پایگاه خبری تئاتر: شنبه شب 11 آبان ماه مراسم جشن تولد محمود استادمحمد هنرمند فقید عرصه تئاتر به همت کانون کارگردانان خانه تئاتر در سالن استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر برگزار شد. در این مراسم که هنرمندان و علاقمندان به این نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر حضور داشتند دلنوشتهها و خاطرات وی از زبان همکارانش بازگو شد.
داوود رشیدی، احترام برومند، سیمین بهبهانی، رحمت امینی، شهرام کرمی، محمد ابراهیمیان، ناصر عاشورپور، خسرو شهراز، آهو خردمند، بهرام شاه محمدلو، هوشنگ توکلی، پرویز پورحسینی، محمد چرمشیر، مسعود فروتن، رویا افشار، مسعود جعفری جوزانی، اصغر دشتی، روزبه حسینی، محمد غلامی، جواد نمکی، علی شمس، ابراهیم پشت کوهی، حمید پورآذری، صادق موسوی، آرش عباسی، رضا افشار و... از جمله هنرمندانی بودند که در این مراسم حضور داشتند.
آخرین شماره کتاب کانون کارگردانان رونمایی شد
پیش از آغاز جشن تولد از آخرین کتاب کانون کارگردانان خانه تئاتر که ویژه محمود استادمحمد، محمد آستیم و عباس نعلبندیان است، رونمایی شد. پرویز پورحسینی بعد از رونمایی از این کتاب گفت: من وظیفه خودم دانستم تجربیاتی را که در تمرین ها با عباس نعلبندیان داشتم برای چاپ در این کتاب تعریف کنم. این تاسف بار است که قرار است این شماره آخرین شماره کتاب کانون کارگردانان باشد. این اتفاق فاجعه بار و متاثرکننده است.
در ادامه نیز مجید سرسنگی مدیرعامل خانه هنرمندان و تماشاخانه ایرانشهر با اشاره به حضور هنرمندان در این مراسم یادآور شد: جمع شدن این همه هنرمند در این مکان مایه مباهات است اما از سوی دیگر این حضور باعث غم و اندوه هم می شود چون ما برای جشن تولد هنرمندی از دست رفته کنار هم جمع شده ایم. امیدوارم دیگر شرایطی پیش نیاید که هنرمندی به خاطر مسائل مالی نتواند بیماری را پشت سر بگذارد. متاسفم که استادمحمد در اواخر عمر آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفت.
سلام من محمود استادمحمد خر هستم
اجرای جشن تولد 63 سالگی محمود استادمحمد را نگار جواهریان بر عهده داشت. در لابلای برنامه تصاویری پخش نشده از گفتگو با استاد محمد پخش شد که وی در این مصاحبه تصویری به بیان خاطراتش از حضور در نمایشهای مختلف از جمله "شهر قصه" پرداخت. در ابتدای این فیلم استادمحمد در معرفی خودش رو به دوربین گفت: "سلام من محمود استادمحمد خر هستم." البته منظور استاد محمد بازی در نمایش "شهر قصه" و حضورش در نقش خر خراط در این اثر بود.
نویسندگی همه چیز را از من گرفت و چند نمایشنامه به من بخشید
در بخش بعدی برنامه محمد چرمشیر و مسعود فروتن روی سن رفتند و دست نوشته های استاد محمد را برای حضار خواندند. متن نامهای با عنوان «نامه نیمه تمام» که محمد چرمشیر آن را خواند، به این شرح بود:
«من هیچ وقت از نویسنده بودنم ممنون نبودم، دینی بر گردن نداشتم ،پس چه دلیلی برای تشکر؟ خدایا تو را شکر بگذارم که مرا نویسنده آفریدی؟ چرا؟ نوشتن در سالهای نوجوانی مثل بختک روی من افتاد، روزگارم را سیاه کرد. خودم را تباه کرد، خودخواهانه جای همه چیز را گرفت، نگذاشت عاشق شوم، نگذاشت وجود خانوادهام را حس کنم، فرزند باشم، شوهر باشم، پدر باشم،این حسیات را پس زد، ضعیف کرد.
منحصر به خودش کرد. عشق را، لذت را، لذت از زندگی را، لذت از طبیعت را، قوم و خویش داشتن را، لباس شیک پوشیدن را، خندیدن را، حتی آسایش را، آسایش را بر من حرام کرد. حرام بود،در تمام طول جوانیام آسوده بودن، مرفه بودن، لذت بردن برای من حرام بود. حق نداشتم مرفه باشم وقتی اطرافم کسانی بودند که کم داشتند، نمیتوانستند خوب و راحت و مرفه زندگی کنند. حس نویسنده بودن، اسم نویسندگی همۀ این حسیات را از من گرفت، نگذاشت پسر خوبی برای مادرم، شوهر خوبی برای همسرم، پدر مسئولی برای فرزندم باشم.
نگذاشت برای رفیقهایم یک رفیق خوب باشم. نبودم ،«هوشنگ» را اذیت میکردم چون لذت را بر خود حرام نکرده بود،«فرهاد مجد آبادی» را چون معتقد بود از هنر میتوان پول هم در آورد ،همۀ هم دورهایهایم در کارگاه، چون حقوق گرفتن از دستگاه شهبانو را ننگ نمیپنداشتند، همه را ،همه را ،هر جا پای هنر پیش میآمد ، همه چیز را فراموش میکردم.
«ایرج انور» ، «علی نصیریان »،«پرویز صیاد» را حیرت زده کردم. «ایرج» بیشترین لطف را به من داشت ناگهان نوشتم« ایرج انور» انگل تئاتر ایران است ، «علی نصیریان» از خواندن مطلب من وا رفته بود ،چشمانم را بستم و سنگ صد خرواری را بر سر« علی حاتمی » کوبیدم چون در« سلطان صاحبقران» حق «امیر کبیر» را رعایت نکرده بود. «پرویز صیاد » را آنچنان کوبیدم که بعدها گفت یک هفته گیج بودم چون از تئاتر پول در آوردن را حرام نمیدانست ،لذت بردن از زندگی را شیطانی نمیپنداشت.
نویسنده وجودم یا آن عنوان که ناطلبیده به من بخشیده بودند یا تحمیل کرده بودند، قانع نبود، راضی نمیشد، حسادتش حد ومرزی نداشت، همه چیز را میخواست، میگفتند: مثلاً محمود خوش صورت است هفته به هفته در آینه نگاه نمیکردم، گفتند: موهای من خوش تاب و خوش رنگ است، از آن لحظه که این حرف را باور کردم موهایم سنگین شدند. نویسنده وجودم را انکار کردند باید انکارشان میکردم . قرار نبود بچه خوشگل باشم. قرار نبود من چهره خوش آینده و دلربای میهمانیها و مجالس باشم ،نویسنده باید تلخ باشد ، باید خشن باشد ، «صمد» را نگاه کن، نویسنده که نباید خوش لباس و خوش برخورد باشد، جواب «آقا جلال» را چه کسی میدهد؟ مگر مدل مزونهای پاریس میتواند پرچم آل قلم را بر دوش بکشد.
نمیدانم برایت گفتم یا نه؟ پدرم یک کت و شلوار ضخیم و چغر خاکستری رنگ، از بندر عباس برای برادر بزرگم آورده بود، او نپوشید،قالب من هم نبود ،بزرگ بود ،گل گشاد بود، دو سه سال وقت لازم داشت تا قوارۀ من شود.
پوشیدمش، قواره شد و در تمام سالهای «شهر قصه» و «نظارت عالیه » و«آسید کاظم » بر تن داشتم ،یکی دو سالی بعد از «آسید کاظم » یک شب در «بار مرمر» با هوشنگ آشتی کردم. به او قول دادم، قول دادم ،در خیابانها راه میرفتیم، هوشنگ به من فحش میداد و من به او قول میدادم که آدم شوم ، خوب شوم، این کت و شلوار بیریخت خاکستری را هم از تن بیرون آورم ولی هوشنگ به این قولم اعتماد نکرد،دم دمای صبح در منطقهای که بعدها میدان بیست و پنج شهریور و هفت تیر شد، مثلاً ناگهان یادش افتاد که همان روز باید برای«سینمای آزاد » جلوی دوربین برود و کارگردانش گفته یک کت و شلوار خاکستری بپوشد.
مرا لخت کرد. کت و شلوار شیک قهوهای رنگش را به من پوشاند وکت و شلوار چغر لب و لوجه آویزان مرا قرض گرفت. یکی دو روز بعد فهمیدم آنروز ، هوشنگ یکسره به خانه رفته ،کت و شلوار مرا در سطل زباله انداخته و خوابیده است، اصلاً فیلمی در کار نبوده، هوشنگ فرصت را برای نابود کردن کت و شلوار همۀ سالیان من غنیمت شمرده است.
میخواستم به تو بگویم عنوان نویسندگی همه چیز را از من گرفت و چند نمایشنامه به من بخشید ،این اواخر وقتی این واقعیت را فهمیدم پر از کینه شدم نسبت به نمایشنامههایم پر از تنفر شدم چرا باید ...»
استاد محمد: دلم برای اتاق شاتوتی تنگ شده
نگار جواهریان با اشاره به اینکه استاد محمد فرد خاطره بازی بود و بسیار زیبا خاطره تعریف می کرد از زهیر یاری خواست تا روی سن بیاید و خاطراتی را از معاشرت با استاد محمد برای همه تعریف کند. یاری نیز با اشاره به اینکه از سال 78-79 توسط روزبه حسینی با استاد محمد آشنا شده است چند خاطره از این هنرمند فقید تعریف کرد که فضای جشن را تغییر داد و لبخند را بر لب مدعوین نشاند.
استاد محمد در یادداشت دیگری که توسط حضار خوانده شد، نوشته بود:
«دیگر حوصلۀ زندگی را ندارم، پنجاه ساله شدن، پنجاه و چند ساله شدن و بعد هم در مرز شصت سالگی مردن که برای من زیاد هم هست. تحمل این مدار حوصله میخواهد که من ندارم . پوچتر از آن است که بتواند مرا برانگیزد. که زندگی کنم. ولی حوصلۀ تو را دارم. و خنده دار نیست آن خندههای از سر لذت را میگویم.
من که حوصلۀ زندگی را ندارم حوصلۀ تو را دارم. و شاید به همین دلیل زنده بودن را تحمل کردهام که آوا هم در آن دخیل است. آوا هم مرا زنده نگاه داشته است. حالا ... یعنی هی دلم میخواهد برایت بنویسم. دلم میخواهد که بنویسم که دلم برای اتاق شاتوتی تنگ شده. دلم پوسیده. خشکیده از فراق اتاق شاتوتی خونۀ مادرم. خاطرهاش را نمیخوام، کاش خودشو داشتم. اون اتاق زیباترین اتاق زندگی من بود.»
حضور استاد محمد با همه ما برابری می کند
در ادامه اصغر دشتی روی سن آمد و با اشاره به اینکه در ویدیو پخش شده از استاد محمد بارها نام فرخ صوفی که نقش خرس و قاطر نمایش "شهر قصه" را بر عهده داشته است برده شده یاد و خاطره این هنرمند تازه درگذشته را با پخش نماهنگ کوتاهی از حضور وی در منزل استاد محمد گرامی داشت.
اجرای موسیقی بخش دیگر برنامه شب گذشته بود که در این اجرا، موسیقی معروف نمایش "شهر قصه" توسط گروه موسیقی خوانده و اجرا شد. پخش تصاویری از نمایشنامه خواندن محمود استادمحمد در ماه های پایانی عمرش از برنامه های دیگر جشن تولد این هنرمند بود که در این تصاویر صحبتهای محمد چرمشیر و علیرضا نادری که از شاگردان وی بودند نیز نمایش داده شد. علیرضا نادری در تصاویر پخش شده در مورد استاد محمد گفت: نویسنده ای با حداکثر محبتش و حداقل وزنش و با همه وزنهای که در ادبیات ماست روبروی ما نشسته است. حضور استاد محمد با همه ما برابری می کند.
پخش تصاویر دیگری از محمود استادمحمد باعث تاثر حاضران در سالن شد. در این تصاویر استادمحمد با چشمانی گریان و در حالی که تاثیرات بیماری کم کم در او نمایان شده بود روی سن آمد و گفت: من فکر خودم نیستم. اما دارم می ترکم که چرا کسانی نمی فهمند که تئاتر برای ما چقدر مهم است و چقدر برایش زحمت کشیده ایم. اگر یکی از این نمایشنامهنویسان ایرانی در پاریس به دنیا آمده بود آن را روی سرشان میگذاشتند اما اینجا هیچ ارزشی برایشان قائل نیستند. من به خاطر کسانی که از صحنه دور هستند و برایشان هیچ فرصتی به وجود نمی آید نمی توانم آرام بنشینم.
نمیدانم چرا همه عمر حجرهنشین جلو خان دهشت بود
مسعود جعفری جوزانی و رویا افشار نیز بخشی دیگر از دست نوشته های محمود استاد محمد را که در ارتباط با مرگ و زندگی روی صحنه روایت کردند. پخش ویدیویی از تبریک دوستان و هممحلهای های این هنرمند فقید نیز از دیگر بخش های برنامه شب گذشته بود که در این بخش هنرمندانی چون محمود بصیری، اتابک نادری، هوشنگ توکلی، سیاووش چراغی پور، اصغر همت، آرش عباسی، علیرضا خمسه، مهدی آشنا و... تولد این هنرمند را رو به دوربین تبریک می گفتند.
و در یادداشت دیگری از خالق آسید کاظم که در مراسم تولدش خوانده شد:
«قسمت این بود که من بیمار شوم ، حساس و شکننده شوم و ببینم آنچه را که نمیدیدم و چهها که ندیدم. نسبت به مرگ هیچ حس غلیظی ندارم. گاهی خندهام میگیرد. صبحها که از پنجره بیرون را نگاه میکنم ، او به من می خندد و من به او. جای بدی قرار گرفتهام. آرزوی سلامتی یا مرگ ، توقع بیجاایست. ایلغار خرچنگ وارهای به کبد ، از کبد به استخوان و از استخوان به ناکجای جسم و جان. کار از امانخواهی گذرانده است.
قسمت این بود. اگر بعدها کسی جویای احوالم شد، بگو : به خوبهای روزگار خوب بود و از بدها و بدیها میترسید . بگو اصلاً آدم ترسویی بود، تا همین روزهای آخر از تاریکی کوچههای کودکیاش وحشت داشت. فقط نمیدانم چرا همه عمر حجرهنشین جلو خان دهشت بود.»
در پایان مراسم شمع تولد 63 سالگی محمد استاد محمد بدون حضور خودش توسط سیمین بهبهانی فوت شد. جشن تولد این هنرمند با پخش جملاتی از محمود استاد محمد که پیغامی را با این مضمون که "حالم خیلی خیلی خوبه، حالم خیلی خیلی خوبه" روی پیغامگیر گذاشته بود به اتمام رسید.