تآتر واقع در خیابان جنوبی پارک شهر تهران که امروز به نام «تآتر سنگلج» (تماشاخانه سنگلج) شناخته می­‌شود، در اواسط مهرماه ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد.
چارسو پرس: تآتر واقع در خیابان جنوبی پارک شهر تهران که امروز به نام «تآتر سنگلج» (تماشاخانه سنگلج) شناخته می‌شود، در اواسط مهرماه ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. این تآتر که اکنون وارد شصت‌سالگی خود شده‌، مخصوصاً به خاطر محل وقوعش که یکی از محلات پایین‌شهر و در حوزه نفوذ و دسترس طبقات محروم بود، از همان ابتدای تولد مورد توجه هنرمندان مردمی، همچون غلامحسین ساعدی، علی نصیریان، بهرام بیضایی، پرویز کاردان، اکبر رادی و غیره قرار گرفت و حمایت شخصیت‌هایی همچون جلال آل‌احمد هم مزید بر علل شد و زمینه را فراهم آورد برای اینکه این نهاد فرهنگی - هنری عملاً از دست نهادهای حکومتی خارج شود و هنرمندان متعهد به‌سرعت بساط خود را در آنجا بگسترند و کارهای باارزشی همچون «امیر ارسلان»، «پهلوان اکبر می‌میرد»، «گاو» و غیره را در آنجا به نمایش بگذارند.

یکی از رویدادهایی که استقرار هنرمندان آزاد و غیروابسته به حکومت در این نهاد فرهنگی - هنری را تثبیت کرد، دخالت به‌موقع و قوی آل‌احمد برای تغییر نام این تآتر از «تالار ۲۵ شهریور» (زادروز فرح دیبا- پهلوی)، به «تآتر سنگلج» بود، نامی که می‌توانست و می‌تواند اسم حقیقی آن نهاد و نهادهای مشابه باشد.

بهتر است که شرح این تجربه شیرین از روی نوشته ناب خود زنده‌یاد آل‌احمد در «کارنامه سه ساله» (انتشارات رواق، چاپ سوم، ۱۳۵۷) خوانده شود تا به گوش جان بنشیند:

«کارنامه تآتر حکومتیِ سنگلج، که نمی‌خواستم در باره‌اش چیزی بنویسم، چرا که یک کار رسمیِ حکومتی است و علاوه بر اینکه محمِلی است برای کاغذبازی و نوکربابی و فاسدپروری- صاحب این قلم در هر وضع اجتماعی و سیاسی موجود یا ممکن - همکاری صاحب قلم یا هنرمند را (در هر رشته) با «این» حکومت‌ها ناروا می‌داند، به این دلیل که «این» حکومت‌ها هنر را زینتِ دیوار می‌خواهند و «کلام» را وسیله تحمیق خلایق، یا ارابه تبلیغات. و از صاحب قلم یا هنرمند به‌دور باد که بَرده‌ای باشد در چنین بازاری...»

سپس موج دوم حمله، آن‌هم به قلب ماجرا: «تالاری است کوچک و بی‌ادعا، لقمه‌ای در خورِ دهان شهرمان. و اکنون همچنان‌که مدرسه داریم و باغ ملی و «مجلس»ها و مسجدها و سینماها، پُز بدهیم که این هم تآتر رسمی حکومتی‌اش. بیلَه دیگ و الخ... و جالب اسمش، گذاشته‌اند «تالار ۲۵ شهریور» و چرا؟ لابد چون در چنین روزی واقعه-ای بس مهم اتفاق افتاده، که من از آن بی‌خبرم. ولی آن واقعه با همه ابهت احتمالی‌اش، آخر چه ربطی به تآتر دارد؟ که اگر می-داشت، ما می‌دانستیم. و این خود نکته اولِ در زیر بال و زیر بار «حکومت»‌ها رفتن، که به حکم حاکم، فلان روزِ تاریخی(!) را با هر نوع محتوای سیاسی‌اش، می‌گذارند روی فلان تآتر (یا هر مؤسسه دیگر) و با همین یک نامگذاری بی‌راه، یک مؤسسه اجتماعی را از محتوای اصلی‌اش خالی می‌کنند. و تو که گرداننده امری و خون دل‌ها خورده-ای، انگشت به دهان می‌مانی که چه بایدت کرد؟ که گویا قرار بوده بگذارند «تآتر شهر» که حیف! و من پیشنهاد می‌کنم «تآتر سنگلج»... آخر چرا اسم محله آن مرد پایین‌شهری را به رسمیت نشناسیم تا صمیمیت را حس کند؟...»

و همین‌طور هم شد، یعنی بساط «تالار ۲۵ شهریور» به‌سرعت جمع شد و به جایش «تآتر سنگلج» نشست.
راستی، آیا از میان این‌همه قلم‌دارانِ قلم‌به‌دست امروز که نان خلق را می‌خورند و خدا را شکر می‌کنند که چنین خلایقی را به خدمتشان گمارده است، کسی پیدا می‌شود که قلمش را بردارد و چند سطری در باره نامگذاری‌های بی‌ربط و مصادره‌کردن‌های بی‌راه و «به‌نام‌زدن»های خُرد و کلان درین شهر و این مملکت، تعریضی، نقدی، یا دست‌کم نصیحتی بنویسد؟

و اینک بخش تلخ ماجرا، یعنی گزارش رسمی مرحوم داریوش مهرجویی به وزیر فرهنگ و هنر وقت در باره نتایج اولین نمایش فیلم «گاو» در همین «تآتر سنگلج»، همراه با یادی از آن هنرمند محبوب که یک سال پیش در همین روزها کشته شد و هنوز بعد از یک سال معلوم نیست چرا؟

نامه داریوش مهرجویی به «پهلبد» وزیر فرهنگ و هنر دوره پهلوی

   مقام عالی وزارت فرهنگ و هنر
     جناب آقای پهلبد
     محترماً معروض می‌دارد
     طبق فرمایش حضرت عالی، در جلسه‌ای فیلم گاو در حضور آقای علاقبند و عده‌ای تماشاچی گوناگون- نویسنده، شاعر، کارمند اداره، دانشجو و مردم عادی، به معرض نمایش گذاشته شد. فیلم به طور کلی، برای طبقه انتلکتوئل قابل بحث و برای دیگران جالب و درخور ستایش بود. دو- سه تن از جوانان (دانشجو و کارمند) شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته بودند و تبریک می‌گفتند. برای مردم عادی فیلم جالب و سرگرم‌کننده جلوه نمود و در بعضی قسمت‌ها شدیداً مؤثر و درخور چندین بار دیدن.

     از میان جمع انتلکتوئل آقای منوچهر انور معتقد بودند که فیلم از نظر بصری بسیار درخشان و قابل ستایش است، اما در مورد داستان گفتند «قلب آن کاذب است»، دیالگ‌ها «پوک و پَرت‌اند» و حادثه آنطور که باید و شاید، «واقعی» جلوه نمی‌کند.

     از نظر آقای جلال آل‌احمد فیلم «مهمی» است و نباید آن را یک‌بار دید. ایشان پیشنهاد کردند یک‌بار دیگر فیلم دیده شود و ایشان و دیگران دقیقاً فیلم را مشاهده نموده، یادداشت بردارند. به نظر ایشان، فیلم می‌تواند Perfect تر از این باشد و ایشان خود را مسئول و موظف می‌دانستند که در Perfect کردن آن سهیم باشند. بنده با نظر ایشان موافق نبودم. به نظر من، Perfection ایدآلی است غیرممکن، چرا که خاصیت مطلق دارد و برای هر شخص نسبت به خصوصیات شخصی و عقلانی‌اش، معنی خاص دارد. از این رو، این کوشش، به‌خصوص از ناحیه کسانی که در ساختن فیلم دستی نداشته‌اند، عبث می‌باشد.

     نظر دیگر آقای آل‌احمد این بود که فضای «شوم و تیره» کتاب در فیلم نیست، همه چیز تمیز و واکس‌خورده است و این یکی از نقائص کلی فیلم می‌باشد.

     از نظر آقای دکتر رضا براهنی (شاعر و منتقد ادبی) فیلم «فوق‌العاده» است. ایشان چندبار این کلمه را تکرار کردند و معتقد بودند که من «دستی به فیلم نزنم.»

     از نظر خانم سیمین دانشور (همسر آقای آل‌احمد) فیلم بر خلاف نمایش آن، روی شخص مشدحسن زیاد تکیه نمی‌کند و از این رو، نسبت به تآتر آن «ناموفق‌تر» است.

     از نظر آقای بهمن فرسی (نویسنده و نمایشنامه‌نویس) فیلمی نیست که بشود بلافاصله روی آن نظر داد. ایشان معتقد بودند که فیلم را باید دوباره دید و با فکر و اندیشه روی آن صحبت کرد.

     از نظر آقای طیاب کاراکترها به یک اندازه شناخته نمی‌شوند. مشدحسن، اسلام‌دیوانه و پسر مشدصفر، به تماشاچی نزدیک‌ترند، ولی بقیه گنگ و ناشناخته می‌مانند.

     از نظر آقای طلایی (مستخدم) فیلم برای طبقه سوم بسیار جالب خواهد بود، چون فیلم خوبی است. دو نکته به نظر ایشان رسید که معرّف دقت و علاقه ایشان بهنگام دیدن فیلم بود. یکی اینکه در صحنه شب «چرا در استخر صدای قورباغه‌ای شنیده نمی‌شود.» و دیگر اینکه در طویله که پر از سوسک و حشره است، باید صدای آنها را شنید.

     به طور کلی، کسی کلمه «بد» یا «مزخرف» را بکار نبرد. واژه‌ها معمولاً روی «خوب، بسیار خوب، فوق‌العاده و درخشان» دور می‌زد و هنگامی هم که نقائص فیلم شمرده می‌شد، هماهنگی در نظریات بسیار کم بود، فی‌المثل صحنه‌ای که برای آقای x طولانی می‌نمود، برای خانم y کوتاه و زودگذر جلوه می‌کرد و بالعکس. من به طور کلی، با نظریه‌ای جامع و عمومی که در مورد همگان صدق کند، برخورد نکردم. برای عده‌ای قسمت اول فیلم خوب و کافی بود، ولی قسمت دوم (از بازگشت مشدحسن به دِه) کُندتر و کشدارتر می‌نمود، و برای عده‌ای دیگر خلاف این عقیده صادق بود، ولی مجموعاً همه معتقد بودند که فیلم جای بحث و گفتگو بسیار دارد و نمی‌توان آن را سهل گرفت.

در خاتمه گفته آقای انور را ذکر می‌کنم. ایشان گفتند «ما تا کنون تصور می‌کردیم که سینمای فارسی در حال جنبش و حرکت است، ولی این توهمی بیش نبوده است. با این فیلم، جنبش سینمای فارسی حقیقتاً به چشم می‌خورد و در آن شکی نیست. و من از صمیم قلب به سازندگان آن تبریک می‌گویم.»
 با تقدیم احترام
داریوش مهرجوئی

 

 


منبع: خبرآنلاین