فیلم «پیرپسر» اثری نیست که به سادگی از کنار آن بگذریم. این فیلم سه‌ونیم ساعته، با روایتی بی‌وقفه و تصاویری که مخاطب را در خود فرو می‌برد، از عمق تاریخ می‌آید تا «جنونِ قدرت» و «نفرتِ موروثی» را به نمایش بگذارد. داستانی کهن، از پادشاهانی که پسران خود را از بین می‌برند، در بستر زمانی امروز تکرار می‌شود و مرزهای واقعیت و افسانه را در هم می‌شکند.
چارسو پرس: باید در اعلام زمان فیلم اشتباهی رخ داده باشد. محال است سه ساعت و نیم تمام، بی وقفه به تصاویری چشم دوخت که ذره ذره تو را می بلعد، روحت را به بی رحمانه ترین شکل ممکن، از هم متلاشی می کند و تو باز عطش بیشتری برای دیدن داری. برای داستانی کهن، برآمده از قعر ادوار، گویا استخوان مردگان هزاران سال پیش، از گور دوباره برخاسته باشد، تا جنون رفته بر پسران و پدران را در تمام تاریخ، برای جهان رو به اضمحلال  به تصویر کشد. قصه از اکنون نیست. گذشته ای است که به زمان حال پیوند خورده است و در آینده نیز، به کرات تکرار خواهد شد.

یک عقب ماندگی پر توحش پدرانه، برای اثبات نرینگی غالب، حتا ‌و البته برای آنها که از کمرگاه او فرو افتاده اند. به پاس داشت تمام پادشاهانی که پسران خود را سم خورانده اند یا کور و عقیم ساختند و چنین تخت و تاج قدرت بر سر خود همی نگاه داشتند. هراسی از فرود آمدن، هیچ خنجری بر پیکر رقیبان نیست، گرچه خون در رگ هایشان، نشانی از یکدیگر داشته باشد. و چنین است که نفرت، نفرت می زاید و کین های قدیمی، چون اژدهایی آتشین دهان باز می کند و بوی تلخ عفونتی کهنه، کار را تمام می کند و درست در آنی و لحظه ای، کینی دیگر از جایی در پهنه گیتی، سربرمی آورد تا ناداستان حسادت های بشری هرگز رو به خاموشی ننشیند.

«پیرپسر» از ذهن داستان گویی می آید که چندین برابر عمر سپری شده، در سوگ و حزن و تلخی افسانه های قدیمی غوطه خورده باشد. در میانه عیش، رنج و در رقص و پایکوبی، تلخی و درد صید کرده باشد. زبان پرقدرت داستان گوی «پیرپسر»، از تسلطی شگفت انگیز به قرن ها ادبیاتی می آید، که گویا چون موریانه ای، زیر و بالایش را جوییده باشد، برای افشای هولناک ترین رازهای شناور، میان بودن و فراموشی.

«پیرپسر» سینمای محض اجتماعی است. رو در رو و چشم در چشم، بی پرده و بی محابا در برهنه ترین شکل ممکن. نهایت دردی که روبرو شدگان با آن، ناچار از حمل آن هستند، از همین عریانی می آید. از کهن الگوهای قلدرمابانه، نرینگی های غالب، ستم های به کرسی نشسته و بدن های مثله شده ای که ارواح خویش، پیش از مرگ جسم، تسلیم مرگ کرده بودند.

نقد فیلم «پیرپسر»؛ بازخوانی تراژدی کهن در سینمای امروز
فرازهای درخشان فیلم، انباشته از نشانه هایی میخکوب کننده است. پدر در برابر پسران و البته پسران نیز در برابر پدر. سلطه گر، خدای گونه و فرعون وار، درنده و در نهایت خودخواهی و منیت های فردی. بی هیچ نشانی از شفقت پدرانگی، گرگی آدمخوار و پسرخوار. تیز دندان و تیز چنگال. ساختارش، ساختار درندگی است و هیچ تغییری را به آن راهی نیست. پسران، نه فرزندان، که میراث خوارانی اضافه اند که باید شر خود کم کنند و گور خود بکنند. چگونه این نقطه شکل گرفته است. هجمه کدام آسیب های پر تاریخ، همه آن مربع زن، پدر و پسران را چنین نامتوازن شکل داده است. فرم «من» بزرگ و مهار نشدنی از کجا می آید؟ آیا باید به گونه وحوش زیست و فرزندان برپا خاسته را از مهر حاصل از زایش فردی گسست یا به شیوه مردمی تر، رشته این مهر را، هر بار گرهی زد تا نزدیکتر و خویش تر ماند. «پیرپسر»، ماییم در برابر خود. علیه خود بی هیچ تامل و گذشتی. پسران تحقیر شده و ارواح درمانده ای که جز سهم حقه خود، طلب دیگری ندارند. حق با کیست؛ پدرانی که پسران بالغ و مرد شده، دیگر نه فرزندی خرد، که رقیبانی در برابر آنها می نمایند و تصورشان، تلاش برای رهایی از آنان است؛ یا پسرانی له شده از مصائب زیست دشوار و دوندگی های بی حاصل؟ هستی و تقدیر به کدامین روی نظر دارد؟ عدالت در این بستر مغموم و ورشکسته، چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ چرا در پیرپسر، خواسته مطلق و غالب، مرگ پدر است و نه پسران؟ و چرا نفرتی انباشته از خشم، روح را به غلیان می کشاند؟ پدر که در ذات خود یک مفنگی گرفتار افیون است، چگونه است که در برابر فرزندان خود، چنین سیطره مطلق و ترسناکی می یابد؟ کدام هزار راه نرفته، چنین آنان را، به مسلخ ویرانی می کشاند.

نقد فیلم «پیرپسر»؛ بازخوانی تراژدی کهن در سینمای امروز

باید در اعلان فیلم ذکر می شد، فیلم بالای ۶۰ سال. باید ذکر می شد شما قرار است فیلمی ترسناک ببینید. بزنگاه مثله شدن پیکر و ارواح آدمی، جز سمت ترسناک، چه چیز دیگری می تواند باشد. زن که می آید، سویه نرینگی قوت بیشتری می گیرد. اما در فرزند بزرگ، این سویه، همراه با شرافت و خویشتنداری است و برای پدر، برداشتن نقاب از هراس انگیزترین لایه های پنهان وجود که حاصل روح پر تعفن او، جسدهای استخوان شده، زنان زندگی اوست که جز چنگی به پشت او، گویا هیچ دفاع دیگری نداشته اند و زخم مرد بیمار بر آنان کارگر افتاده است. مردان و پدرانی که قدرت پذیرش و شنیدن نه ندارند. پدرانی که برای بود خود، برای ادامه خود، فرزندان خود را به مرگ و نابودی می کشانند. دیکتاتورهایی با مغزهای کوچک زنگ زده، برای استیلا بر روح جوانان تشنه حیات و زیست انسانی.

منبع: سینما سینما


نویسنده: زهرا مشتاق