کپیبرداری یا کمی محترمانهترش برداشت بیاجازه از فیلمهای هالیوودی در سینما و تلویزیون ایران اتفاق جدیدی نیست. این در شبکه نمایش خانگی که مدیوم نمایشی جدیدتری است هم اتفاق افتاده است. به این پرسش که چرا امروز عدهای تصمیم گرفتند فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» را با کمی دخل و تصرف و بهمراتب بیمنطقتر، به سریال شبکه نمایش خانگی تبدیل کنند، باید در گفتوگویی مفصل با نویسندگان و تهیهکننده سریال مشخص شود.
مهدویان با استفاده از فرمولهای تکراری، داستانهایی جذاب و پیچیده میسازد که میتواند سالها ادامه یابد، اما همین تکرار و ایجاد سندرم «۱۵ ثانیه جلوتر» در نهایت باعث کاهش کیفیت و عمق آثارش میشود. مخاطب به سرعت و سطحی به دنبال داستان میرود، و این روند به تدریج اثرگذار بودن کارگردان را کاهش میدهد. اینگونه است که در نهایت، آثار مهدویان به سمت فراموشی میروند و دیگر اثری از او نمیماند.
وقتی خشونت در جامعه زیاد شود، افراد یکدیگر و جایگاه هم را قبول ندارند و قوانین اثر خود را از دست میدهد، چون فرد خود را مجاب به رعایت قانون نمیکند». از آنجا که یکی از مهمترین وجوه مستقیم و غیرمستقیم هر رسانه تصویری، آموزش و تاثیر بر ذهن و روح مخاطب است، چه انتظاری از جامعهای میتوان داشت که چهار فصل متوالی شاهد انواع خشونتها، طمعجوییها و حرص و آز بوده است؟
فیلمنامه گردنزنی، منطق روایی ندارد ما حتی در فیلمهای علمی تخیلی شاهد یک منطق روایی در فیلمنامه هستیم اما سریال پا را فراتر از هر ژانری گذاشته و در سبک خودش میشود گفت یک ژانر مندرآوردی است.
پس از تبلیغات و حواشی بر سر اسم سریال که ابتدا پدر قهوه نام داشت، حالا ۶قسمت از قهوه پدری گذشته و آنچه مشخص است، این است که نه توانسته نظر مخاطبانش را جلب کند و نه منتقدان را.
«گردنزنی» آنقدر قصه و شخصیتها را در عرض گسترده کرده که خط روایی اصلی گم شده است. اما در نقد آن تنها به همین نکات نباید بسنده کرد و موضوعات دیگری هم قابل توجه است.
تمامی آنچه که در ذهن نویسنده و کارگردان سریال «گردنزنی» در دو قسمت ابتدایی وجود داشته، در یک شلختگی و گاهی بدسلیقگی ارائه شده و تا به اینجا جذابیتی برای رغبت به ادامه داستان را ایجاد نمیکند.
مسعود اطیابی یکی از کارگردانهایی است که معمولا فیلمهایش در سینما گیشه خوبی دارد، اما تا به حال سریالهایی که در شبکه نمایشخانگی و حتی تلویزیون ساخته نتوانسته به اندازه فیلمهایش موفق باشد.
نکته جالب اینجاست که نقاطعطف داستان منطق روایی ندارند و همین کلیت اثر را زیر سوال میبرد. حالا اگر در جزئیات خرد روایت هم منطق رعایت شده باشد (که البته خیلی جاها نشده)، مخاطب با محتوای کلی کار مشکل پیدا میکند و حتی گاهی عصبانی میشود. از عجایب روزگار هم این است که این بیمنطق بودن نقاطعطف اصلی داستان در سری دوم زخم کاری، درحالی اتفاق میافتد که کار را از روی یک شاهکار شکسپیر اقتباس کردهاند.
جهان رئالیستی که عمدتا محمد کارت در آثارش خلق میکند، گاه از فرط واقعی بودن، سنگین، مغموم و حتی گروتسک میشود، این موضوع بیش از همه نشان از شناخت دقیق فیلمساز نسبت به آدمهای واقعی این طبقه اجتماعی دارد.
بازنمایی روحانیت در سینمای ایران از سال های دور همیشه با چالش هایی مواجه بوده است اما سینماگرانی وجود دارند که با نگاهی متفاوت به این موضوع پرداخته اند.