سال گذشته به بهانه اجراي نمايش «كلاغ» در مجموعه تئاتر شهر با سمانه زندينژاد به گفتوگو نشستيم؛ نمايشي كه نخستين تجربه جدي اين كارگردان در استفاده از نمايشنامه يك نويسنده خارجي به حساب ميآمد و همين نكته پرسشبرانگيز بود. اينكه چرا زندينژاد بعد از چند تجربه موفق در خلق متن بهواسطه كارِ كارگاهي، تصميمي به كل متفاوت گرفت همان زمان و در حد يك پرسش مطرح شد ولي حالا به بهانه دومين تجربه از اين دست، در نمايش «اگه بميري...» نوشته فلوريان زلر به بررسي دقيقتر رويكرد مورد نظر پرداختيم. شيما ميرحميدي، طراح صحنه نمايش نيز در اين گفتوگو با ما همراه شد كه حضورش به گسترش بحث و روشن شدن دلايل گرايش گروه به انتخاب نمايشنامههاي خارجي ياري دوچندان رساند. نشانه رفتنِ دلايل تغيير رويكرد گروه در انتخاب متن از اين جهت حائز اهميت بود كه خواه ناخواه دو مساله را پيش ميكشيد. نخست، ضعف ريشهاي و جدي تئاتر ايران در زمينه همنشيني و همكاري جمعي هنرمندان بخشهاي مختلف –اينجا نويسنده، كارگردان و طراح صحنه- و فقدان رويكرد همهجانبهنگر در خلق متن توسط نويسندگان جوان مثلا در مقايسه با همتاي جوان فرانسويشان فلوريان زلر. مسالهاي كه فاصله و گسستِ ميان جريان جاريِ جامعه و نمايشهاي روي صحنه را به مرور افزايش خواهد داد.