بازنده از همان قسمت اول مخاطب را مواجه کرد با جهانی که قرار نیست چندان گرهای به زمان و مکان داشته باشد. حسینپور سعی میکند جهان خودش را خلق کند. جهانِ بازنده برای آنکه بتواند لا مکانی و لا زمانی را تا حد ممکن پیش ببرد و از طرفی حلقه اتصالش با مخاطب را گم نکند، کدهای مختلفی را درون اثر برای پوشش دادن این موضوع قرار میدهد.
چارسو پرس:محمدحسین سلطانی: به تصویر در آوردن خلاقیت یعنی ایستادن لبه پرتگاه. با این جمله میتوان گفت کارگردان بازنده، امین حسینپور به هیچ عنوان ترسی از ارتفاع ندارد. پوستر «بازنده» که آمد کلمات انگلیسی روی آن و ایجاد فضایی در آن با سیگار، نور و فضای کلاسیک و متفاوت از باقی سریالهای چند وقت اخیر نمایش خانگی نوید اثری متفاوت داشت. بازنده از همان قسمت اول مخاطب را مواجه کرد با جهانی که قرار نیست چندان گرهای به زمان و مکان داشته باشد. حسینپور سعی میکند جهان خودش را خلق کند. جهانِ بازنده برای آنکه بتواند لا مکانی و لا زمانی را تا حد ممکن پیش ببرد و از طرفی حلقه اتصالش با مخاطب را گم نکند، کدهای مختلفی را درون اثر برای پوشش دادن این موضوع قرار میدهد. شاهد مثالش هم استفاده از مؤلفه ثروت است. بازنده ثروتمند بودن کاراکترهای اصلی را به عنوان منطق باورناپذیر بودن فضا قرار میدهد. یعنی هر جایی که مخاطب نوع برخورد و رفتارکاراکترها برایش غیر قابل درک میشود این کد را به ذهن مخاطب متبادر میکند که چون این افراد از طبقه دیگریاند، پس طبیعی است که ما حالات و احوالاتشان را نفهمیم و فاصلهای معنادار با شخصیتهای داستان داشته باشیم. با این حال بازنده سعی میکند با بیان عقبه شخصیتها بتواند راوی قصههای مختلف هم باشد که حول محور گم شدن بچه میچرخند و سعی میشود در هر قسمت یک جانب از روایت تعریف شود. با این حال هنوز هم کاراکترها دور هستند چون کانسپت و فضای مفهومی اثر از مخاطب فاصله دارد.
بازنده خوش رنگ و لعاب است و با استفاده از نورپردازی اغراقشده و البته فضایی شبه نوآر روایت و قصهای کلاسیک را نقل کند اما همین قصه کلاسیک که یک گره اصلی یعنی گم شدن بچه را دارد، سیالیتی مدرن را دنبال میکند. نتیجه تمام این ماجراها باعث میشود این طور به نظر برسد که حسینپور چند هندوانه را با یک دست بلند کرده و هر لحظه ممکن است این اتفاق به سقوط اثر منتهی شود. در قصه بازنده این اتفاق باعث میشود ما در نسبت با باقی افراد طرفی را نگیریم. نتیجه این اتفاق همین است که در صحنههای سلاخی سریال، ما صرفاً راوی کشتاری حیوانی باشیم. حسینپور برای آنکه بتواند این فاصله معنادار را جبران کند مجبور است دز هیجانات را افزایش دهد. این امر با استفاده از خون پیگیری میشود. وان حمام پر از خون، نشان دادن گلوله در سر و سلاخی برادر توسط خواهر از مجموعه اتفاقاتی است که بازنده سعی دارد با آن سرپا بماند. اینکه هر بخش از روایت توسط یک شخص بیان شود هم کار حسینپور را بیش از پیش سخت کرده، در رمانهای جنایی کلاسیک اتفاقی که میافتد این است که ما میدانستیم روایت دارد از سمت چه کسی بیان میشود. در آن رمانها دوربین از جانب کارآگاه روایت را دنبال میکرد اما آنچه در بازنده رخ میدهد این است که کارآگاه دیگر راوی نیست و قصه توسط هر کاراکتر دنبال میشود. حالا فرض را بر این بگیریم که قرار بود قصه به همان روش کلاسیک روایت شود و به جای آنکه در هر قسمت زاویه دوربین را به سمت یک کاراکتر ببرد و خلاقیت به خرج دهد قصه را به روش معمول دنبال کند و قصه را از زاویه یک شخصیت صادق دنبال کند. آیا سریال دوباره 11 قسمتی میشد؟ آیا جذابیت اثر بیشتر نمیشد؟
مسئله خلاقیت زمانی در اثر موضوعیت پیدا میکند که بتواند در قالب روایی جای بگیرد، تمام این نورپردازیها، اصلاح رنگها و لامکانی و لازمانی به تأسی از رمان «زن همسایه» باید به خود روایت شرح موقعیتی انسانی پیوند بخورد و نه اینکه بخواهد با موقعیتهایی غیرانسانی مثل سلاخی، ایرادات اجرای خلاقیت خود را پوشش بدهد. نکته اینجاست که تعارض میان اجرای خلاقیت، روایت اصلی و اقتباس باعث شده بازنده روی دستانداز بیفتد و شخصیتها را در دورترین حالت ممکن نسبت به مخاطب قرار دهد. ساختن کاراکتر با منطقی که عملاً تنها به جهان ذهنی کارگردان وابسته است، وضعیتی را پیش میآورد که کارگردان را در منگنهای جدی قرار میدهد؛ منگنهای که در صورت ساخته نشدن جهان اصلی فیلم تمام ماجرا نقش بر آب میشود.
با این حال حسینپور چندان هم در ساختن ساختمان اثر و جهان خلقشده از اثر ناموفق نبوده. استفاده کردن از مؤلفههای سینمای نوآر، شرح ابتدایی گره قصه، جذابیت رنگ و نور و ایجاد هارمونی رنگ و تصویر باعث شده مخاطب با دیدن قابهای رنگی بازنده چند قسمتی را با اثر همراه شود.
نکته مهم بازنده در این است که متوجه ظرفیت قصه شده است و این سریال را بیش از 11 قسمت دنبال نمیکند. این اتفاق در اثر قبلی این کارگردان هم رخ داده و درمانگر نهایتاً به 5 قسمت میرسد. بهنظر، حسینپور اهل کمفروشی نیست و متوجه شده ایجاد و بروز دادن خلاقیت در سریال، ریسک سریال بلند را نمیپذیرد. با این حال میتوان گفت بازنده هم میتوانست مانند درمانگر نهایتاً در 5 قسمت به پایان برسد؛ 5 قسمتی که به نظر هم نمایش خلاقیت را پوشش میداد و هم روایت را به پایان میرسانید و کارگردان را متوسل به نمایش خشونت آشکار نمیکرد.
با این حال بازنده اثری متفاوت در نمایش خانگی است. اثری که به بهنظر میرسد بتواند تجربهای متفاوت را به مخاطب منتقل کند. اینکه پایان روایت حسین پور چه اتفاقی میافتد با آنکه از جذابیتهای این سریال است اما بهنظر میرسد حسینپور تا اینجا کاری که میخواسته کرده است. حسینپور توانسته خلاقیت خود را به نمایش بگذارد و مدلی جدید از قاب و تصویر را به مخاطب ارائه کند. با اینکه میتوان کار حسینپور را اتفاقی متفاوت دانست اما از یک اثر تفننی فراتر نمیرود. کاری که بهنظر برای ماندگار شدن نیاز به هماهنگی بیشتری نسبت به جلوههای تصویری دارد و باید این را در نظر بگیرد که انسجام در روایت و متن با فرم تصویری مهمتر از جلوهفروشی و بازی با عواطف سطحی مخاطب است؛ عواطفی که تحریک شدنشان بیش از حد و تعمیق نیافتن آنها در مخاطب با استفاده از رنگ و لعاب و خشونت نمیتواند به انسان به مثابه یک کاراکتر نزدیک شود. عدم تعادل در روایت و فرم تصویری است که پای کارگردانهایی چون حسینپور را روی لبه پرتگاه خلاقیت میلرزاند.
بازنده میبرد؟
مریم فضائلی: «هر خانهای رازی دارد.» این جمله کلیدی از رمان «زن همسایه» الهامبخش سریال «بازنده» است و بهخوبی توانسته جوّ رازآلود و پنهانکاری را که نهفته در دل این سریال است، نشان دهد. سریال بازنده، ماجرای یک شب فراموشنشدنی را روایت میکند که زندگی یک خانواده را برای همیشه تغییر میدهد. داستان زوجی مرفه در دل این داستان روایت میشود که یک شب برای مهمانی شام به خانه همسایهشان رفته و نوزاد خود را در خانه تنها میگذارند. در پایان شب هنگامی که به خانه بازمیگردند متوجه میشوند که نوزادشان در خانه نیست و احتمالا ربوده شده است. حالا سروکله کارآگاه کیانی پیدا میشود که وظیفه حل پرونده به او سپرده شده؛ اما شخصیت کارآگاه کیانی که یکی از عناصر جذاب فیلم حساب میشود، پیچیدگیهای خاص خودش را هم دارد. زندگی کیانی به نحوی پیش رفته که برای او کودک، سوژهای حساس و عاطفی بهشمار میرود. در ظاهر با اینکه خانه این زوج مرفه نمادی از آرامش و ثروت است؛ اما با ناپدید شدن ناگهانی نوزادشان، این خانه به کانون یک راز تاریک و پیچیده تبدیل میشود. هر اتاق، هر شیء و هر فرد در این خانه، پازلهاییاند که کارآگاه کیانی باید آنها را کنار هم بچیند تا به داستان تلخ پشت این ناپدید شدن کودک خود پی ببرد. سریال بازنده در ژانر جنایی و رازآلود تولید شده است. این فضای معمایی تا حدی در تولیدات ایرانی کمتر به چشم میخورد و به همین دلیل باعث شده تا این سریال با نقدها و نظرات مثبت و منفی متضادی مواجه شود. امین حسینپور بهعنوان کارگردان این اثر، بهخوبی توانسته امضای کارش را در بازنده هم پیاده کند. پیشتر او با ساخت مینیسریال «درمانگر» آزمون و خطای خود را در این ژانر انجام داده بود.
سریال بازنده با روایت این داستان، به ما یادآور میشود که حتی در آرامترین و بیصداترین خانهها نیز، رازهایی نهفته است که ممکن است زندگی افراد را برای همیشه دگرگون کند. خلق موقعیتهای غیرمتعارف در این سریال زیاد دیده میشود. خانههایی که شخصیتها در آنها زندگی میکنند، هتلی که نشان میدهد و حتی ادارهای که پلیسهای سریال در آن کار میکنند، جزء موقعیتهایی است که به مخاطب حس دروغین بودن را القا میکند. به این معنی که مصداق عینی از این موقعیت در دنیای واقعی وجود ندارد. برای مثال زمانی که املاکی به زوج اصلی داستان ساختمان را نشان میدهد، در معرفی خانه به آنها میگوید: «اینجا یک خانه قدیمی در عین حال مدرن است. این خانه به سفارش سفیر اسپانیا، توسط معمار اسپانیایی، قبل از انقلاب ساخته شده. فکر نمیکنم تو کل شهر، خانهای که اینجوری حال و هوای اروپا داشته باشه گیرتون بیاد.» خانهای که این زوج برای سکونت انتخاب میکنند، شبیه خانههای مرسوم در ایران نیست. حتی ادارهای که کارآگاه این داستان در آنجا مشغول است، مانند ادارههای مرسوم پلیس نیست. علاوه بر اینها، بارانی که با شدت و بدون وقفه در خیابانهای تاریک شهر میبارد و المانهای چوب و چرمی که در دکور استفاده شده، به مخاطب احساسی مخوف و رمزآلودی القا میکند. اینها ویژگیهایی است که یادآور فیلمهای نوآری است. از ویژگیهای مهم این سبک از فیلم، میتوان به بیاعتمادی تماشاگر به رفتار و گفتار کاراکترها و پرهیز از حدس و گمان زودهنگام درباره نتیجه پایانی داستان اشاره کرد. بازی با این موضوع، بازی بر لبه تیغ است. از طرفی میتواند باعث شود تا مخاطب آنقدر دور از داستان باشد که هیچ همذات پنداری با موقعیتها نکند و از طرفی دیگر هم میتواند باعث شود تا در سبک و سیاق خودش خوب و درست پیش برود.
علاوه بر فرم متفاوتی که این سریال در تصویر انتخاب کرده، نوع روایتش هم متفاوت است. هر قسمت سریال بازنده، از زبان یکی از شخصیتهای داستان روایت میشود. مخاطب، اندازه یک قسمت سریال فرصت دارد تا جای آن شخصیت زندگی کرده و اتفاقات را از چشمهای او ببیند. بیننده با دیدن هر قسمت و شناخت بیشتر هرکدام از شخصیتها، اطلاعات بیشتری کسب میکند و بهتبع آن سختتر میتواند قضاوت کند. افت و خیزیهای داستان آنقدر عجیب میشود که حتی مخاطب تصور میکند یک مادر، فرزند خودش را کشته است! تعداد اطلاعاتی که به بیننده در هر قسمت داده میشود، موضوع قابل توجهی است. اگر در یک قسمت اتفاقات زیادی رخ دهد و در قسمتی دیگر، بدون چالش باشد، مخاطب را از دیدن سریال خسته میکند. مخاطب در این نوع از سریالها، تنها بیننده نیست. اتفاقا او در جایگاه کارآگاه و یا حتی قاضی قرار دارد و میتواند با اطلاعاتی که دارد، تصمیم بگیرد. به همین دلیل، احساسات و عواطف مخاطب موضوع مهمی در سبک فیلمهای نوآر است. پرداختن این مدلی نیاز به ظرافت و دقت به حال و احوال بیننده در حین و پایان سریال دارد. در پایان سریال، زمانی که گره معما حل شده، جایی است که از نظر تماشاگر سریال موفق ساخته شده و یا شکست خورده است. شکست خوردن سریال به معنی آن است که اطلاعاتی که در طول هر قسمت به او داده شده، بیهوده بوده و نتوانسته در تشخیص مجرم، کمکی کند.
مراقب خونریزی باشید
داستان فیلم به تنهایی تلخ است. بااینکه بااغماض، اما شاید تنها عنصر احساسی فیلم، مادر جانا باشد و هیچکدام از دیگر شخصیتها به اندازهای که مرسوم است از دزدیده شدن این کودک واکنش نشان نداده باشند، بازهم داستان فیلم غمانگیز و دلهرهآور است. تقریباً هیچکدام از بازیگران باتوجه به نسبتشان با کودک گمشده، واکنش قابل پذیرشی نشان ندادند. تنها مادر کودک است که بعد از وقوع دزدی، شکزده و غمگین نقشش را ایفا میکند. این نوع از بازی، کاملاً احساس ساختگی و غیرواقعی بودن را به مخاطب میدهد. شاید همینها باعث شده تا برای پر کردن خلأ سریال و نگه داشتن مخاطب، صحنههای تلخ و خشونتآمیز زیادی نشان داده شود.
در قسمت دهم سریال، یک خواهر که مسبب قتل برادرش شده، برای آنکه ردی از او به جای نگذارد، شروع به پاک کردن آثار جرم میکند. آثار جرم، یک مرد تنومند است و وقوع جرم، در خانهای مسکونی رخ داده. راهحل این خواهر برای نجات از این شرایط تکهتکه کردن اعضای بدن برادرش است! در انتها، اعضای برادر در دو چمدان قرار میگیرد و در زیرخاک دفن میشود. حتی نوشتن و توصیف این صحنه هم کار سختی محسوب میشود، چه برسد به دیدن این قسمتها! اینکه عواطف بیننده در این صحنهها لحاظ نشود و هیچ مرزی برای انجام خشونت و نشان دادن چنین صحنههایی قائل نباشیم، اشتباهی است که در کارهای اخیر شبکه نمایشخانگی به تکرار دیده شده است. در سکانس دیگر همان قسمت، بعد از درگیریای که بین پلیس و سارق رخ داد، دوربین روی کودک میماند و ناگهان بعد از شنیدن صدای تیر، رد خونی روی صورت جانا به جای میماند. با گذشت زمان، پلیس داستان در وانی پر از خون خودش کشته شده و این صحنه از نمای نزدیک نشان داده میشود.
بهصورت کلی سریال بازنده، برای آنکه بتواند توجیهی برای این میزان خشونت و ساختگی بودن بازیگران و موقعیتها داشته باشد، نیاز به یک پایان خوب دارد. پایانی که بیننده راضی از دیدن 11 قسمت سریال باشد.
بدون مرکز ثقل
حدیث ملاحسینی: صدای فریاد زنی پریشانحال در یک شب بارانی، از خانهای که از نظر معماری چندان تناسبی با سایر خانههای شهر ندارد به آسمان میرود. داستان از همینجا شروع میشود؛ با ناپدید شدن ناگهانی فرزند یک زوج جوان که با اقدامی نامعقول او را در خانه تنها میگذارند و برای مهمانی به خانه همسایه روبهرویی میروند.
داستان سریال «بازنده» همچون اکثر فیلم و سریالهایی که در ژانر معماییاند با یک امر غایب و گمشده شروع میشود. در اینجا آن عنصر غایب یک کودک است، اما باید گفت که یک جای خالی خیلی بزرگتر و اساسیتر در سریال دیده میشود و این همانا فقدان فرهنگ ایرانی و مظاهر آن است. به عبارت دیگر، درست مثل کودک در سریال که قوه تکلم ندارد و با ناپدید شدنش حتی آن صوتهای کودکانهاش را هم نمیتواند به گوش دیگران برساند، فرهنگ ایرانی هم چنین جایگاهی را در سریال دارد. همینقدر الکن، بیصدا و بهحاشیهراندهشده در لابهلای فضایی سرد، تاریک و خاکستری.
میتوان گفت که بازنده در یک نامکان شکل گرفته و چنین مسئلهای مانع از همذاتپنداری کامل مخاطب با اثر میشود. این نقطهضعف البته منحصر به مکانها نیست، بلکه نوع رفتار شخصیتها و ارتباطاتشان با یکدیگر و حتی نوع آداب معاشرت و فرهنگ غذاییشان هم غریبه است. بنابراین در این سریال، ما با افرادی روبهروییم که از ایرانی بودن تنها به زبان فارسی صحبت میکنند و روسری روی سر بازیگران زن مشهود است و از طرف دیگر هم عناصر اروپایی آن صرفا منحصر به معماری و نوع چیدمان خانه است. اما نکتهای که وجود دارد این است که چنین اثری را اساسا نمیتوان شبیه و منتسب به یک فرهنگ و ملیت خاصی دانست؛ چراکه همانطور که شرح داده شد نه ایرانی است و نه اروپایی و نه ملغمهای هویتمند از این دو؛ بلکه در بهترین حالت در جایی حد فاصل آن دو فرهنگ که یک خلأ و فضای تهی را تشکیل میدهد، قرار دارد.
مسئله مهم دیگری که در سریال بازنده کاملا محسوس است، محدود و محصور بودن فضاهایی است که داستان در آن جریان دارد. مکانهایی مثل اتاق بازجویی، اداره پلیس، داخل ماشین و خانه بزرگ ارغوان و کاوه و حتی مادر ارغوان که بهرغم درندشت بودنش حالوهوای یک زندان مخوف را تداعی میکند، همگی حسی از خفقان و نبود فضای تنفس را به تصویر میکشد. چنین فضایی بیشک دست روی گلوی مخاطب میگذارد و او را تحت فشار قرار میدهد تا هرچه سریعتر این معما را حل کند و از این مخمصه رهایی یابد. اما دریغا که چنین نمیشود و او تا انتهای سریال تحت محاصره این داستان و فضاهایش قرار میگیرد و همچون دوندهای که مسیری پرپیچ و خم را طی میکند، به بنبستهای متعددی برخورد میکند. اما باز هم چنین مانعی مخاطب را از پای نمیاندازد، به این دلیل که دومرتبه یک محرک دیگری در طول سریال از راه میرسد که او را سر پا میکند.
موضوع جالب توجهی که در این سریال به چشم میآید، پرداختن به روایتها و نقطهنظرات هر یک از شخصیتها بهطور جداگانه است. چنین چیزی با وجود این که امر بدیع و جدیدی نیست و ما در فیلمهای ایرانیای مثل «رخ دیوانه» و «ماهی و گربه» شاهد آن بودیم، اما تا حدودی حاکی از جسارت کارگردان است. فارغ از این که چنین اقدامی چقدر موفق بوده اما همین که این روایتها به شکلی همتراز و همسنگ بدون آن که یکی بر دیگری ارجحیت داشته باشد مطرح میشوند، اتفاق خوبی است.
اکنون به ویژگی دیگر این اثر میپردازیم و آن ویژگی این است که داستان هیچ نقطه اتکا و مرکز ثقلی ندارد. بدین سبب که هر یک از شخصیتهای داستان ضعفها و حفرههایی در زندگیشان دارند که بیننده نمیتواند روی آنها حسابی باز کند. به بیانی دیگر، هیچ تکیهگاه و آدم قائمبالذات و قویای در این داستان وجود ندارد و هر یک از شخصیتها دومینووار سوار بر دیگریاند. کاوه به ثروت ارغوان وابسته است، ارغوان به محبت کاوه و تا حدی هم به ثروت مادرش ژینوس، ناپدری ارغوان به ثروت همسرش و ژینوس به ثروت همسر بهقتلرسیدهاش، حتی کارگاه کیانی که توقع داریم در نقش آن آدم قوی و قابل اتکا ظاهر شود و همه گرهها با دستانش باز شود، یک شکست در پرونده قبلیاش داشته و با مشکلاتی در زندگی زناشوییاش و دستوپنجه نرم میکند. به همین جهت، شاید همین خصلت شخصیتهاست که باعث میشود این سریال بسیاری از ابعادش رها و بلاتکلیف به نظر بیایند.
در آخر خالی از لطف نیست که به عاملیت بالای زنان در این سریال اشاره کرد، هرچند اخیرا این مسئله مطابق با مقتضیات زمانه در سریالها و فیلمها دیده میشود، اما نکته متمایزی که در بازنده و امثال آن وجود دارد این است که آنها بدون اسیر شدن در احساسات «زنانه» دست به قتل و خشونت میزنند... آن هم در نامکانی سرد، تاریک و خاکستری.
منبع: روزنامه فرهیختگان
بازنده خوش رنگ و لعاب است و با استفاده از نورپردازی اغراقشده و البته فضایی شبه نوآر روایت و قصهای کلاسیک را نقل کند اما همین قصه کلاسیک که یک گره اصلی یعنی گم شدن بچه را دارد، سیالیتی مدرن را دنبال میکند. نتیجه تمام این ماجراها باعث میشود این طور به نظر برسد که حسینپور چند هندوانه را با یک دست بلند کرده و هر لحظه ممکن است این اتفاق به سقوط اثر منتهی شود. در قصه بازنده این اتفاق باعث میشود ما در نسبت با باقی افراد طرفی را نگیریم. نتیجه این اتفاق همین است که در صحنههای سلاخی سریال، ما صرفاً راوی کشتاری حیوانی باشیم. حسینپور برای آنکه بتواند این فاصله معنادار را جبران کند مجبور است دز هیجانات را افزایش دهد. این امر با استفاده از خون پیگیری میشود. وان حمام پر از خون، نشان دادن گلوله در سر و سلاخی برادر توسط خواهر از مجموعه اتفاقاتی است که بازنده سعی دارد با آن سرپا بماند. اینکه هر بخش از روایت توسط یک شخص بیان شود هم کار حسینپور را بیش از پیش سخت کرده، در رمانهای جنایی کلاسیک اتفاقی که میافتد این است که ما میدانستیم روایت دارد از سمت چه کسی بیان میشود. در آن رمانها دوربین از جانب کارآگاه روایت را دنبال میکرد اما آنچه در بازنده رخ میدهد این است که کارآگاه دیگر راوی نیست و قصه توسط هر کاراکتر دنبال میشود. حالا فرض را بر این بگیریم که قرار بود قصه به همان روش کلاسیک روایت شود و به جای آنکه در هر قسمت زاویه دوربین را به سمت یک کاراکتر ببرد و خلاقیت به خرج دهد قصه را به روش معمول دنبال کند و قصه را از زاویه یک شخصیت صادق دنبال کند. آیا سریال دوباره 11 قسمتی میشد؟ آیا جذابیت اثر بیشتر نمیشد؟
مسئله خلاقیت زمانی در اثر موضوعیت پیدا میکند که بتواند در قالب روایی جای بگیرد، تمام این نورپردازیها، اصلاح رنگها و لامکانی و لازمانی به تأسی از رمان «زن همسایه» باید به خود روایت شرح موقعیتی انسانی پیوند بخورد و نه اینکه بخواهد با موقعیتهایی غیرانسانی مثل سلاخی، ایرادات اجرای خلاقیت خود را پوشش بدهد. نکته اینجاست که تعارض میان اجرای خلاقیت، روایت اصلی و اقتباس باعث شده بازنده روی دستانداز بیفتد و شخصیتها را در دورترین حالت ممکن نسبت به مخاطب قرار دهد. ساختن کاراکتر با منطقی که عملاً تنها به جهان ذهنی کارگردان وابسته است، وضعیتی را پیش میآورد که کارگردان را در منگنهای جدی قرار میدهد؛ منگنهای که در صورت ساخته نشدن جهان اصلی فیلم تمام ماجرا نقش بر آب میشود.
با این حال حسینپور چندان هم در ساختن ساختمان اثر و جهان خلقشده از اثر ناموفق نبوده. استفاده کردن از مؤلفههای سینمای نوآر، شرح ابتدایی گره قصه، جذابیت رنگ و نور و ایجاد هارمونی رنگ و تصویر باعث شده مخاطب با دیدن قابهای رنگی بازنده چند قسمتی را با اثر همراه شود.
نکته مهم بازنده در این است که متوجه ظرفیت قصه شده است و این سریال را بیش از 11 قسمت دنبال نمیکند. این اتفاق در اثر قبلی این کارگردان هم رخ داده و درمانگر نهایتاً به 5 قسمت میرسد. بهنظر، حسینپور اهل کمفروشی نیست و متوجه شده ایجاد و بروز دادن خلاقیت در سریال، ریسک سریال بلند را نمیپذیرد. با این حال میتوان گفت بازنده هم میتوانست مانند درمانگر نهایتاً در 5 قسمت به پایان برسد؛ 5 قسمتی که به نظر هم نمایش خلاقیت را پوشش میداد و هم روایت را به پایان میرسانید و کارگردان را متوسل به نمایش خشونت آشکار نمیکرد.
با این حال بازنده اثری متفاوت در نمایش خانگی است. اثری که به بهنظر میرسد بتواند تجربهای متفاوت را به مخاطب منتقل کند. اینکه پایان روایت حسین پور چه اتفاقی میافتد با آنکه از جذابیتهای این سریال است اما بهنظر میرسد حسینپور تا اینجا کاری که میخواسته کرده است. حسینپور توانسته خلاقیت خود را به نمایش بگذارد و مدلی جدید از قاب و تصویر را به مخاطب ارائه کند. با اینکه میتوان کار حسینپور را اتفاقی متفاوت دانست اما از یک اثر تفننی فراتر نمیرود. کاری که بهنظر برای ماندگار شدن نیاز به هماهنگی بیشتری نسبت به جلوههای تصویری دارد و باید این را در نظر بگیرد که انسجام در روایت و متن با فرم تصویری مهمتر از جلوهفروشی و بازی با عواطف سطحی مخاطب است؛ عواطفی که تحریک شدنشان بیش از حد و تعمیق نیافتن آنها در مخاطب با استفاده از رنگ و لعاب و خشونت نمیتواند به انسان به مثابه یک کاراکتر نزدیک شود. عدم تعادل در روایت و فرم تصویری است که پای کارگردانهایی چون حسینپور را روی لبه پرتگاه خلاقیت میلرزاند.
بازنده میبرد؟
مریم فضائلی: «هر خانهای رازی دارد.» این جمله کلیدی از رمان «زن همسایه» الهامبخش سریال «بازنده» است و بهخوبی توانسته جوّ رازآلود و پنهانکاری را که نهفته در دل این سریال است، نشان دهد. سریال بازنده، ماجرای یک شب فراموشنشدنی را روایت میکند که زندگی یک خانواده را برای همیشه تغییر میدهد. داستان زوجی مرفه در دل این داستان روایت میشود که یک شب برای مهمانی شام به خانه همسایهشان رفته و نوزاد خود را در خانه تنها میگذارند. در پایان شب هنگامی که به خانه بازمیگردند متوجه میشوند که نوزادشان در خانه نیست و احتمالا ربوده شده است. حالا سروکله کارآگاه کیانی پیدا میشود که وظیفه حل پرونده به او سپرده شده؛ اما شخصیت کارآگاه کیانی که یکی از عناصر جذاب فیلم حساب میشود، پیچیدگیهای خاص خودش را هم دارد. زندگی کیانی به نحوی پیش رفته که برای او کودک، سوژهای حساس و عاطفی بهشمار میرود. در ظاهر با اینکه خانه این زوج مرفه نمادی از آرامش و ثروت است؛ اما با ناپدید شدن ناگهانی نوزادشان، این خانه به کانون یک راز تاریک و پیچیده تبدیل میشود. هر اتاق، هر شیء و هر فرد در این خانه، پازلهاییاند که کارآگاه کیانی باید آنها را کنار هم بچیند تا به داستان تلخ پشت این ناپدید شدن کودک خود پی ببرد. سریال بازنده در ژانر جنایی و رازآلود تولید شده است. این فضای معمایی تا حدی در تولیدات ایرانی کمتر به چشم میخورد و به همین دلیل باعث شده تا این سریال با نقدها و نظرات مثبت و منفی متضادی مواجه شود. امین حسینپور بهعنوان کارگردان این اثر، بهخوبی توانسته امضای کارش را در بازنده هم پیاده کند. پیشتر او با ساخت مینیسریال «درمانگر» آزمون و خطای خود را در این ژانر انجام داده بود.
سریال بازنده با روایت این داستان، به ما یادآور میشود که حتی در آرامترین و بیصداترین خانهها نیز، رازهایی نهفته است که ممکن است زندگی افراد را برای همیشه دگرگون کند. خلق موقعیتهای غیرمتعارف در این سریال زیاد دیده میشود. خانههایی که شخصیتها در آنها زندگی میکنند، هتلی که نشان میدهد و حتی ادارهای که پلیسهای سریال در آن کار میکنند، جزء موقعیتهایی است که به مخاطب حس دروغین بودن را القا میکند. به این معنی که مصداق عینی از این موقعیت در دنیای واقعی وجود ندارد. برای مثال زمانی که املاکی به زوج اصلی داستان ساختمان را نشان میدهد، در معرفی خانه به آنها میگوید: «اینجا یک خانه قدیمی در عین حال مدرن است. این خانه به سفارش سفیر اسپانیا، توسط معمار اسپانیایی، قبل از انقلاب ساخته شده. فکر نمیکنم تو کل شهر، خانهای که اینجوری حال و هوای اروپا داشته باشه گیرتون بیاد.» خانهای که این زوج برای سکونت انتخاب میکنند، شبیه خانههای مرسوم در ایران نیست. حتی ادارهای که کارآگاه این داستان در آنجا مشغول است، مانند ادارههای مرسوم پلیس نیست. علاوه بر اینها، بارانی که با شدت و بدون وقفه در خیابانهای تاریک شهر میبارد و المانهای چوب و چرمی که در دکور استفاده شده، به مخاطب احساسی مخوف و رمزآلودی القا میکند. اینها ویژگیهایی است که یادآور فیلمهای نوآری است. از ویژگیهای مهم این سبک از فیلم، میتوان به بیاعتمادی تماشاگر به رفتار و گفتار کاراکترها و پرهیز از حدس و گمان زودهنگام درباره نتیجه پایانی داستان اشاره کرد. بازی با این موضوع، بازی بر لبه تیغ است. از طرفی میتواند باعث شود تا مخاطب آنقدر دور از داستان باشد که هیچ همذات پنداری با موقعیتها نکند و از طرفی دیگر هم میتواند باعث شود تا در سبک و سیاق خودش خوب و درست پیش برود.
علاوه بر فرم متفاوتی که این سریال در تصویر انتخاب کرده، نوع روایتش هم متفاوت است. هر قسمت سریال بازنده، از زبان یکی از شخصیتهای داستان روایت میشود. مخاطب، اندازه یک قسمت سریال فرصت دارد تا جای آن شخصیت زندگی کرده و اتفاقات را از چشمهای او ببیند. بیننده با دیدن هر قسمت و شناخت بیشتر هرکدام از شخصیتها، اطلاعات بیشتری کسب میکند و بهتبع آن سختتر میتواند قضاوت کند. افت و خیزیهای داستان آنقدر عجیب میشود که حتی مخاطب تصور میکند یک مادر، فرزند خودش را کشته است! تعداد اطلاعاتی که به بیننده در هر قسمت داده میشود، موضوع قابل توجهی است. اگر در یک قسمت اتفاقات زیادی رخ دهد و در قسمتی دیگر، بدون چالش باشد، مخاطب را از دیدن سریال خسته میکند. مخاطب در این نوع از سریالها، تنها بیننده نیست. اتفاقا او در جایگاه کارآگاه و یا حتی قاضی قرار دارد و میتواند با اطلاعاتی که دارد، تصمیم بگیرد. به همین دلیل، احساسات و عواطف مخاطب موضوع مهمی در سبک فیلمهای نوآر است. پرداختن این مدلی نیاز به ظرافت و دقت به حال و احوال بیننده در حین و پایان سریال دارد. در پایان سریال، زمانی که گره معما حل شده، جایی است که از نظر تماشاگر سریال موفق ساخته شده و یا شکست خورده است. شکست خوردن سریال به معنی آن است که اطلاعاتی که در طول هر قسمت به او داده شده، بیهوده بوده و نتوانسته در تشخیص مجرم، کمکی کند.
مراقب خونریزی باشید
داستان فیلم به تنهایی تلخ است. بااینکه بااغماض، اما شاید تنها عنصر احساسی فیلم، مادر جانا باشد و هیچکدام از دیگر شخصیتها به اندازهای که مرسوم است از دزدیده شدن این کودک واکنش نشان نداده باشند، بازهم داستان فیلم غمانگیز و دلهرهآور است. تقریباً هیچکدام از بازیگران باتوجه به نسبتشان با کودک گمشده، واکنش قابل پذیرشی نشان ندادند. تنها مادر کودک است که بعد از وقوع دزدی، شکزده و غمگین نقشش را ایفا میکند. این نوع از بازی، کاملاً احساس ساختگی و غیرواقعی بودن را به مخاطب میدهد. شاید همینها باعث شده تا برای پر کردن خلأ سریال و نگه داشتن مخاطب، صحنههای تلخ و خشونتآمیز زیادی نشان داده شود.
در قسمت دهم سریال، یک خواهر که مسبب قتل برادرش شده، برای آنکه ردی از او به جای نگذارد، شروع به پاک کردن آثار جرم میکند. آثار جرم، یک مرد تنومند است و وقوع جرم، در خانهای مسکونی رخ داده. راهحل این خواهر برای نجات از این شرایط تکهتکه کردن اعضای بدن برادرش است! در انتها، اعضای برادر در دو چمدان قرار میگیرد و در زیرخاک دفن میشود. حتی نوشتن و توصیف این صحنه هم کار سختی محسوب میشود، چه برسد به دیدن این قسمتها! اینکه عواطف بیننده در این صحنهها لحاظ نشود و هیچ مرزی برای انجام خشونت و نشان دادن چنین صحنههایی قائل نباشیم، اشتباهی است که در کارهای اخیر شبکه نمایشخانگی به تکرار دیده شده است. در سکانس دیگر همان قسمت، بعد از درگیریای که بین پلیس و سارق رخ داد، دوربین روی کودک میماند و ناگهان بعد از شنیدن صدای تیر، رد خونی روی صورت جانا به جای میماند. با گذشت زمان، پلیس داستان در وانی پر از خون خودش کشته شده و این صحنه از نمای نزدیک نشان داده میشود.
بهصورت کلی سریال بازنده، برای آنکه بتواند توجیهی برای این میزان خشونت و ساختگی بودن بازیگران و موقعیتها داشته باشد، نیاز به یک پایان خوب دارد. پایانی که بیننده راضی از دیدن 11 قسمت سریال باشد.
بدون مرکز ثقل
حدیث ملاحسینی: صدای فریاد زنی پریشانحال در یک شب بارانی، از خانهای که از نظر معماری چندان تناسبی با سایر خانههای شهر ندارد به آسمان میرود. داستان از همینجا شروع میشود؛ با ناپدید شدن ناگهانی فرزند یک زوج جوان که با اقدامی نامعقول او را در خانه تنها میگذارند و برای مهمانی به خانه همسایه روبهرویی میروند.
داستان سریال «بازنده» همچون اکثر فیلم و سریالهایی که در ژانر معماییاند با یک امر غایب و گمشده شروع میشود. در اینجا آن عنصر غایب یک کودک است، اما باید گفت که یک جای خالی خیلی بزرگتر و اساسیتر در سریال دیده میشود و این همانا فقدان فرهنگ ایرانی و مظاهر آن است. به عبارت دیگر، درست مثل کودک در سریال که قوه تکلم ندارد و با ناپدید شدنش حتی آن صوتهای کودکانهاش را هم نمیتواند به گوش دیگران برساند، فرهنگ ایرانی هم چنین جایگاهی را در سریال دارد. همینقدر الکن، بیصدا و بهحاشیهراندهشده در لابهلای فضایی سرد، تاریک و خاکستری.
میتوان گفت که بازنده در یک نامکان شکل گرفته و چنین مسئلهای مانع از همذاتپنداری کامل مخاطب با اثر میشود. این نقطهضعف البته منحصر به مکانها نیست، بلکه نوع رفتار شخصیتها و ارتباطاتشان با یکدیگر و حتی نوع آداب معاشرت و فرهنگ غذاییشان هم غریبه است. بنابراین در این سریال، ما با افرادی روبهروییم که از ایرانی بودن تنها به زبان فارسی صحبت میکنند و روسری روی سر بازیگران زن مشهود است و از طرف دیگر هم عناصر اروپایی آن صرفا منحصر به معماری و نوع چیدمان خانه است. اما نکتهای که وجود دارد این است که چنین اثری را اساسا نمیتوان شبیه و منتسب به یک فرهنگ و ملیت خاصی دانست؛ چراکه همانطور که شرح داده شد نه ایرانی است و نه اروپایی و نه ملغمهای هویتمند از این دو؛ بلکه در بهترین حالت در جایی حد فاصل آن دو فرهنگ که یک خلأ و فضای تهی را تشکیل میدهد، قرار دارد.
مسئله مهم دیگری که در سریال بازنده کاملا محسوس است، محدود و محصور بودن فضاهایی است که داستان در آن جریان دارد. مکانهایی مثل اتاق بازجویی، اداره پلیس، داخل ماشین و خانه بزرگ ارغوان و کاوه و حتی مادر ارغوان که بهرغم درندشت بودنش حالوهوای یک زندان مخوف را تداعی میکند، همگی حسی از خفقان و نبود فضای تنفس را به تصویر میکشد. چنین فضایی بیشک دست روی گلوی مخاطب میگذارد و او را تحت فشار قرار میدهد تا هرچه سریعتر این معما را حل کند و از این مخمصه رهایی یابد. اما دریغا که چنین نمیشود و او تا انتهای سریال تحت محاصره این داستان و فضاهایش قرار میگیرد و همچون دوندهای که مسیری پرپیچ و خم را طی میکند، به بنبستهای متعددی برخورد میکند. اما باز هم چنین مانعی مخاطب را از پای نمیاندازد، به این دلیل که دومرتبه یک محرک دیگری در طول سریال از راه میرسد که او را سر پا میکند.
موضوع جالب توجهی که در این سریال به چشم میآید، پرداختن به روایتها و نقطهنظرات هر یک از شخصیتها بهطور جداگانه است. چنین چیزی با وجود این که امر بدیع و جدیدی نیست و ما در فیلمهای ایرانیای مثل «رخ دیوانه» و «ماهی و گربه» شاهد آن بودیم، اما تا حدودی حاکی از جسارت کارگردان است. فارغ از این که چنین اقدامی چقدر موفق بوده اما همین که این روایتها به شکلی همتراز و همسنگ بدون آن که یکی بر دیگری ارجحیت داشته باشد مطرح میشوند، اتفاق خوبی است.
اکنون به ویژگی دیگر این اثر میپردازیم و آن ویژگی این است که داستان هیچ نقطه اتکا و مرکز ثقلی ندارد. بدین سبب که هر یک از شخصیتهای داستان ضعفها و حفرههایی در زندگیشان دارند که بیننده نمیتواند روی آنها حسابی باز کند. به بیانی دیگر، هیچ تکیهگاه و آدم قائمبالذات و قویای در این داستان وجود ندارد و هر یک از شخصیتها دومینووار سوار بر دیگریاند. کاوه به ثروت ارغوان وابسته است، ارغوان به محبت کاوه و تا حدی هم به ثروت مادرش ژینوس، ناپدری ارغوان به ثروت همسرش و ژینوس به ثروت همسر بهقتلرسیدهاش، حتی کارگاه کیانی که توقع داریم در نقش آن آدم قوی و قابل اتکا ظاهر شود و همه گرهها با دستانش باز شود، یک شکست در پرونده قبلیاش داشته و با مشکلاتی در زندگی زناشوییاش و دستوپنجه نرم میکند. به همین جهت، شاید همین خصلت شخصیتهاست که باعث میشود این سریال بسیاری از ابعادش رها و بلاتکلیف به نظر بیایند.
در آخر خالی از لطف نیست که به عاملیت بالای زنان در این سریال اشاره کرد، هرچند اخیرا این مسئله مطابق با مقتضیات زمانه در سریالها و فیلمها دیده میشود، اما نکته متمایزی که در بازنده و امثال آن وجود دارد این است که آنها بدون اسیر شدن در احساسات «زنانه» دست به قتل و خشونت میزنند... آن هم در نامکانی سرد، تاریک و خاکستری.
منبع: روزنامه فرهیختگان
https://teater.ir/news/66518