نمایش «سه خواهر»، به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی نگین ضیایی که اثری اقتباسی از «سه خواهر» چخوف محسوب میگردد، در پی چارهجویی این مسئله است که به آنچه بیواسطه مشاهده و دیده میشود تا چه اندازه میتوان اعتماد و آن را تفسیر به رأی داشت.
نمایش «بیپایانی» صحرا فتحی را میتوان نمونهای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار میکنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمیشود.
«بچه» نمایشی پرانرژی و تماشایی است اما نظریهای برای رهایی و ترسیم یک جهان اتوپیایی ندارد.
سیمبلین تلاشی است از برای رویتپذیر کردن یک زیست اردوگاهی و نسبتاش با امر خلاقه و نهاد اجتماعی تئاتر. اینکه آیا موفق بوده یا شکست خورده، بحث دیگری است اما تجربه ثابت کرده که مازیار سیدی کارگردان ماجراجویی است که از خطر کردن نمیهراسد و چندان گرفتار برد و باخت نمیماند.
مارتین مکدونا، نویسنده نامآشنایی است در ایران و عرصه تئاتر کشور بیوقفه به نمایشنامههای این نویسنده صاحب سبک ایرلندی اقبال نشان داده و در بازنمایی خشونت فیزیکی و جفنگبودگی آثارش، اهتمام شایان توجهی از خود نشان داده است.
اجرایی چون نمایش «لوبوتومی» را میتوان تداوم کار هنری کارگردان جوانی چون سهاب محبعلی دانست بعد از اجراهایی چون «موشمرگی» و «راهنمای جامع هیولا شدن» .در کل میتوان اجرایی چون «ادبیات» را صدایی تازه دانست در این برهوت نمایشنامهنویسی وطنی. مهام میقانی به خوبی توانسته تضادهای سیاسی و زیباشناسانه دوران پهلوی اول و دوم را از طریق شخصیتهای کمابیش آشنای تاریخی به میانجی ادبیات روایتمند کند.
«سی صد» پروژهای است برای قشر برخوردار جامعه که با استفاده از بهترین امکانات، میکوشد رضایتبخش باشد.
«ورق الخیال» بیپرده روایت میکند که حمله افغان شاید در نیست و نابود شدن حکومت صفویه در ظاهر امر تعیینکننده بوده است. ولیکن عامل اصلی و ناپیدا را باید در «خودکنارگذاری» جماعتی مافنگی و جادوپرست جستوجو کرد که دچار شیفتگی خیالی شدهاند و اولویت را در برتری مرد و وجود نداشتن زن و حقنه کردن سکوت به او میپندارد.
اجرای نمایش «من و گربه پری» تا حدودی این امکان را دارد که نقدی باشد بر رابطه انسان مدرن ایرانی با حیوانات خانگی. اما همچنان میبایست به لحاظ نظری و از منظر فلسفه اخلاق، بیش از این خود را تقویت کند و موضعی رادیکالتر بگیرد.
میرعلی اکبری با آوردن اسم هنرمندان مشهور تئاتر، سینما و ادبیات، و روشنفکران سیاسی دههی ۱۳۵۰ در ایران، تلاش میکند آنها را به فجیعترین شکل ممکن به پرسش بکشد.
نمایش «شکستن خط فرضی» به نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی که این شبها در تماشاخانه ملک در حال اجرا است، آینهی تمام نما و منعکس کنندهی احوالات و پیچیدگیهای حال حاضر ما در قالب موقعیتی ملموس و خانوادگی است.
زنانی که عباس جمالی دربارهی آنها نوشته و مجتبی جدی در تئاتر هامون به صحنه آورده است، هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. مثلاً یکی از آنها از دغدغههای شیعهی سنتی میگوید و دیگری از فلسفهی مدرنیته. یکی از عشق سنتی میگوید و دیگری از رابطهی مدرن. یکی از عجیبترین صحنههای این نمایش، صحبتهای زنی است که وسط مراسم دعا میگوید: «از مارکس نمیتونم بگذرم.» سپس او ادامه میدهد که جامعه دچار ابتذال شده و تفکرات شهرام شبپره از برخی متفکران عمیقتر شده است.
نمایش من و گربهی پری، بیهیچ ادعا و ادا و اطواری تأثیر خود را بر روی تماشاگران میگذارد و با تلنگری بر آنان، به تأملشان وا میدارد.
استیصال سیاسی به نوعی افشای ساز و کار سیاست اداری هم میشود. توانایی این سیاست را به ته رسیده میبیند. دل خوش میکند به اجتماع انسانی که آن هم بعد از مدتی ذوب در نیروها و بلندگوهای سیاست اداری میبیند. این رنگ باختگی همه چیز، به ظاهر شباهتی زیاد دارد به جهانی که بکت در آثارش رخ میدهد؛ بیتصمیمی. زمانی به انتها رسیده. مکانهای حاشیهای. بدنهای کنار گذاشته شده و طنز زهرماری که به جان همه چیز فرو رفته است.
نمایش کالیگولا، در رابطهسازی بین شخصیتهای داستانیاش دچار نوعی سراسیمگی شتابزده شده است، بهطوری که نمیتوان بهطور قطع به دلايلی چون بیعلتی قتلهای کالیگولا، جاهطلبیاش را در قدرتطلبی، یا ابزوردیسم افعالیاش را در پس مرگ خواهرش را، یا دست یازیدن او به موهبت آزادی بیچون و چرا دست یافت.
حسین پارسایی در این پروژه دشوار و پرهزینه، تلاش دارد داستان رستم و سهراب را از منظری اخلاقی، از نو روایت کند. در این مسیر پر سنگلاخ، نویسنده جوانی چون متین ایزدی، نوشتن نمایشنامه را برعهده گرفته و کمابیش تمنای این قضیه را پرورانده که رستم با تمامی تردیدهایش در قبال کشتن سهراب بر صحنه حاضر شود و از خود اعاده حیثیت کند.
به مانند نمایشنامه «در انتظار گودو» بکت، اینجا هم با اثری در باب مفهوم «انتظار» روبهرو هستیم که یکی از مضامین مرکزیاش بیشک «سیاستِ انتظار» است.
جایی از اجرای «خاطره تحملناپذیر یک همهمه نامفهوم» و در آن دقایق پایانی نمایش، تصویر ویدئویی یکی از اجراگران بر محفظه توریشکل جلوی صحنه پدیدار میشود تا مانیفست «هانتکهای» اجرا، خطاب به تماشاگران قرائت شود.
«هتل پناهجویان» نشان میدهد که چگونه دیکتاتوری میتواند اخلاق مبارزه را زوال بخشیده و نیروهای سیاسی تحت فشار را نسبت به یکدیگر بدگمان کند. گفتگویی که مابین مانوئلیا و خوزهلیتو در باب پدر و مادرشان، یعنی جورجچاقه و فِلاکا درمیگیرد حقیتاً بصیرتافزا است.
نمایش در ایده مرکزی خود با «شبیه» دیدن مردم معمولی به فیگورهای اساطیری میکوشد عبور از جباریت کرئون و رسیدن به آزادگی آنتیگونه را بشارت دهد.
پریسا نوروزی در «نه ماه پس از تولید»، ترجیح داده از فضای سنتی جلال آل احمد تا حدودی فاصله گرفته و یک فضای زنانه غیرطبیعی را بازنمایی کند که شبیه بعضی آثار تئاتر و سینمای معاصر ما است. طعنهها، پنهانکاریها، سکوتها و اطوارها، به خوبی نشان از محافظهکاری درازدامن این قبیل جمعهای زنانه است.