نمایش «کلیسم» به کارگردانی مهدی ضیاچمنی (پس از اجرای موفق «حذفیات») با بازگشت به صحنه تئاتر تهران، یک تجربهگرایی جسورانه و مسالهمند را به نمایش میگذارد. این اجرا که با همکاری ستاره فرسا (نویسنده و بازیگر) بر اساس قطعات نمایشی شل سیلورستاین طراحی شده، تلاشی موفق برای انتقال یک جهان عجیب و غریب آمریکایی به حال و هوای ایرانی است.
چارسو پرس: بعد از اجرای خاطرهبرانگیز «حذفیات» که در سال 1397 در تئاتر مستقل تهران بر صحنه رفت و مورد استقبال اهالی تئاتر قرار گرفت، این شبها مهدی ضیاچمنی با نمایش «کلیسم» در مقام کارگردان به تئاتر تهران بازگشته و میزبان مخاطبان کمتعداد خویش است. به نظر میآید انتخاب سالن 3 شهرزاد برای این اجرا چندان مناسب نبوده و نمایش نتوانسته به لحاظ سیاست اجرا، فضامندی و روابط آدمها، اهداف کارگردان خلاق مشهدی را به تمامی تامین کند. به دیگر سخن این اجرا برای نیل به اهدافی که درنظر داشته به عمق صحنه بیشتری احتیاج دارد و بهتر بود فاصلهمندی بازیگران از یکدیگر هنگام حضور در صحنه، بیش از اینها باشد؛ اما شوربختانه شاهد هستیم که چگونه فضای کوچک سالن 3 شهرزاد این امکان را از اجرا دریغ کرده و فشردگی نالازمی را به کلیت اجرا تحمیل نموده است. در این زمینه میتوان به این نکته اشاره کرد که در بعضی دقایق اجرا که به سکوت و تمرکز بسیار احتیاج است ناگهان صداهای مزاحمی از اجراهای پرسر و صدای سالنهای دیگر پردیس شهرزاد به گوش رسیده و تاثیر منفی بر حال و هوای اجرا میگذارد. در رابطه با بهکارگیری فضای مناسب اجرایی میتوان به نمایش «حذفیات» اشاره کرد که در سالن مستقل تهران، توانست رابطه مبتنی بر فاصلهمندی یک دختر جوان با مادرش را به خوبی انتقال بدهد، اما با تمامی نکات ذکر شده، همچنان میتوان با فرم اجرایی نمایش «کلسیم» در سالن 3 شهرزاد تاحدودی موافق بود و به تماشای تجربهگرایی جسورانه یک تئاتر مسالهمند نشست. اجرایی که از نور، موسیقی و تصویر به خوبی استفاده میکند و عناصر اضافی را چنان حذف میکند تا شاید ارزش افزودهای درخور ایجاد شود.

همکاری مهدی ضیاچمنی و ستاره فرسا در مقام نویسنده و بازیگر، با نگاهی به قطعات نمایشی کتاب «تمام نخ: شانزده قطعه مفرح برای آدمبزرگهای وقیح» شل سیلورستاین بوده است. این کتاب که پیش از این با ترجمه بهرنگ رجبی در نشر چشمه به چاپ رسیده در رابطه با موقعیت متناقضنمای آدمهایی است که تلاش دارند زندگی روزمره را تاب آورده و مقهور وضعیت دشوار پیش رو نشوند. بازخوانی از این مجموعه قطعات نمایشی، توانسته موقعیتهای کوچک دراماتیکی خلق کند که نسبت به جهان عجیب و غریب سیلورستاین، واجد استقلال و خودآیینی است و رنگ و بوی کمابیش ایرانی دارد. قطعاتی که از کتاب انتخاب شده، نامهایی چون «بهترین بابا»، «ورود سگ ممنوع»، «ریشه ناخن»، «یک لنگه کفش تنیس» و «استفاده از کلاه ایمنی در این محوطه الزامی است» دارد و به نظر میآید در راستای ساختن یک منظومه باشد که قطعاتش علاوه بر خودبسندگی، قرار است کلیتی یکپارچه را برسازد. صد البته مهدی ضیاچمنی و ستاره فرسا مقهور هنرنمایی آوانگارد سیلورستاین نشده و جهان شخصی خودشان را به مرحله اجرا رساندهاند. در این انتقال دادن یک جهان عجیب و غریب امریکایی به وضعیت اینجا و اکنونی ما، موقعیتهایی ساخته شده که بازتابی از روابط پیچیده روزگار ما ایرانیان است. در هر اپیزود یک زن و یک مرد در صحنه حضور داشته و نقشهایی چون معشوق، پدر، دختر، همکار، خواهر و برادر را ایفا میکنند. با آنکه گاهی نام شخصیتها غربی است اما برخلاف این نامها، ناگهان در میانه مکالمات و مجادلات، یکی از طرفین برای اثبات صداقت خویش و یحتمل حقانیت سخنانش، به قرآن مجید قسم خورده و ایرانی بودن خویش را به نمایش میگذارد. از این منظر، اجرا سعی ندارد به مرحله بازنمایی دقیق یک زندگی غربی فروکاسته شود و حال و هوای شخصیتهای نویسنده امریکایی را انتقال بدهد. تضادی که از دل این مواجهه بیرون میزند خصلت آیرونیکی یافته و تلفیقی از هر دو فضای غربی و ایرانی است.

مهدی ضیاچمنی نشان داده که برای مسائل امروزی که لاینحل مینمایند راهحل قطعی و فوری ندارد. بنابراین نوعی از اتصال با امر قدسی را در دستور کار خویش قرار داده که در نوع خود جالب توجه است. رویکردی که در نمایش «حذفیات» هم در ارجاع به الهیات و خواندن آیاتی از قرآن به وقت دشواری مشاهده شد. در همان صحنهای که پسر جوان با بازی محمدرضا شیروان زیر نور موضعی قرار میگرفت و دعایی را در خلوت خویش بر زبان میآورد. او با این عمل آیینی میخواست ورود به دوران مخاطرهآمیز بلوغ را هنگام داخل شدن به خانه زنی بهجا آورد که در نقش مادر آن دختری بود که پسر دوستش میداشت. در نمایش «کلسیم» بار دیگر اتصال با امر قدسی بهکار گرفته شده تا شاید سرنوشت زنی که سیلوا نام دارد از این پریشانی مخاطرهآمیز منفک شود. در اپیزود پایانی نمایش، مرد را مشاهده میکنیم که در مواجهه با ذهنیت فروپاشیده زن، با دعایی که میخواند، سطلی پر از آب را به سمت او پرتاب کرده تا شاید امکان رهایی و رستگاری زن را فراهم کند. از این باب میتوان اجرای ضیاچمنی را شکلی از باور به ایمان در جهانی دانست که از معنا تهی شده و گرفتار نیهیلیسم بدون مازاد است.

طراحی صحنه نمایش ساده است و متشکل از یک سازه سفیدرنگ در میانه صحنه. چمدانی روی سازه قرار داده شده که در تمامی اپیزودها به محتویاتش اشاره میشود و به نوعی موتیف مشترک تمامی قطعات مجزا از یکدیگر است. همچنین در بالای صحنه، متناسب با هر اپیزود، عکسهایی از چهره افراد در موقعیتهای مختلف به نمایش گذاشته میشود که بیارتباط با مضمون روایی کنش صحنهای نیست. تصاویری که پخش میشود در ابتدا دفرمه بوده و به تدریج وضوح مییابد. در ادامه و بنابر منطق هر صحنه، این تصاویر که به نظر میآید از آلبومهای خانوادگی انتخاب شده باشد بزرگنمایی میشود تا تاکیدی باشد بر قسمتی از بدن که ابژه عکاسی شده است. بدنهایی که در این عکسها رویتپذیر میشوند یادآوری گذشتهای هستند که زندگی روزمره ایرانیان را در قالب ژستهای مقابل دوربین عکاسی خانوادگی آشکار میکند. هر چه بزرگنمایی بدن افراد بیشتر میشود و تکهای از بدن به نمایش گذاشته ابعاد بزرگتری به خود میگیرد و قاب صحنه را تسخیر میکند این ژستها ناپدید شده و کلیت گذشته از دست میرود.
درنهایت میتوان گفت اجرای نمایش «کلسیم» با تمامی ضعفهایی که گرفتارش شده امر مبارکی است. بازیهای درست و اندازه، داستانگویی ماهرانه و ساختن یک جهان منظومهوار از زندگی زن و مردی که در موقعیتهای مختلف، این امکان را مییابند که حال و هوای متکثری از احساسات بشری را به نمایش گذارند از نکات مثبت این اجرا است. اینکه مهدی ضیاچمنی و ستاره فرسا با امکانات حداقلی، نویسندگی و بازیگری را خودشان برعهده گرفته و با همدلی مثالزدنی از پسش برآمدهاند، میتواند موید این مساله باشد که میشود مناسبات تولید تئاتر را با نگاهی مقتصدانه به پیش برد و با وجود محدودیتهای انکارنشدنی، اجرایی قابل اعتنا تدارک دید که به شعور مخاطب توهین نکند. به هر حال تئاتر این روزهای ما، بیش از گذشته گرفتار رکورد تورمی است و مخاطبان کمتعدادش، ترجیح میدهند به نسبت پولی که خرج میکنند به تماشای آثاری بنشینند که اولویتش سرگرمیسازی است. در این میان، اجراهای مهجوری چون «کلسیم» نوعی از مقاومت محسوب شده و علیه تئاتر بورژوایی عمل میکنند. اما همچنان نباید از یاد برد که این اجرا تا حدودی اسیر مناسبات تولید و کیفیت سالن شده و نتوانسته فضاسازی موردنظرش را اجرایی کند. نتیجه محتوم این قضیه، قربانی شدن اجرایی است که تن به ابتذال نمیدهد اما این توان را هم نمییابد که بیش از این رادیکال و تجربی باشد. میدان فرهنگی تئاتر، این روزها بیش از پیش احتیاج به حمایت دولتی دارد و سامان یافتن مناسبات تولید. اگر حداقلی از ضروریات به صحنه بردن یک اجرا فراهم نباشد، چه فضلیتی است ساختن تئاتری که هنگام ملاقات با تماشاگرانش، بیش از شادکامی، این شرمندگی و خجالتزدگی است که خودنمایی میکند.
نویسنده: محمدحسن خدایی
https://teater.ir/news/73984



