سرخپوست در واقع خود حقيقت است. حقي است كه ناديده گرفته شده. مظلومي است كه حقش ضايع شده و براي احقاق حقش بر ظالم شوريده و حالا بايد تاوان پس بدهد. از اين روست كه تصويري از او ديده نميشود. تنها لانگشاتي است در اواخر فيلم كه قابل شناسايي نيست و ميتواند هر مظلوم ديگري باشد.
سرخپوست نمونهاي از يك فيلم موفق با كلوزآپ، نما، قاببنديها و انواع نورپردازيهايي معنادار است و روايت مناقشهبرانگيز از زندگي مسوولاني را براي قضاوت اخلاقي پيش پا ميگذارد كه در يك دوراهي سرنوشتساز به تصميمي قاطعانه اقدام ميكنند.
بعد از یک هفته از اکران فیلم سینمایی سرخپوست بر پرده سینما، این موضوع به اثبات رسیدهاست که هنوز سینمای متنوع و موضوعی در کشور مخاطب دارد و سلیقه مخاطب به سمت سخافت محض پیش نمیرود.
شخصیتهای «سرخپوست» همدلی ما را برنمیانگیزند؟ از خودمان میپرسیم این آدمها چه ربطی به من دارند؟ چرا چنین چیزی میپرسیم؟ چون قرار است در فیلمها رنجهای انسانهایی را ببینیم که نه زمانه و نه طبقه و نه شغلشان، هیچکدام شاید ربطی به ما نداشته باشد، اما پرسشها و بیچارگیهای ما را دارند.
جاويدي با سرخپوست نشان داد كه ميتواند لحن و امضاي خودش را در سينماي ايران داشته باشد، آن هم لحني كه از قضا جاي خالياش بسيار احساس ميشد. اثر بعدي جاويدي تعيينكننده است كه منتظر مولف شدن او در سينماي ايران باشيم يا خير؟
نيما جاويدي در دومين ساختهاش، خود را در چنبرهاي از عناصر روايي، نمادين و تمثيلي گرفتار ميكند و در نهايت هم موفق نميشود خود را برهاند. با اين حال «سرخپوست» به واسطه كوشش براي متفاوت بودن و تلاش جاهطلبانهاش براي يك بيان تمثيلي قابل ستايش است، هر چند كه لايههاي تمثيل (در فقدان طراحي خط روايي) در نهايت دامان خودش را ميگيرد تا «سرخپوست» با وجود همه جاهطلبياش براي بيان مجموعهاي از مفاهيم و كوششي خستگيناپذير براي سينمايي بودن (كه در ايران معمولا با لفظ متفاوت توصيف ميشود) – در كمال تاسف - چيزي جز يك شكست نباشد.
سرخپوست فیلم کارگردان است، هوشمندانه و از روی تعقل پیش رفته، شخصیت پردازی کرده و با ظرافت تمام کاراکتری خلق کرده است.