نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، روایتی آوانگارد و زبان‌بنیاد از هملت است که با ساختاری اپیزودیک و زبانی آرکاییک، از دل تاریکی برمی‌خیزد تا شکواییه‌ای علیه بی‌عدالتی و انحطاط اخلاقی سر دهد. این اجرا با تلفیق زبان دراماتیک شکسپیری و «شعر اجرایی» معاصر، تجربه‌ای نو از تئاتر شاعرانه را به ارمغان می‌آورد.
چارسو پرس: در ظاهر امر، گویا «هملت» به روایت محمد مساوات از تابوت مرگ بر‌می‌خیزد تا در باب زمانه‌ای این‌چنین تاریک و فرسوده، نغمه ساز کند و شکواییه‌ای برآشوبنده در رابطه با از دست رفتن ارزش‌های انسانی سر دهد. نمایش «زندانی در دانمارک» با ساختاری اپیزودیک و زبانی آرکاییک، جهان را از منظر یک «روح بزرگوار» که هملت باشد چنان خطاب می‌کند که توگویی هستی‌اش یکسره بر مدار باطل و بی‌عدالتی است و بی‌وقفه ملال می‌افزاید. اینجا هملت از جهان مردگان بازگشته تا «گذشته» را به مثابه امری سپری‌نشده، از نو فرا بخواند و با روایتی تازه، نوری به وضعیت برزخی‌‌ این روزها بتاباند که کاخ السینورش زندان کوچکی است در دل دانمارک که زندان بزرگ‌تر باشد.

محمد مساوات با رویکردی زبان‌بنیاد، مانند نمایشنامه «بیضایی»، زبانی آرکاییک خلق کرده که آهنگین و دشواریاب است. ساختار روایی نمایشنامه برسازنده یک وضعیت فراتاریخی است که هملت با تک‌گویی‌های شاعرانه‌اش علیه هژمونی مترجمان شکسپیر تدارک دیده و با جسارتی مثال‌زدنی به این دژ مستحکم زبانی حمله برده تا با توسع بخشیدن به ظرفیت‌هایش، هملتی متفاوت به صحنه آورد که نابهنگام و معترض است و نظم اخلاقی دانمارک فرتوت را بحرانی می‌کند.

 ساختار روایی اجرا بر تک‌گویی استوار است و یادآور برخوانی‌های مدرن بهرام بیضایی از جهان اسطوره‌ای پیشاتاریخ ایران زمین. اما شکل مواجهه مساوات با زبان، این‌بار به بیضایی محدود نمی‌شود و در بعضی بخش‌ها شباهت پیدا می‌کند با آثار شاعران «شعر حجم» در دهه چهل و پنجاه شمسی و بعضی کارهای رضا براهنی تحت عنوان «شعر اجرایی». صد البته این رویکردهای زبانی به شعر بعدها در آثار شاعران پسامدرن دهه هشتاد و نود شمسی پی گرفته شد و به نتایج درخوری رسید. بنابراین می‌توان رویکرد محمد مساوات به زبان را در اینجا تمنای خلق یک ساختار نحوی و معنایی تازه دانست که به میانجی ژست‌های بدنی می‌بایست اجرایی شود. شبیه همان کنش شاعر جوان پسامدرن در اجرا کردن شعرهایشان به جای انتشار مکتوب‌شان. زبان «زندانی در دانمارک» به میانجی اجرا است که تماشاگران را مسحور می‌کند و تجربه‌ای تازه از «تماشاگری» را ممکن می‌سازد. به نظر می‌آید شناخت محمد مساوات از مقوله اجرا به همراه علاقه همیشگی‌اش به زبان شاعرانه آرکاییک، به تئاتری شاعرانه منتهی شده که تماشایی و شنیدنی است. تلفیقی از زبان دراماتیک شکسپیری با «شعر اجرایی» شاعران معاصر که این‌چنین رادیکال و آوانگارد بر صحنه اجرا می‌شود و مرزهای گذشته را در حد توان خویش جابه‌جا می‌کند.

بیشتر بخوانید:  نقد نمایش‌های روی صحنه


ایده مرکزی نمایش ذیل مفهوم «تاریکی» معنا یافته است. تمامی دوازده اپیزود، با «تاریکی» نسبت دارد و به شکل استعاری نشانه‌ای است از غیاب نور و سیطره تاریکی. «نینا ادواردز» در پیش‌گفتار کتاب «تاریخ فرهنگی تاریکی» به خوبی توضیح می‌دهد؛ «همچنان‌که معنی تاریکی مادی را همه می‌دانند، مفهوم مجرد تاریکی را هم می‌فهمند که یک سر طیفش شاید مفهومی بیانگر گناه یا بدی باشد یا نهایت حالت منفی و سر دیگر طیفش مفهوم رهایی مطلب از بازی پرآشوب تجربه بصری. تاریکی اغلب به‌طور استعاری بر ادراک معنوی دلالت می‌کند، در برابر پرحرفی روزمره.» رویکرد محمد مساوات در رابطه با مفهوم «تاریکی» و نقش آن در هستی‌شناسی برزخی این روزهای هملت، به‌کار گرفتن هر دو معنا است. اجرا علاوه بر آنکه روایتگر زمانه‌ای گرفتار انحطاط اخلاقی است اما در دیگر سو، تلاشی است برای فهم استعلایی جهان هملت به واسطه غیاب روشنایی و فراگیر شدن تاریکی. هملت از طریق اتصال با استعاره تاریکی به بینایی رسیده تا علیه نظم نمادین عموی خویش شورش کند و توأمان از مواهب زیباشناسی تاریکی جهان برزخ، به ادراکی شهودی در رابطه با عشق افیلیا برسد. هملت به میان ما زندگان بازگشته تا با طرح این مساله که در جهان، انواع تاریکی وجود دارد، موانع پیشِ روی خود را به چالش کشیده و خوانشی تازه از شخصیت‌های شکسپیری ارایه کند. از دل این مواجهه است که افیلیا، گرترود و کلادیوس به صحنه احضار شده و از طریق ژست‌های بدنی و زبان مصنوع هملت رویت‌پذیر می‌شوند.

«زندانی در دانمارک»؛ هملت محمد مساوات و طغیان شاعرانه علیه تاریکی زمانه

در این اجرا بار دیگر محمد مساوات تأملات خویش را در باب «تئاتر» صورت‌بندی اجرایی می‌کند و از طریق امکان‌های فرمی به هستی‌شناسی تئاتر فکر می‌کند. در یکی از اپیزودهای منتسب به تاریکی که «بازیگر مصنوعی» نام گرفته، قیاسی مابین بازیگران دوران شکسپیر با امروز صورت می‌گیرد و با لحنی نوستالژیک، مصنوعی بودن حضور صحنه‌ای بازیگران آثار شکسپیر به سخره گرفته می‌شود. محمد مساوات که خود اجرای نقش هملت را برعهده دارد در این اپیزود از فضای تابوت بیرون زده و در مدت زمانی که کشیدن یک نخ سیگار فرصت می‌دهد در باب اجرا، نقش تماشاگران و جایگاه خودش که اجراگر باشد، نظریه‌پردازی می‌کند. با همان لباس اشراف‌منشانه‌ای که سمانه احمدی‌مطلق طراحی کرده و تلفیقی است از مدهای گذشته و لباس‌های نامعمول کنونی. در این اپیزود، اجراگر از «روح بزرگوار» هملت فاصله می‌گیرد و در باب کیفیت بازیگری، تماشاگری و منطق بازنمایی، گفتاری انتقادی بیان می‌کند. به عبارت دیگر مساوات با تأمل در رابطه با ظرفیت‌های صحنه‌ای تئاتر، آگاهی خویش را از فقدان‌ها و کاستی‌های امر اجرایی در زمانه مخاطبان کم‌حوصله و مناسبات مادی تولید ارایه می‌کند و بدیل خود را از طریق فرم اجرایش به وضعیت پیشنهاد می‌دهد.

به لحاظ اجرایی، سالن یک مجموعه تئاتر لبخند در حد یک تابوت فشرده شده است. تاریکی و فشردگی، حسی از اسارت و هراس و تمرکز را به تماشاگران انتقال می‌دهد. همه ‌چیز کانونی شده تا احساسات و عواطف و توجه تماشاگران در یک نقطه متمرکز شود و حضور متافیزیک روح بزرگوار هملت باورپذیر. اپیزود اول نمایش در تاریکی و با تابوت دربسته آغاز می‌شود. به تدریج در اپیزودهای بعدی، این جسمیت متافیزیکی هملت، به سخن درآمده و وضعیت صحنه را تعین مادی می‌بخشد. هملت در فضای فشرده تابوت، با اشیایی همچون شمشیر آخته، یک شاخه گل گلایل، جمجمه انسان، مقادیر زیادی شن روان و همچنین تصاویر «ام‌آر‌آی» مغز و نخاع، مشغول اجرا می‌شود و شخصیت‌هایی چون گرترود، افیلیا و کلادیوس را خطاب می‌کند. یکی از زیباترین اپیزودها به افیلیا می‌پردازد و گفتار عاشقانه هملت در باب عشقی ناممکن.

افیلیا برای هملت، همه‌ چیز است: دانمارک، وطن، مسیحیت و علت وجودی زندگی، اما شوربختانه مردسالاری حاکم بر دانمارک، افیلیا را کشته و عشق جاودان هملت را برای همیشه به فنا داده است. علاوه بر این اپیزودهای شخصیت‌محور، اپیزودهایی چون، «هیچاگاه»، «مزرع کلمات»، «بازیگر مصنوعی»، «فرسودگی»، «روح بزرگوار» و... مواجهه فلسفی و اخلاقی هملت هستند با زمانه‌ای که آن را زیسته و نابسنده یافته است. هملت به مثابه فیگور طغیان و تأمل، در تابوتی مهر و موم شده، ساعتی امکان می‌یابد از گور خویش برخیزد و با تماشاگران این نمایش محنت‌افزا سخن گفته و رازهای سر به مهر زندگی را عیان کند.

«زندانی در دانمارک»؛ هملت محمد مساوات و طغیان شاعرانه علیه تاریکی زمانه

محمد مساوات ترجیح می‌دهد چندان در دام تطابق دادن ترتیب اپیزودها با روایت‌مندی نمایشنامه هملت نیفتد و جهانی خودآیین و خودبسنده بسازد. در اپیزود پایانی که ارجاعی است به صحنه دوم از پرده پنجم نمایشنامه شکسپیر قضاوت نهایی هملت نسبت به زندگی آشکار می‌شود و نمایش با پایانی شکوهمند اما تراژیک به نهایت می‌رسد. در این صحنه که نقاشی «پاپ فریاد می‌زند» بیکن را تداعی می‌کند هملت در حال دفن شدن زیر شن‌های روان در فضای برزخی تابوت است. خطوط قرمز خون به تدریج محفظه شیشه‌ای تابوت را رنگ‌آمیزی کرده و چهره هملت بیش از پیش مخدوش می‌شود. ریتوریک شاعرانه هملت در پایان، به واقع شنیدنی و حس‌برانگیز است. اگر این نکته را پذیرا باشیم که یکی از کارکردهای اصلی هنر، بیان امر بیان‌ناپذیر و حس‌پذیر کردن رنج دیگران است، در اپیزود دوازدهم، این تقلای اخلاقی هنر تا‌حدودی اتفاق افتاده و تاریکی صحنه و بسته ‌شدن دوباره درهای تابوت و بازگشت روح بزرگوار هملت به جهان برزخی، تماشاگران را از یک منظر تازه، با سرگذشت تراژیک یکی از پیچیده‌ترین فیگورهای جهان ادبیات به میانجی تجربه‌پذیری رنج مواجه می‌کند.

محمد مساوات روایت منسجم شکسپیری را کنار می‌گذارد و جهانی قطعه‌وار می‌سازد که تقدم و تاخرش، با عشق، تاریکی و اخلاقیات معنا می‌یابد، بنابراین می‌توان هملت مساوات را معاصر و نابهنگام با زمانه ما دانست که با خشم و شاعرانگی به گذشته خیره مانده است.

بیشتر بخوانیدمطالب مربوط به تئاتر ایران


درنهایت می‌توان «زندانی در دانمارک» را فصل تازه‌ای از تجربه‌گرایی مساوات فرض گرفت که بیش از امر تماشایی بر زبان اجرایی بها می‌دهد و بی‌شک برای فضای رخوتناک مونولوگ‌نویسی در ایران امروز، پیشنهاد تازه‌ای محسوب می‌شود. به هر حال این شکل از اجرا، واجد رادیکالیسمی است مهارنشدنی که حتی با آثار قبلی مساوات تفاوت دارد. دیگر خبری از ژست‌های اغراق‌شده نمایش‌هایی چون «خانه وا ده» و «بی‌پدر» نیست و اغراق و منطق زیاده‌روی، در زبان نمایشنامه چنان پی گرفته می‌شود که می‌توان آن را محصول هم‌زمانی ناهم‌زمانی‌ها دانست. اجرا از وسوسه به‌کارگیری مولفه‌های رضایت‌بخش برای تماشاگران طبقه متوسطی این روزهای تئاتر امتناع می‌ورزد و ترجیح می‌دهد بر سر باورهای رادیکالش پافشاری کند حتی اگر تماشاگر بی‌حوصله این روزهای تئاتر را عصبانی کند. بدون قرار گرفتن در چشم‌انداز مغاک‌گونه اجرا، نمی‌توان به تماشای این نمایش نشست و لذت برد. باید به تاریکی اندیشید و منطق ناعادلانه جهان هستی را در نسبت با زندگی انسان‌ها در نظر داشت. محمد مساوات در این اجرا نشان می‌دهد که در اجرایی کردن جهانی که مد‌نظر دارد و این‌چنین «خودتنهاانگارانه» می‌نماید بسیار توانا است. اینکه بتوانی بدون تپق‌ زدن و لکنت، متنی چنین شاعرانه و آهنگین را از طریق بیان و بدن، اجرایی کنی مهارتی است که به آسانی به دست نمی‌آید. طغیان علیه زندان زبان و اجتماع، شاید به مدد عشق ممکن شود. آن عشق که در بحبوحه تاریکی جهان، می‌باید به اجرا درآید و مرزها را بشکند و رهایی و رستگاری را بشارت ‌دهد. 

منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی