پایگاه خبری تئاتر: دستمزد تئاتر خيلي كم است، تازه اگر همان مبلغ كم پرداخته شود. من سر كاري بودم كه براي رفت و آمدمان و پنجاه شب اجرا، دستمزدي كه به ما دادند، پول بنزين اتومبيلم هم نميشد
ممكن است الان بروم يك كار كمدي بازي كنم، بعد بروم سراغ يك كار بهشدت غمگين. به لحاظ بازيگري بايد برايم جذاب باشد. نه تنها درباره تئاتر، در عرصه سينما و تلويزيون نيز همينطور است. اگر الان به من يك فيلمنامه كمدي پيشنهاد بشود، ميتوانم خيلي خوب بازي كنم اما در كنارش، فيلم دهليز را هم دارم
اغلب شبها خودم خيلي احساساتي ميشوم و با وجودي كه اين نمايش كار بدني سنگين ندارد و بيشتر كار حسي است وقتي اجرا تمام ميشود واقعا احساس ميكنم يك كوه را جابهجا كردهام به لحاظ حسي و روحي خيلي خودم را درگير نقش ميكنم البته به نظرم آن زن خيلي ناراحت است. در صحنهيي كه جعبههاي كادو را باز ميكند و ميگويد «همان روزي كه جواب آزمايشم را گرفتم»، ميبينيم كه خوشحال نيست
در ميان انبوه تجربهها و بازيهاي شما در سه مديوم سينما، تلويزيون و تئاتر، بيش از همه در نقشهاي ملودرام، رمانتيك و عاشقانه ديده شدهايد. اين اتفاق آگاهانه و بر حسب علاقه خودتان است يا ناخواسته و بر اساس پيشنهادهايي كه به شما ميشود؟
خيلي موافق ديدگاه شما نيستم كه كارهايي را قبول كردهام كه دُز عاشقانهشان بالا بوده است. اين يك تحليل است كه بايد مفصل بررسي شود تا ببينيم چه كسي بازيگر نقشهاي رمانتيك هست و چه كسي نيست. معيار من براي انتخاب هر كاري، در هر سه مديوم سينما، تئاتر و تلويزيون، متن است. اين متن است كه ميگويد بروم سر كاري يا نروم، آيا نقش را دوست دارم يا ندارم؟
نمايشنامه «قرار» چه زماني به شما پيشنهاد شد و چقدر به معيارهايتان براي بازي در اين كار نزديك بود؟
دي ماه سال گذشته آقاي احصايي با من تماس گرفتند و گفتند كه كاري براي جشنواره تئاتر فجر دارند. آن زمان من در جريان فيلمبرداري «دهليز» بودم. با آنكه زمان كارم بالا بود، بعد از فيلمبرداري ميآمدم سر تمرين. البته ابتدا نقش مقابلم را «حبيب رضايي» بازي ميكرد. در جشنواره تئاتر فجر اجرا رفتيم و يك سال بعد هم به اجراي عمومي آمديم. متن را خيلي دوست دارم به دليل ويژگي خاص آن، يعني دو زندگي را ميبينيد كه در ظاهر هيچ ربطي به هم ندارند، ولي بعد ميبينيد اين آدمها چقدر درد مشترك دارند. متن «قرار» ويژگيهايي دارد كه خيلي عادي نيست. كار خاصي است. بايد خيلي آن را دوست داشته باشيد تا بتوانيد بازي كنيد. اگر بازيگر با متن ارتباط برقرار نكند، نميتواند آن را بازي كند.
در همكاري با سيامك احصايي، شنـاخت و پـيـشزمينهيي از كارهاي ايشان داشتيد كه بتواند به حضورتان در نمايش كمكي بكند؟
آقاي احصايي را بيشتر بر مبناي كارهاي طراحي صحنه ميشناسم، چون در اين حوزه خيلي فعالند. نخستين بار ايشان را در نخستين كار حرفهيي خودم ديدم. سريالي بود كه سال 79 بازي كردم و آقاي احصايي طراح صحنه و لباس آن بودند. به خاطر شناختي كه از شخصيت ايشان داشتم و همچنين متن نمايشنامه، بازي در اين كار را پذيرفتم اما تا جايي كه ميدانم اين نمايش ربطي به كارهاي قبليشان ندارد.
شيوه تمرينها و پيشبرد توليد نمايش چطور بود؟ آيا از آغاز ميدانستيد قرار است در يك فضاي كاملا رئاليستي كار كنيد؟
متن نوشته شده بود، يعني «قرار» از آن جنس نمايشهايي نبود كه يك متن كلي نوشته شود و بعد بر اساس بداههسازي و در دل تمرينها جلو برود. چارچوب متن و سير اتفاقات مشخص بود. بر آن اصل كه اتفاقي اين سوي صحنه ميافتد و ماجراي ديگري آن سو، نميشد روي تغييرات در چارچوب كلي مانور داد. وقتي تمرينها را شروع كرديم، آقاي احصايي تا حدودي دكور را چيده بودند. نه بهطور كامل اما براي اينكه تمرينهاي ما كامل باشد، مشخص شده بود كه چه وسيلهيي كجاست. ايشان توضيح دادند ميخواهند همهچيز رئال باشد. حتي اگر در نمايش غذا پخته ميشود، در صحنه ببينيم كه زن نيمرو درست ميكند و واقعا خورده بشود. همهچيز رنگ و بوي واقعيت داشته باشد، ولي به هر حال من نظراتي روي متن داشتم كه در اجراي عمومي و تمرينهايي كه با علي سرابي داشتيم، وقت بيشتري بود كه بخواهيم تغييرات ديگري بدهيم، البته آن تغييرات خيلي محدود و در برخي جزييات بود، چون «طلا معتضدي» (نويسنده نمايشنامه) در تمرينها كنار ما بود، با هم جلسه ميگذاشتيم، طلا نظرات ما را ميشنيد و متن را دوباره مينوشت و ميآورد، يعني ما تغييرات را با كمك او انجام ميداديم.
خب با اين توضيحات، اجرايي كه اين شبها ميبينيم، با اجراي شما در جشنواره خيلي متفاوت است؟
اصليترين تفاوتش اين است كه در جشنواره حبيب رضايي بازي ميكرد و در اجراي عمومي، علي سرابي. هر دو بازيگر خوبي هستند اما حبيب رضايي خيلي ديالوگها جنس خودش بود. علي سرابي هم الان ديالوگها را با جنس خودش ادا ميكند. سرابي يك چيزهايي را تغيير داد تا ديالوگها راحتتر در دهانش بچرخد. يكي از تغييرات مهم اين بود كه در اجراي قبلي، شغل زن مترجم بود و در حال ترجمه يك شعر بود. الان حس كرديم شايد لازم نيست اين آدم حتما يك شغل روشنفكرانه داشته باشد. ميتواند يك زن ساده و خانهدار باشد، ولي خيلي تاكيد نكرديم شغل او چيست.
اشاره كرديد به اينكه متن «قرار» متفاوت و جذاب بود. يادم هست كتابي را خوانده بودم به نام «آزادي فقط براي يك شب» نوشته «جانت وينترسن». خط كلي داستان، شباهت زيادي به نمايش «قرار» داشت. آن رمان روايت زني بود كه هر شب از طريق نتبوك وارد فضاي مجازي ميشود و با كاربرهاي اينترنتي گفتوگو و هر شب زندگي تازهيي را تجربه ميكند. به نظرتان متن «قرار» چقدر از نظر ادبي و محتوا ميتواند مخاطب امروز تئاتر را درگير كند؟ضمن اينكه اتفاقا برخلاف نظر شما، فكر ميكنم اين نمايش پر از كليشههاي امتحان پسداده است اما با يك نگاه نو بازگو ميشوند، بنابراين تماشاگر را پس نميزند.
من آن رمان را نخواندهام اما هر قصهيي اين قابليت را دارد كه به يك رمان شاهكار تبديل بشود يا همينطور به يك فيلمنامه درجه يك يا يك سريال خوب و ديدني. مهم آن قصه چهارخطي نويسنده نيست. مهم نوع پرداخت آن است. ممكن است يك قصه چهارخطي درجه يك تبديل به يك فيلم سينمايي خيلي بد بشود، شايد هم يك شاهكار بشود. من عاشق فيلم «ليلا»ي مهرجويي هستم و هميشه آن فيلم را مثال ميزنم. ميگويم شما وقتي قصه اوليه ليلا را ميشنويد، سريالهاي درجه سه را به خاطر ميآورد، ولي وقتي فيلم را ميبينيد، از نظر من بهترين فيلم سينماي ايران است چون پرداخت آن عجيب و متفاوت و شخصيتمحور است. اينجا هم همانطور است. «قرار» تئاتري نيست كه بخواهد خيلي تماشاگر را هيجانزده كند يا بخنداند يا تصاوير عجيب به او نشان بدهد. «قرار» يك تئاتر قصهمحور است. منتها ويژگياش اين است كه در دادن اطلاعات به تماشاگر، يك بازي راه انداخته است.
حس ميكنم در ارائه اطلاعات كمي خست دارد.
نه، خست نيست. در واقع «قرار» تئاتري است بر مبناي اينكه اطلاعاتش را چگونه بدهد. اول نمايش يكباره نميگويد اينجا دو خانه مجزاست يا اين آدمها بيمارند يا ... دوست ندارم من هم موضوع الان نمايش را لو بدهم.
ولي به نظرم از همان ابتدا بر اساس دكور خانه ميشد فهميد كه اينجا دو خانه است.
بله اما خب بعضي از تماشاگران همين اصل ساده را هم متوجه نشده بودند. مدل نوشتهشدن نمايشنامه جالب است. طوري اطلاعات را پخش كرده كه تماشاگر حدس بزند آيا اين خانه همسايه است؟ يا در انتها متوجه ميشويم آنچه اين آدمها را به هم وصل كرده، بيماريشان است. به هر حال من «قرار» را خيلي دوست دارم. نميگويم شاهكار است. قطعا اين كار هم ايرادهاي خودش را دارد، ولي يك تجربه نو است كه ميتواند بعضي شبها به خاطر بازيهاي بهشدت وابسته به حس بازيگران و حتي تماشاگران، ريتم در آن بيفتد يا اجرا سرد بوده، ولي بيشتر شبها اجراهاي خيلي گرمي داشتهايم. نفس تماشاگر را حس ميكنيم و ميفهميم كه تاثير گذاشتهايم.
به لحاظ منطق داستاني، چقدر با اتفاقي كه براي شخصيتها ميافتد، موافقيد؟آيا به آنها براي اجراي تصميم نهاييشان حق ميدهيد؟
بله، من خيلي به آنها حق ميدهم. هميشه ميگويم اگر يك بيماري لاعلاج داشته باشم و بدانم درمان قطعي ندارد و قرار است درد بكشم، ترجيح ميدهم بميرم. اصولا مشكلي با مرگ ندارم. مرگ براي من اتفاق جذاب و شيريني است. وقتي كسي در اين موقعيت قرار ميگيرد، آدمي است كه ديگر چيزي ندارد. مادر اين زن آلزايمر دارد، برادرش كنار او نيست، چون از جاي ديگري براي او خرمالو فرستاده، دخترش از او دور است و حتي نميتواند با او حرف بزند، از همسرش جدا شده و غيره. يعني چيزي براي از دستدادن ندارد و ما شاهد روزي هستيم كه آنها با هم قرار گذاشتهاند به كارهاي معمولشان برسند و در نهايت به قرار قبليشان عمل كنند. من اين را درك ميكنم، چون غيرمنطقي نيست.
البته در طول نمايش هيچ اثري از نااميدي در اين شخصيت نميبينيم يعني آن چيزي كه تماشاگر را مجاب كند اين زن از زندگي خسته شده و به پوچي رسيده.
خب اين وضعيت را در شخصيت مرد ميبينيد؟!
نه، در رفتارهاي شخصيت مرد هم نميبينيم.
براي اينكه اصلا قرار نبوده اينگونه باشد. در حرفهايي كه با آقاي سيامك احصايي زديم، ميديدم از اول دلشان نميخواست اينطور باشد كه يك زن و مرد خيلي غمگين و افسرده را ببينيم. طبيعي است كه آن وقت ميشد انتهاي نمايش را حدس زد. ديگر جذابيتي هم نداشت اما اين زن و مرد از كاري كه ميكنند، راضي هستند. حس ميكنم آن زن با خوشحالي و رضايت اين تصميم را ميگيرد ...
و انگار اين قرار هم خيلي وقت پيش گذاشته شده.
بله، آنها مدتها پيش قرار گذاشته بودند يك روز اين كار را بكنند، براي اينكه بيماري او درمان ندارد. هيچ اميدي هم در زندگيشان وجود ندارد. ممكن است هر دو 10 روز ديگر بميرند و چون ميخواهند مرگشان با هم باشد، اين قرار را ميگذارند.
اما در شخصيـت زن، گاهي كدهايي از اين نااميدي را ميبينيم. مثلا به فكر فرو ميرود، نگران است يا بغض ميكند و ...
بله، اغلب شبها خودم خيلي احساساتي ميشوم و با وجودي كه اين نمايش كار بدني سنگين ندارد و بيشتر كار حسي است، وقتي اجرا تمام ميشود، واقعا احساس ميكنم يك كوه را جابهجا كردهام. به لحاظ حسي و روحي خيلي خودم را درگير نقش ميكنم. البته به نظرم آن زن خيلي ناراحت است. در صحنهيي كه جعبههاي كادو را باز ميكند و ميگويد «همان روزي كه جواب آزمايشم را گرفتم»، ميبينيم كه خوشحال نيست. مرد به او ميگويد «خب، چي دلت ميخواد؟!».
ممكن است خوشحال نباشد، ولي نااميد هم نيست.
شايد نااميد شده و آن نااميدي به يك تصميم رسيده. حس ميكنم رفتارشان منطقي است. يعني آن نااميدي شايد الان در وجود او به يقين نشسته و نميخواهد دوباره راجع به آن بحث كند كه آيا اين كار را بكنم يا نكنم.
خانم توسلي، شخصيتي كه شما ايفا ميكنيد، ديالوگهاي خيلي كمي دارد و مجبوريد بيشتر به بازي با چهره و ميميكتان متكي بشويد. از اين نظر چه حسي نسبت به نقش داشتيد؟
خب خيلي كار سختي بود اما تا يكسوم نمايش به اين صورت است. در ادامه ميبينيم كه اين دو شخصيت از طريق تلفن و هدست با هم حرف ميزنند...
كاش نمايش كمي زودتر رسيده بود به اين ماجرا. خيلي طول ميكشد تا «قرار»، تماشاگر را درگير داستان كند، در حالي كه بايد احساسات، تماشاگر را به وسيله ديالوگها به بازي بگيرد تا بداند چه اتفاقاتي در زندگي آن آدمها افتاده اما خيلي دير به چنين نقطهيي ميرسد.
با اين ديدگاه موافقم و به آقاي احصايي هم گفتم كه به نظرم نمايش دير شروع ميشود، ولي در شب نخستين اجراي نمايش، بچههايي كه در سالن بودند، ميگفتند داريم كشف ميكنيم اين كيست، آن يكي دارد چه كار ميكند؟خيليها هم مخالف نظر من را داشتند و من هم پذيرفتم. مدت صحنه اول، زماني كه خرمالوها ميآيد و من شروع به حرفزدن با برادرم ميكنم، فكر ميكنم شش دقيقه است. يعني فقط شش دقيقه طول ميكشد تا ماجراي خرمالو و تلفن را ببينيم. فكر ميكرديم اين چند دقيقه سكوت كسي را اذيت نميكند.
شما معمولا بازيگر سختگيري هستيد. در انتخاب كارها بايد ويژگيهايي وجود داشته باشد تا حضور در يك نمايش را بپذيريد. در مسير «پروفسور بوبوس» تا «آمديم، نبوديد، رفتيم» و «جيرهبندي پر خروس براي سوگواري»، شكل كارهايتان به لحاظ طبقهبندي ژانر خيلي فرق دارند. شما به عنوان بازيگري كه تحصيلات تئاتري داريد و در عرصههاي سينما و تلويزيون كار كردهايد، چه ملاك و معيارهايي در عرصه تئاتر برايتان اهميت دارد؟تناسب اين كارها در كنار هم چيست؟
خب نميتوانم بگويم اين كارها چه تناسبي با هم دارند يا من بازيگر، فقط كارهاي اين مدلي بازي ميكنم. به عنوان بازيگري كه خيلي سال پيش، يعني در 17 سالگي تئاتر را شروع كردم، عاشق تئاتر بودم، ولي وقتي وارد سينما شدم، بازيگري در سينما خيلي بيشتر وقتم را گرفت. درباره تئاتر گاهي وقتها با پيشنهادهاي زيادي مواجه ميشوم. مثلا امسال هشت پيشنهاد تئاتري داشتم كه كارگردان سه موردش را نميشناختم. جوانهايي با تجربههاي اولشان بودند اما براي انتخاب يك نمايش از ميان اين همه، اول سراغ پيشنهادي ميروم كه متنش را دوست داشته باشم يا بازي در آن نقش قلقلكم بدهد. مثل همكاريام با آروند دشتآراي كه وقتي متن را خواندم، حس كردم اين نقش را ميتوانم طوري بازي كنم كه تا به حال در هيچ نقشي اينگونه نبودهام. آن نقش يكي از كارهايي بود كه خيلي دوست داشتم، گرچه آن كار خيلي خوب ديده نشد. من در انتخاب نقشها، بهدنبال اين هستم كه يك تجربه جديد بازيگري برايم باشد. مهم نيست آن نقش مبهم هست و اين يكي نيست. براي من، چالش بازيگري جذابيت و اهميت دارد.
يعني سبكهاي متفاوت تئاتر براي شما فرقي ندارد.
بله، ممكن است الان بروم يك كار كمدي بازي كنم، بعد بروم سراغ يك كار بهشدت غمگين. به لحاظ بازيگري بايد برايم جذاب باشد. نه تنها درباره تئاتر، در عرصه سينما و تلويزيون نيز همينطور است. اگر الان به من يك فيلمنامه كمدي پيشنهاد بشود، ميتوانم خيلي خوب بازي كنم اما در كنارش، فيلم دهليز را هم دارم. براي انتخاب اثر، به ژانر فكر نميكنم، ولي اين نكته درباره يكسري از بازيگران حرفهيي تئاتر كه خودشان گروه دارند و هر سال تئاتر كار ميكنند، شايد خيلي سيستماتيكتر جواب بدهد به اين سوال. من بازيگر مداوم تئاتر و عضو ثابت هيچ گروهي نيستم. بنابراين نقشي كه قرار است بازي كنم، برايم خيلي اهميت دارد.
الان هم به اندازه سابق و زمان ورودتان، تئاتر را دوست داريد؟چون بازيگراني كه از سينما وارد فضاي تئاتر ميشوند، به خاطر شرايط تئاتر كه پول ندارد يا هميشه مشكل سالن هست، زياد دوام نميآورند.
تئاتر واقعا مشكل دارد اما خب بله، من تئاتر را دوست دارم يعني وقتي اجرا ميروم، اينكه براي يك مدت مشخص بايد هر شب بيايي به يك سالن و تماشاگر بيايد به سالن و تو بيايي بازي كني، اين ارتباط مستقيم واقعا لذتبخش است. بله، دستمزد تئاتر خيلي كم است، تازه اگر همان مبلغ كم پرداخته شود. من سر كاري بودم كه سه ماه تمرين كرديم. براي رفت و آمدمان و پنجاه شب اجرا، دستمزدي كه به ما دادند، پول بنزين اتومبيلم كه سه ماه تا تالار وحدت رفتم، نميشد، ولي الان كه درباره آن نمايش حرف ميزنيم، ميگويم من آن نقش را خيلي دوست داشتم!
منبع: روزنامه اعتماد