از «بچهها سلامت باشید» با آن تیتراژ رعبآور و شخصیتهای منفوری مثل موش و جانوری که هنوز نمیدانم آن را لاشخور بنامم یا شترمرغ! که قرار بود بهداشت شخصی و عمومی را به بچهها آموزش بدهد تا سریال «کاش و کاشکی» با موجود شروری به نام انگلخوان و فیلمهای سینمایی کودکانه که گاهی آنقدر ترسناک بودند که حتی در خانه که امنترین فضای دنیاست یا در سینما وقتی یک طرف مادر و یک طرف پدر ما را احاطه میکرد باز هم وحشت تمام وجودمان را فرا میگرفت نمونههای زیادی برای مثال زدن وجود دارد.
چارسو پرس: در سالهای نهچندان دور، یعنی دههای ۶۰ و ۷۰ سینمای کودک و نوجوان بیشتر مورد توجه قرار میگرفت. هر سال بیش از یکی دو فیلم سینمایی برای بچهها ساخته میشد و تلویزیون پر بود از سریالها و فیلمهای ایرانی و خارجی کودکانه با داستانهای جذاب و شخصیتهای ترسناک، دوستداشتنی، قهرمان و انواع دیگر که هنوز هم برای مخاطبانشان جایگاه خاصی دارند.
نه اینکه امروز از این خبرها نباشد، اما سرمایهگذاری سازمانهایی مثل کانون پرورش فکری کودکان به تهیه و تولید محصولات هنری و به خصوص سینمایی بر پایه آثار مهم ادبیات ایران و جهان و استفاده از نیروهای خلاق و کارکشته کمک بزرگی میکرد.
از اینها که بگذریم با نگاهی دقیقتر متوجه میشویم که در تمام فیلم و سریالها از گذشته تا امروز، یک پند اخلاقی نهفته است که در بیش از نود درصدشان در نهایت خیر بر شر پیروز میشود و پایانی خوش و شیرین دارند. اما مساله جالب درباره سریالها و فیلمهای کودکانه دهه ۶۰ و۷۰، فضای تاریک، غمانگیز و شخصیتهای ترسناک و عجیب است. شخصیتهایی که حتی اگر نیت خوبی هم داشتند و به اصطلاح «شرور» نبودند اما باز هم ظاهرشان ترسناک بود.
از «بچهها سلامت باشید» با آن تیتراژ رعبآور و شخصیتهای منفوری مثل موش و جانوری که هنوز نمیدانم آن را لاشخور بنامم یا شترمرغ! که قرار بود بهداشت شخصی و عمومی را به بچهها آموزش بدهد تا سریال «کاش و کاشکی» با موجود شروری به نام انگلخوان و فیلمهای سینمایی کودکانه که گاهی آنقدر ترسناک بودند که حتی در خانه که امنترین فضای دنیاست یا در سینما وقتی یک طرف مادر و یک طرف پدر ما را احاطه میکرد باز هم وحشت تمام وجودمان را فرا میگرفت نمونههای زیادی برای مثال زدن وجود دارد.
اینکه چرا حال و هوا و شخصیتهای سریالها و فیلمهای کودکانه آن دوران تا این اندازه تاریک و ترسناک بودند، دلایل زیادی دارد. مثلا عدهای معتقدند دوران جنگ، رکود و اتفاقات تلخ مشترکی که بیشتر کشورهای جهان را گرفتار کرده بود، سازندگان فیلم و سریال را مجبور میکرد تا با روایت یک داستان سیاه یا خلق شخیتهای ترسناک به صورت نمادین پیامشان را به مخاطب برسانند یا آنها را برای آیندهای نامعلوم و البته پر از ترس و خطر آماده کنند که به نظرم تا حدودی هم موفق بودند.
عدهای هم باور دارند که در گذشته (دقیقا برخلاف امروز) برای آگاهی بخشیدن به بچهها و دور کردنشان از خطر و آموختن درسهای اخلاقی از ترفند ترساندن به جای توضیح دادن استفاده میکردند. موجوداتی مثل لولو خورخوره، دیو دوسر، بچهدزد یا مادربزرگها و پدربزرگهای بدجنس همگی علاوه بر اینکه میتوانستند نمادی از شر، بدی، دشمنی و نیروهای خرابکار خارجی باشند، وسیلهای بودند برای کنترل ذهن خام و ناآگاه کودکان (که خوشبختانه از این مرحله تا حد زیادی گذر کردیم!).
حالا من به دنبال چرایی این تغییرات نیستم (که اتفاقا مساله جذابی است و نیاز به یک مقاله پر و پیمان دارد). به واسطه علاقه به شخصیتهای ترسناک نگاهی به سریالها و فیلمهای کودکانه ایرانی دهههای ۶۰ و ۷۰ انداختم و تعدادی از آنها را در این مطلب معرفی کردم. شخصیتها و آثاری که هرکدام جایگاه مهمی در سینمای کودک و نوجوان ایران دارند و به نظرم بد نیست با نگاهی تازه و البته دقت بیشتر باز هم به آنها پرداخته شود.
شخصیتهای ترسناک سریالها و فیلمهای کودکانه ایرانی
۱۰. X-265 در سریال «چاق و لاغر و مامور سوم»
- محصول: ۱۳۶۵- ۱۳۶۹
- کارگردان: مسعود رسام، ساسان امیرپور، کامبیز صمیمی مفخم
- بازیگران: اسدالله یکتا، حسین محب اهری، حسن پورشیرازی
«چاق و لاغر» یکی از سریالهای محبوب دهه ۶۰ است که در سالهای پس از انقلاب و در دوران جنگ ساخته و پخش میشد. این سریال مناسبتی که برای دهه فجر تدارک دیده شده بود، سه شخصیت اصلی به نامهای چاق و لاغر و رییس بزرگ داشت که هرکدام قرار بود نمادی از صدام و آمریکا و شیطان باشند که تمام تلاششان را برای خرابکاری میکردند و هر بار هم ناکام میماندند.
سریال «چاق و لاغر» عناصر بهیادماندنی زیادی داشت. از خود دو مامور دستوپاچلفتی و زشت که به سبک کمدیهای اسلپ استیکی همیشه با هم درگیر بودند تا قِرقی، ماشینشان که بدون راننده میتوانست حرکت کند و مثل اسب زورو همیشه حاضر بود، این مجموعه در هر فصل چیز جدیدی برای ارائه داشت.
این سریال در پنج فصل ساخته شد و شخصیت ترسناک مورد نظر ما یعنی مامور X-265 در آخرین فصل از این مجموعه ظاهر میشود. رییس بزرگ او را به جای چاق و لاغر استخدام میکند تا نقشههای خرابکارانهاش را اجرا کند. نه اینکه خود چاق و لاغر زیبا و دوستداشتنی باشند، نه! آنها هم دست کمی از مامور سوم نداشتند.
اما حضور یک ربات بزرگ، تماما سیاه که تنها یک دکمه قرمز و چند ردیف چراغ سبزرنگ روی صورتش داشت و بسیار قدرتمند بود و همه چیز را به راحتی و تنها با یک اشاره از سر راه برمیداشت برای کودکان آن دوران واقعا عجیب و ترسناک بود. شاید با معیار امروز ترسناک دانستن این شخصیت در این سریال مسخره به نظر برسد اما در زمان خودش و برای بچههایی که بهترین اسباببازی دم دستشان عروسکهای پارچهای و ماشینهای پلاستیکی بود رعبآور محسوب میشد.
۹. آقا خرسه در فیلم سینمایی «گلنار»
- محصول: ۱۳۶۷
- کارگردان: کامبوزیا پرتوی
- بازیگران: غزل شاکری، شهلا ریاحی، محرم بسیم
فیلم سینمایی موزیکال «گلنار» یکی از آثار محبوب و شیرین مرحوم کامبوزیا پرتوی است که شخصیتهای دوستداشتنی زیادی از جمله خاله قورباغه، گلنار، قدی خانوم و تعدادی دیگر دارد که هرکدام به نوعی داستان فیلم را پیش میبرند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید کامبوزیا پرتوی فیلم «گلنار» را با الهام از داستان روسی «ماشا و خرس» ساخت که تماما در جنگل اتفاق میافتد.
پرتوی قصد داشت برای بچههایی که در دوران جنگ متولد و بزرگ شده بودند فیلمی شاد و موزیکال بسازد اما با وجود تمام عناصر دوستداشتنی این فیلم، فضای وهمانگیز جنگل، داستان گم شدن و تنها ماندن و مواجهه با دو موجود ترسناک آن هم برای یک دختر خردسال کمی قضیه را تلخ و تاریک کرد.
داستان فیلم درباره یک دختر روستایی است که با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند. گلنار (غزل شاکری) دختری زبر و زرنگ و سختکوش و عاشق پختن کلوچه است. او دختری محبوب و به قول بیبیاش (شهلا ریاحی) چشم و چراغ خانه و سوی چشم پدربزرگش (محرم بسیم) است.
یک روز گلنار برای کمک به خاله قورباغه وارد جنگل میشود و راه را گم میکند. او در بین راه یک کلبه پیدا میکند و برای استراحت واردش میشود، بیخبر از اینکه این کلبه متعلق به دو خرس بزرگ است؛ آقا خرسه و خرسی خانم. آقا خرسه خودش را سلطان جنگل میداند و عاشق گوشت آدم است. او ظاهر ترسناکی دارد و با هیکل درشت و ابروهای پرپشت و درهمش به همه زور میگوید.
خرسی خانم اما کمی سادهتر و مهربانتر نشان داده میشود. او فقط یک زن تنبل و کارنابلد است که از گلنار بیگاری میکشد و او را مجبور میکند برایش غذا درست کند و خانه را تمیز کند. آقا خرسه و خرسی خانم هردو گلنار را زندانی میکنند و او مجبور است در حالی که تمام دهکده به دنبالش میگردند، برای این دو خرس بدجنس و تنبل کار کند.
۸. دایناسور در فیلم «کلاه قرمزی و پسرخاله»
- محصول: ۱۳۷۳
- کارگردان: ایرج طهماسب
- بازیگران: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فاطمه معتمدآریا
فیلم «کلاه قرمزی و پسرخاله» ساختهی ایرج طهماسب یکی از آثار کودکانه ماندگار سینمای ایران است. این اولین فیلم سینمایی بر اساس شخصیت کلاه قرمزی بود که تا امروز برای چند نسل یک عروسک محبوب و دوستداشتنی باقی مانده است. این فیلم پر از موسیقی و ترانههای ماندگار است که در لحظات شاد و غمگین به فیلم وجهی متمایز میبخشند. از «سلام الاغ عزیز» تا «من میشم همراه مجری» این ترانهها هنوز هم در کلیپها و دابسمشها و شبکههای اجتماعی تکرار میشوند و هنوز هم تازگی و جذابیت خود را حفظ کردهاند.
«کلاه قرمزی و پسرخاله» از بسیاری جهات فیلم خوبی است. از عروسکگردانی و موسیقی و فیلمنامه، تا دیالوگهایی که بسیاری از آنها به سینمای ایران ادای دین میکند و شخصیت اصلی که پسری ساده و قابل ارتباط برای بچههای آن دوران بود اینها تنها چند وجهه از این فیلم است که هنوز هم بهعنوان یکی از موفقترین و پرفروشترین فیلمهای سینمای ایران محسوب میشود.
داستان فیلم «کلاه قرمزی و پسرخاله» از این قرار است که پسربچهی بازیگوشی به نام کلاه قرمزی (با صداپیشگی حمید جبلی و عروسکگردانی دنیا فنیزاده)، بعد از تماشای برنامه آقای مجری (ایرج طهماسب) در تلویزیون از شهر کوچک خود راهی تهران میشود. او میخواهد دستیار آقای مجری شود اما راهش را بلد نیست و مدام دردسر درست میکند.
در یکی از صحنههای فیلم که قرار است یک ربات دایناسور بزرگ را برای یک برنامه وارد صحنه کنند، ربات دچار نقص فنی میشود و کنترلش از کار میافتد. کارکنان برنامه هم به قصد اینکه بعدا ترتیب تعمیر و رسیدگی آن را بدهند دایناسور را در کارگاه عروسکسازی به حال خود رها میکنند.
یک روز که آقای مجری که از زمین و زمان شاکی است و سعی دارد با دایناسور تمرین کند تا برای برنامه آماده شود، کنترل عروسک درست کار نمیکند و برای تعمیر مجبور میشود روکش سر دایناسور را بردارد و همین موضوع باعث میشود آن عروسک که به خودی خود ترسناک است، به موجودی شبیه ترمیناتور تبدیل شود.
این غول وحشتناک از کنترل خارج میشود و آقای مجری را مجروح میکند. تا حدی از کنترل خارج میشود که در را میشکند و به سمت کلاهقرمزی میرود که بیخبر از همه جا پشت در منتظر آقای مجری است. چیزی نمانده بود که دایناسور کلاه قرمزی را هم خفه کند که پسرخاله از راه میرسد و با یک ضربهی محکم با چوب کارش را میسازد.
حرکات دیوانهوار دایناسور با دودی که از او بلند میشود و موسیقی دلهرهآوری که در این کشاکش مرگبار! میشنویم، همه و همه یک صحنه ترسناک درست و حسابی میسازد تا جایی که خوب به خاطر دارم وقتی برای اولین بار در سینما این فیلم را تماشا میکردم، تعدادی از بچهها از وحشت به گریه افتادند و والدینشان را مجبور کردند سالن سینما را ترک کنند. شاید حالا تماشای این صحنه چندان ترسناک نباشد اما جناب دایناسور هنوز هم یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای ترسناک فیلمهای کودکانه ایرانی است.
بیشتر بخوانید: مطالب و اخبار سینمای ایران
۷. دون دون در سریال «السون و ولسون»
- محصول: ۱۳۷۴
- سازنده: ناهید محمدیان، کامبیز صمیمی مفخم
- صداپیشهها: –
سریال عروسکی «السون و ولسون» یکی دیگر از برنامههای محبوب دهه ۷۰ بود که دو شخصیت اصلی و چند شخصیت فرعی داشت. السون و ولسون دو برادر خردسال بودند که در یک خانه کوچک کنار یک درخت و در باغی سرسبز زندگی میکردند. این دو بچههای خوبی بودند که یک موجود بدجنس با ظاهری ترسناک و زشت، صورتی پر از جوش و کک و مک و لبهای کج و معوج و موهای آشفته به نام دون دون تمام تلاشش را میکرد تا بچهها را فریب بدهد و شیرینی و شکلات به آنها بخوراند تا مثل خودش بیدندان شوند.
در هر قسمت از این برنامه دون دون با نقشهای جدید وارد میشد و هربار سعی میکرد هرکدام از برادرها را تنها یا با هم گول بزند. هر تلاش این موجود عجیب برای فریب دادن بچهها یک پند آموزنده داشت که به بچهها درباره سلامت و مراقبت از دندانها هشدار میداد.
همانطور که پیشتر به این موضوع اشاره کردم، سیستم تربیتی بچههای دهههای ۶۰ و ۷۰ و اندکی بعد از آن بیشتر بر پایهی ترس بنا شده بود. ترساندن از دزدیده شدن، ترساندن از موجودات خیالی برای کنترل بیشتر و آموزش سادهترین فعالیتهای روزانه و مسایلی از این دست.
استفاده از عروسکها یا شخصیتهای ترسناک به تاثیرگذاری بیشتر آموزههای مورد نظر برنامههای کودک کمک زیادی میکرد و در واقع آسانترین روش برای فهماندن یک موضوع به بچهها بود. چون دیگر نیازی به توضیح جزییات و باز کردن گرههای کور و پاسخ دادن به سوالات بیپایان و مملو از کنجکاوی بچهها نبود. کارتون «السون و ولسون» هم به نوبهی خودش برای آموزش بهداشت دندان از این مسیر پیروی میکرد.
شخصیت دون دون که هرچه گشتم عروسکگردان و صداپیشهاش را نتوانستم پیدا کنم شبیه آدم نبود. دست و پایش پوشیده از مو بود و با آن لحن عجیب و نقشههای شومی که برای بچهها و دندانهایشان میکشید به نمادی از شر برای خردسالان تبدیل شد. هر کودکی میدانست که اگر شیرینی زیاد بخورد و به بهداشت دهان و دندانش اهمیت ندهد مثل او چهرهای ترسناک پیدا خواهد کرد.
۶. غول جنگل در فیلم «علی و غول جنگل»
- محصول: ۱۳۶۹
- کارگردان: بیژن بیرنگ، مسعود رسام
- بازیگران: مهدی هاشمی، غلامحسین لطیفی، سعید شیخزاده
فیلم «علی و غول جنگل» در زمانهایی میگذرد که مردم در روستاها عادت به شکار داشتند. از همان ابتدای فیلم گروهی از مردان دهکده امرآباد را میبینیم که با هم آماده میشوند تا به شکار بروند. علی (سعید شیخزاده) که با پدربزرگ (سیروس تقینژاد) و مادربزرگش (حمیده خیرآبادی) زندگی میکند اصرار دارد که همراه بقیه به جنگل و شکار برود اما پدربزرگش اجازه نمیدهد و مادربزرگ هم با مهربانی دلیل مخالفت پدربزرگ را برای علی توصیح میدهد.
مادربزرگ برای علی تعریف میکند که پدر و مادرش به دست غول بیرحم جنگل کشته شدهاند و به همین خاطر پدربزرگ هرگز دوست ندارد همین اتفاق برای نوهاش تکرار شود. اما علی هم مثل هر پسربچه کنجکاوی به حرف بزرگترهایش بیاعتنایی میکند و به جنگل میرود و همانطور که میشود انتظار داشت گیر جنگلی معروف میافتد.
غول جنگل که مردم دهکده او را جنگلی صدا میکنند با ظاهری ژولیده، پاهای بزرگ، دندانهای برجسته و برآمدگی روی پشتش واقعا ترسناک است. حتی برای ترسناک نشان داده شدنش هم تا میانهی فیلم تلاش زیادی میشود؛ از دزدین علی و حبس کردنش تا لحظهای که چاقوی خود را تیز میکند تا حساب علی را کف دستش بگذارد و زور زیاد و داستانهایی که پشت سرش میگویند این تصور را در مخاطب بوجود میآورد که او واقعا بدجنس و خبیث است.
اما با وجود تمام اینها اصل داستان چیز دیگری است و غول جنگل ذاتا موجود ترسناکی نیست. او تنها و به معنای واقعی محافظ جنگل و ساکنانش است. درواقع شخصیت شرور داستان پهلوانی قلابی (غلامحسین لطفی) است که هم ذات و هم نیات شومی دارد. اگر قرار باشد یک شخصیت شرور برای این فیلم معرفی کنیم آن پهلوان است که از بچهها بیگاری میکشد و از مردم سواستفاده میکند.
۵. اسمشو نبر در فیلم «شهر موشها»
- محصول: ۱۳۶۴
- کارگردان: محمدعلی طالبی، مرضیه برومند
- صداپیشهها: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فاطمه معتمدآریا
«شهر موشها» محصول سال ۱۳۶۴ فیلمی ماندگار و تماشایی در ژانر کودک سینمای ایران، یکی دیگر از آثار درخشان و البته کمتر ترسناک دهه ۶۰ است. علاوه بر این «شهر موشها» از لحاظ کارگردانی و فیلمنامه یک سر و گردن از فیلمهای دوران خودش بالاتر بود و صداپیشگی و عروسکگردانی شخصیتهایش هنوز هم در تماشای مجدد فوقالعاده جذاب و تماشایی است.
شخصیتهایی با ویژگیها و ظاهری متفاوت که هرکدام علاوه بر بامزه بودن صفات اخلاقی خاصی دارند که آنها را از هم متمایز میکند. مثل کپل که همیشه گرسنه است، سرمایی که چهارفصل سال میلرزد و شال و کلاه به تن دارد یا نارنجی که نمونه جالبی از یک بچه لوس است و حتی بزرگترها که هرکدام کلیشهای آشنا از مشاغل مختلف را در پوششی از طنزی اغراقآمیز به تصویر میکشند.
لحظات احساسی و پر سوز و گداز در این فیلم به خوبی تصویر شده است. شبهای بیخوابی از ترس و نگرانی بابت آیندهای نامعلوم، جدایی فرزندان از والدین، نسشتها و جلسات دستهجمعی اهالی برای تصمیمگیری و حتی چالشهای بین راه و خطراتی که در جنگل ممکن است کسی را تهدید کند از جزییات قابل توجه این فیلم محسوب میشود. «شهر موشها» در زمان اکرانش آنقدر موفق بود که با اطمینان میتوان گفت الهامبخش فیلمها و سریالهای عروسکی بعد از خودش شد.
فیلم درباره دهکده کوچکی است که ساکنانش همگی موش هستند. داستان از یک کلاس درس پر از موشهای کوچک و پر شر و شور آغاز میشود که معلم در حال تدریس جدول ضرب به آنهاست. بچه موشها شیطنت میکنند، پچپچ میکنند، بهانه میگیرند و معلم پای تخته در حال نوشتن است. در همین حال و اوضاع موشی به نام قاصد با یک شیپور بزرگ از راه میرسد و با خواندن آواز مردم شهر را به میدان دعوت میکند.
قاصد از موجوی میگوید که «پنجههایش از هر تیغی تیزتر است، چشمهای ترسناکش برق میزند، صداهایی که از میان دندانهایش بیرون میآید، موی هر موشی را به تنش بلند میکند، از باد تندتر میدود، همهجا میچرخد، میگردد و بو میکشد و هیچ موشی از دستش جان سالم به در نمیبرد.» و وقتی پهلوان شهر موشها با دستانی از هم باز و اعتمادبهنفس از قاصد میپرسد که این جانور کیست تا حسابش را توی دستش بگذارد، قاصد با لحنی تهدیدآمیز میگوید: گربهی سیاه!
بعد از شنیدن نام گربهی سیاه لرزه بر اندام اهالی شهر میافتد و بلبشویی برپا میشود. همه میخواهند به سوراخهای زیرزمین پناه ببرند و جایی برای پنهان شدن پیدا کنند. از آن به بعد هربار که قاصد قرار است نام گربهی سیاه را بر زبان بیاورد، میگوید «اسمشو نبر!»
بعد از این خبر و ترسی که بر جان ساکنان شهر میافتد، تصمیم بر این میشود که تمام اهالی بار و بندیلشان را جمع کنند و راهی شهر بزرگ موشها شوند. جایی که گروههای بزرگ دیگری از موشها از ترس اسمشو نبر به آنجا نقل مکان کردهاند و برای خودشان خانه و زندگی ساختهاند. موشها راهی میشوند و پشت سرشان اسمشو نبر اول به دهکده سر میزند، بعد ردشان را میگیرد و به دنبالشان راه میافتد. در میانه راه موشها دو گروه میشوند و بزرگترها از راه کوهستان که سختتر است و بچهها به همراه آقای معلم و آشپزباشی از راه جنگل میروند که امنتر اما دورتر است.
در میانهی راه است که قسمتهایی از یکی از بهترین شخصیتهای ترسناک فیلمهای کودکانه ایرانی یعنی گربهی سیاه (ببخشید اسمشو نبر!) که تا پیش از آن تنها سایهای از آن را دیده بودیم پیدا میشود. حالا پنجهها، پاهای سیاه و حضور منحوسش ذره ذره در لابهلای داستان پیدا میشود و این حس ترس و تعلیق به خوبی در جان مخاطب مینشیند. تا در نهایت که با اتحاد بچهموشها و راهنماییهای آقای معلم دمش را میگذارد روی کولش و میرود.
۴. پاتال در فیلم «پاتال و آرزوهای کوچک»
- محصول: ۱۳۶۸
- کارگردان: مسعود کرامتی
- بازیگران: رضا کیانیان، احمد آقالو، فریبا جدیکار
من میتونم کاری کنم، که همه چیز عوض بشه، هرچی سنگ تو باغچه هست، آبنبات یا گز بشه
این شعر را تقریبا تمام بچههای دهه ۶۰ و ۷۰ یا حتی پدر و مادرهایشان هم از حفظند. شعری که یک موجود زشت و ترسناک، با لباسی مندرس که شعاع حرکاتش به چپ و راست شدن سرش و بالا و پایین رفتن دستهایش محدود میشد، در حالی که از درون یک کره جغرافیایی بیرون میآمد میخواند و به این ترتیب خودش را برای صاحب کوچولوی جدیدش معرفی میکرد.
«پاتال و آروزهای کوچک» قصهی شیرین یک موجود خیالی است که در واقع از رویای یک پسربچه خلاق و پرانرژی بیرون آمده است. فیلمی که در زمان اکرانش حدود یازده میلیون تومان (با احتساب قیمت پانزده تومان برای هر بلیت) فروخت و به یکی از محبوبترین آثار دوران خودش تبدیل شد. حتی سالها بعد در اکران مجدد هم (سال ۱۳۸۹) با استقبال بینظیری مواجه شد.
شخصیت اصلی این فیلم یعنی پاتال نسخهی ایرانیزه شدهی غول چراغ جادو است. این موجود خیالی با بینی بزرگ، سر کچل، چشمان سفید و صدایی نخراشیده واقعا ترسناک بود. پاتال شخصیت شروری نبود اما مثل غول چراغ جادو چهره جذاب و هیکل ورزیده نداشت و واقعا شبیه کابوس بود.
نمیدانم دلیل این طراحی چه بود اما خب این موجودِ به قول خودش چندهزارساله نه بدجنس است و نه مهربان، او تنها به حرف صاحبش گوش میکند که یک پسربچه است و آرزوهای کوچک بچهها هم گاهی دردسرساز میشود. نه؟ آن هم بچههایی که دنیایشان در غذاهای خوشمزه، سرک کشیدن در کار بزرگترها و چیزهایی از این دست خلاصه میشود.
وحید همان پسربچهی صاحب پاتال است و پاتال نه تنها آرزوهای او را برآورده میکند، بلکه کارهای ریز و درشتی هم برایش انجام میدهد که در شرایط عادی امکانپذیر نیست و گاهی باعث خنده میشود و گاهی هم ناراحتی؛ گاهی جلوی یک اتفاق بد را میگیرد و گاهی هم میشود دردسر بزرگ.
پاتال دوست دارد به سرزمین خودش برگردد و شرطش هم این است که آرزوهای ارباب جوانش را برآورده کند. وحید هم در آخرین آرزویش پاتال را به سرزمین خودش روانه میکند. وحید و دوستانش تا آنجا که میتوانند آرزوهای عجیب میکنند. جایشان را با بزرگترها عوض میکنند، بدون ممانعت هر خوراکی را که دوست دارند میخورند، هر حرفی میزنند همه گوش میکنند و به این ترتیب داستانی پر از اتفاقات جالب و خندهدار شکل میگیرد.
۳. عجوزه پیر و خورخورخان در فیلم «دزد عروسکها»
- محصول: ۱۳۶۸
- کارگردان: محمدرضا هنرمند
- بازیگران: آزیتا حاجیان، اکبر عبدی، مرتضی ابراهیمآبادی
موزیکال «دزد عروسکها» ساختهی محمدرضا هنرمند یکی دیگر از فیلمهای محبوب دهه ۶۰ است. شخصیتپردازیها، داستان جذاب، شعرها و آموزههای اخلاقی که در تار و پود «دزد عروسکها» پنهان شده است همه و همه از این فیلم یک اثر تماشایی و بهیادماندنی میسازند.
«دزد عروسکها» شاید از معدود فیلمهای کودکانه ایرانی باشد که هم شخصیتهای ترسناک زیادی دارد و هم فضا و داستان تاریک. از همان ابتدا و با معرفی شخصیتهای اصلی، تا ماجرای شهر خوب و آرامی که به دست یک شرور افتاده و در نهایت دزدیده شدن بچهها و افتادنشان در دام عجوزه پیر و زندانی شدن و گیر کردن در تونل عنکبوت، بزرگترها را هم میترساند چه برسد به بچهها!
«دزد عروسکها» در واقع یک کمدی ترسناک است که از همان ابتدای داستان ما را با یکی از ترسناکترین و بدجنسترین شخصیتها در شهری خیالی به نام شادی آشنا میکند؛ خورخورخان (مرتضی ابراهیمآبادی). مردی زشت و چاق با سبیل پرپشت و چشمهای از کاسه بیرون زده با پایی لنگ و عصایی زیر بغل که برجستهترین ویژگی اخلاقیاش خساست است. تا جایی که به قول راوی داستان «دائم به فکر پول بود و کلک، نمیخورد چیزی به جز نون و نمک».
این شخصیت بدذات و خبیث یک روز تمام خانههای شهر را میخرد و مردم بیچاره را آواره میکند. همه از خورخورخان میترسند و به محض حضور او به دنبال جایی برای پنهان شدن میگردند. به جز خورخورخان موجود ترسناک دیگری به نام عجوزه پیر (آزیتا حاجیان)، یک جادوگر زشت هم در این فیلم وجود دارد که در واقع همان خورخور است و با خوردن معجون نغییر قیافه میدهد. عجوزه پیر پسری به نام گنجو (اکبر عبدی) دارد که همیشه گرسنه است.
نام عجوزه پیر با ظاهرش همخوانی خوبی دارد. او بینی بزرگ و نوک تیز، موهای آشفته، چشمهای درشت و خیره دارد و پشت شهر شادی زندگی میکند. عجوزه را در ابتدای داستان با کفشهای چرخدار میبینیم که در دالانی تاریک و تو در تو برای خودش میچرخد. این شخصیت واقعا یک جادوگر است و در خانه خود یک آزمایشگاه بزرگ دارد که آنجا معجونهای مختلفی میسازد و برای اهداف شرورانهاش از آنها استفاده میکند. تمام هم و غم این پیرزن ترسناک گرفتن شادی و آسایش از مردم شهر است. او برای رسیدن به اهدافش از پسرش هم سواستفاده میکند.
داستان فیلم «دزد عروسکها» از جایی آغاز میشود که یک زن بیچاره که بعد از مدتها وامش برای خرید خانه جور شده است تا از دست خورخورخوان راحت شود، در یک عملیات مضحک سرقت از بانک که توسط گنجوی دستوپا چلفتی انجام میشود، پولش را از دست میدهد. از اینجای داستان نقشههای شوم عجوزه پیر و گنجو شروع میشود.
۲. ننه قربون در سریال «خونه مادربزرگه»
- محصول: ۱۳۶۶
- سازنده: مرضیه برومند
- صداپیشهها: هنگامه مفید، راضیه برومند، بهرام شاه محمدلو
سریال عروسکی «خونه مادربزرگه» یکی از پرطرفدارترین مجموعههای کودکانه دهه ۶۰ بود و هنوز هم هست. این مجموعه با شخصیتهای دوستداشتنی و متنوع مثل گربهای تنبل و آبزیرکاه به نام مخمل، دو جوجه بامزه و بازیگوش به نامهای نوک طلا و نو سیاه یا حلزون دانایی به نام آقای زون در هر قسمت داستانی آموزنده و جالب روایت میکرد.
سریال «خونه مادربزرگه» فضای تاریک و سیاهی داشت که آدم را یاد غروبهای جمعه در یک روز پاییزی میانداخت. تقریبا تمام ماجراهای «خونهی مادربزرگه» در کلبهای روستایی و ساده اتفاق میافتاد که وسط یک حیاط سبز با پرچینهای چوبی واقع شده بود. صاحب این خانه پیرزنی مهربان بود که همه او را مادربزرگه صدا میکردند. مادربزرگه با وجود ذات مهربانش، چهرهی بسیار ترسناکی داشت.
بینی نوکتیز، چشمان خمار و لبهای فرورفته باعث میشد بیشتر از اینکه یک مادربزرگ مهربان و دوستداشتنی به نظر برسد، شبیه جادوگر بدجنس کارتون سفیدبرفی شود، که اگر کمی لباسهایش را تغییر میدادند بدون شک به نسخه عروسکی همان شخصیت تبدیل میشد. اینکه چرا یک مادربزرگ مهربان را به این شکل طراحی کردند را باید از خانم برومند پرسید اما تصور میکنم الگویشان یک پیرزن روستاییِ سرد و گرم چشیده و سختی دیده بود که کمی هم در طراحیاش اغراق شده بود.
از اینها که بگذریم سریال «خونه مادربزرگه» با آقای زون، هاپو کومار، گل باقالی خانوم و بقیه ساکنان این مزرعه کوچک، صداپیشگی و عروسکگردانی معرکه و البته موسیقی ماندگارش یکی از محبوبترین کارتونهای دهه ۶۰ است.
۱. سمندون در سریال «سمندون»
- محصول: ۱۳۷۴
- سازنده: ناصر هاشمی
- بازیگران: ناصر هاشمی، رشید اصلانی، داریوش اسدزاده
قدیمیها باور داشتند که زیرزمین خانههایشان جن و جادو دارد. موجوداتی آنجا زندگی میکنند که همیشه از نظر پنهانند و اگر به دستشان بیفتی کارت ساخت است. این هم یکی دیگر از ترفندهای پدرها و مادرها یا پدربزرگها و مادربزرگها برای دور نگه داشتن بچهها از فضایی پرخطر بود که بهانه شکل گرفتن سریالی محبوب و پرطرفدار شد.
سریال «سمندون» درباره دیو یا به قول خودش دیوچهای ۲۰۰۰ ساله به نام سمندون (رشید اصلانی) است که در زیرزمین یک خانه زندگی میکند و گاهی چیزهایی مثل قند، تخم مرغ و خوراکیها را میدزدد یا برای شیطنت وسایل خانه را جابجا میکند. این سریال به حدی برای کودکان آن دوران ترسناک بود که ساختش بعد از یک فصل لغو شد.
سمندون دیوزاد یا باز هم به قول خودش «دیبزاد» با قدی کوتاه، صورتی چروکیده، گوشهای آویزان، موهای پرپشت و ژولیده و دو شاخ کوچک روی سرش به معنای واقعی یک دیو ترسناک بود. رشید اصلانی، بازیگر این نقش هم در ترسناکتر ساختن شخصیتش کوتاهی نکرد و با نگاههایی دریده، خندههای شیطانی و صدایی دورگه و ترسناک از این موجود یک کابوس واقعی ساخت.
او از جایی وارد داستان میشود که مرد جوانی (ناصر هاشمی) که در خانه عمه و شوهرعمهاش زندگی میکند و به عکاسی مشغول است، برای داشتن فضایی بیشتر برای کارش زیرزمین خانه را تخلیه میکند. البته با وجود شوهرعمه سختگیر (داریوش اسدزاده) به این راحتیها هم به زیرزمین نمیرسد. اما در نهایت با وساطت عمه عزیزش (حمیده خیرآبادی) به خواستهاش میرسد. او حین خالی کردن انباری با سمندون مواجه میشود و داستانهای شیرین و جذابشان از اینجا آغاز میشود.
سمندون یک دیوچه است که تنها زور زیادی دارد اما هیچ کاری که از یک دیو واقعی توقع میرود را نمیتواند انجام بدهد. نه میتواند چیزی را غیب کند، نه میتواند آرزویی را برآورده کند و نه هیچ کار خارقالعاده دیگری. ذات او اصلا به اندازه ظاهرش ترسناک نیست.
او برده مهربانی است که با تکه کلام «من در خدمتم» سعی در کمک به اربابش دارد. البته مثل یک بچه بیشتر خرابکاری میکند تا کمک و همیشه هم به دنبال شکلات و شیرینی و یک همبازی است. در نهایت به نظرم سمندون یکی از دوستداشتنیترین شخصیتهای ترسناک فیلمهای کودکانه ایرانی است که با تمام شیطنتها و خرابکاریهایش ماندگار شده است.
https://teater.ir/news/68088