«مکس دیوانه: جاده خشم» تنها یک فیلم اکشن نیست؛ اثری است درخشان و فراموشنشدنی که با ترکیب بینقصی از طراحی صحنه، بازیهای قدرتمند، موسیقی تکاندهنده و روایت تصویری، رابطهای انسانی و تأثیرگذار را در دل ویرانی و خشونت خلق میکند.
چارسو پرس: با گذشت ده سال از اکران فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم»، جایگاه این اثر در تاریخ سینما دستنیافتنی به نظر میرسد. جادوی این فیلم در هماهنگی خیرهکننده طراحی صحنه و تولید آن با بازیهای قدرتمند بازیگران نهفته است؛ بهویژه زوج اصلی داستان، مکس (با بازی تام هاردی) و فوریوسا (با بازی شارلیز ترون). خوششانس بودم که این فیلم را در زمان اکران در سینما و بارها بر پرده بزرگ دیدم. لذتی وصفناشدنی است که طوفان شنی با آن عظمت، آن موسیقی هیجانانگیز (که نقش مهمی در آن موسیقیدان هلندی یانکی ایکسال ایفا کرد) و آن حس خطر واقعی، اشک به چشمهایت بیاورد.
اما در میان تمام صحنههای حماسی و تعقیبوگریزهای نفسگیر، برای من بزرگترین و ماندگارترین لحظه فیلم، نه صحنه تعقیب کاروان است، نه عبور از دره دوم، نه هیچکدام از انفجارها یا بدلکاریها. بلکه صحنه انتقال خون است؛ جایی که در دنیایی خشن، بیرحم و پر از مرگ، تبادل نام و خون میان دو انسان، معنایی عمیق و انسانی پیدا میکند؛ گویی مراسم ازدواجی خاموش در دل جهنم.

مهارت جورج میلر در روایت بصری شخصیتها در «جاده خشم»
آنچه باعث میشود «مکس دیوانه: جاده خشم» فراتر از یک فیلم اکشن صرف باشد، توانایی بینظیر جورج میلر در روایت داستان از طریق تصویر و صداست. او استاد استفاده از صحنههای اکشن برای پیشبرد احساسات و روابط میان شخصیتهاست. شخصیتهایی چون فوریوسا، مکس، «همسران» جو جاودانه (انگهاراد، توست، کیپیبل، دگ و چیدو) و حتی واربوی نَکس، همگی با وجود دیالوگهای اندک، با زبان نگاه، حرکت و سکوت، بیننده را به خود نزدیک میکنند.
مکس مردی کمحرف است، و فوریوسا نیز در آن شرایط، اهل گپ زدن نیست. اما میان آن دو، پیوندی شکل میگیرد که در دل عمل و حرکت تعریف میشود. مکس به فوریوسا اعتماد میکند، به خاطر تواناییاش. او همسران را محافظت میکند، نه بهخاطر خودشان، بلکه چون میداند برای فوریوسا چه معنایی دارند. رابطهای شبیه غرور و تعصب، اما در دل کویری جهنمی.
مکس بارها اعتماد خود را به فوریوسا نشان میدهد. اجازه میدهد از بدنش بهعنوان پایه تفنگ تکتیرانداز استفاده کند و حتی از فرمان او، «نفس نکش»، پیروی میکند. در مقابل، فوریوسا نیز به مکس اعتماد میکند تا نقشهاش را دنبال کند و حتی همسران را به او میسپارد.
بیشتر بخوانید: معرفی فیلمهای سینمایی

تحول رابطه مکس و فوریوسا
این اعتماد، که ابتدا ناشی از ضرورت بود، پس از ملاقات با باقیمانده قوم وُوالینی به احترام متقابل تبدیل میشود. فوریوسا درمییابد که «سرزمین سبز» نابود شده است. در یکی از زیباترین صحنههای فیلم، او از شدت اندوه بر شنهای داغ کویر فرو میریزد. لحظه بعدی، او را در پتو پیچیده و در آغوش خودش میبینیم، بهشکلی که هرگز تصورش را از فوریوسای مقتدر نداشتیم. سپس با طرحی جدید نزد مکس میرود: «اگر کامیون را همینجا رها کنیم و موتورها را پر از سوخت و تدارکات کنیم، شاید بتوانیم ۱۶۰ روز راه برویم… یکی از آن موتورها مال توست، کاملاً مجهز.»
رها کردن کامیون بهمعنای قطع آخرین پیوند او با جو جاودانه است. هرچه در سوی دیگر کویر باشد، برای فوریوسا شروعی تازه است. او حتی از مکس دعوت میکند که همراهش باشد. مکس ابتدا پیشنهاد را رد میکند و میگوید: «امید اشتباهه.» اما صدای دخترکی از گذشتهاش، که هم راهنماست و هم وجدان، اجازه نمیدهد او برود.
مکس بازمیگردد، با طرحی حتی خطرناکتر: بازگشت از همان مسیر و تصرف مقر دشمن. «حداقل اینطوری، با هم، شاید به نوعی رستگاری برسیم.» او دستش را دراز میکند و فوریوسا آن را میگیرد. لمسی انسانی، آرام و بیخشونت؛ لمسی که پیشتر تنها میان فوریوسا و قومش دیده بودیم و از سوی مکس هم تا آن لحظه به کسی نشان داده نشده بود.

اوج صحنه: نجات فوریوسا با خون و نام
در نبرد پایانی هنگام بازگشت، فوریوسا بهشدت مجروح میشود. خون وارد ریههایش شده و بهسختی نفس میکشد. در گوش مکس زمزمه میکند: «اونا رو برسون خونه.» او به مکس اعتماد میکند تا نقشه را به پایان برساند و از همسران مراقبت کند. اما برخلاف فوریوسا که آماده مرگ بود، مکس نمیخواهد او را از دست بدهد.
با مهربانی و مراقبت، به او رسیدگی میکند. وقتی برای تخلیه ریهها او را سوراخ میکند و خون زیادی از بدنش میرود، مکس لولههای انتقال خونی که زمانی برای نَکس بود را باز میکند و خونش را به فوریوسا میدهد. در این لحظه، برای نخستین بار نامش را هم به او میگوید: «اسم من مکس هست.»
این صحنه، در دل جهانی که انسانها همچون کالا استفاده میشوند، عملی کاملاً انسانی، داوطلبانه و شفاگرانه است. لمسهای آرام، نگاهها، و فداکاری مکس برای نجات فوریوسا، احساسی را منتقل میکند که کمتر فیلمی در ژانر عاشقانه موفق به آن شدهاند.
بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان

جادهای از نابودی تا امید
در پایان، مکس راه خود را میرود. در میان جمعیت محو میشود، اما پیش از آن با فوریوسا تماس چشمی معناداری برقرار میکند. شاید رابطه آنها هرگز در قالب یک عشق معمولی تعریف نشود، اما آنچه میانشان شکل میگیرد، بازگرداندن انسانیتِ ازدسترفته به یکدیگر است. دو قهرمان زخمی که در دل ویرانی، به جادهای از امید قدم میگذارند.
اگر داستانی برای مکس یا فوریوسا پس از «جاده خشم» وجود داشته باشد، در قلب من، آن داستان حتماً شامل هر دوی آنهاست.
منبع: collider
نویسنده: نسرین پورمند
https://teater.ir/news/71181