در عصر فرنچایزها و دنباله‌سازی‌های بی‌پایان، مرگ شخصیت‌های محبوب دیگر نقطه‌ی پایان نیست. از «جان ویک» گرفته تا «جیمز باند» و «سوپرمن»، قهرمانانی که می‌میرند و برای بازگشت و زنده شدن تا قسمت بعدی صبر می‌کنند. اما این روند چه بلایی بر سر روایت، هیجان و معنای واقعی مرگ در سینما آورده است؟

چارسو پرس در تازه‌ترین خبرها، دنیای «جان ویک» با فیلمی فرعی به نام Ballerina دوباره زنده شده؛ اثری با بازی «آنا د آرماس» که نقش یک بالرین عضو گروه روسکا روما را ایفا می‌کند؛ دختری که برای گرفتن انتقام مرگ پدرش به یک قاتل حرفه‌ای تبدیل می‌شود. حتی اگر همین ایده‌ی خلاقانه هم مطرح نمی‌شد، فرنچایز جان ویک به‌هرحال از خاکستر خود برمی‌خاست.


در فروردین‌ماه امسال، در جریان رویداد سینماکان اعلام شد که «کیانو ریوز» بار دیگر در نقش جان ویک بازمی‌گردد؛ خبری که شاید برای بسیاری از تماشاگران John Wick: Chapter 4 غافلگیرکننده باشد. در پایان آن فیلم، جان ویک به شکلی بی‌رحمانه و قطعی کشته می‌شود، پایانی که قرار بود فصل خونین این شخصیت را ببندد. اما در دوران امروز، مرگ یک قهرمان چیزی بیش از یک وقفه تجاری نیست.


واقعیت این است که تماشاگر مدرن ناخودآگاه می‌داند که «جان ویک» نمی‌تواند برای همیشه مرده باقی بماند. در سینمای امروز، هیچ فرنچایزی شخصیت اصلی‌اش را قربانی نمی‌کند، مگر آن‌که بازگشتش سودآور نباشد. این روند در سال‌های اخیر بارها تکرار شده:

در پایان فیلم No Time to Die، شخصیت «جیمز باند» با شجاعت جان خود را فدای نجات جهان می‌کند؛ اما در نهایت، پس از تماشای مرگ او، تیتری روی پرده نقش می‌بندد: «جیمز باند بازخواهد گشت». نمونه‌ی کلاسیکی از این‌که چطور می‌توان هم پایان تلخ داشت و هم ادامه‌ی مسیر تجاری را تضمین کرد.


مثال دیگر، سوپرمن است؛ کسی که در Batman v Superman: Dawn of Justice کشته می‌شود، اما چندی بعد در Justice League به زندگی بازمی‌گردد. یا Avengers: Infinity War که در پایان آن شخصیت‌هایی مثل «پیتر پارکر» و «تی‌چالا» جلوی چشم‌مان متلاشی می‌شوند، اما هیچ‌کس واقعاً باور نکرد که این پایان راه آن‌ها باشد. چرا؟ چون بازگشت آن‌ها در برنامه‌ی فروش بلیت‌ها نوشته شده بود.


اگر بخواهیم ریشه‌های این روند را بررسی کنیم، باید به سال ۱۹۷۸ برگردیم؛ جایی که در پایان Halloween، مایکل مایرز با شش گلوله از پا در می‌آید و از بالکن به پایین پرت می‌شود. اما چند ثانیه بعد، جنازه‌اش ناپدید می‌شود و راه را برای دنباله‌های بی‌پایان باز می‌کند. این همان لحظه‌ای بود که سینما پذیرفت: اگر شخصیتی سودآور است، نباید برای همیشه حذفش کرد.


اخبار سینمای جهان


اما این بازگشت‌های بی‌پایان چه پیامدهایی دارند؟ در ظاهر، شاید اشکالی نداشته باشد که شخصیت‌های محبوب بازگردند. اما در عمل، این رویکرد باعث شده که سینما دیگر آغاز و پایانی واقعی نداشته باشد. همان چیزی که یونانیان باستان «وحدت درام» می‌نامیدند، حالا به چیزی بی‌معنا تبدیل شده است.


در هالیوود قدیم، فیلم‌ها پایانی مشخص و قطعی داشتند. اما اکنون، «مرگی که مرگ نیست» به عرفی تبدیل شده که نه‌تنها جذابیت فیلم را کاهش می‌دهد، بلکه پیامی فرهنگی نیز منتقل می‌کند: اگر مرگ در داستان بی‌معنا شود، پس چه چیزی معنا دارد؟


بازگشت مداوم قهرمانان کشته‌شده، از جان ویک تا سوپرمن، شاید از منظر سودآوری قابل‌درک باشد؛ اما از منظر هنری و فرهنگی، به تضعیف ستون فقرات روایت منجر شده است. مرگ، دیگر پایان نیست؛ و اگر پایان معنا نداشته باشد، آغاز نیز بی‌معنا خواهد شد. سینما، برای حفظ روح خود، باید به مفهوم نهایی مرگ احترام بگذارد — حتی اگر این به قیمت خداحافظی با قهرمانی محبوب باشد.


منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند