هوارد هاکس دربارهی مرلین مونرو میگوید: مرلین مونرو دخترک بسیار وحشتزدهای بود که مطلقا به قابلیتهای خودش اعتماد نداشت. میترسید روی پرده ظاهر شود. موجود بسیار غریبی بود که در عین حال در تصویر اثر عجیبی از خودش باقی میگذاشت {…} در تمام وجودش هیچ چیز واقعی وجود نداشت.
چارسو پرس: شاید پربیراه نباشد اگر مرلین مونرو را مطرحترین و جنجالیترین ستارهی زن تاریخ سینما بدانیم؛ او از اولین کسانی بود که همهی اخبار مربوط به زندگیاش منتشر میشد و حتی به خاطر زندگی عجیب و غریبش اطرافش پر از حواشی بود. در این جا قرار است از زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو بگوییم. چرا که این دو بسیار به هم ارتباط دارند و کارنامهی هنری هیچ بازیگری تا به این اندازهی به زندگیاش گره نخورده است. پس نمیتوان بدون آگاهی از زندگینامهی مرلین مونرو، فراز و فرودش در عرصهی بازیگری یا چرایی شهرتش را فهم کرد. پس در ابتدا سری به زندگینامهی وی خواهیم زد و سپس به سراغ بهترین فیلمهای مرلین مونرو خواهیم رفت و یکی یکی آنها را زیر ذرهبین خواهیم برد.
هوارد هاکس دربارهی مرلین مونرو میگوید: مرلین مونرو دخترک بسیار وحشتزدهای بود که مطلقا به قابلیتهای خودش اعتماد نداشت. میترسید روی پرده ظاهر شود. موجود بسیار غریبی بود که در عین حال در تصویر اثر عجیبی از خودش باقی میگذاشت {…} در تمام وجودش هیچ چیز واقعی وجود نداشت. همه چیزش غیرواقعی مینمود. (برگرفته از کتاب «سینما به روایت هوارد هاکس» به قلم جوزف مکبراید و ترجمه پرویز دوایی). میبینید که هوارد هاکس بزرگ هم اعتقاد دارد که کارنامه هنری مرلین مونرو عمیقا به خصوصیاتش که ناشی از زندگی شخصی او میشد، وابسته است. پس باید اول با زندگینامه مرلین مونرو شروع کنیم.
از سوی دیگر همهی اخبار مربوط به زندگی وی سریع مخابره میشد. مردم حتی از قد و زن مرلین مونرو اطلاع داشتند و میدانستند که در هر لحظه در حال انجام چه کاری است. همهی اینها هم قبل از انقلاب فضای مجازی و گسترش یافتن شبکههای خبری تلویزیونی شکل گرفت. هیچ ستارهای نتوانست به اندازهی او در عصر شبکههای خبری رادیویی و روزنامهها تا این اندازه محبوب شود که حتی بسیاری برای تهیه عکس مرلین مونرو هم سر و دست بشکنند. در چنین قابی طبیعی بود که یک فیلم مرلین مونرو هم در گیشه موفق باشد و بتواند پولش را بازگرداند. اما مشکل مرلین مونرو فقط با سنتگرایانی که آن دوران تازه را برنمیتافتند، نبود. کسانی هم در آن زمان دست به قلم شدند و از عدم استعدادش در بازیگری گفتند و این که او نقشهای مختلفش را به خاطر چهره و شهرت و زیباییاش به دست میآورد، نه چیز دیگری.
همین هم روان این زن جوان را به هم ریخت. او میدید که همه جا مردم به بیوگرافی مرلین مونرو و این که کجاست و چه میکند و چه میخورد و چه میپوشد اهمیت بیشتری میدهند تا به هنرنماییاش در فیلمهای مختلف. حتی گاهی میدید که کارگردانهای فیلمهایش هم از او ناراضی هستند و طوری رفتار میکنند که گویی او یک بازیگر تحمیلی از سوی روسای استودیوها است. پس تا میتوانست در کلاسهای بازیگری مختلف ثبت نام میکرد و در اوج شهرت و محبوبیت سر کلاس درس بازیگری حاضر میشد تا توانایی هنری خود را ارتقا بخشد. همهی اینها روح و روان او را فرسوده میکرد و میخراشید تا آن شب شوم چهارم اوت ۱۹۶۲ از راه برسد و جسد مرلین مونرو کشف و در نتیجهی خودکشی اعلام شود. او در زمان مرگ فقط سی وشش سال سن داشت اما در این مدت زندگی غریبی را تجربه کرده بود.
پس از مرگش بسیاری به تئوری توطئه روی آوردند و باور نکردند که او خودکشی کرده. چرا که بسیاری در آن دوران گمان میکردند او با قدرتمندرین خانوادهی آمریکا یعنی کندیها رابطه دارد. یک سالی هم که گذشت جان اف کندی ترور شد و چند سال بعدش رابرت برادر کوچکتر جان. همهی اینها بهانهی کافی در اختیار زردنویسان قرار میداد تا از توطئهای در مرگ این سرشناسترین هنرپیشهی زمانه بگویند. اما کسی که بخواهد در جستجوی حقیت باشد، چارهای جز رسیدن به درون آشفتهی زنی ندارد که در زمانهای ظهور کرد که گویی همه چیز برای درخشش وجود داشت اما حسودان و تنگنظران و دشمنان اجازهی لذت بردن از زندگی و رهایی را از او گرفتند.
شعر مرلین مونرو چنین چیزی را نشان میدهد و از روان آشفتهی زنی میگوید که در حال جستجوی راهی است که کمی آرامش داشته باشد و در ضمن از اجتماع خشمگین بیرون هم واهمه دارد. او گرچه هیچ وقت شاعر خوبی نبود اما برای فهم زندگی و افکارش میتوان اشعارش را یکی از منابع دست اول در نظر گرفت. اما همهی اینها زمانی کامل میشود که کمی از سالهای پایانی زندگی وی اطلاعات کسب کنیم و بدانیم با جسد مرلین مونرو چه کردند؟
گفتیم که همه از زندگی وی باخبر بودند. جزییات زندگی مرلین مونرو از نظرها پنهان نمیماند. اما او بعد از چند بار ازدواج و طلاق و مشکلات دیگری که به آنها اشاره شد و همچنین تبدیل شدنش به نمادی از یک زن بلوند احمق و البته شایعات بیشماری که اطرافش وجود داشت، به سمت مصرف مواد مخدر رفت و نکته این که همین هم از نظرها پنهان نماند. چهرهی مرلین مونرو روز به روز نزد افکار عمومی مخدوشتر میشد و او هم چند فیلم نا تمام در کارنامه داشت که عواملش او را مسبب مشکلات بسیار میدانستند و به استودیو اعلام میکردند که وی همکاری غیرقابل اعتماد است و مدام سر صحنه مشکل درست میکند. از زمان «ناجورها» در سال ۱۹۶۱ هم در فیلم دیگری ظاهر نشده بود و همین بر شایعات دامن میزد.
در تمام مدت او به در و دیوار میزد تا چهرهی خود را نزد مردم ترمیم کند اما موفق نمیشد. تصور میکرد که اگر در اثری بازی کند و مردم با یک فیلم مرلین مونرو روی پرده روبهرو شوند همه چیز درست خواهد شد. این همه برای کسی که بسیار به تصویر زندگی خود نزد مردم اهمیت میداد، شکنجهای تمام عیار بود. اما به محض سررسیدن خبر مرگش و اعلام خبر خودکشی، همان مردم ناگهان تغییر موضع دادند و چون کسی که بخواهد تقصیری گردن نگیرد، مرگ مرلین مونرو را به قتل و ترور ارتباط دادند. گویی همهی این مردمان در سرتاسر عمر ستایشش کرده بودند و حال دستهایی از پشت پرده بازیگر محبوب آنها را حذف کرده بود.
در این ایام بود که دوباره نامش سر زبانها افتاد. عکس معروف مرلین مونرو در فیلم «خارش هفت ساله» دست به دست میشد و فیلمهای معروف مرلین مونرو دوباره دیده میشدند. تصاویرش زینتبخش سر در سینماها بود و بزرگداشتهایی برایش این جا و آن جا برپا میشد. اما آن تئوری توطئه به قدرت خود باقی بود. مرلین مونرو پس از مرگ هم نمیخواست دست از سر سینما و جامعه بردارد و جنازهاش از زیر خروارها خاک، وجدان جمعی را مورد خطاب قرار میداد و بسیاری میگفتند که جسد مرلین مونرو خیلی زود دفن شده و این را دلیلی بر سرپوش گذاشت بر قتلش میدانستند.
مرلین مونرو در فیلم «ناجورها» نقش زنی به نام رزلین را بازی میکند که در کش و قوس روابط با مردان مختلف گیر کرده است. مانند همیشه جان هیوستون موفق میشود روابط بین شخصیتهایش را به خوبی پرورش دهد و کاری کند که این عامل به نقطه قوت آثارش تبدیل شود. البته قصهی این فیلم و روابط میان افرادش چندان معمول و طبیعی نیست و به نوعی مالیخولیا پهلو میزند اما جان هیوستون موفق شده این فضای غریب را به برگ برندهی اثرش تبدیل کند و وسترنی نامتعارف بسازد. از سوی دیگر بازی در کنار بزرگانی چون کلارک گیبل و مونتگومری کلیفت فرصتی در اختیار مرلین مونرو قرار داد که خودش را محک بزند و در آخرین روزهای زندگیاش کاری ماندگار به جا بگذارد. انصافا حضورش در فیلم «ناجورها» هم قابل دفاع است و در کنار آن دو بازیگر توانا کم نمیآورد.
فیلمنامهی فیلم «ناجورها» را آرتور میلر بر اساس داستانی از خودش نوشت. آرتور میلر زمانی شوهر مرلین مونرو بود و اصلا بخشی از حواشی زندگی این زن به همین ازدواج بازمیگشت. آرتور میلر زمانی یکی از نمادهای روشنفکری در جامعهی آمریکا بود. او نمایشنامهنویسی تیزبین بود و با آن عینکهای ته استکانیاش چندان در کنار مرلین مونروی زیبا جذاب به نظر نمیرسید. همین بسیاری را به حدس و گمان واداشته بود تا به چرایی این ازدواج برسند. در چنین بستری خبرهایی منتشر میشد مبنی بر این که مرلین مونرو در تلاش است تا با ازدواج با چنین مردی وجههی خود را نزد افکار عمومی بهبود بخشد و کاری کند که فقط به عنوان بازیگری خوش چهره نزد عموم شناخته نشود. به همین دلیل هم باید کارنامهی کاری مرلین مونرو و زندگیاش را در کنار هم دید و زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو را با هم به داوری نشست.
«در شهر ریو از ایالت نوادا زنی ۳۰ ساله به نام رزلین تازه از شوهرش جدا شده و ناگهان خودش را درگیر رابطه با مردی مسنتر که یک کابوی است میبیند. در این میان مردی به نام گوییدو در حال تعمیر خانهای است. رزلین به همراه معشوق تازهاش برای کمک نزد وی میرونند اما …»
هوارد هاکس همان کسی است که کمدی اسکروبالهای معرکهای چون «منشی همه کاره او» (His Girl Friday)، «بزرگ کردن بیبی» (Bringing Up Baby) را در کارنامه دارد. در هر دو این فیلمها کری گرانت نقش مردی را بازی میکند که در گیر و دار یک حرفه و تلاش برای انجام کار درست، به زنی دل میبازد و دوست دارد او را به دست آورد. نکتهی جذاب این فیلمها ریتم سریع آنها است که باعث میشود حرکت کردن گام به گام با آن برای هر بازیگری مشکل باشد. چرا که این ریتم سریع فقط از نحوهی اطلاعاتدهی به مخاطب یا پیشبرد داستان یا قطع زدن مداوم بین نماها ناشی نمیشود، بلکه فیلمساز از بازیگرانش میخواهد با چنان سرعتی دیالوگ بگویند که گاهی سرسامآور به نظر میرسد.
نکته این که «میمونبازی» از این منظر به پای آن آثار نمیرسد. اما باز هم در قیاس با آثار معمول سینمای کمدی از ریتم سریعتری برخوردار است و این برای هر بازیگری چالشی به حساب میآید. کری گرانت که استاد حضور در چنین دنیایی است و مشکلی ندارد. مرلین مونرو هم انصافا از پس اجرای نقشش به خوبی برآمده است. جینجر راجرز و دیگران هم معرکه هستند. در چنین قابی باید از فیلم «میمونبازی» به عنوان اثری دیدنی یاد کرد که هم از نگاه ویژهی هوارد هاکس به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان مولف جهان سینما بهره میبرد و هم از یک تیم بازیگری درجه یک.
«دکتر بارنابی برای یک کمپانی سرشناس کار میکند. او آدمی خشک مغز و جدی است و جز تحقیقاتش به چیزی نمیاندیشد و اکنون هم در حال تلاش برای ساختن اکسیر جوانی است و به نظر میرسد که چیزی تا رسیدن به موفقیت فاصله ندارد. در این میان رییس کمپانی هم مدام به او فشار میآورد تا کارش را هر چه زودتر تمام کند. روزی در غیاب بارنابی یکی از میمونهای آزمایشگاهیاش ترکیب مواد او را به هم میزند. بارنابی روز بعد بدون خبر از این کار میمون، مواد را روی خودش امتحان میکند. در نتیجهی این کار به جای ظاهر، رفتار دکتر بارنابی عوض شده و شبیه به یک پسر جوان بیست ساله عمل میکند. او دست منشی شرکت را میگیرد و او را به خارج از شهر دعوت میکند اما …»
در چنین قابی هنری هاتاوی او را فراخواند و در کنار بازیگر جاسنگین و درجه یکی چون جوزف کاتن نشاند که گرچه در زمینهی ستارگی به پای مونرو نمیرسید اما از توان بازیگری بسیار بالایی برخوردار بود. تا آن جا که بزرگترین بازیگران تاریخ سینما هم در برابر درخشش او کم آورده و قاب را به تمامی به وی واگذار میکردند. نمونهها در تاریخ سینما بسیار است و از «همشهری کین» (Citizen Kane) که جوزف کاتن در آن نقش صمیمیترین دوست چارلز فاستر کین با بازی ارسن ولز را ایفا میکند تا «جدال در آفتاب» (Duel In The Sun) به کارگردانی کینگ ویدور.
نکته این که مرلین مونرو به خوبی میتواند در کنار چنین بازیگری ظاهر شود. نمیتوان توان بازیگری او را با کسی چون جوزف کاتن قیاس کرد اما همین قرار گرفتنش در کنار او و کم نیاوردن باز هم نکتهی مثبتی است که نصیب هر بازیگری نشده است. از سوی دیگر «نیاگارا» در کنار «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» (How To Marry A millionaire) و «آقایان موطلاییهای را ترجیح می دهند» (Gentlemen Prefer Blondes) در سال ۱۹۵۳، از جمله فیلمهایی بود که مرلین مونرو را وارد جمع ستارگان سینما کرد و حرفهی وی را ارتقا داد. «نیاگارا» پرفروشترین فیلم کمپانی قرن بیستم در سال ۱۹۵۳ هم لقب گرفت.
قصهی فیلم «نیاگارا» پر فراز و نشیب است اما ریتم تندی دارد. کل فیلم فقط ۸۸ دقیقه است اما حجم اتفاقاتش بسیار بالا است و همین باعث شده که با فیلمی با ریتم سریع روبهرو شویم. از سوی دیگر در آن دوران مرسوم بود که فیلمهای نوآر همگی سیاه و سفید باشند. بالاخره فیلمبرداری سیاه و سفید بیشتر به درد آن حال و هوا و نمایش جدال بین تاریکی و روشنایی میخورد اما هنری هاتاوی تصمیم داشت که یک فیلم نوآر رنگی و غیرمتعارف بسازد. جالب این که این تصمیم به نفع فیلم تمام شده و از آن اثری باشکوه ساخته است.
«زوجی به نام آقا و خانم کاتلر برای گذراندن ماه عسل خود به آبشار نیاگارا سفر کردهاند. آنها دیر به مقصد خود میرسند و متوجه میشود که کلبهی آنها که قبلا به وسیلهی آنها رزرو شده توسط زوج دیگری اشغال شده است. صاحب کلبه از این زوج که لومیس نام دارند، میخواهد که اتاق را ترک کنند. اما خانم لومیس به آنها میگوید که چنین نمیکند چرا که این برای شوهرش که به تازگی از جنگ کره بازگشته و شرایط روانی طبیعی ندارد، ناخوشایند خواهد بود. آقا و خانم کاتلر محترمانه میپذیرند و به کلبهی دیگری میروند. روز بعد خانم کاتلر، خانم لومیس را در حین خیانت کردن به شوهرش میبیند و متوجه میشود که این سفر در کنار لومیسها به خوبی و خوشی تمام نخواهد شد. تا این که …»
اوتو پرمینگر فیلم «رودخانه بدون بازگشت» را از داستانی به قلم لوییس لنتز اقتباس کرد و از دل آن یک وسترن موزیکال بیرون کشید. لوییس لنتز هم تحت تاثیر فیلم «دزدان دوچرخه» (Bicycle Thieves) ویتیوریو د سیکا ساخته شده در سال ۱۹۴۸ که یکی از آثلار نمادین مکتب سینمایی نئورئالیسم ایتالیا محسوب میشود، اقدام به نوشتن داستانش کرد. این که فیلم با قطع سینمااسکوپ و با بهرهبردن از تکنیک تکنیکالر ساخته شد، دیگر نکات قابل ذکر فیلم «رودخانهبدون بازگشت» است.
این بار در کنار مرلین مونرو ستارهی دیگری از عالم سینمای کلاسیک هالوود حضور دارد؛ رابرت میچم همواره در قالب نقش مردان با جذبه و کمی خشن درخشیده بود. در چهرهاش نوعی جنون مشاهده میشد که گاهی میتوانست جلوههایی ترسناک به خود بگیرد. حتی اگر در قالب مردی معمولی و اهل زندگی هم حاضر میشد، یان توقع وجود داشت که ناگهان رنگ عوض کند و به تهدیدی علیه دیگران تبدیل شود.
حال رابرت میچم از همین توانایی در این جا بهره برده تا در قالب مردی ظاهر شود که تازه از زندان آزاد شده و تمایل دارد از دردسر دوری کند و برای فرزندش پدر خوبی باشد. اما میدانیم که هیچ قصهای به این خوبی و خوشی تمام نخواهد شد و دوباره آن گذشتهی پر از خشونت گریبان مرد را خواهد گرفت. تنها تفاوت در این است که او این بار یاد میگیرد از این خشونت در راه درستی استفاده کند و چون با اثری وسترن روبه رو هستیم که داستانش در محیطی خشن میگذرد، خشونت می تواند منجر به عدالت و رستگاری هم شود. یکی از کسانی که به مرد در این راه کمک میکند، زنی است که مرلین مونرو را نقشش بازی میکند تا او در کنار «ناجورها» فیلم وسترن دیگری هم در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو داشته باشد.
داستان در سال ۱۸۷۵ و در شمال غرب آمریکا میگذرد. تب طلا بالا است و همه لاش دارند که یک شبه ثروتمند شوند. در این میان مردی دوست دارد خلاف این عمل کند و سرش به کار خودش باشد. طبعا آن محیط خشن بیرون گریبانش را خواهد گرفت اما این رودخانه دیگر هیچگاه به میر قبل خود بازنخواهد گشت و این مرد در کنار زنی که دوستش دارد و فرزنی که باید مراقبش باشد، آن مردی نخواهد بود که کارش به زندان بکشد. از سوی دیگر اوتو پرمینگر در فصل انتهایی قصه از تصویری که از مرلین مونرو در ذهن مخاطب جا افتاده و آن زمان در حال شکلگیری است، استفاده میکند. همان تصویری که او را فقط بازیگری خوش چهره و اصطلاحا شوگرل (Showgirl) میداند. در فیلم بعدی فهرست از این تصویر بیشتر خواهیم گفت.
«در سال ۱۸۷۵ مردی به نام مت پس از تحمل حبس از زندان آزاد میشود. او قبل از رفتن به زندان فرزند کوچکش را که مارک نام دارد پیش زنی به نام کِی گذاشته است. حال بازمیگردد و او را با خود می برد و قول میدهد که دیگر ترکش نکند. در این میان نامزد کِی که هری نام دارد، سر میز قمار موفق به بردن یک معدن طلا میشود. او به همراه کی سوار بر قایقی عازم شهری در همان نزدیکی میشود تا معدن را به نام خودش سند بزند. اما در راه قایق آنها در نزدیکی مزرعه مت و مارک دچار سانحه میشود. مت آنها را نجات میدهد و به مزرعهی خود میبرد. هری از مت میخواهد که اسب و اسلحهاش را به وی بفروشد تا بتواند به شهر برود اما مت قبول نمیکند. در یک غافلگیری هری به مت حمله کرده و او را بیهوش میکند و با اسلحه و اسب میگریزد. اما کِی میماند تا از مت و مارک مراقبت کند …»
لارنس اولیویه از این تصویر مرلین مونرو آگاهی داشت. او که یک شکسپرین باوقار انگلیسی بود میدانست که مرلین مونرو بیشتر در آمریکا به عنوان یک شوگرل یا دختری زیبا که همین جذابیتش مناسب گرم کردن نمایشها است، شناخته میشود. البته لارنس اولیویه آن قدر دانش بازیگری داشت که بداند این تصویر دروغین است و حقیقتا زیبایی بسیار مرلین مونرو سبب دامن زدن به این موضوع شده است. پس در فیلمی که خودش قصد ساختنش را داشت و قرار بود در آن نقش یک نجیبزادهی اشرافی را بازی کند و در برابرش زنی اهل نمایش و جلوهگری باشد و از دل این تضاد درام و کمدی بیرون بکشد، به سراغ مرلین مونرو رفت.
طبعا چنین تضادی میان دو شخصیت در دل یک فیلم جان میدهد برای ساخته شدن یک کمدی رمانتیک معرکه. در یک سو مردی قرار دارد که از طبقهای اشرافی است و در سوی دیگر زنی که در نمایشهای موزیکال عامه پسند شرکت میکند و به نظر چندان مناسب وصلت با مردی این چنین نیست. اما قصهی فیلم شبیه به تمام آثار کمدی رمانتیک پیش میرود. سدها یکی یکی از سر راه برداشته میشوند تا این دو دلداده به هم برسند. در نهایت این که در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو «شاهزاده و شوگرل» دیگر فیلمی است که حال مخاطب را پس از تماشا بهتر میکند.
صحنهپردازی فیلم از نقاط قوت آن است. لارنس اولیویه هم نشان میدهد که در قالب نقشهای کمدی توانا است. البته او یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما است و کسی در تواناییهایش شک ندارد. این مرلین مونرو است که باید پا به پای او حرکت کند و اجازه ندهد که تمام قابها از آن لارنس اولیویه باشد. مرلین مونرو از پس این کار سخت به خوبی برآمده است. نام اصلی فیلم «شاهزاده خواب» (The Sleeping Prince) است که از نمایشی به همین نام اقتباس شده اما در آمریکا با نام فعلیاش پخش شد و این نام روی این اثر ماند.
«در سال ۱۹۱۱ شاه جرج پنجم، امپراطور بریتانیا از خانوادهی اشرافی کشوری به نام کارپیتیا که کشوری ساختگی است دعوت کرده تا مهمان آنها باشند. او قصد دارد که از این مهمانی استفاده کند تا موفق به ایجاد اتحاد با آنها در برابر آلمانها شود. در این میان شاهزادهی کشور کارپیتیا که مرد میانسالی است، برای سفر و تفریح به شهر میرود و در آن جا با زنی آشنا میشود و از او میخواهد که شب به سفارت کشورش بیاید. زن به سفارت مراجعه میکند با این تصور که مهمانی بزرگی برقرار است اما در کمال تعجب میبیند که فقط یک مهمانی شام دو نفره است. پس تصمیم به بازگشت میگیرد اما …»
فیلمهای با محوریت سرقت به دو دستهی کلی تقسیم میشوند. یکی فیلمهایی که به تمامی روی سرقت متمرکز میشوند و روند طراحی و سپس اجرای نقشه را تمام و کمال نشان میدهند و کار چندانی به پلیسها ندارند و دیگری هم آثاری که با حذف یا کوتاه کردن سکانس سرقت بیشتر بر تعقیب و گریز میان پلیسها و سارقان تمرکز دارند. این دستهی دومی به زیرگونهی پلیسی از سینمای جنایی نزدیک میشود که برای خود ژانری مجزا در عالم سینما است. «جنگل آسفالت» جایی در این میانهها قرار میگیرد، البته با تمرکز بیشتر روی طراحی و اجرای نقشه سرقت. تاکید چندانی روی نیروهای پلیس ندارد اما بخشی از قصه را به فرار سارقان اختصاص میدهد.
در ضمن در فیلم شخصیتی وجود دارد که نقشش را استرلینگ هایدن بازی میکند. بازی او در این جا ما را به یاد بازیاش در فیلم «کشتن» (The Killing) از استنلی کوبریک میاندازد. در هر دو فیلم او سارقی است که با گروهی برای انجام یک سرقت همکاری میکند و در هر دو فیلم این آخرین فرصت او است که حقش را از زندگی بگیرد. در هر دو فیلم او نقش آدمی پاک باخته را بازی میکند که هر چه داشته از دست داده و به هر دری زده، آن را بسته یافته و حال آخرین قمارش را میکند تا شاید زندگی کمی روی خوش به وی نشان دهد.
نکته این که در فیلم کوبریک شخصیتی که استرلینگ هایدن نقشش را بازی میکند مغز متفکر سرقت هم هست و تا حدود بیشتری در زندگیاش شانس آورده. در فیلم جان هیوستون او حتی توانایی برنامهریزی برای سرقت را هم ندارد و فقط برای کمک فرخوانده میشود. همین هم شرایط را برایش سختتر میکند. نکتهی پایانی این که در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو باید جایگاه ویژهای برای این اثر و البته «همه چیز درباره ایو» در نظر گرفت. چرا که بدون این دو فیلم نامی از این ستارهی عالم بازیگری نبود. در ضمن هر دوی آنها از بهترین فیلمهای مرلین مونرو هم هستند.
«دکتر اشنایدر که سارقی بسیار باهوش است پس از آزادی از زندان افرادی را دور خود جمع میکند تا به آنها از نقشهی سرقتش از یک جواهرفروشی بگوید. این قرار است آخرین سرقت او باشد و در این میان مردی در ظاهر محترم هم که وکیلی خوش نام است، قرار میشود که پس از سرقت جواهرات را در ازای مبلغ یک میلیون دلار از آنها بخرد. گروه دور هم جمع میشوند اما برای برخی کارها هنوز نیاز به فرد دیگری وجود دارد. آنها مردی در به در به نام دیکس هندلی را خبر میکنند که چیزی برای از دست دادن ندارد. سرقت آغاز میشود اما …»
هوارد هاکس کارگردانی بود که میتوانست هر داستانی را به اثری درخشان تبدیل کند. او در کارنامهاش همه نوع فیلمی دارد و از هر ژانری شاهکاری در بین سیاههی آثارش یافت میشود. او در کارنامهاش هم وسترنهای معرکه ساخته و هم اثر درجه یکی از ژانر موزیکال مانند همین فیلم دارد که لحنی کمدی در سرتاسرش دیده میشود. بازیگران، به ویژه بازیگران زن این فرصت را داشتند که در کارهای او بهترین خود باشند و همین موضوع هم به مرلین مونرو فرصت داد تا بدرخشد و به یک ستاره تبدیل شود.
شیوهی قصهگویی هوارد هاکس مانند یک استاد چیره دست است. او طوری داستان تعریف میکند که گویی سادهترین کار دنیا است. قصه به روانی پیش میرود و با وجود آن که به خاطر حال و هوای ژنریک اثر خبری از فراز و فرودهای عجیب و غریب در فیلم نیست، مخاطب متوجه گذر زمان نمیشود و تا پایان با لبخندی بر لب به تماشای سرنوشت زنان فیلم «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» مینشیند. در کنار این شیوهی بیبدیل قصهگویی هوارد هاکس از تصاویر رنگی تکنیکالر فیلمش بهترین بهره را میبرد تا تصویری از رویاهای رنگارنگ و جادو خلق کند.
در چنین قابی است که مخاطب در قابهای فیلم غرق میشود و دنیای خیالانگیز اثر را گرچه دستنیافتنی است اما ملموس میپندارد. هوارد هاکس همچون شعبدهبازی توانا تماشاگرش را به هر سو که دوست داشته باشد میبرد و البته خیال این تماشاگر هم راحت است که در دستان توانایی قرار دارد و تا پایان این سفر از مسیر و سپس از سرانجام لذت خواهد برد. همهی اینها دست به دست هم میدهند تا مخاطب در جهان خیالانگیز فیلم غرق شود و با شخصیتهای آن اشک بریزد یا بخندد و شاد باشد. ظاهرا هوارد هاکس آن قدر از بازی مرلین مونرو در فیلم «میمون بازی» راضی بود که او را برای نقش اصلی فیلم بعدی خود در نظر گرفت و نایجه اکنون در برابر شما است.
«دوروتی دختری است با موهای قهوهای و لورهلی موهایی طلایی رنگ دارد؛ این دو دوست یکدیگر هستند و بیشتر وقت خود را با یکدیگر میگذرانند. هر دو هم ترجیح میدهند تمام روز را خوش بگذرانند و چندان در قید و بند زندگی نیستند و به مسائل مادی مردان بیش از هر چیز دیگری توجه دارند، البته با تفاوتی به ظاهر کوچک؛ دوروتی ظاهر و قیافهی مرد آیندهاش بیشتر برایش اهمیت دارد و لورهلی قصد دارد با مردی ثروتمند ازدواج کند. اما مشکل این جا است که آن دو از موضوعی بیخبر هستند و …»
اما این فیلم تصویر مرلین مونرو را برای همیشه جهانی کرد. مهم نیست که او چه کارنامهای دارد. مهم نیست که تا چه اندازه بازیگر خوبی بوده. مهم نیست که دیگران دربارهاش چه فکر میکردند. مهم نیست که با جسد مرلین مونرو چه کردند. مهم نیست که در برابر بازیگران بزرگی چون کری گرانت و لارنس اولیویه و جوزف کاتن تا چه اندازه کم نیاورده یا مهم نیست که کارگردانی چون بیلی وایلدر از او راضی بوده یا نه. مهم این است که همان تصویر، همان عکس کعروف مرلین مونرو کافی بود تا وی را در عالم سینما جاودان کرده و یک راست به کتابهای تاریخ سینما سنجاق کند. بیلی وایلدر از او ستارهای ساخت که تصویرش تا سینما وجود دارد، بخش مهمی از آن است.
اما مشکل این جا بود که شهرت مرلین مونرو هر قدر که بیشتر میشد، بر وحشتش هم اضافه میشد. در اویل کار در عالم سینما چندان نشانههای این وحشت بروز پیدا نمیکرد. اما بعد از «خارش هفت ساله» او دیگر دخترکی بیپناه بود که هر قدر بیشتر مورد توجه قرار میگرفت، بیشتر در لا خودش فرو میرفت و مدام به کمک این و آن نیاز داشت. همین هم کارگردانی چون بیلی وایلدر را عصبانی میکرد تا خیال کند که مرلین مونرو بازیگر قابل اعتمادی نیست و کار کردن با وی وحشتناک است. گرچه چهار سال دیگر سراغش رفت و در فیلم «بعضیها داغش رو دوست دارند» بهترین نقش مرلین مونرو را تقدیمش کرد.
مرلین مونرو در قالب نقشهای فانتزی بهتر جا میافتاد و فیلمسازانی که به این دلیل به سراغش رفتند، نتیجهی بهتری گرفتند. «خارش هفت ساله» هم چنین اثری است؛ یک کمدی رمانتیک درجه یک به سبک بیلی وایلدر که هم میتواند مخاطب را به خنده وا دارد و هم کاری کند که تا پایان پلک نزند. گرچه «خارش هفت ساله» به پای شاهکارهای بیلی وایلدر نمیرسد اما هنوز هم اثر درجه یکی است که نمیتوان به راحتی قید تماشایش را زد. جرج اکسل رود در سال ۱۹۵۲ نمایشی به همین نام نوشت و بعد با بیلی وایلدر از همان نمایش فیلمنامهای آمده کرد که نتیجهاش این فیلم شد.
«مردی میانسال که در یک دفتر انتشاراتی کار میکند، پس از کار به خانه بازمیگردد. همسر و فرزندش برای این که از گرمای تابستان در امان باشند به سفر رفتهاند اما مرد تنها مانده تا کارهایش را انجام دهد. پس از بازگشت به خانه متوجه میشود که زن جوان و زیبایی به تازگی همسایهی آنها شده. زنی که تا پیش از این خبری از او نبوده است. مرد و زن به هم معرفی میشوند. فردا مرد دوباره به محل کارش می رود، در حالی که نمیتواند فکر آن زن زیبا و جذاب را از ذهنش بیرون کند. در همان زما کسی از راه میرسد که کتابی برای چاپ دارد. موضوع کتاب او این است که مردان میان سال در سال هفتم زندگی دچار مشکل میشوند. مرد هم اکنون در سال هفتم ازدواج با همسرش قرار دارد و …»
مرلین مونرو هم در قالب نقش کوتاهی حضور دارد و نقشش هم در درام چندان مهم نیست. اما همان حضور کوتاه هم در ذهن میماند. گرچه نمیتوان پا به پای بازیگر بزرگی چون بتی دیویس حرکت کرد و قابها را از او ربود و همین هم آن باکستر را به زحمت می اندازد اما فیلم «همه چیز دربارهی ایو» فقط به بتی دیویس اختصاص ندارد و بخش عظیمی از اعتبار آن را باید به پای کارگردانش جوزف ال منکهویچ و البته فیلمنامهی اقتباسی وی نوشت. او در این جا به زیبایی موفق شده فضای پر از ترس و رقابت صنعت نمایش را به تصویر درآورد.
در این جا روابط افراد به گونهای است که همه در حال پنهان کردن چیزی از یکدیگر هستند. در ابتدا شخصیتها معرفی شده و سپس در روند پیشرفت داستان، پرداخت شخصیتها و با مشخص شدن انگیزهها هر کسی شروع به توطئه و دسیسه میکند. از سوی دیگر زوایای پنهان هر رابطه تا آن جا مورد کندوکاو قرار میگیرد که گویی با اثری در باب روابط آدمی در دوران مدرن طرف هستیم. البته جوزفال منکهویچ به خوبی میداند که برای بررسی روابط پنهان افراد اول باید شخصیتهایی ساخت که مخاطب آنها را باور کند و در هر لحظه همراهشان باشد. از سوی دیگر باید رازی هم دور و بر آنها وجود داشته داشته باشد و مخاطب نتواند به راحتی پی به انگیزههای درونی هر کدام ببرد.
چنین خصوصیتی حول دو شخصیت اصلی داستان وجود دارد. تا آخر داستان من و شما به عنوان مخاطب مدام دربارهی انگیزهی واقعی شخصیتها دچار اشتباه میشویم و گاهی تصور میکنیم که ممکن است کسی در این جا واقعا نیت خوبی هم داشته باشد. اما فیلم ساخته شده توسط جوزف ال منکهویچ تلختر از آن است که به مخاطبش خیال واهی دهد. این دنیایی تاریک است و قانونش به قانون جنگل میماند. همهی شخصیتها برای بقا تلاش میکنند و این به معنای تسلط بیرحمی در وجود آنها است.
نکتهی پایانی این که پر بیراه نیست اگر بازی آن باکستر در نقش ایو و بتی دیویس در نقش مارگو را بهترین بازی کارنامهی هر دو بنامیم. به ویژه دربارهی بتی دیویس که آن قدر بازی درخشان در کارنامه دارد که چنین داوری را دشوار میکند. او در فیلم «همه چیز دربارهی ایو» هم توانست قدرتهای یک زن موفق را به تصویر بکشد و هم ضعفهایش در تنهایی را. این حرکت میان دو طیف مختلف از یک شخصیت و اجرای بی نقص آنها باعث میشود که چنین داوری سختی داشته باشیم. در چنین قابی حضور کوتاه اما به یاد ماندنی مرلین مونرو دستاوردی برای او است تا قرار گرفتن فیلم «همه چیز درباره ایو» در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو را توجیه کند.
«ایو شیفتهی بازیگری ستارهی تئاتری در برادوی به نام مارگو چانینگ است. او آهسته آهسته به وی نزدیک میشود. در ابتدا صرفا یک طرفدار سمج است که به حلقهی دوستان یک ستاره راه پیدا کرده. سپس به عنوان منشی مارگو کار میکند و رفته رفته هنر بازیگری را زیر نظر او یاد میگیرد تا اینکه به رقیبی برای وی تبدیل میشود اما …»
بخش عظیمی از بار کمدی داستان بر دوش شخصیتی است که جک لمون نقشش را بازی میکند. این شخصیت به همراه دوستش که تونی کرتیس نقشش وی را ایفا کرده، به طور اتفاقی شاهد یکی از مهمترین جنایتهای دار و دستههای تبهکاری در دنیا است. حال این دار و دسته به هر دری میزنند تا این دو نفر را پیدا کنند. اما موضوع این جا است که این دو خود را به شکل زنان درمیآورند و با هزار آرایش و لباس زنانه وارد گروهی از نوازندگان زن میشوند و از شیکاگو میگریزند. در این میان دختری خواستنی هم هست که طبیعی است هر مردی به او دل ببازد.
حال بیلی وایلدر تا توانسته از دل این موقعیت ناجور کمدی بیرون کشیده و بازیگرانش هم به خوبی از موقعیت استفاده کردهاند. نکته این که در زمان ساخته شدن فیلم بسیاری مرلین مونرو را بازیگری غیرتوانا میدانستند و با دنبال کردن زندگی خصوصیاش او را آدمی کم هوش به حساب میآوردند که نان زیبایی خود را میخورد. حال نابغهای چون بیلی وایلدر پیدا شده و با این تلقی بازی کرده و بهترین فرصت برای هنرنمایی این بازیگر را در اختیارش قرار داده تا بهترین فیلم مرلین مونرو و کارنامهی کاریاش رقم بخورد. تا آن جا که اگر همین یک فیلم را به تنهایی بازی میکرد، باز هم بازیگری ماندگار در تاریخ سینما لقب میگرفت.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که مرلین مونرو فیلمهای دیگری هم دارد که باید آنها را دید. به عنوان نمونه فیلم «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» (How To Marry A Millionaire) به کارگردانی ژان نگولسکو فیلم مفرحی است که ارزش تماشا کردن و حتی حضور در لیستی این چنین را دارد. یا حتی فیلم «ایستگاه اتوبوس» (Bus Stop) اثر جاشوآ لوگان که از یکی از بهترین بازیهای مرلین مونرو بهره میبرد. در نهایت هر فهرستی محدودیت خودش را دارد و در مقالهی زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو این محدودیت باعث شد که تنها این ۱۰ فیلم مورد بررسی قرار بگیرند.
«شل و جری دو نوازنده هستند که در به در به دنبال کار میگردند. آنها شبی به طور اتفاقی متوجه میشوند اعضای یک دار و دسته تبهکاری در پارکینگی در حال کشتار عدهای دیگر هستند. اما مشکل این جا است که قاتلان هم متوجه حضور آنها شده و تعقیب و گریز آغاز میشود. شل و جری برای این که موفق به فرار شوند و کشته نشوند، لباس زنانه میپوشند و آرایش میکنند و وارد دستهای از گروه موسیقی زنانه میشوند که عازم فلوریدا است. آنها با دختران سوار قطار شده و داخل کوپهی آنها میخوابند. به همین دلیل هم خیلی زود متوجه میشوند که پنهان کردن هویتشان سختتر از فرار کردن از دست دار و دستهی تبهکاران است چرا که …»
هوارد هاکس دربارهی مرلین مونرو میگوید: مرلین مونرو دخترک بسیار وحشتزدهای بود که مطلقا به قابلیتهای خودش اعتماد نداشت. میترسید روی پرده ظاهر شود. موجود بسیار غریبی بود که در عین حال در تصویر اثر عجیبی از خودش باقی میگذاشت {…} در تمام وجودش هیچ چیز واقعی وجود نداشت. همه چیزش غیرواقعی مینمود. (برگرفته از کتاب «سینما به روایت هوارد هاکس» به قلم جوزف مکبراید و ترجمه پرویز دوایی). میبینید که هوارد هاکس بزرگ هم اعتقاد دارد که کارنامه هنری مرلین مونرو عمیقا به خصوصیاتش که ناشی از زندگی شخصی او میشد، وابسته است. پس باید اول با زندگینامه مرلین مونرو شروع کنیم.
زندگینامه مرلین مونرو
مرلین مونرو در ژوئن ۱۹۲۶ با نام کامل نورما جین مورتنسن به دنیا آمد و پس از کسب شهرت نامش را به مرلین مونرو تغییر داد. او فرزند زمانهی خودش بود و در دورانی به شهرت رسید که بسیاری از کلیشههای جنسیتی در حال فروپاشی بود و انقلاب جنسی در حال شکلگیری. طبعا این موضوع بسیاری از سنتگرایان را نگران میکرد. آنها در برابر خود زنی زیبا را میدیدند که گویی همچون الههای از آسمانها آمده و حتی بزرگترین و برجستهترین مردان آمریکا هم جذبش میشوند. به همین دلیل شایعات بسیاری در اطرافش وجود داشت؛ از ارتباط جان اف کندی با مرلین مونرو تا ارتباط برادر جان اف کندی یعنی رابرت کندی با وی. ازدواجها و طلاقهایش هم مدام در صدر اخبار بود. همین که سنتگرایان میدیدند که او نه تنها دل قدرتمندترین مردان کشورشان را برده بلکه نابغهای هنری و یکی از نمادهای روشنفکری در آمریکا یعنی آرتور میلر را هم چنان دلبستهاش کرده که با وی ازدواج کند، کافی بود تا در برابرش موضع بگیرند.از سوی دیگر همهی اخبار مربوط به زندگی وی سریع مخابره میشد. مردم حتی از قد و زن مرلین مونرو اطلاع داشتند و میدانستند که در هر لحظه در حال انجام چه کاری است. همهی اینها هم قبل از انقلاب فضای مجازی و گسترش یافتن شبکههای خبری تلویزیونی شکل گرفت. هیچ ستارهای نتوانست به اندازهی او در عصر شبکههای خبری رادیویی و روزنامهها تا این اندازه محبوب شود که حتی بسیاری برای تهیه عکس مرلین مونرو هم سر و دست بشکنند. در چنین قابی طبیعی بود که یک فیلم مرلین مونرو هم در گیشه موفق باشد و بتواند پولش را بازگرداند. اما مشکل مرلین مونرو فقط با سنتگرایانی که آن دوران تازه را برنمیتافتند، نبود. کسانی هم در آن زمان دست به قلم شدند و از عدم استعدادش در بازیگری گفتند و این که او نقشهای مختلفش را به خاطر چهره و شهرت و زیباییاش به دست میآورد، نه چیز دیگری.
همین هم روان این زن جوان را به هم ریخت. او میدید که همه جا مردم به بیوگرافی مرلین مونرو و این که کجاست و چه میکند و چه میخورد و چه میپوشد اهمیت بیشتری میدهند تا به هنرنماییاش در فیلمهای مختلف. حتی گاهی میدید که کارگردانهای فیلمهایش هم از او ناراضی هستند و طوری رفتار میکنند که گویی او یک بازیگر تحمیلی از سوی روسای استودیوها است. پس تا میتوانست در کلاسهای بازیگری مختلف ثبت نام میکرد و در اوج شهرت و محبوبیت سر کلاس درس بازیگری حاضر میشد تا توانایی هنری خود را ارتقا بخشد. همهی اینها روح و روان او را فرسوده میکرد و میخراشید تا آن شب شوم چهارم اوت ۱۹۶۲ از راه برسد و جسد مرلین مونرو کشف و در نتیجهی خودکشی اعلام شود. او در زمان مرگ فقط سی وشش سال سن داشت اما در این مدت زندگی غریبی را تجربه کرده بود.
پس از مرگش بسیاری به تئوری توطئه روی آوردند و باور نکردند که او خودکشی کرده. چرا که بسیاری در آن دوران گمان میکردند او با قدرتمندرین خانوادهی آمریکا یعنی کندیها رابطه دارد. یک سالی هم که گذشت جان اف کندی ترور شد و چند سال بعدش رابرت برادر کوچکتر جان. همهی اینها بهانهی کافی در اختیار زردنویسان قرار میداد تا از توطئهای در مرگ این سرشناسترین هنرپیشهی زمانه بگویند. اما کسی که بخواهد در جستجوی حقیت باشد، چارهای جز رسیدن به درون آشفتهی زنی ندارد که در زمانهای ظهور کرد که گویی همه چیز برای درخشش وجود داشت اما حسودان و تنگنظران و دشمنان اجازهی لذت بردن از زندگی و رهایی را از او گرفتند.
شعر مرلین مونرو چنین چیزی را نشان میدهد و از روان آشفتهی زنی میگوید که در حال جستجوی راهی است که کمی آرامش داشته باشد و در ضمن از اجتماع خشمگین بیرون هم واهمه دارد. او گرچه هیچ وقت شاعر خوبی نبود اما برای فهم زندگی و افکارش میتوان اشعارش را یکی از منابع دست اول در نظر گرفت. اما همهی اینها زمانی کامل میشود که کمی از سالهای پایانی زندگی وی اطلاعات کسب کنیم و بدانیم با جسد مرلین مونرو چه کردند؟
گفتیم که همه از زندگی وی باخبر بودند. جزییات زندگی مرلین مونرو از نظرها پنهان نمیماند. اما او بعد از چند بار ازدواج و طلاق و مشکلات دیگری که به آنها اشاره شد و همچنین تبدیل شدنش به نمادی از یک زن بلوند احمق و البته شایعات بیشماری که اطرافش وجود داشت، به سمت مصرف مواد مخدر رفت و نکته این که همین هم از نظرها پنهان نماند. چهرهی مرلین مونرو روز به روز نزد افکار عمومی مخدوشتر میشد و او هم چند فیلم نا تمام در کارنامه داشت که عواملش او را مسبب مشکلات بسیار میدانستند و به استودیو اعلام میکردند که وی همکاری غیرقابل اعتماد است و مدام سر صحنه مشکل درست میکند. از زمان «ناجورها» در سال ۱۹۶۱ هم در فیلم دیگری ظاهر نشده بود و همین بر شایعات دامن میزد.
در تمام مدت او به در و دیوار میزد تا چهرهی خود را نزد مردم ترمیم کند اما موفق نمیشد. تصور میکرد که اگر در اثری بازی کند و مردم با یک فیلم مرلین مونرو روی پرده روبهرو شوند همه چیز درست خواهد شد. این همه برای کسی که بسیار به تصویر زندگی خود نزد مردم اهمیت میداد، شکنجهای تمام عیار بود. اما به محض سررسیدن خبر مرگش و اعلام خبر خودکشی، همان مردم ناگهان تغییر موضع دادند و چون کسی که بخواهد تقصیری گردن نگیرد، مرگ مرلین مونرو را به قتل و ترور ارتباط دادند. گویی همهی این مردمان در سرتاسر عمر ستایشش کرده بودند و حال دستهایی از پشت پرده بازیگر محبوب آنها را حذف کرده بود.
در این ایام بود که دوباره نامش سر زبانها افتاد. عکس معروف مرلین مونرو در فیلم «خارش هفت ساله» دست به دست میشد و فیلمهای معروف مرلین مونرو دوباره دیده میشدند. تصاویرش زینتبخش سر در سینماها بود و بزرگداشتهایی برایش این جا و آن جا برپا میشد. اما آن تئوری توطئه به قدرت خود باقی بود. مرلین مونرو پس از مرگ هم نمیخواست دست از سر سینما و جامعه بردارد و جنازهاش از زیر خروارها خاک، وجدان جمعی را مورد خطاب قرار میداد و بسیاری میگفتند که جسد مرلین مونرو خیلی زود دفن شده و این را دلیلی بر سرپوش گذاشت بر قتلش میدانستند.
فیلمهای مرلین مونرو
حال داستان هر چه که بود، امروز به تاریخ پیوسته. همه میدانند که زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو بخش جذابی از تاریخ سینما است و گوشهای از آن را در فیلم بلوند هم دیدیم. او با بزرگان بسیاری کار کرده و کارنامهی درجه یکی دارد. بله، شاید آن بازیگر بزرگی نباشد که همهی چشمها به تحسین توانایی بازیگریاش جلب شوند اما کیست که بتواند نقش آن دخترک دلربا و البته شکنندهی «بعضیها داغش رو دوست دارند» به این خوبی از کار درآورد یا کیست که بتواند آن زن فریبنده در «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» چنین قانع کننده بازی کند. حال با دانستن بخشهایی از زندگی این سرشناسترین بازیگر تاریخ سینما به سراغ بهترین فیلمهای مرلین مونرو خواهیم رفت و از آنها خواهیم گفت.۱۰. ناجورها (The Misfits)
- کارگردان: جان هیوستون
- دیگر بازیگران: کلارک گیبل، مونتگومری کلیفت، تلمل ریتر و ایلای والاک
- محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
مرلین مونرو در فیلم «ناجورها» نقش زنی به نام رزلین را بازی میکند که در کش و قوس روابط با مردان مختلف گیر کرده است. مانند همیشه جان هیوستون موفق میشود روابط بین شخصیتهایش را به خوبی پرورش دهد و کاری کند که این عامل به نقطه قوت آثارش تبدیل شود. البته قصهی این فیلم و روابط میان افرادش چندان معمول و طبیعی نیست و به نوعی مالیخولیا پهلو میزند اما جان هیوستون موفق شده این فضای غریب را به برگ برندهی اثرش تبدیل کند و وسترنی نامتعارف بسازد. از سوی دیگر بازی در کنار بزرگانی چون کلارک گیبل و مونتگومری کلیفت فرصتی در اختیار مرلین مونرو قرار داد که خودش را محک بزند و در آخرین روزهای زندگیاش کاری ماندگار به جا بگذارد. انصافا حضورش در فیلم «ناجورها» هم قابل دفاع است و در کنار آن دو بازیگر توانا کم نمیآورد.
فیلمنامهی فیلم «ناجورها» را آرتور میلر بر اساس داستانی از خودش نوشت. آرتور میلر زمانی شوهر مرلین مونرو بود و اصلا بخشی از حواشی زندگی این زن به همین ازدواج بازمیگشت. آرتور میلر زمانی یکی از نمادهای روشنفکری در جامعهی آمریکا بود. او نمایشنامهنویسی تیزبین بود و با آن عینکهای ته استکانیاش چندان در کنار مرلین مونروی زیبا جذاب به نظر نمیرسید. همین بسیاری را به حدس و گمان واداشته بود تا به چرایی این ازدواج برسند. در چنین بستری خبرهایی منتشر میشد مبنی بر این که مرلین مونرو در تلاش است تا با ازدواج با چنین مردی وجههی خود را نزد افکار عمومی بهبود بخشد و کاری کند که فقط به عنوان بازیگری خوش چهره نزد عموم شناخته نشود. به همین دلیل هم باید کارنامهی کاری مرلین مونرو و زندگیاش را در کنار هم دید و زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو را با هم به داوری نشست.
«در شهر ریو از ایالت نوادا زنی ۳۰ ساله به نام رزلین تازه از شوهرش جدا شده و ناگهان خودش را درگیر رابطه با مردی مسنتر که یک کابوی است میبیند. در این میان مردی به نام گوییدو در حال تعمیر خانهای است. رزلین به همراه معشوق تازهاش برای کمک نزد وی میرونند اما …»
۹. میمونبازی (Monkey Business)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: کری گرانت، جینجر راجرز و چارلز کوبرن
- محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
هوارد هاکس همان کسی است که کمدی اسکروبالهای معرکهای چون «منشی همه کاره او» (His Girl Friday)، «بزرگ کردن بیبی» (Bringing Up Baby) را در کارنامه دارد. در هر دو این فیلمها کری گرانت نقش مردی را بازی میکند که در گیر و دار یک حرفه و تلاش برای انجام کار درست، به زنی دل میبازد و دوست دارد او را به دست آورد. نکتهی جذاب این فیلمها ریتم سریع آنها است که باعث میشود حرکت کردن گام به گام با آن برای هر بازیگری مشکل باشد. چرا که این ریتم سریع فقط از نحوهی اطلاعاتدهی به مخاطب یا پیشبرد داستان یا قطع زدن مداوم بین نماها ناشی نمیشود، بلکه فیلمساز از بازیگرانش میخواهد با چنان سرعتی دیالوگ بگویند که گاهی سرسامآور به نظر میرسد.
نکته این که «میمونبازی» از این منظر به پای آن آثار نمیرسد. اما باز هم در قیاس با آثار معمول سینمای کمدی از ریتم سریعتری برخوردار است و این برای هر بازیگری چالشی به حساب میآید. کری گرانت که استاد حضور در چنین دنیایی است و مشکلی ندارد. مرلین مونرو هم انصافا از پس اجرای نقشش به خوبی برآمده است. جینجر راجرز و دیگران هم معرکه هستند. در چنین قابی باید از فیلم «میمونبازی» به عنوان اثری دیدنی یاد کرد که هم از نگاه ویژهی هوارد هاکس به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان مولف جهان سینما بهره میبرد و هم از یک تیم بازیگری درجه یک.
«دکتر بارنابی برای یک کمپانی سرشناس کار میکند. او آدمی خشک مغز و جدی است و جز تحقیقاتش به چیزی نمیاندیشد و اکنون هم در حال تلاش برای ساختن اکسیر جوانی است و به نظر میرسد که چیزی تا رسیدن به موفقیت فاصله ندارد. در این میان رییس کمپانی هم مدام به او فشار میآورد تا کارش را هر چه زودتر تمام کند. روزی در غیاب بارنابی یکی از میمونهای آزمایشگاهیاش ترکیب مواد او را به هم میزند. بارنابی روز بعد بدون خبر از این کار میمون، مواد را روی خودش امتحان میکند. در نتیجهی این کار به جای ظاهر، رفتار دکتر بارنابی عوض شده و شبیه به یک پسر جوان بیست ساله عمل میکند. او دست منشی شرکت را میگیرد و او را به خارج از شهر دعوت میکند اما …»
۸. نیاگارا (Niagara)
- کارگردان: هنری هاتاوی
- دیگر بازیگران: جوزف کاتن، جین پیترز و مکس شوالتر
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
در چنین قابی هنری هاتاوی او را فراخواند و در کنار بازیگر جاسنگین و درجه یکی چون جوزف کاتن نشاند که گرچه در زمینهی ستارگی به پای مونرو نمیرسید اما از توان بازیگری بسیار بالایی برخوردار بود. تا آن جا که بزرگترین بازیگران تاریخ سینما هم در برابر درخشش او کم آورده و قاب را به تمامی به وی واگذار میکردند. نمونهها در تاریخ سینما بسیار است و از «همشهری کین» (Citizen Kane) که جوزف کاتن در آن نقش صمیمیترین دوست چارلز فاستر کین با بازی ارسن ولز را ایفا میکند تا «جدال در آفتاب» (Duel In The Sun) به کارگردانی کینگ ویدور.
نکته این که مرلین مونرو به خوبی میتواند در کنار چنین بازیگری ظاهر شود. نمیتوان توان بازیگری او را با کسی چون جوزف کاتن قیاس کرد اما همین قرار گرفتنش در کنار او و کم نیاوردن باز هم نکتهی مثبتی است که نصیب هر بازیگری نشده است. از سوی دیگر «نیاگارا» در کنار «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» (How To Marry A millionaire) و «آقایان موطلاییهای را ترجیح می دهند» (Gentlemen Prefer Blondes) در سال ۱۹۵۳، از جمله فیلمهایی بود که مرلین مونرو را وارد جمع ستارگان سینما کرد و حرفهی وی را ارتقا داد. «نیاگارا» پرفروشترین فیلم کمپانی قرن بیستم در سال ۱۹۵۳ هم لقب گرفت.
قصهی فیلم «نیاگارا» پر فراز و نشیب است اما ریتم تندی دارد. کل فیلم فقط ۸۸ دقیقه است اما حجم اتفاقاتش بسیار بالا است و همین باعث شده که با فیلمی با ریتم سریع روبهرو شویم. از سوی دیگر در آن دوران مرسوم بود که فیلمهای نوآر همگی سیاه و سفید باشند. بالاخره فیلمبرداری سیاه و سفید بیشتر به درد آن حال و هوا و نمایش جدال بین تاریکی و روشنایی میخورد اما هنری هاتاوی تصمیم داشت که یک فیلم نوآر رنگی و غیرمتعارف بسازد. جالب این که این تصمیم به نفع فیلم تمام شده و از آن اثری باشکوه ساخته است.
«زوجی به نام آقا و خانم کاتلر برای گذراندن ماه عسل خود به آبشار نیاگارا سفر کردهاند. آنها دیر به مقصد خود میرسند و متوجه میشود که کلبهی آنها که قبلا به وسیلهی آنها رزرو شده توسط زوج دیگری اشغال شده است. صاحب کلبه از این زوج که لومیس نام دارند، میخواهد که اتاق را ترک کنند. اما خانم لومیس به آنها میگوید که چنین نمیکند چرا که این برای شوهرش که به تازگی از جنگ کره بازگشته و شرایط روانی طبیعی ندارد، ناخوشایند خواهد بود. آقا و خانم کاتلر محترمانه میپذیرند و به کلبهی دیگری میروند. روز بعد خانم کاتلر، خانم لومیس را در حین خیانت کردن به شوهرش میبیند و متوجه میشود که این سفر در کنار لومیسها به خوبی و خوشی تمام نخواهد شد. تا این که …»
۷. رودخانه بدون بازگشت (River No Return)
- کارگردان: اوتو پرمینگر
- دیگر بازیگران: رابرت میچم، تامی رتیگ و روی کالهون
- محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۷٪
اوتو پرمینگر فیلم «رودخانه بدون بازگشت» را از داستانی به قلم لوییس لنتز اقتباس کرد و از دل آن یک وسترن موزیکال بیرون کشید. لوییس لنتز هم تحت تاثیر فیلم «دزدان دوچرخه» (Bicycle Thieves) ویتیوریو د سیکا ساخته شده در سال ۱۹۴۸ که یکی از آثلار نمادین مکتب سینمایی نئورئالیسم ایتالیا محسوب میشود، اقدام به نوشتن داستانش کرد. این که فیلم با قطع سینمااسکوپ و با بهرهبردن از تکنیک تکنیکالر ساخته شد، دیگر نکات قابل ذکر فیلم «رودخانهبدون بازگشت» است.
این بار در کنار مرلین مونرو ستارهی دیگری از عالم سینمای کلاسیک هالوود حضور دارد؛ رابرت میچم همواره در قالب نقش مردان با جذبه و کمی خشن درخشیده بود. در چهرهاش نوعی جنون مشاهده میشد که گاهی میتوانست جلوههایی ترسناک به خود بگیرد. حتی اگر در قالب مردی معمولی و اهل زندگی هم حاضر میشد، یان توقع وجود داشت که ناگهان رنگ عوض کند و به تهدیدی علیه دیگران تبدیل شود.
بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان
حال رابرت میچم از همین توانایی در این جا بهره برده تا در قالب مردی ظاهر شود که تازه از زندان آزاد شده و تمایل دارد از دردسر دوری کند و برای فرزندش پدر خوبی باشد. اما میدانیم که هیچ قصهای به این خوبی و خوشی تمام نخواهد شد و دوباره آن گذشتهی پر از خشونت گریبان مرد را خواهد گرفت. تنها تفاوت در این است که او این بار یاد میگیرد از این خشونت در راه درستی استفاده کند و چون با اثری وسترن روبه رو هستیم که داستانش در محیطی خشن میگذرد، خشونت می تواند منجر به عدالت و رستگاری هم شود. یکی از کسانی که به مرد در این راه کمک میکند، زنی است که مرلین مونرو را نقشش بازی میکند تا او در کنار «ناجورها» فیلم وسترن دیگری هم در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو داشته باشد.
داستان در سال ۱۸۷۵ و در شمال غرب آمریکا میگذرد. تب طلا بالا است و همه لاش دارند که یک شبه ثروتمند شوند. در این میان مردی دوست دارد خلاف این عمل کند و سرش به کار خودش باشد. طبعا آن محیط خشن بیرون گریبانش را خواهد گرفت اما این رودخانه دیگر هیچگاه به میر قبل خود بازنخواهد گشت و این مرد در کنار زنی که دوستش دارد و فرزنی که باید مراقبش باشد، آن مردی نخواهد بود که کارش به زندان بکشد. از سوی دیگر اوتو پرمینگر در فصل انتهایی قصه از تصویری که از مرلین مونرو در ذهن مخاطب جا افتاده و آن زمان در حال شکلگیری است، استفاده میکند. همان تصویری که او را فقط بازیگری خوش چهره و اصطلاحا شوگرل (Showgirl) میداند. در فیلم بعدی فهرست از این تصویر بیشتر خواهیم گفت.
«در سال ۱۸۷۵ مردی به نام مت پس از تحمل حبس از زندان آزاد میشود. او قبل از رفتن به زندان فرزند کوچکش را که مارک نام دارد پیش زنی به نام کِی گذاشته است. حال بازمیگردد و او را با خود می برد و قول میدهد که دیگر ترکش نکند. در این میان نامزد کِی که هری نام دارد، سر میز قمار موفق به بردن یک معدن طلا میشود. او به همراه کی سوار بر قایقی عازم شهری در همان نزدیکی میشود تا معدن را به نام خودش سند بزند. اما در راه قایق آنها در نزدیکی مزرعه مت و مارک دچار سانحه میشود. مت آنها را نجات میدهد و به مزرعهی خود میبرد. هری از مت میخواهد که اسب و اسلحهاش را به وی بفروشد تا بتواند به شهر برود اما مت قبول نمیکند. در یک غافلگیری هری به مت حمله کرده و او را بیهوش میکند و با اسلحه و اسب میگریزد. اما کِی میماند تا از مت و مارک مراقبت کند …»
۶. شاهزاده و شوگرل (The Prince And The Showgirl)
- کارگردان: لارنس اولیویه
- دیگر بازیگران: لارنس اولیویه، مکسین آدلی و جرمی اسپنسر
- محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۰٪
لارنس اولیویه از این تصویر مرلین مونرو آگاهی داشت. او که یک شکسپرین باوقار انگلیسی بود میدانست که مرلین مونرو بیشتر در آمریکا به عنوان یک شوگرل یا دختری زیبا که همین جذابیتش مناسب گرم کردن نمایشها است، شناخته میشود. البته لارنس اولیویه آن قدر دانش بازیگری داشت که بداند این تصویر دروغین است و حقیقتا زیبایی بسیار مرلین مونرو سبب دامن زدن به این موضوع شده است. پس در فیلمی که خودش قصد ساختنش را داشت و قرار بود در آن نقش یک نجیبزادهی اشرافی را بازی کند و در برابرش زنی اهل نمایش و جلوهگری باشد و از دل این تضاد درام و کمدی بیرون بکشد، به سراغ مرلین مونرو رفت.
طبعا چنین تضادی میان دو شخصیت در دل یک فیلم جان میدهد برای ساخته شدن یک کمدی رمانتیک معرکه. در یک سو مردی قرار دارد که از طبقهای اشرافی است و در سوی دیگر زنی که در نمایشهای موزیکال عامه پسند شرکت میکند و به نظر چندان مناسب وصلت با مردی این چنین نیست. اما قصهی فیلم شبیه به تمام آثار کمدی رمانتیک پیش میرود. سدها یکی یکی از سر راه برداشته میشوند تا این دو دلداده به هم برسند. در نهایت این که در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو «شاهزاده و شوگرل» دیگر فیلمی است که حال مخاطب را پس از تماشا بهتر میکند.
صحنهپردازی فیلم از نقاط قوت آن است. لارنس اولیویه هم نشان میدهد که در قالب نقشهای کمدی توانا است. البته او یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما است و کسی در تواناییهایش شک ندارد. این مرلین مونرو است که باید پا به پای او حرکت کند و اجازه ندهد که تمام قابها از آن لارنس اولیویه باشد. مرلین مونرو از پس این کار سخت به خوبی برآمده است. نام اصلی فیلم «شاهزاده خواب» (The Sleeping Prince) است که از نمایشی به همین نام اقتباس شده اما در آمریکا با نام فعلیاش پخش شد و این نام روی این اثر ماند.
«در سال ۱۹۱۱ شاه جرج پنجم، امپراطور بریتانیا از خانوادهی اشرافی کشوری به نام کارپیتیا که کشوری ساختگی است دعوت کرده تا مهمان آنها باشند. او قصد دارد که از این مهمانی استفاده کند تا موفق به ایجاد اتحاد با آنها در برابر آلمانها شود. در این میان شاهزادهی کشور کارپیتیا که مرد میانسالی است، برای سفر و تفریح به شهر میرود و در آن جا با زنی آشنا میشود و از او میخواهد که شب به سفارت کشورش بیاید. زن به سفارت مراجعه میکند با این تصور که مهمانی بزرگی برقرار است اما در کمال تعجب میبیند که فقط یک مهمانی شام دو نفره است. پس تصمیم به بازگشت میگیرد اما …»
۵. جنگل آسفالت (The Asphalt Jungle)
- کارگردان: جان هیوستون
- دیگر بازیگران: استرلینگ هایدن، لوییس کالهرن و جین هیگن
- محصول: ۱۹۵۰ آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
فیلمهای با محوریت سرقت به دو دستهی کلی تقسیم میشوند. یکی فیلمهایی که به تمامی روی سرقت متمرکز میشوند و روند طراحی و سپس اجرای نقشه را تمام و کمال نشان میدهند و کار چندانی به پلیسها ندارند و دیگری هم آثاری که با حذف یا کوتاه کردن سکانس سرقت بیشتر بر تعقیب و گریز میان پلیسها و سارقان تمرکز دارند. این دستهی دومی به زیرگونهی پلیسی از سینمای جنایی نزدیک میشود که برای خود ژانری مجزا در عالم سینما است. «جنگل آسفالت» جایی در این میانهها قرار میگیرد، البته با تمرکز بیشتر روی طراحی و اجرای نقشه سرقت. تاکید چندانی روی نیروهای پلیس ندارد اما بخشی از قصه را به فرار سارقان اختصاص میدهد.
در ضمن در فیلم شخصیتی وجود دارد که نقشش را استرلینگ هایدن بازی میکند. بازی او در این جا ما را به یاد بازیاش در فیلم «کشتن» (The Killing) از استنلی کوبریک میاندازد. در هر دو فیلم او سارقی است که با گروهی برای انجام یک سرقت همکاری میکند و در هر دو فیلم این آخرین فرصت او است که حقش را از زندگی بگیرد. در هر دو فیلم او نقش آدمی پاک باخته را بازی میکند که هر چه داشته از دست داده و به هر دری زده، آن را بسته یافته و حال آخرین قمارش را میکند تا شاید زندگی کمی روی خوش به وی نشان دهد.
نکته این که در فیلم کوبریک شخصیتی که استرلینگ هایدن نقشش را بازی میکند مغز متفکر سرقت هم هست و تا حدود بیشتری در زندگیاش شانس آورده. در فیلم جان هیوستون او حتی توانایی برنامهریزی برای سرقت را هم ندارد و فقط برای کمک فرخوانده میشود. همین هم شرایط را برایش سختتر میکند. نکتهی پایانی این که در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو باید جایگاه ویژهای برای این اثر و البته «همه چیز درباره ایو» در نظر گرفت. چرا که بدون این دو فیلم نامی از این ستارهی عالم بازیگری نبود. در ضمن هر دوی آنها از بهترین فیلمهای مرلین مونرو هم هستند.
«دکتر اشنایدر که سارقی بسیار باهوش است پس از آزادی از زندان افرادی را دور خود جمع میکند تا به آنها از نقشهی سرقتش از یک جواهرفروشی بگوید. این قرار است آخرین سرقت او باشد و در این میان مردی در ظاهر محترم هم که وکیلی خوش نام است، قرار میشود که پس از سرقت جواهرات را در ازای مبلغ یک میلیون دلار از آنها بخرد. گروه دور هم جمع میشوند اما برای برخی کارها هنوز نیاز به فرد دیگری وجود دارد. آنها مردی در به در به نام دیکس هندلی را خبر میکنند که چیزی برای از دست دادن ندارد. سرقت آغاز میشود اما …»
۴. آقایان مو طلاییها را ترجیح میدهند (Gentlemen Prefer Blondes)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: جین راسل، الیوت رید و تامی نونان
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
هوارد هاکس کارگردانی بود که میتوانست هر داستانی را به اثری درخشان تبدیل کند. او در کارنامهاش همه نوع فیلمی دارد و از هر ژانری شاهکاری در بین سیاههی آثارش یافت میشود. او در کارنامهاش هم وسترنهای معرکه ساخته و هم اثر درجه یکی از ژانر موزیکال مانند همین فیلم دارد که لحنی کمدی در سرتاسرش دیده میشود. بازیگران، به ویژه بازیگران زن این فرصت را داشتند که در کارهای او بهترین خود باشند و همین موضوع هم به مرلین مونرو فرصت داد تا بدرخشد و به یک ستاره تبدیل شود.
شیوهی قصهگویی هوارد هاکس مانند یک استاد چیره دست است. او طوری داستان تعریف میکند که گویی سادهترین کار دنیا است. قصه به روانی پیش میرود و با وجود آن که به خاطر حال و هوای ژنریک اثر خبری از فراز و فرودهای عجیب و غریب در فیلم نیست، مخاطب متوجه گذر زمان نمیشود و تا پایان با لبخندی بر لب به تماشای سرنوشت زنان فیلم «آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند» مینشیند. در کنار این شیوهی بیبدیل قصهگویی هوارد هاکس از تصاویر رنگی تکنیکالر فیلمش بهترین بهره را میبرد تا تصویری از رویاهای رنگارنگ و جادو خلق کند.
در چنین قابی است که مخاطب در قابهای فیلم غرق میشود و دنیای خیالانگیز اثر را گرچه دستنیافتنی است اما ملموس میپندارد. هوارد هاکس همچون شعبدهبازی توانا تماشاگرش را به هر سو که دوست داشته باشد میبرد و البته خیال این تماشاگر هم راحت است که در دستان توانایی قرار دارد و تا پایان این سفر از مسیر و سپس از سرانجام لذت خواهد برد. همهی اینها دست به دست هم میدهند تا مخاطب در جهان خیالانگیز فیلم غرق شود و با شخصیتهای آن اشک بریزد یا بخندد و شاد باشد. ظاهرا هوارد هاکس آن قدر از بازی مرلین مونرو در فیلم «میمون بازی» راضی بود که او را برای نقش اصلی فیلم بعدی خود در نظر گرفت و نایجه اکنون در برابر شما است.
«دوروتی دختری است با موهای قهوهای و لورهلی موهایی طلایی رنگ دارد؛ این دو دوست یکدیگر هستند و بیشتر وقت خود را با یکدیگر میگذرانند. هر دو هم ترجیح میدهند تمام روز را خوش بگذرانند و چندان در قید و بند زندگی نیستند و به مسائل مادی مردان بیش از هر چیز دیگری توجه دارند، البته با تفاوتی به ظاهر کوچک؛ دوروتی ظاهر و قیافهی مرد آیندهاش بیشتر برایش اهمیت دارد و لورهلی قصد دارد با مردی ثروتمند ازدواج کند. اما مشکل این جا است که آن دو از موضوعی بیخبر هستند و …»
۳. خارش هفت ساله (The Seven Year Itch)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- دیگر بازیگران: تام اول، اولین کیز و سانی تافس
- محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
اما این فیلم تصویر مرلین مونرو را برای همیشه جهانی کرد. مهم نیست که او چه کارنامهای دارد. مهم نیست که تا چه اندازه بازیگر خوبی بوده. مهم نیست که دیگران دربارهاش چه فکر میکردند. مهم نیست که با جسد مرلین مونرو چه کردند. مهم نیست که در برابر بازیگران بزرگی چون کری گرانت و لارنس اولیویه و جوزف کاتن تا چه اندازه کم نیاورده یا مهم نیست که کارگردانی چون بیلی وایلدر از او راضی بوده یا نه. مهم این است که همان تصویر، همان عکس کعروف مرلین مونرو کافی بود تا وی را در عالم سینما جاودان کرده و یک راست به کتابهای تاریخ سینما سنجاق کند. بیلی وایلدر از او ستارهای ساخت که تصویرش تا سینما وجود دارد، بخش مهمی از آن است.
اما مشکل این جا بود که شهرت مرلین مونرو هر قدر که بیشتر میشد، بر وحشتش هم اضافه میشد. در اویل کار در عالم سینما چندان نشانههای این وحشت بروز پیدا نمیکرد. اما بعد از «خارش هفت ساله» او دیگر دخترکی بیپناه بود که هر قدر بیشتر مورد توجه قرار میگرفت، بیشتر در لا خودش فرو میرفت و مدام به کمک این و آن نیاز داشت. همین هم کارگردانی چون بیلی وایلدر را عصبانی میکرد تا خیال کند که مرلین مونرو بازیگر قابل اعتمادی نیست و کار کردن با وی وحشتناک است. گرچه چهار سال دیگر سراغش رفت و در فیلم «بعضیها داغش رو دوست دارند» بهترین نقش مرلین مونرو را تقدیمش کرد.
مرلین مونرو در قالب نقشهای فانتزی بهتر جا میافتاد و فیلمسازانی که به این دلیل به سراغش رفتند، نتیجهی بهتری گرفتند. «خارش هفت ساله» هم چنین اثری است؛ یک کمدی رمانتیک درجه یک به سبک بیلی وایلدر که هم میتواند مخاطب را به خنده وا دارد و هم کاری کند که تا پایان پلک نزند. گرچه «خارش هفت ساله» به پای شاهکارهای بیلی وایلدر نمیرسد اما هنوز هم اثر درجه یکی است که نمیتوان به راحتی قید تماشایش را زد. جرج اکسل رود در سال ۱۹۵۲ نمایشی به همین نام نوشت و بعد با بیلی وایلدر از همان نمایش فیلمنامهای آمده کرد که نتیجهاش این فیلم شد.
«مردی میانسال که در یک دفتر انتشاراتی کار میکند، پس از کار به خانه بازمیگردد. همسر و فرزندش برای این که از گرمای تابستان در امان باشند به سفر رفتهاند اما مرد تنها مانده تا کارهایش را انجام دهد. پس از بازگشت به خانه متوجه میشود که زن جوان و زیبایی به تازگی همسایهی آنها شده. زنی که تا پیش از این خبری از او نبوده است. مرد و زن به هم معرفی میشوند. فردا مرد دوباره به محل کارش می رود، در حالی که نمیتواند فکر آن زن زیبا و جذاب را از ذهنش بیرون کند. در همان زما کسی از راه میرسد که کتابی برای چاپ دارد. موضوع کتاب او این است که مردان میان سال در سال هفتم زندگی دچار مشکل میشوند. مرد هم اکنون در سال هفتم ازدواج با همسرش قرار دارد و …»
۲. همه چیز درباره ایو (All About Eve)
- کارگردان: جوزف ال منکهویچ
- دیگر بازیگران: آن باکستر، جرج ساندرز و بتی دیویس
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
مرلین مونرو هم در قالب نقش کوتاهی حضور دارد و نقشش هم در درام چندان مهم نیست. اما همان حضور کوتاه هم در ذهن میماند. گرچه نمیتوان پا به پای بازیگر بزرگی چون بتی دیویس حرکت کرد و قابها را از او ربود و همین هم آن باکستر را به زحمت می اندازد اما فیلم «همه چیز دربارهی ایو» فقط به بتی دیویس اختصاص ندارد و بخش عظیمی از اعتبار آن را باید به پای کارگردانش جوزف ال منکهویچ و البته فیلمنامهی اقتباسی وی نوشت. او در این جا به زیبایی موفق شده فضای پر از ترس و رقابت صنعت نمایش را به تصویر درآورد.
در این جا روابط افراد به گونهای است که همه در حال پنهان کردن چیزی از یکدیگر هستند. در ابتدا شخصیتها معرفی شده و سپس در روند پیشرفت داستان، پرداخت شخصیتها و با مشخص شدن انگیزهها هر کسی شروع به توطئه و دسیسه میکند. از سوی دیگر زوایای پنهان هر رابطه تا آن جا مورد کندوکاو قرار میگیرد که گویی با اثری در باب روابط آدمی در دوران مدرن طرف هستیم. البته جوزفال منکهویچ به خوبی میداند که برای بررسی روابط پنهان افراد اول باید شخصیتهایی ساخت که مخاطب آنها را باور کند و در هر لحظه همراهشان باشد. از سوی دیگر باید رازی هم دور و بر آنها وجود داشته داشته باشد و مخاطب نتواند به راحتی پی به انگیزههای درونی هر کدام ببرد.
چنین خصوصیتی حول دو شخصیت اصلی داستان وجود دارد. تا آخر داستان من و شما به عنوان مخاطب مدام دربارهی انگیزهی واقعی شخصیتها دچار اشتباه میشویم و گاهی تصور میکنیم که ممکن است کسی در این جا واقعا نیت خوبی هم داشته باشد. اما فیلم ساخته شده توسط جوزف ال منکهویچ تلختر از آن است که به مخاطبش خیال واهی دهد. این دنیایی تاریک است و قانونش به قانون جنگل میماند. همهی شخصیتها برای بقا تلاش میکنند و این به معنای تسلط بیرحمی در وجود آنها است.
نکتهی پایانی این که پر بیراه نیست اگر بازی آن باکستر در نقش ایو و بتی دیویس در نقش مارگو را بهترین بازی کارنامهی هر دو بنامیم. به ویژه دربارهی بتی دیویس که آن قدر بازی درخشان در کارنامه دارد که چنین داوری را دشوار میکند. او در فیلم «همه چیز دربارهی ایو» هم توانست قدرتهای یک زن موفق را به تصویر بکشد و هم ضعفهایش در تنهایی را. این حرکت میان دو طیف مختلف از یک شخصیت و اجرای بی نقص آنها باعث میشود که چنین داوری سختی داشته باشیم. در چنین قابی حضور کوتاه اما به یاد ماندنی مرلین مونرو دستاوردی برای او است تا قرار گرفتن فیلم «همه چیز درباره ایو» در مقاله زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو را توجیه کند.
«ایو شیفتهی بازیگری ستارهی تئاتری در برادوی به نام مارگو چانینگ است. او آهسته آهسته به وی نزدیک میشود. در ابتدا صرفا یک طرفدار سمج است که به حلقهی دوستان یک ستاره راه پیدا کرده. سپس به عنوان منشی مارگو کار میکند و رفته رفته هنر بازیگری را زیر نظر او یاد میگیرد تا اینکه به رقیبی برای وی تبدیل میشود اما …»
۱. بعضیها داغش رو دوست دارند (Some Like It Hot)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- دیگر بازیگران: تونی کرتیس، جک لمون و جرج رفت
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
بخش عظیمی از بار کمدی داستان بر دوش شخصیتی است که جک لمون نقشش را بازی میکند. این شخصیت به همراه دوستش که تونی کرتیس نقشش وی را ایفا کرده، به طور اتفاقی شاهد یکی از مهمترین جنایتهای دار و دستههای تبهکاری در دنیا است. حال این دار و دسته به هر دری میزنند تا این دو نفر را پیدا کنند. اما موضوع این جا است که این دو خود را به شکل زنان درمیآورند و با هزار آرایش و لباس زنانه وارد گروهی از نوازندگان زن میشوند و از شیکاگو میگریزند. در این میان دختری خواستنی هم هست که طبیعی است هر مردی به او دل ببازد.
حال بیلی وایلدر تا توانسته از دل این موقعیت ناجور کمدی بیرون کشیده و بازیگرانش هم به خوبی از موقعیت استفاده کردهاند. نکته این که در زمان ساخته شدن فیلم بسیاری مرلین مونرو را بازیگری غیرتوانا میدانستند و با دنبال کردن زندگی خصوصیاش او را آدمی کم هوش به حساب میآوردند که نان زیبایی خود را میخورد. حال نابغهای چون بیلی وایلدر پیدا شده و با این تلقی بازی کرده و بهترین فرصت برای هنرنمایی این بازیگر را در اختیارش قرار داده تا بهترین فیلم مرلین مونرو و کارنامهی کاریاش رقم بخورد. تا آن جا که اگر همین یک فیلم را به تنهایی بازی میکرد، باز هم بازیگری ماندگار در تاریخ سینما لقب میگرفت.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که مرلین مونرو فیلمهای دیگری هم دارد که باید آنها را دید. به عنوان نمونه فیلم «چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟» (How To Marry A Millionaire) به کارگردانی ژان نگولسکو فیلم مفرحی است که ارزش تماشا کردن و حتی حضور در لیستی این چنین را دارد. یا حتی فیلم «ایستگاه اتوبوس» (Bus Stop) اثر جاشوآ لوگان که از یکی از بهترین بازیهای مرلین مونرو بهره میبرد. در نهایت هر فهرستی محدودیت خودش را دارد و در مقالهی زندگینامه و فیلمهای مرلین مونرو این محدودیت باعث شد که تنها این ۱۰ فیلم مورد بررسی قرار بگیرند.
«شل و جری دو نوازنده هستند که در به در به دنبال کار میگردند. آنها شبی به طور اتفاقی متوجه میشوند اعضای یک دار و دسته تبهکاری در پارکینگی در حال کشتار عدهای دیگر هستند. اما مشکل این جا است که قاتلان هم متوجه حضور آنها شده و تعقیب و گریز آغاز میشود. شل و جری برای این که موفق به فرار شوند و کشته نشوند، لباس زنانه میپوشند و آرایش میکنند و وارد دستهای از گروه موسیقی زنانه میشوند که عازم فلوریدا است. آنها با دختران سوار قطار شده و داخل کوپهی آنها میخوابند. به همین دلیل هم خیلی زود متوجه میشوند که پنهان کردن هویتشان سختتر از فرار کردن از دست دار و دستهی تبهکاران است چرا که …»
https://teater.ir/news/65465