اسکولیموفسکی به خر خود رویاها، کابوسها و خاطرات یک گذشته شاد میدهد؛ گذشتهای که در سیرک همراه با رقصندهای کار میکرد که همیشه نوازشاش میکرد. به همین دلیل اسکولیموفسکی هرگونه اشاره مستقیم به کتاب مقدس و رویکرد برسون را کنار میگذارد تا فیلم را به قلمروهای متکثری هدایت کند، جایی که درام با گروتسک پیوند خورده است و خشونت میتواند به غیرمنتظرهترین فرمها بروز پیدا کند.
خر انگار که از بهشتاش جدا میشود و به جهان بدون کاساندرا پرتاب میشود یا حتی بخوانیم هبوط میکند. کاساندرا اولین و آخرین نفری است که او را دوست دارد. لحظه جدایی این دو هنگامی که «ایاُ» را بهزور سوار کامیون میکنند از درخشانترن لحظات فیلم است.