دهه‌ها گذشت. دراکولاها و خون‌آشام‌ها آمدند و رفتند. کسی نه در زیرگونه‌ی سینمای وحشت گوتیک که «نوسفراتو» ساخته شده در سال 1922 منتسب به آن بود توانست کیفیت هنری آن اثر جاودانه را کسب کند و نه کسی توانست در زیرگونه‌های دیگر به این کیفیت دست یابد. چرا که اثر فردریش ویلهلم مورنائو ترس را نه در وجود آدمی، نه در کف جامعه، بلکه در وجود خالقی می‌جست که انسان را آفریده بود.
چارسو پرس: احتمالا با شنیدن واژه‌ی خون آشام بلافاصله به یاد کتاب برام استوکر می‌افتید. یا ممکن است تصویری که گری اولدمن در فیلم فرانسیس فورد کوپولا یعنی «دراکولا برام استوکر» (Bram Stoker’s Dracula) در سال 1992 از آن ساخت و سپس بر پرده انداخت به ذهن شما متبادر شود. از سوی دیگر ممکن است مخاطب نسل جوان‌تر تصاویری از خون ‌آشام‌هایی به ذهنش برسد که هیچ ربطی به مخلوق برام استوکر در رمان گوتیکش ندارند؛ یعنی همان تصویر جوانان عاشق‌پیشه‌ و خوش‌چهره‌ای که در فیلم‌هایی چون «گرگ و میش» (The Twilight) یا سریال‌هایی چون «خاطرات خون‌آشام» (The Vampire Diaries) به جای جنس اصل به مخاطب قالب شدند. اما نمی‌توان منکر شد که این آلمان‌ها بودند که ترسناک‌ترین تصویر را از یک خون آشام خلق کردند: «نوسفراتو». حال قرار است سری به تمام فیلم‌های نوسفراتو بزنیم و آن‌ها را از منظر کیفیت به داوری بنشینیم.

در رمان برام استوکر نکته‌ای وجود داشت که اکثر خالقان دراکولاهای سینمایی به جز آلمانی‌ها تصوری از آن نداشتند. چه فیلم‌های ترسناک کمپانی یونیورسال در دهه‌ی 1930 که بلا لاگوسی را در قالب کنت دراکولا قرار می‌دادند و چه فیلم‌های ترسناک پس از آن با مرکزیت یک خون آشام. این اول بار فردریش ویلهلم مورنائوی آلمانی و همکار فیلم‌نامه نویسش یعنی هنریک گالین بودند که پی به این گوهر وجودی بردند؛ این گوهر وجودی چیزی نبود جز تنهایی عمیق خود هیولای قصه که می‌توانست اثر آن‌ها را در صدر ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما قرار دهد. آن‌ها فهمیدند این هیولا خودش قربانی است و اصلا عظمت تنهایی‌اش او را ترسناک می‌کند. او چون خدایی است که عمری تنها زندگی کرده و حال ناگهان وسوسه می‌شود که پا به زندگی آدمیان بگذارد.

این نگاه رمانتیک آلمانی همان جوهری بود که در داستان برام استوکر هم وجود داشت. این هیولای تنها و نفرین شده در میان انسان‌ها جایی نداشت و جز با تغییر سر و وضع نمی‌توانست در میان آن‌ها قدم زند. تازه آن هم در تاریکی شب که نوری نبود، چنین امکانی فراهم می‌شد. اما در دستان رمانتیک‌های آلمانی همین امکان هم از بین رفت. جناب خون‌ آشام یک راست به قلعه‌ی خود رفت، در آن جا در تنهایی خود زیست و به در زل زد تا شاید روزی کسی از راه برسد. اما ندایی خارج ار تصوراتش او را فراخواند تا دوباره روی پاهایش بایستد و زندگی دیگری طلب کند؛ ندای زنی که عاطفه‌ی او را صدا می‌زند و قلبش را نشانه رفته است.



در داستان برام استوکر این خون آشام در گذشته دلاوری شجاع بوده که در صدر یک ارتش به فتوحات بسیاری دست یافته و حال پس از مرگ همسرش داغدار است و سوگش به نفرینی تلخ تبدیل شده است. تنهایی او به قصه‌ی یک فراق دور و دراز پیوند خورده که زنی مانند همسرش می‌تواند آن را از بین ببرد. اما در دستان سازندگان «نوسفراتو» حتی همان عشق ابتدایی هم وجود ندارد. این هیولای خداگونه تنهاتر از آن است که حتی برای یک روز هم شریک داشته باشد. اما شرایط طور دیگری رقم می‌خورد و اتفاقات به شکل دیگری پیش می‌رود تا او هم شایسته‌ی عشق زنی پاکدامن شود.

دهه‌ها گذشت. دراکولاها و خون‌آشام‌ها آمدند و رفتند. کسی نه در زیرگونه‌ی سینمای وحشت گوتیک که «نوسفراتو» ساخته شده در سال 1922 منتسب به آن بود توانست کیفیت هنری آن اثر جاودانه را کسب کند و نه کسی توانست در زیرگونه‌های دیگر به این کیفیت دست یابد. چرا که اثر فردریش ویلهلم مورنائو ترس را نه در وجود آدمی، نه در کف جامعه، بلکه در وجود خالقی می‌جست که انسان را آفریده بود. او تنهایی خالق را به تنهایی ازلی/ ابدی آدمی پیوند می‌زد و ترس را به فراسوی تصورات می‌برد. دیگر نمی‌شد گوشه‌ی سالن سینما نشست و کمی ترسید و بعد هم به خانه رفت. مورنائو باری روی دوش مخاطبش گذاشته بود که باید با آن زندگی می‌کرد.

سال 1979 دیگر فیلم‌ساز بزرگ آلمانی یعنی ورنر هرتزوگ تلاش کرد که به تصویر مورنائو از این خون آشام نزدیک شود. هرتزوگ تنهایی بی‌انتهای مخلوقش را تصویر کرد اما هیچگاه نتوانست به جوهره‌ی آن تنهایی دست یابد. اثر هرتزوگ اثر دیوانه‌واری بود که یک کلاوس کینسکی معرکه در قالب شخصیت اصلی داشت اما تنهایی هیولایش گرچه بی‌انتها می‌نمود اما کیفیت خداگونه‌ی اثر مورنائو را پیدا نمی‌کرد. در چنین قابی بود که اثر هرتزوگ در سیاهه‌ی فیلم‌های درجه یک دیگرش تا حدود زیادی مهجور ماند. البته چاره‌ی دیگری هم نبود؛ هر اثری هر قدر بزرگ هم ساخته می‌شد، محکوم بود که با یکی از کامل‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما یعنی اثر مورنائو قیاس شود و هر کس که پا به این میدان مسابقه می‌گذاشت، از پیش محکوم به شکست بود.

باز هم سال‌ها گذشت و کسی جرات نکرد به مخلوق دهه‌ی 1920 نزدیک شود. فیلم‌ساز شناخته نشده‌ای اما به مناسبت 100 سالگی اثر مورنائو خواست از آب گل‌آلود ماهی بگیرد و آن فیلم را مو به مو بازسازی کند. نتیجه تبدیل شد به فیلمی به نام «نوسفراتو: سمفونی وحشت» که نام اول و دوم فیلم مورنائو را توامان در کنار هم داشت اما فیلمی بی سر و ته بود که فقط خاطرات آن اثر سترگ را مخدوش می‌کرد. خیلی زود خبر رسید که رابرت اگرز هم که دیگر سینماگر مهمی شده بود و به نظر می‌رسد در ساختن فیلم‌های ترسناک توانایی بسیار دارد دست به کار شد و در همین سال 2024 فیلمی عظیم ساخت و نامش را تنها «نوسفراتو» گذاشت. این بار پروژه بلندپروازانه بود و بودجه‌ی خوبی هم داشت. حال می‌توان دید از بین فیلم‌های نوسفراتو کدام بهتر است؛ گرچه تا به همین جا هم قطعا توانسته‌اید به یک جمع‌بندی برسید.

خلاصه داستان تمام فیلم‌های نوسفراتو هم یکی است: «در آلمان قرن نوزدهم مرد جوانی پس از ازدواج از سوی کارفرمایش اعزام می‌شود تا در سفری نزدیک به رومانی با یک کنت دیدار کند و ملکی را در محل زندگی خود به او بفروشد. این کنت که در قلعه‌ای دورافتاده زندگی می‌کند، خون ‌آشام است و مردم محلی از او واهمه دارند اما جوانک خیرانه‌سر توجهی به هشدارها نمی‌کند. رفتن او نزد جناب کنت و امضای قرارداد با وی، پای این هیولا را به شهر محل زندگی جوانک باز می‌کند. بزرگترین خطر هم متوجه تازه عروس همان مرد جوان است.»

بیشتر بخوانید: معرفی فیلم‌های سینمایی


4. نوسفراتو: سمفونی وحشت (Nosferatu: A Symphony Of Horror)

  • کارگردان: دیوید لی فیشر
  • بازیگران: داگ جونز، سارا کارتر و امریش کوپر
  • محصول: 2023، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5 از 10
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:
همین که به صد سالگی نسخه‌ی اول فیلم «نوسفراتو» و مخلوق تصویری فردریش ویلهلم مورنائو و مخلوق ذهنی هنریک گالین نزدیک شدیم، خبر رسید که قرار است دو فیلم با الهام از آن ساخته شوند. این در حالی بود که تا آن زمان کسی جرات نزدیک شدن به آن فیلم‌ را نداشت؛ مگر فیلم‌ساز بزرگی چون ورنر هرتزوگ. اولین این نسخه‌‌های جشن صد سالگی همین فیلم مورد بحث ما است. فیلم ساخته شده در سال 1922 بنا به دلایل مختلف که یکی از آن‌ها حقوقی است و به درگیری‌های سازندگان با وارثان رمان برام استوکر بازمی‌گردد، دو نام داشت: «نوسفراتو» و «سمفونی وحشت». سازندگان در این جا تصمیم گرفتند که هر دو نام را کنار هم قرار دهند تا ادای دین آن‌ها به آن اثر سترگ کامل شود. اما نکته این که این فیلم ساخته شده در بین فیلم‌های نوسفراتو واقعا بدترین است.

سازندگان برای این که ادای دین تمام و کمالی نسبت به نسخه‌ی اصلی داشته باشند، دست به بازسازی نما به نمای آن زدند. به این معنا که هر چه مورنائو و همکارانش ساخته بودند و هر کاری که کرده‌اند را تلاش کردند که بر پرده مجددا ظاهر کنند. برای رسیدن به این مقصود، از پرده‌ی سبز استفاده شد. یعنی تمام فیلم در برابر پرده‌ی سبز ساخته شده است. این موضوع هم مانند تیغی دو لبه عمل کرده؛ اگر در ابتدا تا حدی جذاب به نظر می‌رسد و کمی شما را جذب می‌کند، از جایی به بعد به پاشنه‌ی آشیل فیلم تبدیل می‌شود. پس تصمیم سازندگان برای این بازسازی با مشکلات بسیار همراه و نتیجه به فیلمی تبدیل شده که حتی تا پایان هم نمی‌توان تماشایش کرد.

در واقع آن چه که در این جا خبری از آن نیست، جادوی نهفته در نما به نمای فیلم اول است. صرف بازسازی نما به نمای یک فیلم آن تجربه‌ درخشان را تکرار نمی‌کند. باید جوهری در وجود فیلم‌ساز باشد که از یک بینش عمیق سرچشمه می‌گیرد و بعد بر پرده خود را نمایان می‌کند. در این جا چنین چیزی وجود ندارد. از سوی دیگر مورنائو آن فیلم را در پاسخ به دردی ساخته بود که از آلمان آن زمان سرچشمه می گرفت؛ درد جنگ جهانی اول و تبعات بسیار آن که ملتی را به نکبت کشانده بود. چنین تاویل‌پذیری و تفسیری در این جا وجود ندارد.

در مجموع نمی‌توان دلیل چندان قانع کننده‌ای برای ساخته شدن این فیلم پیدا کرد. ظاهرا سازندگان تلاش داشته‌اند که از آب گل آلود ماهی بگیرند و از صد سالگی یکی از بزرگترین فیلم‌های تاریخ استفاده کنند. اما نه خوانش آن‌ها خوانش مدرن و تازه‌ای است و نه بازسازی آن‌ها به درد تماشا می‌خورد. بینش تازه‌ای هم وجود ندارد که بتوان به آن دل خوش کرد و گفت که می‌توان از طریق این بینش با فیلم ارتباط برقرار کرد.

مهم‌ترین شخصیت فیلم‌های نوسفراتو همان کنت خون‌آشام است. در این جا نقشش را داگ جونز با ناشی‌گری کامل بازی می‌کند. این درست که کسی به گرد پای بازیگری چون مکس شرک در نسخه‌ی اصلی نمی‌رسد و او در آن جا یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را ارائه داده است اما این میزان از سهل‌انگاری در بازیگری هم دیگر چندان جای دفاعی باقی نمی‌گذارد. پس اگر تمایل دارید که نسخه‌ای مدرن و تازه از فیلم‌های «نوسفراتو» ببینید و چندا تمایلی هم نسبت به سینمای گذشته ندارید، حتما سراغ شماره‌ی بعدی این فهرست بروید و مخلوق رابرت اگرز را به تماشا بنشینید.

3. نوسفراتو (Nosferatu)

  • کارگردان: رابرت اگرز
  • بازیگران: نیکلاس هولت، بیل اسکاشگورد، لیلی رز دپ، ویلم دفو و آرون تیلور جانسون
  • محصول: 2024، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
وقتی خبر رسید که رابرت اگرز، کارگردان موفق این سال‌های ژانر وحشت با فیلم‌هایی چون «ساحره» (The Witch) و «فانوس دریایی» (The Lighthouse) در کارنامه‌ی خود، قرار است سراغی از داستان قدیمی خون آشام مورد بحث ما بگیرد و یکی از فیلم های نوسفراتو را کارگردانی کند، بسیاری خوشحال شدند که کارگردانی آشنا به فالکلور اروپایی و تاریخ سراغ این داستان می‌رود؛ چرا که داستان مجموعه فیلم‌های «نوسفراتو» در قرن نوزدهم و در آلمان و رومانی می‌گذرند و آمیخته به بسیاری از عناصر فولکلور اهستند که حال قرار است با کلیشه‌های ژانر وحشت آمیخته شوند. حتی کسانی چون نگارنده که فیلم دیگر او یعنی «مرد شمالی» (The Northman) را هم دوست نداشتند، آگاه بودند که او توانایی زیاد در خلق اتمسفر تاریخی و بومی دارد و می‌توان به این اثر تازه دلخوش بود و منتظرش نشست.

از سوی دیگر در تمام فیلم‌های رابرت اگرز می‌شد رگه‌هایی از اکسپرسیونیسم مشاهده کرد. چه در بازی با نور و سایه‌ها و چه در ترکیب‌بندی تصاویر. اگر شیوه‌ی کات زدن نماهایش فرسنگ‌ها با سینمای اکسپرسیونیستی که فیلم اصلی این مجموعه به‌ آن‌ها وابسته بود، فاصله داشت اما میزانسن‌هایش شباهت‌هایی به تصاویری داشت که آن مکتب عظیم سینمایی به یادگار گذاشته بود. به ویژه که در آثار او همیشه جدال میان نور و تاریکی، چه در تصویر و چه در قاب‌بندی و چه در محتوا به سمت برتری تاریکی است و این همان چیزی است که قصه‌ی «نوسفراتو» به ‌آن نیاز دارد.

سرانجام فیلم بر پرده افتاد و مشخص شد که رابرت اگرز روی شانه‌های تمام آثار پیشن (به جز محصول سال 2023) ایستاده است. فیلم او هم متکی به اثر ورنر هرتزوگ تولید شده در سال 1979 میلادی است و هم متاثر از اثر مورنائو به سال 1922. همان اندازه هم نشانه‌هایی از رمان دراکولا نوشته‌ی برام استوکر درون خود دارد که به ویژه در حضور شخصیتی که ویلم دفو نقشش را بازی می‌کند و گویی جایگزین دکتر ون هلسینگ است، می‌توان یافت. از همین جا می‌توان یادی هم از اثر خوب فرانسیس فورد کوپولا کرد و به فیلم «دراکولا برام استوکر» او پرداخت که گرچه نامش با خون آشام مورد بحث ما متفاوت است اما همان قصه را به شکل دیگری تعریف می‌کند.

رابرت اگرز برای نمایش تنهایی عمیق شخصیت اصلی داستان یا همان کنت اورلاک تا توانسته تصاویر فیلمش را سیاه کرده است. ما در دل هزارتویی از تاریکی قرار گرفته‌ایم که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. از سوی دیگر بسیاری از سکانس‌های ترسناک فیلم در قالب رویا و کابوس به ما نشان داده می‌شوند. از این منظر فیلم رابرت اگرز راه به خوانش‌های فرویدی هم می‌دهد. این خوانش‌های فرویدی زمانی پر رنگ می‌شوند که پای شخصیت اصلی دیگر فیلم یعنی دخترک قربانی قصه هم به میان می‌آید.

بر خلاف فیلم اول حضور این دختر در داستان پررنگ‌تر است و عملا بار عاطفی درام بر دوش او است. او کسی است که باید قربانی شود تا آرامش به شهر بازگردد اما در چنین شهر پر از آشوبی او نمی‌تواند تنها پیام‌آور آرامش باشد. چرا که دیگر با رفتنش شهر به شکل گذشته باز نخواهد شد. از سوی دیگر سکانس‌های ترسناک فیلم بسیار پر و پیمان‌تر از دیگر فیلم‌های نوسفراتو است. در این جا کارگردان از افکت‌های صوتی مختلف و هم‌چنین راه دادن به المان‌های ژانرهای سینمایی دیگر هم بهره برده است.

به عنوان نمونه در مواردی و در فصل‌هایی فیلم جناب رابرت اگرز ما را به یاد فیلم «جنگیر» (The Exorcist) ساخته‌ی ویلیام فریدکین می‌اندازد. همان فیلمی که در فصل ماقبل پایانی‌اش دو کشیش به هر دری می‌زنند تا دختری را از چنگ شیطانی نادیدنی نجات دهند. در این جا هم اشاره‌هایی به تسخیر وجود دخترک توسط شیطان می‌شود. درست از همین نقطه است که هیولای داستان از آن جلال و جبروت حاضر در فیلم اصلی می‌افتد و با سر به زمین می‌خورد؛ چرا که او دیگر آن هیولای تنهایی نیست که تنهایی‌اش ابهتی اساطیری دارد و هر که پا به آن خلوت بگذارد، باید تاوانش را پس دهد. او در این جا هیولایی در خدمت ارباب دیگری که احتمالا در قعر جهنم زندگی می‌کند نه در کنج عزلتی ازلی / ابدی.

2. نوسفراتو، خون‌آشام (Nosferatu The Vampyre)

  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • بازیگران: کلاوس کینسکی، ایزابل آجانی و برونو گانتز
  • محصول: 1979، آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.4 از 10
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
ورنر هرتزوگ در دوره‌ی اول فیلم‌سازی خود به دنبال قصه‌هایی عجیب و غریب می‌گشت و از طریق آن‌ها تصویری متفاوت از انسان نشان می‌داد. در دستان او داستان تقلاهای آدمی برای دست یافتن به یک هدف و جستجو برای پیدا کردن راهی منتهی به آن، به خیره شدن در مغاکی می‌مانست که او را ذره ذره به درون خود می‌کشید و در نهایت در یک کابوس متکثر غرقش می‌کرد. به این معنا که شخصیت های اصلی فیلم‌های او آدم‌هایی معمولی نبودند و تا ته خط می‌رفتند. آن‌ها چنان به هدف خود دل می‌بستند که پس از گذشت مدتی هویت خود را فراموش می‌کردند و با آن هدف یکی می‌شدند. داستان فیلم «نوسفراتو، خون آشام» هم برای او چنین است.

اگر قصه‌ی فیلم‌های نوسفراتو در باب کنتی منزوی است که قرن‌های است از قلعه‌ی خود بیرون نمی‌آید و در نهایت ندای زنی یا بستن قراردادی او را به شهر دیگری فرامی‌خواند، برای ورنر هرتزوگ این داستان در باب موجود بیماری است که گرچه شر را با خود به شهری دیگری می‌برد اما سردی و تنهایی و کرختی زندگی خود را هیچگاه فراموش نمی‌کند و در واقع در آن غرق شده است. اگر در فیلم‌های دیگر با حضور دخترکی در زندگی این خون‌آشام ذره‌ای از شادی یا میل به حیات در وجودش هویدا می‌شود، در این جا او چنان با تنهایی و سردی یکی شده که دیگر نمی‌داند داشتن همراه چگونه است.

در چنین چارچوبی است که فیلم هرتزوگ نسبت به دیگر فیلم‌های نوسفراتو راه دیگری می‌رود. قاب‌های هرتزوگ در نگاه اول ساده هستند و در آن‌ها خبری از بازی‌های فرمی بسیار نیست. او دوربینش را رو به طبیعت قرار می‌دهد و حتی محیط اطراف کنت دراکولا را تحت تاثیر آموزه‌های مکتب اکسپرسیونیسم فیلم اول، چندان مخوف و پیچ در پیچ تصویر نمی‌کند. گفته شد کنت دراکولا، نه کنت اورلاک. یکی از تفاوت‌های دیگر این فیلم با دیگر آثار انتخاب همین انتخاب نام شخصیت‌ها است. در تمام فیلم‌های دیگر نام خون ‌آشام قصه کنت اورلاک است و در این جا کنت دراکولا. در تمام فیلم‌های دیگر نام شخصیتی که خانه را به کنت می‌فروشد هاتر است و این جا هارکر. این تفاوت‌ها هم خبر از راه متفاوتی می‌دهد که ورنر هرتزوگ قصد پیمودنش را دارد و هم شخصیت‌های متفاوتی که خلق کرده است.

اما حتما مهم‌ترین تغییر این فیلم نسبت به دیگر نسخه‌ها پایان‌بندی سراسر متفاوت آن است. برای جلوگیری از اسپویل شدن اشاره‌ای به‌ آن نخواهم کرد. اما همین قدر بدانید که برای ورنر هرتزوگ شر هیچگاه از بین نمی‌رود و راهی برای ادامه‌ی حیات پیدا می‌کند و اصلا بخشی از وجود افراد برابر دوربین است. در فیلم‌های او هیچ کس بیگناه نیست. ورنر هرتزوگ سایه‌ی تاریک هیولایش را به هر سو که بخواهد می‌کشاند. از سوی دیگر او نشانه‌های بیماری و شر موجود در وجود دراکولا را در هر گوشه می‌جوید؛ به این معنا که گویی این شر همیشه در زندگی مردمان اروپا و شهرهای به ظاهر متمدن شده‌ی آلمان وجود داشته و حال با پیدا شدن سر و کله‌ی کنت دراکولا امکان ابراز وجود پیدا کرده است.

از نکات جذاب فیلم حضور سه بازیگر درجه یک در قالب نقش‌های اصلی است. کلاوس کینسکی نقش کنت دراکولا را بازی می‌کند. سردی موجود در چهره‌ی سنگی او حالتی از بیماری و تلخی را به مخاطب القا می‌کند. گویی او حوصله‌ی انجام هیچ کاری را ندارد و چون عالمی دست شسته از دنیا، راه خود را می‌رود. ایزابل آجانی با استادی نقش دختری را بازی کرده که هم معصوم است و هم شجاع. از این منظر فقط دخترک فیلم رابرت اگرز در شماره‌ی قبل، قابل مقایسه با او است؛ چرا که در دو نسخه‌ی دیگر این دختر بیشتر نماد معصومیت است تا شجاعت. در آخر هم برونو گانتز نقش شوهر دخترک یا همان مامور املاکی را بازی می‌کند. نقش او در این جا متفاوت از نقش‌های دیگر در فیلم‌های دیگر فهرست بهترین فیلم‌های نوسفراتو است. هر گونه توضیحی در این باب باعث لو رفتن داستان می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


1. نوسفراتو (Nosferatu)


  • کارگردان: فردریش ویلهلم مورنائو
  • بازیگران: مکس شرک، گوستاو فن وانگنهایم و گرتا شرودر
  • محصول: 1922، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.9 از 10
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
رسیدیم به صدرنشین فهرست بهترین فیلم‌های نوسفراتو. فردریش ویلهلم مورنائو در اوج دوران مکتب اکسپرسیونیبسم این فیلم را درباره‌ی آلمان ویران شده پس از جنگ اول جهانی ساخت که در دوران جمهوری وایمار پس از جنگ هم روزگار خوشی را سپری نمی‌کرد و کمر مردمش زیر بار فشارهای بسیار اقتصادی در حال خرد شدن بود. در این جا شر نهفته در وجود کنت اورلاک از طریق یک مرد طماع از کوهستانی در ناکجاآباد فراخوانده می شود و زنجیره اتفاقاتی دست به دست هم می‌دهند که آلمان غرق در طاعون شود. در این جا حضور کنت اورلاک همان قدر ترسناک و وهم‌آلود است که حضور همان طاعون.

مورنائو و همکار فیلم‌نامه نویسش یعنی هنریک گالین بیش از هر چیز بر تنهایی آدم‌های قصه تاکید کرده‌اند. البته اگر بتوان کنت اورلاک را انسان خطاب کرد. کنت اورلاک حاضر در این فیلم از یک تنهایی خداگونه رنج می‌برد. او نه پیش از این با کسی دمخور بوده و نه قرار است پس از آن چنین باشد. حال فرصتی پیش آمده که زنی را تصاحب کند و نمی‌خواهد این فرصت را از دست بدهد. در دستان سازندگان این تنهایی چنان عظمت و عمقی پیدا کرده که نمی‌توان آن را با چیزی جز تنهایی خالق هستی مقایسه کرد؛ چرا که هیچ کس مانند کنت اورلاک نیست و حتی مرگ هم توان رویارویی با او را ندارد.

از سوی دیگر شخصیت هاتر یا همان کسی که با کنت اورلاک قراداد می‌بندند، نماد طمعی است که یک جامعه‌ی گمراه را در بر گرفته است. او می‌تواند نماد همان آلمانی باشد که نداسته با غرور فراوان به مسیری می‌رود که انتهایش جنگی خانمان سوز است که کشور را نابود می‌کند. هاتر مانند همان آلمان که تصور می‌کرد می تواند اروپایی را به زانو درآورد و تسلیم خود کند، احساس می‌کند که می‌تواند بدون زحمت و خیلی راحت پول خوبی به جیب بزند و خانه و کاشانه‌ی بزرگتری به دست آورد. اما خبر ندارد که این طمع او بلایی را نازل می‌کند که معصومیت موجود در جامعه را از بین می‌برد.

شخصیت بعدی دختری است که نماد معصومیت موجود در همان جامعه است. او به عقد هاتر درآمده و حال شر موجود در قصه فقط زمانی دست از سر شهر برمی‌دارد که این دخترک خود را قربانی کند. در واقع اگر شر را همان جنگ در نظر بگیریم، تنها با از بین رفتن معصومیت موجود در جامعه است که می‌توان ذره‌ای از آرامش را به خود دید. اما تراژدی تازه آغاز می‌شود؛ چرا که شهر بدون این معصومیت دیگر آن شهر گذشته نیست و می‌تواند دروازه‌ی ورود اهریمنی دیگر باشد. این اهریمن هم می‌تواند حکومت نازی‌ها و قدرت گرفتنشان یک دهه پس از ساخته شدن این فیلم قلمداد شود. پس می‌توان شاهکار مورنائو را یک فیلم پیشگویانه هم در نظر گرفت و فهمید که چرا باید آن را در صدر فهرست بهترین فیلم‌های نوسفراتو قرار داد.

از سوی دیگر کارگردان برای این تاویل‌پذیری تلاش می‌کند که شخصیت‌هایش را به اندازه معرفی کند. به ویژه کنت اورلاک با بازی بی‌نظیر مکس شرک که موفق شده یکی از ترسناک‌ترین (به عقیده‌ی نگارنده ترسناک‌ترین) مخلوق تاریخ سینما را بر پرده ظاهر کند. نکته این که این وجود وهم‌آلود از تنها بودن عظیم او سرچشمه می‌گیرد و پس از آن ذات خون آشامش به چشم می‌آید. گویی این میل به نوشیدن خون قربانیان راهی برای نگه داشتن بخشی از آن‌ها در وجود خود و فرار از تنهایی است. همان طور که در فیلم اعلام می‌شود، خون سرچشمه حیات است اما برای کنت دراکولا این سرچشمه حیات، بخشی از این تنهایی را پر می‌کند و مرهمی بر زخم‌هایش می‌گذارد. حال ترسی که از پس این تنهایی ظاهر شود، قطعا مخاطب را بیشتر خواهد ترساند.

نکته‌ی دیگر این هیچ کدام از فیلم‌های فهرست، به لحاظ سینماتوگرافی نزدیک این یکی هم نیستند. رابرت اگرز گرچه به لحاظ تکنولوژیک یک قرنی جلوتر است اما توانایی هنری مورنائو را ندارد و عمق نگاه ورنر هرتزوگ هم نه نشانی از میزان نبوغ مورنائو در آن یافت می‌شود و نه دایره‌ی لغات سینمایی (همان توانایی فنی) این دو با هم قابل مقایسه است.