نمایش عزادار به کارگردانی امیر نجفی با بهرهگیری از ساختار پستدراماتیک و نگاهی روانتحلیلی، روایتی پرتنش از سوگ، فقدان و فروپاشی نقشهای خانوادگی ارائه میدهد. اثری که بهجای نمایش مرگ، به بازنمایی خالیبودن و تقلای بیثمر برای پر کردن آن میپردازد؛ روایتی تراژیک و گروتسک که تماشاگر را در چرخهای بیپایان از انکار و شبیهسازی گرفتار میکند.
چارسو پرس در نمایش عزادار با اثری مواجهیم که با بهرهگیری از ساختار پستدراماتیک و رویکردی روانتحلیلی، به واکاوی لایههای درونی سوگ، فروپاشی هویت و بازنمایی فقدان در بستری خانوادگی میپردازد؛ خانوادهای که در مواجهه با مرگ، به جای عبور، در چرخهای بیپایان از تکرار، شبیهسازی و انکار گرفتار آمده است.
پدر مرده است، اما غیاب او به حذف نمیانجامد؛ بلکه با احضارهای نمایشی و تلاش برای بازآفرینیاش، به صورتی از «حضور منفی» بدل میشود. مادر میکوشد ابتدا با مردانی غریبه و سپس با خودِ خویش، جای خالی پدر را پر کند؛ تلاشی که نه از سر سازندگی، بلکه حاصل مکانیسمی دفاعی برای سرکوب رنجی غیرقابلتحمل است. این جابهجاییهای نقشمحور، آن گونه که فروید در سوگواری و مالیخولیا شرح میدهد، نهتنها کار سوگ را به سرانجام نمیرسانند، بلکه سوگ را در وضعیت تعلیق و انجماد نگاه میدارند و آن را به شکلی کابوسوار بازتولید میکنند.

بیشتر بخوانید: درباره نمایش «امشب به صرف بورش و خون به روایت نازنین»: روایتی زنانه از داستایوفسکی با کارگردانی صابر ابر و بازی الهام کردا
این فرآیند به فروپاشی ساختارهای هویتی درون خانواده میانجامد. جابهجایی مادر به جای پدر، یا مرد غریبه به جای مادر، صرفا بدل شدن به دیگری نیست؛ بلکه امحای مرزهای میان نقش و واقعیت است. در این نظام روانی و نمایشی، پدر بودن یا مادر بودن نه امری جوهری، بلکه ساختاری قراردادی و قابل انتقال است که با هزینههای گزاف روانی همراه است. مادر با بدل شدن به پدر، نهتنها نقش اجتماعی جدیدی بر عهده میگیرد، بلکه به تدریج خود را از هستی حذف میکند؛ تا آنجا که چیزی جز «پدری بانداژشده» از او باقی نمیماند. یکی از نقاط جالب توجه اجرا، تضاد فرمی میان نورپردازی گرم و محتوای سرد و تراژیک اثر است. در حالی که نمایش به مساله انحلال، غیاب و مرگ میپردازد، طراحی صحنه و نور، فضایی گرم و گاه لطیف خلق میکنند. این تضادِ زیباشناختی، در ساحت روانی نیز قابل تأویل است: همانگونه که اعضای خانواده با لطیفه، شام و نقشآفرینی میکوشند غیاب را پنهان کنند، نور نیز در تلاش است رنج را در لایهای روشنایی مصنوعی فرو بپوشاند. اما نه این روشنایی و نه این شبیهسازیها، هیچ کدام قادر به التیام نیستند؛ بلکه بر شدت فقدان و عدم پذیرش آن صحه میگذارند. عزادار همچنین با بهرهگیری از الگوهای اجرایی بیناژانری، از مرزهای کلاسیک روایت فراتر میرود و به ساختاری پستدراماتیک بدل میشود که در آن، بازیگری، بازآفرینی، متن و تصویر بهشکلی همافزا در خدمت ابهامافکنی و گسست هویتها قرار میگیرند. این ویژگی سبب میشود مخاطب در هیچ لحظهای امکان اتکا به هویتی پایدار یا ساختاری منسجم نیابد؛ همچون شخصیتهای نمایش که در دل تئاتری بیپایان از ماسکها و جایگزینیها گرفتار آمدهاند.
نقطه عطف نمایش در واپسین دقایق رقم میخورد؛ زمانی که مادربزرگ ـ که از ابتدای اثر در سکوتی سرد و بیواژه نشسته ـ میمیرد. این مرگ، برخلاف فقدانهای قبلی، نه قابل بازسازی است، نه قابل تعویض. بدن او دیگر موضوع نقش نیست، بلکه واقعیتی مطلق و ناگزیر است. مرگ او، همانگونه که با ظرافت استعاری در اجرا نشان داده میشود، نماد مرگ حافظه و خاموشی نسل روایتگر است. او وارث زبان، خاطره و تداوم نسلی است که اکنون، بیهیچ امکانی برای انتقال، محو میشود.

بیشتر بخوانید: نگاهی به نمایش «خرگوش» به کارگردانی مهدی نصیری / جدالهای بیصدا و روایتی گیرا بر صحنه
نمایش در جمعبندی نهایی خود، تصویری هولناک اما بینهایت صادقانه از سوگ به دست میدهد: تلاش برای پر کردن جای خالی، اگر نه از سر پذیرش، بلکه در جهت انکار باشد، به بازتولید بیپایان غیاب میانجامد. استعارههای بصری و اجرایی نمایش، همگی بر یک مضمون مرکزی تأکید دارند: فقدان، با تقلید و جایگزینی پایان نمیپذیرد؛ بلکه در این فرآیند، تعمیق میشود و هستی را به تعلیق میبرد.
در برخی از مقاطع، فضای اجرایی نمایش به سوی حالوهوایی گروتسک و آمیخته با کمدی سیاه متمایل میشود؛ فضایی که نهتنها با بنمایه تراژیک اثر در تعارض نیست، بلکه آن را در سطحی فرامتنی بازتاب میدهد. بازیها نیز با این لحن گروتسک بهخوبی همخوان شدهاند. تماشاگر، در مواجهه با اجرا، بیش از آنکه با بازنمایی واقعگرایانه سوگ روبرو شود، با خوانشی از عزاداری بهمثابه ابزورد مواجه میشود؛ جایی که سوگ، بدل به کنشی نمایشی، اغراقآمیز و گاه مضحک میگردد. این انتخاب، نه تنها آگاهانه، بلکه از نظر اجرایی نیز موفق و بهاندازه است؛ چرا که بازیها در تناسبی هوشمندانه با لحن کلی اثر، از افتادن در دام اغراق یا شمایلپردازی تصنعی پرهیز کردهاند.
با این حال، پایانبندی اثر در تعادل زیباییشناختی اثر خلل ایجاد میکند. تلاش برای انتقال مستقیم پیام به مخاطب، از طریق بهرهگیری از متن نوشتاری روی اسکرین و کشدادن بیش از حدِ نیاز صحنه پایانی، ساختار اجرایی را از ایجاز و تأثیرگذاری فاصله میدهد.
بیشتر بخوانید: نقد نمایشهای روی صحنه
آنجا که نمایش پیشتر در استعاره و لحن غیرمستقیم تبحر داشت، در انتها به ورطه «توضیح اضافی» میافتد؛ گویی که مخاطب را نیازمند هدایت صریح میبیند. این شیوه، از شدت ضربهپذیری پایانی میکاهد و از انسجام اجرایی کار میکاهد؛ کاستیای که در تقابل با ظرافتهای اجرایی و روایی اثر در سایر بخشها، بیش از پیش به چشم میآید.
در مجموع عزادار را میتوان نمایش سوگِ بدون رهایی دانست؛ روایتی از انسانهایی که میان گذشته و حال، نقش و واقعیت، حضور و غیاب معلق ماندهاند و از این تعلیق، تنها خاطرهای ناپایدار از خویشتن بر جای میماند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: حسین چیانی
https://teater.ir/news/71662