در حالی که جیمز باند سال‌هاست زیر سایه‌ی تکرار و کنترل محتاطانه‌ی تهیه‌کنندگان سنتی، جذابیت پیشین خود را از دست داده، حالا با ورود کارگردانی چون دنی ویلنوو ، سازنده‌ی شاهکارهایی چون Prisoners و Dune — پنجره‌ای تازه به روی افسانه‌ی باند باز شده است؛ پنجره‌ای که شاید بار دیگر طعم خطر، کاریزما و پیچیدگی روانی را به این شخصیت فراموش‌شده بازگرداند.
چارسو پرس: مجموعه فیلم‌های جیمز باند بیش از نیم‌قرن است که جزو مهم‌ترین نمادهای فرهنگ عامه بوده‌اند، اما با گذر زمان، بخصوص در دهه‌ی گذشته، این شخصیت کاریزماتیک بیش از آن‌که تکامل یابد، دچار استهلاک شده است. بخش عمده‌ای از این فرسایش، ناشی از محافظه‌کاری در انتخاب کارگردان‌ها و ساختار کلی فیلم‌هاست. اما حالا که آمازون و مترو گلدوین مایر کنترل باند را به دست گرفته‌اند و از دنی ویلنوو — کارگردانی با دیدگاه خاص، حساسیت سینمایی بالا و درک عمیق از مفهوم «خطر» — دعوت کرده‌اند تا فیلم بعدی را بسازد، شاید این مجموعه بالاخره به نقطه‌ی عطفی تازه نزدیک شده باشد.

با یک استثنای قابل‌توجه (که به‌نظر من چندان موفق نبود)، هیچ‌یک از فیلم‌های سری جیمز باند تاکنون توسط یک فیلم‌ساز سرشناس و در سطح ستاره کارگردانی نشده‌اند. و وقتی به آن فکر می‌کنید، این واقعاً جمله‌ای تعجب‌آور است. چون... چرا این‌طور باشد؟ کوئنتین تارانتینو؟ کریستوفر نولان؟ چه کسی حاضر نیست یک فیلم باند را به کارگردانی یکی از این کارگردان‌های برجسته ببیند؟

بیشتربخوانید: دنیس ویلنوو کارگردان جدید جیمز باند شد؛ «رؤیای کودکی‌ام به حقیقت پیوست»


کارگردان‌های فیلم‌های باند اغلب صنعت‌گران باتجربه‌ای بوده‌اند (مثل ترنس یانگ یا گای همیلتون)، یا کارگردان‌های متوسط و غیرمشهور (مثل جان گلن). برخی نیز نوعی وجهه‌ی پرستیژ داشته‌اند (مثل مایکل آپتد یا لی تاماهوری). اما تنها زمانی که «سم مندس» برای کارگردانی «اسکای‌فال» انتخاب شد، حس شد که این مجموعه ناگهان تصمیم گرفته بالاتر هدف‌گذاری کند. از اینکه فیلم‌سازی با استعداد مثل مندس سکان هدایت را به دست می‌گیرد، هیجان‌زده بودم، اما باید بگویم: در حالی که بسیاری از مردم عاشق «اسکای‌فال» هستند، من هرگز دلیل این تمجیدها را درک نکردم. به‌نظر من، مندس کار را روان و حرفه‌ای انجام داد، اما با افزودن پس‌زمینه‌ی روان‌درمان‌گرایانه به داستان، جذابیت اسرارآمیز باند را تضعیف کرد. از دید من، آن فیلم اصلاً در حد و اندازه‌ی بهترین فیلم سری باند نیست (به‌جز «دکتر نو» و «پنجه‌ی طلایی»)، که آن هم «کازینو رویال» است. و «کازینو رویال» توسط مارتین کمپبل ساخته شد، کارگردانی که سابقه‌ی درخشانی نداشت (و قبلاً «چشم طلایی» را ساخته بود که من آن را ضعیف می‌دانم)، پس شاید همه‌ی این ماجرا فقط یک قمار بی‌پیش‌بینی باشد.

با این حال، در سال‌های اخیر، فاصله‌ی عجیب و غریبی که میان فیلم‌های جیمز باند و فیلم‌سازان هنری درجه‌یکی که علاقه‌مند به کارگردانی آن‌ها بوده‌اند وجود داشت، شروع به کم شدن کرده است. وقتی تارانتینو برای اولین بار علاقه‌ی خود را به کارگردانی یک فیلم باند ابراز کرد، به‌نظر می‌رسید ترکیبی بی‌نظیر و تقریباً رویایی باشد. اما آن پروژه به جایی نرسید.

همین اتفاق برای نولان هم افتاد، گرچه در آن زمان به‌طور رسمی گزارش شده بود که او خواستار داشتن حق نسخه‌ی نهایی (Final Cut) بوده است؛ چیزی که تهیه‌کنندگان سنتی مجموعه، یعنی باربارا بروکلی و برادر ناتنی‌اش، مایکل جی. ویلسون، هرگز حاضر به واگذاری آن نبودند. به‌نوعی، آدم برای فیلم‌های متفاوت و خاص باند، که می‌توانستند توسط فیلم‌سازان خلاق هدایت شوند، سوگواری می‌کرد. اما پیام واضح بود: بروکلی و ویلسون خالقان واقعی این مجموعه‌اند. آن‌ها کنترل را واگذار نخواهند کرد.

اما حالا همه‌چیز تغییر کرده، با جذب فرانچایز جیمز باند به امپراتوری آمازون – MGM. در ابتدا فکر می‌کردم این ادغام ممکن است باقیمانده‌ی افسانه‌ی باند را از بین ببرد. من نمی‌خواستم – و هنوز هم نمی‌خواهم – ببینم که سری جیمز باند به شکل قطعاتی برای فروش خرد شود، تبدیل به یک «جهان سینمایی» مخصوص استریم گردد و تا حد مرگ بازاریابی شود.

بیشتر بخوانید: کارگردان بزرگی که با جیمز باند کنار نیامدند


اما اعلامیه‌ی این هفته، مبنی بر اینکه تهیه‌کنندگان جدید مجموعه باند، امی پاسکال و دیوید هیمن، «دنی ویلنوو» – کارگردان فیلم‌های «تل‌ماسه» – را برای ساخت اولین فیلم باند برای آمازون انتخاب کرده‌اند، موضوع را در نوری کاملاً تازه قرار می‌دهد.

ویلنوو، در بهترین حالتش، یک فیلم‌ساز خارق‌العاده است؛ کسی که حس ششم عجیبی در القای «خطر» به درام دارد. آیا «Prisoners» را دیده‌اید؟ یک فرو رفتن خیره‌کننده به درون تاریکی است. و با اینکه طرفدار سرسخت «تل‌ماسه» نیستم، باید بگویم شکوه تاریکی که او به آن فیلم‌ها آورده، تماشایی است. ویلنوو استاد «ساختن جهان» است. و برای ساخت یک فیلم جیمز باند عالی در عصر ما، باید جهان باند را از نو تصور و طراحی کرد. همچنین نباید از ماهیت باند عذرخواهی کرد – از ویژگی‌هایی که برخی آن‌ها را «تاریخ گذشته» می‌دانند. اگر این نگاه را به باند دارید، شاید اصلاً نباید فیلم جیمز باند بسازید. برای برخی از ما، کاریزمای خشن و مردانه‌ی باند نه‌تنها منسوخ نیست، بلکه بی‌زمان است. آنچه مجموعه‌ی باند اکنون نیاز دارد، فیلم‌سازی است که بتواند این افسانه‌ی اسطوره‌ای را دوباره زنده کند.

همین کاری که مارتین کمپبل و دنیل کریگ در «کازینو رویال» انجام دادند. فیلمی که بیشتر از هر فیلم ۰۰۷ دیگری در دهه‌های اخیر به کلاسیک‌های شان کانری نزدیک بود و در عین حال، داستانی پیچیده و احساسی درباره‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی دشوار ارائه می‌کرد. به‌نظر من، اشتباه فاجعه‌باری که پس از آن فیلم رخ داد، این بود که تصمیم گرفتند باند، در پایان آن فیلم، از درون سرد شده است؛ بنابراین دیگر چیزی جز انجام مأموریت‌ها برایش باقی نمانده.

در دهه‌ی ۶۰ میلادی، این‌که باند چنین زن‌باره‌ای بود (گاهی تقریباً به‌معنای واقعی کلمه — اگر دختر طلایی نقاشی‌شده را در نظر بگیریم)، او را به پدیده‌ای فرهنگی بدل کرد، چراکه انقلاب جنسی تازه آغاز شده بود. امروز که در دوران پس از جنبش #MeToo قرار داریم، بسیاری معتقدند آن جنبه‌ی باند حالا دیگر متعلق به گذشته است. اما من می‌گویم، آنچه امروز دقیقاً نیاز داریم از یک فیلم باند، بازکشف «خطر» در شخصیت اوست. خطری که هم شخصی است، هم معنوی، هم شهوانی و هم مرگبار. این همان کیفیتی بود که دنیل کریگ در «کازینو رویال» به باند آورد؛ جایی که شخصیت او مردی خشن بود که تلاش می‌کرد غرایزش را مهار کند. حس درونی من می‌گوید دنی ویلنوو می‌تواند آن جادوی باند را دوباره زنده کند. او باید باند را به همان «روان‌پریش خوش‌پوش» برگرداند.

بیشتر بخوانید: رتبه‌بندی بهترین فیلم‌های جیمز باند/ ماجراجویی‌های مامور 007


البته، برای این کار به بازیگر مناسبی نیاز دارد. و به نظر من، بازیگرانی که این روزها برای نقش باند مطرح هستند – مانند جیکوب الوردی، تام هالند یا هریس دیکینسون – شاید بااستعداد باشند، اما بیش از حد جوانند. همه‌ی آن‌ها در اواخر دهه‌ی بیست زندگی‌شان هستند. شان کانری وقتی برای اولین بار نقش باند را بازی کرد، ۳۲ سال داشت اما پخته‌تر به نظر می‌رسید؛ او ویژگی «تجربه‌ی زندگی‌کردن» را داشت. دنیل کریگ هم که در ۳۸ سالگی باند شد، همین‌طور بود. بازیگران امروزی به‌نظر نمی‌رسد پیر شوند (همه تازه و شاداب‌اند، که همین دلیل جذابیت مردانه‌ی خشن برد پیت است)، اما جیمز باند، متأسفم، نمی‌تواند یک پسرک بی‌تجربه باشد. از نظر من، کسی که باید این نقش را بازی کند «جاش اوکانر» است. او ۳۵ سال دارد، و آن نوع جذابیت مغشوش را دارد — قیافه‌ای خوش‌تیپ اما نامتعارف، و کمی خشن — چیزی که این نقش نیاز دارد.

هیچ تردیدی نیست که جیمز باند در یک نقطه‌ی عطف قرار دارد. با مالکیت جدید، خطر محو شدنش در ابهام وجود دارد. اما حقیقت تلخ این است که او همین حالا هم دارد آرام‌آرام از یاد می‌رود. با وجود اینکه از گفتنش ناراحتم، فکر می‌کنم مجموعه‌ی دنیل کریگ، پس از درخشش هوشمندانه‌ی «کازینو رویال»، مجموعه‌ای از دنباله‌های ناامیدکننده را ارائه داد. مجموعه به حرکت ادامه داد، اما فقط همین. شخصاً دیگر خسته شده‌ام از دیدن فیلم‌های معمولی باند. اما خدای من، چقدر دلم می‌خواهد فیلمی ببینم که ویژگی «خطر» را به باند بازگرداند. خطری که از تناقض درونش ناشی می‌شود: او همزمان دو چیز است — کاملاً متمدن و در عین حال، مجاز به کشتن. یک وحشی انسان‌دوست که جذابیت شهوانی‌اش، او را رمانتیک می‌سازد. اگر دنی ویلنوو این فیلم را درست بسازد، جیمز باند دوباره ما را هم «تکان خواهد داد» و هم «برانگیخته» خواهد کرد.

جیمز باند همیشه بر لبه‌ی تیغ حرکت کرده؛ بین تمدن و خشونت، بین جذابیت و مرگبار بودن. در سال‌های اخیر، این تیغ کند شده و چیزی از باند باقی مانده که بیشتر «تصویر» است تا «اسطوره». دنی ویلنوو این شانس را دارد که نه‌تنها اکشن را به فیلم‌های باند بازگرداند، بلکه آن حس دلهره‌ و دوگانگی شخصیتی را نیز احیا کند. همه‌چیز به آن بستگی دارد که آیا او اجازه خواهد داشت روح خودش را وارد ماجرا کند یا نه. اگر این فرصت به درستی مهیا شود، جیمز باند می‌تواند بار دیگر، هم ما را بلرزاند و هم عمیقاً تحت تأثیر قرار دهد — همان‌گونه که باید.


منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند