نمایش «روزهای بیباران» به کارگردانی امین بهروزی که این روزها در تماشاخانه هما اجرا میشود، اثری است که با روایتی روان و نگاهی عمیق به چالشهای زندگی انسان میپردازد. این نمایش با بازی محمد صدیقیمهر و وحید آقاپور، داستان مردی را روایت میکند که میان گذشتهای آسیبدیده و آیندهای نامعلوم گرفتار شده است.
چارسو پرس: نمایش «روزهای بیباران» در این شبهای حقیقتاً بیباران (؟!) در سالن شمارهی دو تماشاخانهی «هما» در حالی اجرا میشود که پیش از این، اجراهای موفقی را در ایران و خارج از ایران پشت سر گذاشته است. در شرایطی که بازتولید اجراهای قبلی بدون هیچ تغییری مُد شده، اما نمایش «روزهای بیباران» با نگاهی تازهتر و رویکردی نو، یکبار دیگر تماشاگر امروز را مخاطب قرار داده و او را مهمان اجرایی البته روانتر، پختهتر و قابل توجهتر کرده است؛ نمایشی که در نگاه اول «روایتی» است از مقطعی از زندگی عادی شخصیتهایش، اما هر چه با آن همراه میشوی و به دنیای درونی آدمهای نمایش ورود میکنی، با چالشها و تضادهای بیشتری هم مواجه میشوی؛ چالشهایی درست از نوع چالشهایی که در زندگی همهی ما انسانها در جریان است. به نظر میرسد نگاه ساده، اما عمیق نویسنده و کارگردان نمایش به آدمها، روابط، عواطف و مناسباتشان است که وجهی متمایز به این نمایش میدهد.

نمایش با اشاره به گذشتهی شخصیت مهرداد (با بازی محمد صدیقیمهر) آغاز می شود. او، روبهروی تماشاگر ایستاده و از دوران کودکیاش میگوید که چهگونه با پدری نامهربان که به مادرش ظلم میکرده، معصومیت کودکیاش آسیب جدی دیده و تا به امروز که جراح مغز شده است، هنوز آن آسیبها را با خود حمل میکند. مغز و حافظهی او پر از ترومای گذشته است و او را امروز با مشکل بیتعادلی در زندگی و روابط با آدمها مواجه کرده است. شاید همین تروماها و عارضههایی که ما در نمایش نمیبینیم، دلیل اصلی بوده که عشقش (باران) ترکش کند. از طرف دیگر دوست صمیمیاش پوریا (با بازی وحید آقاپور) شخصیتی شوخ و بامزه و با روابطی عالی با همسرش و سایرین، دچار تومور مغزی خطرناکی شده که اگر جراحیاش نکند، میمیرد و اگر جراحی کند، حافظه اش را برای همیشه ازدستمیدهد. گرهی اصلی و ناگشودنی درام نمایش درست همینجا شکل میگیرد. او میتواند از مرگ نجات پیدا کند، اما دیگر هرگز نه همسرش را به یاد خواهد آورد، نه دوستانش را، نه هیچ چیز دیگری از گذشتهاش را؛ و مگر از انسان منهای گذشتهاش، دانستههایش، تجربههایش و روابطش چیز دیگری هم باقی میماند؟ بنابراین او انتخاب میکند که بمیرد؛ یعنی میان گذشتهی روشن و آیندهی تاریک، گذشته را انتخاب میکند.
بیشتر بخوانید: نقد نمایش «قاب»؛ رویکردی نو به ژستهای دروغین خانوادگی

نمایشنامهی روزهای بیباران، پر از دیالوگ است؛ به عبارت دیگر ما با متنی دیالوگمحور روبهرو هستیم؛ دیالوگهایی که همچون ضرباهنگ تند زندگی از زبان آدمها و در قالب روایتی از شخصیت اصلی نمایش (مهرداد) بیان میشوند و بهتدریج درام منسجمی با حضور شخصیتهای نمایش را شکل میدهد؛ دیالوگهایی که برای شخصیتسازی آدمهای نمایش ضروری به نظر میرسند. در این نمایش، رفتوبرگشتهای زمانی از حال به گذشته و از گذشته به حال در قالب روایت مهرداد، مدام روایت خطی را میشکند. گویی که میان گذشته و حال شناوریم. حتا عنصر مکان در متن و اجرا، خیلی جدی گرفته نمیشود. زمان و مکان هر دو مدام در حال تغییر هستند. تهران، کُلنِ آلمان، کلاردشت، خانه، بیمارستان، رستوران و ... .

نمایش با کمترین دکور (سه صندلی چوبی)، در آمدوشدهای زمانی کوتاه و بلند، صحنههای مختلف را در زمینه و پسزمینهای سپید که خطوط موازی سیاه بر آن نقش بسته، به هم پیوند میزند. انگار این آدمها در زمانها و مکانهای مختلف چون خطوط موازی هرگز به هم نمیرسند و فقط طی مسیر میکنند. این شیوهی اجرایی بسیار ساده، با کمترین تکلف و پیچیدگی و خیلی مینیمالیستی بر نکتهای دیگر تأکید دارد: در همهی این زمانها و مکانها، آنچه بر آن تأکید شده، خود انسان است با همهی تجربهها، عواطف، عشق و تنهایی؛ انسانی که یا گذشتهاش را از دست داده و یا آیندهاش را. کسی که تروماهای گذشته رهایش نمیکند، دیروز را از دست داده و کسی که تومور، حافظهاش را از بین میبرد، فردایش را از دست خواهد داد. او (انسان) در میانهی دوگانهی مرگ و زندگی تنهاست. در میانهی ماندن و رفتن، گفتن و نگفتن، گذشته و آینده، عشق و جدایی... و هر چه بیشتر بر سایهی سنگین حضور تکنولوژی در نمایش تأکید شود (شبکههای اجتماعی و به طور مشخص اینستاگرام) انسانِ نمایش تنهاتر هممیشود.
در این میان دیالوگهای شخصیت اصلی نمایش به طور مستقیم با مخاطب، گاهبهگاه، خط فرضی میان تماشاگر و صحنه را میشکند. (سادهترین شکل استفاده از روش فاصلهگذاری برشت). او از تماشاگر میپرسد: شما اگر جای پوریا بودید چه انتخابی میکردید؟ عمل میکردید؟ پاسخ مخاطب تأملانگیز است. نه!... و پوریا هم عمل نمیکند. به جایش میمیرد تا در خاطرات آدمها با همان کیفیت، زنده بماند. شوخ و پرحرف. از خاطرهها بگوید و زندگی کند...
بیشتر بخوانید: یادداشتی تحلیلی بر نمایش «بر زمین میزَنَدَش» از علی شمس | سوءقصدهایی به جان حقیقت
به نظر نگارنده، عنصر موسیقی، نه در حد ملودی یا آهنگ، بلکه به عنوان افکت یا اصوات، در فضای ذهنی راوی داستان در این نمایشِ پر از دیالوگ، جایش خالی است؛ عنصری که به خوبی میتوانست به جای دیالوگها و حرکتهای غلوآمیز چهرهی بازیگر نقش مهرداد، در یک لحظه و با یک مکث، به آشکار شدن حسوحال درهم ریخته و فروپاشیده درونی او کمک کند. همچنین از عنصر نور در این نمایش میشد بیشتر بهره برد. به عنوان مثال یک نور پر رنگ موضعی به همراه یک افکت صوتی خشدار در لحظات بلاتکلیفی و دردناک مهرداد، میتوانست مغز آشفته او را بهتر برملا کند و در مخاطب نیز تأثیر بیشتری بگذارد. با این همه، اجرای این نمایش نشان از هماهنگی و انسجامی دارد که جز با تمرین و تسلط نمیتوان به آن رسید. با آرزوی موفقیت و اجراهای قدرتمند همیشهگی برای کارگردانِ گروه و عوامل نمایش «روزهای بیباران».
نویسنده: رامين فناييان
https://teater.ir/news/72434