی را برای خالق خود به ارمغان آورد؛ ضمن آنکه بازیگری بزرگ به نام «ماکس فون سیدو» را به جهان معرفی کرد که جزئی از پیکره سینمای برگمان شد. مهر هفتم در لیستهای برترین فیلمهای تاریخ سینما همواره جایگاه بالایی دارد و حتی در لیست «فیلمهای برگزیده واتیکان» نیز جای گرفته است اگرچه در رشته بهترین فیلم خارجی زبان در مراسم اسکار ۱۹۵۷ طبیعتا به آن توجهی نشد.
موفقیتهای سال ۱۹۵۷ برای برگمان تمام نشدنی بود. «توت فرنگیهای وحشی» سومین شاهکار پیاپی وی بود که در انتهای همان سال و بعد از مهر هفتم ساخته شد. این فیلم درباره پیرمردی است که درگیری ذهن دارد و کابوسها و خوشیهای گذشته، همهی ذهن او را مشغول کرده است. خرس طلای جشنواره برلین در ۱۹۵۸ و جایزه گلدن گلوب در ۱۹۶۰ بخشی از توجهات بین المللی به این اثر نابغهی جدید سینما بود. در مراسم اسکار فیلم نامزد بهترین فیلمنامه اصلی بود، اما برگمان نامزدی را رد کرد!
هرچقدر مهر هفتم در مضمون پیچیده بود، «توت فرنگیهای وحشی» داستانی ساده داشت، اما نحوه روایت آن در ۲۴ ساعت و تلفیق خیال و واقعیت (که بعدها جریان سیال ذهن نامیده شد) به شدت نوآورانه و منحصر به فرد بود. اگر مهر هفتم بزرگترین و تحسین شدهترین شاهکارِ کلاسیک برگمان باشد، توت فرنگیهای وحشی مشهورترین اثر اوست که به نسبت مورد اقبال عمومی نیز قرار گرفت. «ترس از مرگ» در مهر هفتم سیر و روندی بیرونی داشت، اما در توت فرنگیهای وحشی کاملا درونی و در ذهن شخصیت اصلی است و به شکل تمایل به رویا و خواب ترسیم شد. فیلمنامه آن امروزه در میان ۵۰ فیلمنامه برتر تاریخ سینما قرار دارد (به انتخاب توتال فیلم) و کوبریک آن را دومین فیلم مورد علاقه خود میدانست. وودی آلن در ۵ فیلم خود به آن ادای دین کرد و تاثیر گرفت.
پایان دهه ۵۰؛ جادوگر و شیطان و باکره
«آستانه زندگی» (۱۹۵۸) گرچه جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره کن را برای برگمان به ارمغان آورد، اما بعد از ساخت سه شاهکار پیاپی، فیلم متوسطی محسوب میشد و واکنشها نیز به آن متفاوت بود. «جادوگر» (۱۹۵۸) نیز تجربهای جدید بود برای برگمان در ژانری متفاوت. در این فیلم، شاهد گروهی شعبده باز هستیم که وارد شهری میشوند که مردم آن جادو را قبول ندارند، اما به زودی زندگی و ذهن مردم تحت تاثیر این گروه قرار میگیرد. این فیلم با نماهای تاریک و دو راهیهای اخلاقی طرح شده در داستان و فضای سراسر پرابهام، همچنین رعب و وحشت و طراحی روان کاوانه بر بسیاری از فیلمهای مدرن در آینده تاثیر گذاشت هرچند جزو آثار جداافتاده برگمان محسوب میشود.«چشمه باکره» ۱۹۶۰ درباره دختری بود که با یک لباس مقدس به کلیسا میرود، اما در جنگل به او تجاوز شده و سپس کشته میشود. این فیلم بیش از مضامین مسیحی، ارجاعاتی به افسانهها و اسطورههای اسکاندیناوی داشت مانند «تور و اودین». فضای قرون وسطایی در قابهایی سیاه و سفید و صحنههای سراسر خشونت، فیلم را به شدت تاثیرگذار و تلخ نمود و بسیاری منتقدان آمریکایی خشونت آن را تقبیح کردند. این فیلم قطعا یکی از بهترین آثار برگمان بود که توانست علاوه بر جایزه گلدن گلوب، برای اولین بار جایزه اسکار را در رشته بهترین فیلم خارجی زبان برای وی به ارمغان آورد (سکانس تجاوز در آمریکا سانسور شد.)
چشم شیطان (۱۹۶۰) باز هم بازگشت برگمان بود به مفاهیم الهیاتی، این بار در قالب کمدی-فانتزی. شیطان، «دون خوان» (چهره زنباره و مشهور تاریخی) را از جهنم برای اغفال یک دختر باکره مامور میکند، اما دون خوان عاشق دختر میشود و به همین دلیل به جهنم بازگردانده میشود! واکنشها به فیلم متفاوت بود. گرچه چشم شیطان در سبک خود اثری شاخص محسوب میشود، اما منتقدان که به شاهکارهای جدیِ برگمان عادت داشتند خیلی نتوانستند با این فیلم ارتباط برقرار کنند.
آغاز دهه ۶۰؛ سه گانهای شاهکار درباره روابط انسانی
فیلم «همچون در یک آینه» (۱۹۶۱) روایت دختری شیزوفرنیک است که خانواده اش به او توجه ندارند، دختر کمکم صداهایی میشنود که به او مژده رستگاری و دیدار با خداوند را میدهند… این فیلم در ژانرِ «درام خانوادگی» یک شاهکار محسوب میشود که علاوه بر جذابیت، مفاهیم و لایههای عمیق و فراوانی دارد و بازیگران آن در بهترین فرم خود ظاهر شده اند. نقدها به «همچون در یک آینه» بسیار مثبت بود و دومین جایزه اسکار پیاپی نیز با همین فیلم در سال ۱۹۶۲ به برگمان اهدا شد.«نور زمستانی» (۱۹۶۳) فیلمی است که آن را اگر در ادامه «همچون در یک آینه» ببینید، تبدیل به یک شاهکار میشود. این فیلم روایتگر دهکدهای است که کشیش آن به تازگی همسر خود را از دست داده و دچار یاس و نومیدی شده است. این احساس پوچی در ماجراهایی با چند نفر از افراد دهکده تشدید میشود و در نهایت به فاجعه منجر میگردد… تصاویر سیاه و سفید، بازیهای درخشان و فضای غمزده با شخصیت پردازی عالی از نقاط قوت این شاهکار برگمان به شمار میروند. نور زمستانی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما با محوریت پوچی و خودکشی محسوب میشود و منتقدان بسیاری آن را در میان بهترین فیلمهای همه دوران طبقه بندی میکنند.
«سکوت» (۱۹۶۳) سومین فیلم از تریلوژی اخیر برگمان بود و شاهکاری ابدی. دو خواهر در میانه مسافرتِ خود در شهری توقف میکنند. همچنان که به دلیل اخلاق متفاوت، رابطه شان تیره و تار میگردد دست به کارهای دیوانه واری میزنند که سرنوشت هر دو را تحت تاثیر قرار میدهد. فضای سیاه انسانی ترسیم شده در فیلم در قالب سلطه جویی و ضعف زنانه به همراه مولفههای انتزاعی و غریب فیلم، آن را به اثری بسیار متفاوت و شاخص در تاریخ سینمای مدرن بدل کرد. انزجار، خود ویرانگری و دگرآزاری در فیلم موج میزند و در حوزه مسائل جنسی بسیار صریح و بی پرواست به همین دلیل مورد توجه بسیاری واقع شد تا جایی که در سوئد هفتهای صدهزار نفر را به سینماها میکشاند. خود برگمان معتقد بود سه گانه وی برخلاف آثار قبلی اش که بیشتر به مفهوم خدا و مرگ میپرداخت، معطوف است به روابط انسانی و احساساتِ انسانهایی که نمیدانند چگونه باید با یکدیگر کنار بیایند تا تلخی و رنج زندگی را کاهش دهند.
دهه ۶۰؛ هنریترین فیلمهای استاد سینما
برگمان پس از تریلوژیِ شاهکار خود، مجدد به کمدی بازگشت و برای اولین بار در ۱۹۶۴ یک فیلم رنگی ساخت به نام «این همه زن» که یک «پارودی» یا نقیضه بود در واکنش به شاهکار «فدریکو فلینی» یعنی فیلم ½۸. راجر ایبرت آن را بدترین فیلم برگمان خواند و یک شکست هنری کامل برای استاد سینما بود. هرچند به زودی با ساخت شاهکار جدید خود یعنی «پرسونا» به مسیر درست و ریشههای خود بازگشت.«پرسونا» (۱۹۶۶) مانند فیلم سکوت به رابطه دو زن میپرداخت. فیلم درباره یک بازیگر زن بود که پس از بازی در نقش «الکترا» تکلم خود را از دست داده است و حالا زنی دیگر از او پرستاری میکند، اما به زودی مشخص میشود این سکوتِ اختیاری دلایلی دارد… پرسونا، هنریترین فیلم برگمان محسوب میشود هم از منظر فرم و روایت، هم از نظر ارجاعات به تراژدیهای کلاسیک، در عین حال یکی از مدرنترین فیلمهای وی نیز هست. برگمان مجددا با این فیلم به تصاویر سیاه و سفیدِ موردعلاقه خود بازگشت.
ساعت گرگ و میش (۱۹۶۸) شاهکار بعدی برگمان و بازگشت او بود به فضای ترسهای روانشناختی. وی با این فیلم نشان داد که دست از ایده هایش برنداشته و دائما آنها را ارتقاء میدهد و گویی نبوغش پایانی ندارد. مرد نقاشی که به همراه همسرش در جزیرهای به تنهایی زندگی میکنند درگیر بیخوابی و اوهام و افکار ترسناک است… این فیلم علاوه بر طرح مضامینی مانند دیوانگیِ هنرمندان که دغدغه برگمان و تجربه خودش هم بود، به انگارههای سوررئال نیز ارجاعاتی دارد و در عین حال از افسانههای قدیمی خون آشامها نیز غافل نیست. این فیلم در دوران خود به هیچ وجه مورد توجه قرار نگرفت، اما امروزه همگان معترفند که جزء سرچشمههای ژانر خود محسوب میشود و برترین آثار تاریخ سینمای مدرن. لیو اولمان (همسر برگمان) و ماکس فون سیدو که پای ثابت آثار برگمان در آن دوران بودند در این فیلم و پس از آن به هماهنگی عجیبی دست یافتند.
«شرم» (۱۹۶۸) شاهکار بعدی برگمان بود در ادامه ساعت گرگ و میش و صریحترین فیلم وی در طرح مضامین سیاسی و اجتماعی. یک زوج هنرمند برای فرار از جنگ در یک جزیره زندگی میکنند. با ورود دشمن، زندگی شخصی آنها نیز تحت تاثیر قرار میگیرد و… اگر «ساعت گرگ و میش» به دیوانگیهای تحت تاثیر درون ذهن میپرداخت، فیلم شرم درباره کشکمش و جنون بر اثر مصیبتهای بیرونی بود که بر انسان تحمیل میشوند و موجبات رنج را فراهم میکنند؛ فراموش نکنید در آن دوران گفتمان رایج در هنرمندان، مخالفت با جنگ ویتنام بود. کارگردانی بی نظیر و بازیهای عالی دو شخصیت اصلی، از نقاط بسیار شاخص این فیلم جاودان میباشند که مورد تحسین همگان واقع شد.
دهه ۷۰؛ فریادها و زمزمههای افول در میانسالی
«مصائب آنا» (۱۹۶۹) مجدد به رابطه چهار زن و مرد میپرداخت که در زندگی عاطفی و شخصی خود ناکام مانده اند و … این فیلم گرچه جایزه انجمن منتقدان را به خود اختصاص داد، اما جزو شاهکارهای برگمان طبقه بندی نمیشود. تمرکز فیلم بیشتر از داستان بر روی شخصیتهاست و خود برگمان نیز ساخت آن را با عجله و در شرایط نامناسب توصیف میکند و از آن راضی نیست.«تماس» (۱۹۷۱) نخستین فیلم برگمان به زبانی غیر از سوئدی و محصول مشترک با آمریکا بود و مجدد به رابطه زنان و مردان و عشق و خیانت میپرداخت با درونمایههای مذهبی و اخلاقی. هرچند نمادپردازی کارگردان در حد جنون آمیزی حرفهای است، اما این فیلم جزو ضعیفترین فیلمهای برگمان طبقه بندی میشود که با وجود پخش کننده آمریکایی، در گیشه هم شکست خورد.
بعد از دو فیلم ناموفق، «فریادها و زمزمه ها» در ۱۹۷۲ مجدد باعث بازگشت برگمان به کانون توجهات شد. داستان درباره سه خواهر است در پایان قرن ۱۹، یکی از خواهرها مبتلا به سرطان میشود و هرچقدر مرگ نزدیک میشود رابطه وی با خدمتکارش نیز عمیق تر. فضای بسته و مجلل فیلم برای برگمان که به مرور به ساخت فیلم رنگی عادت کرده بود، فرصتی شد تا تواناییهای بصری خود را با رنگ بندی به رخ بکشد. درد و تلخی فیلم در نمایش روابط انسانی و محاسبات انسانها در شرایط رو به مرگ بودن دیگری (حتی با وجود نسبت خواهری) بسیار بی نظیر و درخشان است. فیلم با وجود زبان سوئدی، در یک اتفاق ویژه نامزد ۵ جایزه اسکار شد و جایزه بهترین فیلمبرداری را به خود اختصاص داد.
درام روانشناسانه «چهره به چهره» (۱۹۷۶) درباره روانپزشکی بود که اختلالات ذهنی داشت. برگمان نشان داد که با رشد روانشناسی، او نیز به تناسب ایدههای روانشناختی خود را ارتقا داده و با داستان یرمزآلود مخاطب را به دنبال خود میکشاند. لیو اولمان با این فیلم نامزد همه جوایز بازیگری در آن سال شد و برگمان با وجود ساخت فیلمهایش به زبان سوئدی، پخش کنندههای معتبری مانند پارامونت را پشت سر خود داشت و فیلم هایش بیش از پیش دیده میشد.
«تخم مار» (۱۹۷۷) تنها فیلم غیرسوئدی و هالیوودی برگمان بود که به زبان آلمانی و در آلمان ساخته شد. این تریلر سیاسی یکی از مناقشه برانگیزترین آثار اوست؛ در آن دوران برگمان را رو به افول و تمام شده خواندند و مولفی میدانستند که نمیتواند خودش را با دغدغههای انسان مدرن و سینمای آن دوران تطبیق دهد. داستان فیلم دردهه ۱۹۲۰ در آلمان میگذرد. مردی یهودی در برلین به وجود یک آزمایشگاه انسانی پنهان و مخفی پی میبرد… این فیلم حتی در دوران خود و مدیوم هالیوود یک فاجعه تمام عیار است و شکستی مطلق برای برگمان. اگر نام کارگردان فیلم را ندانید، پس از تماشای فیلم باورتان نمیشود که با اثری از برگمان سر و کار داشته اید. تخم مار به عنوان یک فیلم چندپاره و معلق میان روایت و فرم، بیشک ضعیفترین فیلم برگمان محسوب میشود که به شدت توسط منتقدان و رسانهها تقبیح شد.
بیشتر بخوانید: تأملاتی زنانهنگر بر فیلم «توت فرنگی های وحشی» ساخته اینگمار برگمان/ بلوغی مهرورزانه در روزهای كهنسالی
سالهای پایانی؛ بازگشت به کودکی و پدر مستبد
«سونات پاییزی» (۱۹۷۸) تا حدی توانست وجهه از دست رفته برگمان را بازگرداند. یک زن پیانیست که در دنیای هنر شهرت زیادی به دست آورده، زندگی خانوادگی جالبی نداشته است. در میانسالی پس از سالها با دخترش که سالها از او دور بوده است دیدار میکند، اما گویی احساسات در او مرده است … سونات پاییزی برنده گلدن گلوب شد و نامزد ناکام اسکار. فیلم به نسبت آثار جوانیِ برگمان سرراستتر و سادهتر است و شهرت خود را بیشتر مدیون موسیقی، بازیگران و شخصیتهای زن خود (اینگمار برگمان و لیو اولمان). این فیلم با فیلمبرداری و قاب بندیهایش، جزء بهترین آثار متاخر برگمان دسته بندی میشود.بعد از سونات پاییزی، برگمان عملا دیگر فیلم سینمایی نساخت. آثارش همه برای تلویزیون ساخته شدند و بعدها نسخههای تقطیع شده و سینمایی آنها اکران محدودی داشتند. شاخصترین آنها «فانی و الکساندر» (۱۹۸۲) بود، اثری پنج ساعته که بعدها نسخه سینمایی آن به نمایش درآمد. فانی و الکساندر دو کودکی هستند که با پدر و مادر هنرمندشان زندگی خوبی را سپری میکنند، اما با مرگ پدر و ورود ناپدری که کشیش خشکه مقدسی است همه چیز بهم میریزد. فانی و الکساندر احتمالا شخصیترین فیلم برگمان است براساس کودکی و پدر واقعی خودش. بازیها و قابهای فیلم فوق العاده است و با وجود مضامین الهیاتی و روانکاوانه، برگمان گویی دست از پیچیدگی برداشته و راحتتر از همیشه قصه میگوید. نماد این امر نیز روایت فیلم از زبان پسربچه داستان است که امری منحصر به فرد در سینمای برگمان محسوب میشود که همیشه شخصیت هایش بزرگسال و درگیر مسائل پیچیدهتر بودند. فانی و الکساندر با ۷ میلیون دلار فروش در آمریکا، جزء پرفروشترین آثار برگمان محسوب میشود. این شاهکار سینمایی، در کمال تعجب نامزد ۶ جایزه اسکار شد و برنده در ۴ رشته که بهترین رکورد برای «فیلمهای خارجی زبان» محسوب میشود.
فیلم «پس از تمرین» (۱۹۸۳) به زندگی کارگردان تئاتری کهنسال میپرداخت که در حین علاقمند شدن به یک بازیگر زن جوان، درگیر یادآوری عشقهای قدیمی خود نیز هست… این فیلم تحسین شده با فرمِ نمایش در نمایش خود، به نوعی حدیث نفس برگمان بود و ادای دین وی به تئاتر؛ البته قرار بود آخرین فیلم او نیز باشد. در دو دهه بعدی برگمان دو فیلم دیگر تلویزیونی ساخت و چهار فیلمنامه نوشت. آخرین اثر او پیش از مرگ «ساراباند» در سال ۲۰۰۳ بود که فیلم مهمی است. ساراباند مجدد به جایگاه پدری اختصاص داشت و درباره پدربزرگ هنرمند و مستبدی بود که در غیاب همسرش، کنترل فرزند و نوهاش را در اختیار دارد و انعطاف پذیری کمی به خرج میدهد. به عبارتی آخرین فیلم برگمان، بیان چندباره رابطه خود و پدرش بود یعنی نیمی از مفهوم سینمای او، نیم دیگر به زنان اختصاص داشت.
موخره؛ فیلمسازی که میخواست دیوانه نشود
اینگمار برگمن علاوه بر ۴۵ فیلم سینمایی، حدود ۱۰ فیلم تلویزیونی و ۲۰ مستند ساخت و حدود ۲۰۰ نمایشنامه بر روی صحنه و رادیو اجرا کرد. فیلمنامه همه شاهکارهایش را خود نوشت و میراثی گران و عظیم از خود برجای گذاشت. موسیقی و هنرهای دیگر، اجزاء اساسی سینمای وی بودند و به همین دلیل بعضی فیلم هایش تشبیه به شعر شد.او در جوانی و حتی پایان جنگ و هولوکاست عاشق کاریزمای هیتلر و نازیها بود و بعدها از سیاست متنفر شد. این موضوع به نفعش تمام شد و گسست وی از مضامین سیاسی و ایدئولوژیهای روز باعث شد فراتر از بسیاری غولهای سینما قرار بگیرد. مواضع فلسفی صریح و الهیات نمادین در آثار او تا پیش از وی کم نظیر بود و با او در سینما جان گرفتند. کار مکرر و گروهی با بازیگران و عوامل پشت صحنه در فیلمهای مختلف موجب شد آثار او در فرم و تصویر به یک وحدت بیسابقه در تاریخ سینما دست یابند. سعی کرد از تصاویر سیاه و سفید که در آن استاد بود به بهترین نحو استفاده نماید حتی در دوران رنگی شدن فیلم ها. اگرچه در اواخر فیلمسازی توان تکنیکی خود را در رنگ بندی نیز به رخ میکشید، اما به طور کلی با سینمای مدرن از دهه ۸۰ به بعد میانه خوبی نداشت و از هالیوود متنفر بود.
وی به کشور و زبان اصلی خود یعنی سوئد وفادار بود و جز دو فیلم همه آثارش را در سوئد و به آن زبان ساخت؛ زیرا به آن زبان تربیت شده، فکر میکرد و مینوشت و به همین دلیل بسیاری آثارش با تاخیر چندساله در آمریکا و دنیا اکران شدند. برگمان از آن نوابغی بود که با یک نقاشی یا یک آیه کتاب مقدس طرح فیلمنامه و داستان خود را مینوشت، بعضا از اوهام و رویاهایش استفاده میکرد، خاطرات گذشته و زندگی شخصیش را در داستان میگنجاند و گاهی مشاهده تصادفی رفتار و کردار انسانها برایش الهام بخش بود و طرح یک شاهکار را در ذهنش میساخت.
برگمان در دوران جوانی فیلمهایی زیر ۹۰ دقیقه میساخت، اما پس از شهرت و در نیمه دوم فیلمسازیش، وسواس هایش نیز بیشتر شد و فیلمهایش کندتر و طولانی تر؛ زیرا حرفها و ایدههایش را طرح کرده بود و مجبور بود همان مضامین قبلی را از زوایای جدید و به شکل مفصلتر به تصویر بکشد. در همین دوران بود که زندگیش را مانند فیلم هایش در «جزایر فارو» در انزوا سپری میکرد.
اینگمار برگمان نمادی از تکامل و بلوغ سینما در تعادل میان فرم و مضمون بود و نقطه اوج آن، همچنان که متنهایش هنوز روی صحنههای تئاتر خوانده میشود و تکنیکهای بصریاش نیز در سینما مورد استفاده قرار میگیرد. از کوروساوای بزرگ تا میشائیل هانکه، از تارکوفسکی تا وودی آلن و دیوید لینچ و دیگر بزرگان سینما از او بسیار تاثیر گرفتند.
او بسیار ارزان و شخصی فیلم میساخت و اعتقادی به گیشه نداشت، فیلمنامه هایش را خود مینوشت و بسیار انسان سخت گیری بود حتی در پشت صحنه و با بازیگران. فیلمهای تلخ و سیاه وی به تناسب با افزایش سنش امیدوارانهتر و رنگیتر شد. برگمان فیلمسازی را عامل دیوانه نشدن خود میدانست و دو مساله اساسی داشت؛ در بعد فلسفی «سکوت خدا در عالم» و در بعد اجتماعی «روابط عشقی و خانوادگی».
در دورانی که زنان در حاشیه بودند یا وسیلهای زیبا برای جذابتر شدن فیلم، برگمان با خلق شخصیتهای زن خود الگوهایی متفاوت و روایتهایی دقیق از زنان جدی و قوی ارائه داد در برابر مردانی مایوس و ضعیف؛ به همین دلیل او را «فیلمساز متخصص زنان» نامیدند. برگمان شاید اینگونه سعی کرد از طریق بالا بردن زنان، پدر مستبد و کودکیش را در عین به تصویر نکشیدن، هوشمندانه زیر سوال ببرد و نفرت خود را پنهان سازد. اینگمار برگمان بیش از آنکه به عنوان یک فیلسوف الهی در سینما جوابهایی مشخص و رستگارانه به مخاطب ارائه کند، پرسشهایی اساسی و درست را در ذهن طرح میکرد که دست از سر مخاطب برنمیداشت و اینگونه در تاریخ سینما جاودانه شد.
https://teater.ir/news/63925