Scoop فیلمی به کارگردانی Philip Martin و با هنرنمایی ستارگانی همچون Gillian Anderson Keeley Hawes ،Billie Piper و Rufus Sewell در نقش‌های اصلی فیلم است. فیلم به بازگویی داستان مصاحبه‌ی جنجالی امیلی میتلیس (با هنرنمایی جیلین اندرسن) با شاهزاده اندرو می‌پردازد، اما این مصاحبه فقط نقطه‌ی عطف فیلم را تشکیل می‌دهد و کلیت قصه، پرداختن به زندگی افراد دخیل در تهیه‌ی مصاحبه است.
چارسو پرس: این تصویر را در ذهن داشته باشید: سال 2010 در شهر نیویورک است، زنی به یک عکاس پاپاراتزی زنگ زده و می‌گوید: «تحریریه‌ی لندن میگه دیشب از هیترو با هواپیما اومده، رابطم در کنسولگری بریتانیا گفته که اونجا نمونده، پس…» در این‌جا سکانس تعقیب پنهانی پاپاراتزی از او شروع می‌شود. از فردی که از کاخ باکینگهام انگلستان به نیویورک آمده، سپس از این طریق به مکان قاچاقچی جنسی دختران زیر سن قانونی می‌رود. بله، شاهزاده اندرو، پسر مورد علاقه‌ی ملکه‌ی انگلستان، به دیدار جفری اپستاین می‌رود. عکاس به هر طریقی که شده، در نهایت عکسی واضح از هر دوی این‌ها می‎‌گیرد و این سرآغاز قصه‌ی فیلم Scoop است.

Scoop فیلمی به کارگردانی Philip Martin و با هنرنمایی ستارگانی همچون Gillian Anderson Keeley Hawes ،Billie Piper و Rufus Sewell در نقش‌های اصلی فیلم است. فیلم به بازگویی داستان مصاحبه‌ی جنجالی امیلی میتلیس (با هنرنمایی جیلین اندرسن) با شاهزاده اندرو می‌پردازد، اما این مصاحبه فقط نقطه‌ی عطف فیلم را تشکیل می‌دهد و کلیت قصه، پرداختن به زندگی افراد دخیل در تهیه‌ی مصاحبه است. با این‌که هر کدام از بازیگران فیلم سهم به خصوصی از فیلم می‌برند، اما اگر بخواهیم فیلم را منحصراً متعلق به یک نفر بدانیم، او سم مک‌الیستر (با هنرنمایی بیلی پایپر) می‌باشد که داستان فیلم نیز از روی کتاب بیوگرافی او بر وقایع مصاحبه از شاهزاده اندرو، اقتباس شده است.

به دل جنجال با دوربین

نقد فیلم Scoop | نیویورک، سال 2010 - ویجیاتو
سم در همان ابتدا با استایل و تیپ خود، شخصی خارج از عرف در دنیای خبرنگاری معرفی می‌شود. بر خلاف روال عادی افراد شاغل در این صنعت، او سر وقت به سر کار خود نمی‌آید و دائماً در حال ورود و خروج به ساختمان است؛ نوع پوشش او هم به کارکنان BBC شباهت ندارد. تمایز سم نه از روی اهمیت ندادن به حرفه‌ی خود، بلکه اتفاقاً برای تلاش او در تماس برقرار کردن با افراد مهم و تدارک مصاحبه‌هایی است که در نظرش واقعاً اهمیت دارد. او مسئول هماهنگی و انتخاب افرادی می‌باشد که قرار است با آن‌ها مصاحبه شود. پس از مشاهده‌ی عکس شاهزاده اندرو با جفری اپستین، تلاش می‌کند تا راه خود را به کاخ بلینگهام پیدا کند و اتفاقاً به دلیل همایش حمایت از کارآفرینان جوان در باکینگهام، موفق به این کار هم می‌شود، اما همکاران او در BBC  این مصاحبه را بی‌فایده می‌دانند. با این وجود، کمی بعد با دستگیری اپستین، همه می‌فهمند که این مصاحبه می‌تواند جزو جنجالی‌ترین مصاحبه‌های تاریخ قلمداد شود.

سم تدارکات مصاحبه را مهیا می‌کند ولی به دلیل منصب شغلی پایین خود، توانایی پیش بردن ماجرا را بیش از این ندارد. با این‌که بسیار مایل است خود همه‌کاره‌ی داستان باشد، ولی چاره‌ای ندارد تا ادامه‌ی ماجرا را به امیلی واگذار کند؛ شخص بالا رتبه‌ای که به رغم تفاوت چشم‌گیر در شخصیت‌شان، در پشت‌پرده احترام خاصی برای قابلیت‌های او قائل است. از این پس قصه به سمت اوج‌گیری تنش می‌رود و تا رسیدن به نقطه‌ی عطف، یعنی مصاحبه‌ی رو در روی شاهزاده اندرو و امیلی اوج می‌گیرد؛ سکانسی که فیلم به خوبی توانسته تنش و عجیب بودن مصاحبه‌ را، به پرده‌های سینما بیاورد و به مخاطب انتقال دهد. موضوعی جالب در فیلم این است که که زن‌ها با این‌که به وضوح در مسائلی با یکدیگر اختلاف دارند، اما برای هدف بزرگ‌تر این اختلافات را کنار می‌گذارند. در یکی از صحنه‌ها امیلی، سم را در حال تقلید از گفته‌های خود می‌بیند اما در سکانس بعدی وقتی سم میخواهد عذرخواهی کند امیلی سریعاً از موضوع رد می‌شوند که این نشان از بالغ بودن زن‌های پیش‌برنده‌ی داستان است.

 ضدیت بین دو گروه، یعنی تیم تهیه‌کنندگان مصاحبه و اعضای کاخ سلطنتی باکینگهام، پی‌رنگ اصلی داستان را تشکیل می‌دهد. تهیه‌کنندگان مصاحبه، یعنی امیلی و سم و اسمی، نماینده‌ی توده‌ی مردم و شاهزاده اندرو هم که مشخصاً نماینده‌ی قشر حاکم می‌باشد. باید گفت که هنر نمایی روفس سوئل در نقش شاهزاده اندرو بی‌نظیر است. اندرو فردی محاط شده در داخل دنیای اشرافی خود است که صرفاً منصبش، به او توهم داشتن کاریزما، شوخ‌طبعی و ادب می‌دهد. فیلم به خوبی این پیام را انتقال داده و به تصویر می‌کشد که می‌توان شاهزاده بود و در محیطی اشرافی زندگی کرد، اما جهان و وسعت دید بسیار کوچکی داشت. اندرو به این افق دید کوچک و دنیای توهمی خود ابداً واقف نیست و ما این را از واکنش افراد دیگر به رفتار و صحبت‌های او می‌فهمیم. البته که او به علت قدرت و توهم منصبش، به هیچ وجه متوجه واکنش اطرافیان نمی‌شود و اهمیتی هم نمی‌دهد.

اوج این قضیه را در هنگام مصاحبه می‌فهمیم. وقتی که امیلی، سم و اسمی و دیگر افراد از جواب‌های اندرو به سوالات امیلی متعجب و شگفت‌زده هستند، اندرو و تیمش در همان لحظه احساس موفقیت و رضایت می‌کنند چون به نظرشان مصاحبه به خوبی پیش‌ رفته و شاهزاده به خوبی سوالات پاسخ داده است و این از شگفتی سم به لبخند آماندا، منشی اندرو در حین مصاحبه کاملاً مشخص می‌شود. البته در اینجا فیلم تعلیق خوبی به وجود آورده و سعی می‌کند تماشاچی را هم در این ابهام قرار دهد که آیا واقعاً شاهزاده با این جواب‌ها دارد به خوبی مصاحبه را پیش می‌برد یا خیر؟

تقابل رسانه‌های سنتی و شبکه‌های اجتماعی؛ تقابل سلطنت و مردم

نقد فیلم Scoop | نیویورک، سال 2010 - ویجیاتو

سپس این‌جا به پیامی دیگر از فیلم که پی‌رنگ داستانی را تشکیل می‌دهد، می‌رسیم. اگر شاهزاده اندرو و در کل خانواده‌ی سلطنتی، نماینده‌ی قشر سنتی و در عین حال حاکم جامعه هستند، پس روزنامه، این رسانه‌ی سنتی هم نماینده‌ی این قشر هستند؛ در صورتی که شبکه‌های اجتماعی نماینده‌ی قشر عادی مردم است. از آن‌جا که فیلم تیم تهیه‌کنندگان را در سمت عامه‌ی مردم قرار می‌دهد، پس تنش و تضاد بین مصاحبه‌کنندگان و خانواده‌ی سلطنتی، در لایه‌ای عمیق‌تر تضاد و تنش بین شیوه سنتی اطلاع‌رسانی و رسانه، یعنی روزنامه و شیوه جدید یعنی شبکه‌های اجتماعی است؛ به نقل از دیالوگی در فیلم، شبکه‌های اجتماعی باعث شده تا هر فردی صدا و قضاوت خود را داشته باشد. از این‌رو پس از مصاحبه، آماندا منشی اندرو، تدارکی می‌بیند تا خبرنگاران متصل به کاخ سلطنتی تفسیری جهت‌دار و موفقیت‌آمیز به مصاحبه‌ی اندرو داده و او را قهرمان و فردی صادق جلوه دهند. اندرو هم صرفاً با دیدن روزنامه، خیالش از بابت همه‌چیز راحت می‌شود و این خود دوباره نشان‌گر دنیای کوچک و بسته‌ی اوست؛ چون همزمان در شبکه‌های اجتماعی، مردم عادی واکنشی کاملاً متفاوت با گزارش درخواستی کاخ سلطنتی در روزنامه‌ها دارند و او را فردی دروغ‌گو، خنده‌دار و شیاد خطاب می‌کنند. در این‌جا با یکی از بهترین سکانس‌های فیلم روبرو می‌شویم؛ وقتی که اندرو در کاخ سلطنتی، با آن همه تزئینات و جواهر و لوازم اعیانی قدم می‌زند، اما خود سر تا پا پر از شرم و حقارت است، از آن سمت سم به ساندویچ‌فروشی می‌رود و صرفاً از خرید یک ساندویچ و قدم زدن در خیابان، پر از احساس رضایت و شادمانی است. مهم نیست که دنیای بیرونی فرد دارای چه تجملاتی است، تا از درون احساس رضایت و آرامش نکنید، هیچ چیز فایده‌ای ندارد، حتی اگر فرزند موردعلاقه‌ی ملکه باشید.

از نظر تکنیکی هم فیلم نمره قابل قبولی می‌گیرد. فیلم Scoop درگیر نمایشی تکنیکال با زاویه دادن به قاب‌ها و امثالهم نیست و صرفا سعی کرده که داستان را به خوبی به مخاطب انتقال دهد؛ از این رو با تدوین و قاب‌بندی‌های استاندارد روبرو هستیم. رنگ غالب فیلم آبی کدر بوده که حسی از فضای تعلیقی و سرد را در سرتاسر فیلم القا می‌کند، اما با استفاده از رنگ نارنجی ملایم در خلال رنگ آبی، همواره به مخاطب رگه‌هایی از امید و پیروزی داده می‌شود. تنها ایرادی که می‌توانم بگیرم استفاده از موزیک متن در برخی صحنه‌ها بود که حس می‌کنم می‌شد از آهنگ‌های بهتری برای القای حس مورد نظر استفاده کرد.

فیلم به صورت کلی امیدبخش است، حداقل از منظر و دیدگاهی که خود فیلم به مسائل نگاه می‌کند. با این‌که ما با روایتی از فاجعه قربانی شدن دختران زیر سن قانونی مواجهیم، در عین حال پیشرفتی در راستای محقق شدن برابری و عدالت در فیلم می‌بینیم. در انتهای داستان عدالت برقرار می‌شود یا دست‌کم مجرم به مجازات خود می‌رسد، حتی اگر قربانیان همچنان به حقوق تمام و کمال خود نرسیدند. در یکی از سکانس‌ها به خوبی تصویر با پیام فیلم هماهنگ شده؛ اسمی تهیه کننده‌ی بی‌بی‌سی، در حال دستور دادن برای تنظیم نور استدیو است و خواهان گرم‌تر کردن طیف نوری استدیو می‌باشد که به شکلی استعاده‌ای حاکی از بزرگتر شدن امید در فضای سرد و ناامیدی است. در اینجا سم و امیلی به همراه سگ خود وارد استدیو می‌شوند و دیالوگ جالبی از سوی امیلی گفته می‌شود :«سه زن و یک سگ… وقتی من کارم رو در BBC شروع کردم چنین چیزی رو در یک استدیو نمی‌دیدید.»
به هر حال از آن‌جا که احتمالاً همه‌ی افراد جریان ماجرای شاهزاده اندرو و جف اپستین و مصاحبه‌ی جنجالی امیلی با او را چند سال پیش در اخبار دنبال کرده‌اند، فیلم به خودی خود نکته‌ی هیجان‌انگیزی در داستانش ندارد، چون همه چیز برای مخاطب از قبل لو رفته است، که البته خود فیلم هم این را خوب می‌داند. برای همین به جای پرداخت به ماجرای سقوط شاهزاده و عزل او از مقامات سلطنتی، و جای مانور دادن روی خود مصاحبه، به زندگی افراد پشت‌صحنه‌ی مبارزه، به تصمیمات اخلاقی آن‌ها و به دگرگون شدن فضای رسانه‌ای دنیای مدرن می‌پردازد، که به خوبی از پس این کار برآمده است.

این تصویر را در ذهن داشته باشید: سال 2010 در شهر نیویورک است، زنی به یک عکاس پاپاراتزی زنگ زده و می‌گوید: «تحریریه‌ی لندن میگه دیشب از هیترو با هواپیما اومده، رابطم در کنسولگری بریتانیا گفته که اونجا نمونده، پس…» در این‌جا سکانس تعقیب پنهانی پاپاراتزی از او شروع می‌شود. از فردی که از کاخ باکینگهام انگلستان به نیویورک آمده، سپس از این طریق به مکان قاچاقچی جنسی دختران زیر سن قانونی می‌رود. بله، شاهزاده اندرو، پسر مورد علاقه‌ی ملکه‌ی انگلستان، به دیدار جفری اپستاین می‌رود. عکاس به هر طریقی که شده، در نهایت عکسی واضح از هر دوی این‌ها می‎‌گیرد و این سرآغاز قصه‌ی فیلم Scoop است.

Scoop فیلمی به کارگردانی Philip Martin و با هنرنمایی ستارگانی همچون Gillian Anderson Keeley Hawes ،Billie Piper و Rufus Sewell در نقش‌های اصلی فیلم است. فیلم به بازگویی داستان مصاحبه‌ی جنجالی امیلی میتلیس (با هنرنمایی جیلین اندرسن) با شاهزاده اندرو می‌پردازد، اما این مصاحبه فقط نقطه‌ی عطف فیلم را تشکیل می‌دهد و کلیت قصه، پرداختن به زندگی افراد دخیل در تهیه‌ی مصاحبه است. با این‌که هر کدام از بازیگران فیلم سهم به خصوصی از فیلم می‌برند، اما اگر بخواهیم فیلم را منحصراً متعلق به یک نفر بدانیم، او سم مک‌الیستر (با هنرنمایی بیلی پایپر) می‌باشد که داستان فیلم نیز از روی کتاب بیوگرافی او بر وقایع مصاحبه از شاهزاده اندرو، اقتباس شده است.

به دل جنجال با دوربین


سم در همان ابتدا با استایل و تیپ خود، شخصی خارج از عرف در دنیای خبرنگاری معرفی می‌شود. بر خلاف روال عادی افراد شاغل در این صنعت، او سر وقت به سر کار خود نمی‌آید و دائماً در حال ورود و خروج به ساختمان است؛ نوع پوشش او هم به کارکنان BBC شباهت ندارد. تمایز سم نه از روی اهمیت ندادن به حرفه‌ی خود، بلکه اتفاقاً برای تلاش او در تماس برقرار کردن با افراد مهم و تدارک مصاحبه‌هایی است که در نظرش واقعاً اهمیت دارد. او مسئول هماهنگی و انتخاب افرادی می‌باشد که قرار است با آن‌ها مصاحبه شود. پس از مشاهده‌ی عکس شاهزاده اندرو با جفری اپستین، تلاش می‌کند تا راه خود را به کاخ بلینگهام پیدا کند و اتفاقاً به دلیل همایش حمایت از کارآفرینان جوان در باکینگهام، موفق به این کار هم می‌شود، اما همکاران او در BBC  این مصاحبه را بی‌فایده می‌دانند. با این وجود، کمی بعد با دستگیری اپستین، همه می‌فهمند که این مصاحبه می‌تواند جزو جنجالی‌ترین مصاحبه‌های تاریخ قلمداد شود.

سم تدارکات مصاحبه را مهیا می‌کند ولی به دلیل منصب شغلی پایین خود، توانایی پیش بردن ماجرا را بیش از این ندارد. با این‌که بسیار مایل است خود همه‌کاره‌ی داستان باشد، ولی چاره‌ای ندارد تا ادامه‌ی ماجرا را به امیلی واگذار کند؛ شخص بالا رتبه‌ای که به رغم تفاوت چشم‌گیر در شخصیت‌شان، در پشت‌پرده احترام خاصی برای قابلیت‌های او قائل است. از این پس قصه به سمت اوج‌گیری تنش می‌رود و تا رسیدن به نقطه‌ی عطف، یعنی مصاحبه‌ی رو در روی شاهزاده اندرو و امیلی اوج می‌گیرد؛ سکانسی که فیلم به خوبی توانسته تنش و عجیب بودن مصاحبه‌ را، به پرده‌های سینما بیاورد و به مخاطب انتقال دهد. موضوعی جالب در فیلم این است که که زن‌ها با این‌که به وضوح در مسائلی با یکدیگر اختلاف دارند، اما برای هدف بزرگ‌تر این اختلافات را کنار می‌گذارند. در یکی از صحنه‌ها امیلی، سم را در حال تقلید از گفته‌های خود می‌بیند اما در سکانس بعدی وقتی سم میخواهد عذرخواهی کند امیلی سریعاً از موضوع رد می‌شوند که این نشان از بالغ بودن زن‌های پیش‌برنده‌ی داستان است.

 ضدیت بین دو گروه، یعنی تیم تهیه‌کنندگان مصاحبه و اعضای کاخ سلطنتی باکینگهام، پی‌رنگ اصلی داستان را تشکیل می‌دهد. تهیه‌کنندگان مصاحبه، یعنی امیلی و سم و اسمی، نماینده‌ی توده‌ی مردم و شاهزاده اندرو هم که مشخصاً نماینده‌ی قشر حاکم می‌باشد. باید گفت که هنر نمایی روفس سوئل در نقش شاهزاده اندرو بی‌نظیر است. اندرو فردی محاط شده در داخل دنیای اشرافی خود است که صرفاً منصبش، به او توهم داشتن کاریزما، شوخ‌طبعی و ادب می‌دهد. فیلم به خوبی این پیام را انتقال داده و به تصویر می‌کشد که می‌توان شاهزاده بود و در محیطی اشرافی زندگی کرد، اما جهان و وسعت دید بسیار کوچکی داشت. اندرو به این افق دید کوچک و دنیای توهمی خود ابداً واقف نیست و ما این را از واکنش افراد دیگر به رفتار و صحبت‌های او می‌فهمیم. البته که او به علت قدرت و توهم منصبش، به هیچ وجه متوجه واکنش اطرافیان نمی‌شود و اهمیتی هم نمی‌دهد.

اوج این قضیه را در هنگام مصاحبه می‌فهمیم. وقتی که امیلی، سم و اسمی و دیگر افراد از جواب‌های اندرو به سوالات امیلی متعجب و شگفت‌زده هستند، اندرو و تیمش در همان لحظه احساس موفقیت و رضایت می‌کنند چون به نظرشان مصاحبه به خوبی پیش‌ رفته و شاهزاده به خوبی سوالات پاسخ داده است و این از شگفتی سم به لبخند آماندا، منشی اندرو در حین مصاحبه کاملاً مشخص می‌شود. البته در اینجا فیلم تعلیق خوبی به وجود آورده و سعی می‌کند تماشاچی را هم در این ابهام قرار دهد که آیا واقعاً شاهزاده با این جواب‌ها دارد به خوبی مصاحبه را پیش می‌برد یا خیر؟

تقابل رسانه‌های سنتی و شبکه‌های اجتماعی؛ تقابل سلطنت و مردم


سپس این‌جا به پیامی دیگر از فیلم که پی‌رنگ داستانی را تشکیل می‌دهد، می‌رسیم. اگر شاهزاده اندرو و در کل خانواده‌ی سلطنتی، نماینده‌ی قشر سنتی و در عین حال حاکم جامعه هستند، پس روزنامه، این رسانه‌ی سنتی هم نماینده‌ی این قشر هستند؛ در صورتی که شبکه‌های اجتماعی نماینده‌ی قشر عادی مردم است. از آن‌جا که فیلم تیم تهیه‌کنندگان را در سمت عامه‌ی مردم قرار می‌دهد، پس تنش و تضاد بین مصاحبه‌کنندگان و خانواده‌ی سلطنتی، در لایه‌ای عمیق‌تر تضاد و تنش بین شیوه سنتی اطلاع‌رسانی و رسانه، یعنی روزنامه و شیوه جدید یعنی شبکه‌های اجتماعی است؛ به نقل از دیالوگی در فیلم، شبکه‌های اجتماعی باعث شده تا هر فردی صدا و قضاوت خود را داشته باشد. از این‌رو پس از مصاحبه، آماندا منشی اندرو، تدارکی می‌بیند تا خبرنگاران متصل به کاخ سلطنتی تفسیری جهت‌دار و موفقیت‌آمیز به مصاحبه‌ی اندرو داده و او را قهرمان و فردی صادق جلوه دهند. اندرو هم صرفاً با دیدن روزنامه، خیالش از بابت همه‌چیز راحت می‌شود و این خود دوباره نشان‌گر دنیای کوچک و بسته‌ی اوست؛ چون همزمان در شبکه‌های اجتماعی، مردم عادی واکنشی کاملاً متفاوت با گزارش درخواستی کاخ سلطنتی در روزنامه‌ها دارند و او را فردی دروغ‌گو، خنده‌دار و شیاد خطاب می‌کنند. در این‌جا با یکی از بهترین سکانس‌های فیلم روبرو می‌شویم؛ وقتی که اندرو در کاخ سلطنتی، با آن همه تزئینات و جواهر و لوازم اعیانی قدم می‌زند، اما خود سر تا پا پر از شرم و حقارت است، از آن سمت سم به ساندویچ‌فروشی می‌رود و صرفاً از خرید یک ساندویچ و قدم زدن در خیابان، پر از احساس رضایت و شادمانی است. مهم نیست که دنیای بیرونی فرد دارای چه تجملاتی است، تا از درون احساس رضایت و آرامش نکنید، هیچ چیز فایده‌ای ندارد، حتی اگر فرزند موردعلاقه‌ی ملکه باشید.

از نظر تکنیکی هم فیلم نمره قابل قبولی می‌گیرد. فیلم Scoop درگیر نمایشی تکنیکال با زاویه دادن به قاب‌ها و امثالهم نیست و صرفا سعی کرده که داستان را به خوبی به مخاطب انتقال دهد؛ از این رو با تدوین و قاب‌بندی‌های استاندارد روبرو هستیم. رنگ غالب فیلم آبی کدر بوده که حسی از فضای تعلیقی و سرد را در سرتاسر فیلم القا می‌کند، اما با استفاده از رنگ نارنجی ملایم در خلال رنگ آبی، همواره به مخاطب رگه‌هایی از امید و پیروزی داده می‌شود. تنها ایرادی که می‌توانم بگیرم استفاده از موزیک متن در برخی صحنه‌ها بود که حس می‌کنم می‌شد از آهنگ‌های بهتری برای القای حس مورد نظر استفاده کرد.

فیلم به صورت کلی امیدبخش است، حداقل از منظر و دیدگاهی که خود فیلم به مسائل نگاه می‌کند. با این‌که ما با روایتی از فاجعه قربانی شدن دختران زیر سن قانونی مواجهیم، در عین حال پیشرفتی در راستای محقق شدن برابری و عدالت در فیلم می‌بینیم. در انتهای داستان عدالت برقرار می‌شود یا دست‌کم مجرم به مجازات خود می‌رسد، حتی اگر قربانیان همچنان به حقوق تمام و کمال خود نرسیدند. در یکی از سکانس‌ها به خوبی تصویر با پیام فیلم هماهنگ شده؛ اسمی تهیه کننده‌ی بی‌بی‌سی، در حال دستور دادن برای تنظیم نور استدیو است و خواهان گرم‌تر کردن طیف نوری استدیو می‌باشد که به شکلی استعاده‌ای حاکی از بزرگتر شدن امید در فضای سرد و ناامیدی است. در اینجا سم و امیلی به همراه سگ خود وارد استدیو می‌شوند و دیالوگ جالبی از سوی امیلی گفته می‌شود :«سه زن و یک سگ… وقتی من کارم رو در BBC شروع کردم چنین چیزی رو در یک استدیو نمی‌دیدید.»
به هر حال از آن‌جا که احتمالاً همه‌ی افراد جریان ماجرای شاهزاده اندرو و جف اپستین و مصاحبه‌ی جنجالی امیلی با او را چند سال پیش در اخبار دنبال کرده‌اند، فیلم به خودی خود نکته‌ی هیجان‌انگیزی در داستانش ندارد، چون همه چیز برای مخاطب از قبل لو رفته است، که البته خود فیلم هم این را خوب می‌داند. برای همین به جای پرداخت به ماجرای سقوط شاهزاده و عزل او از مقامات سلطنتی، و جای مانور دادن روی خود مصاحبه، به زندگی افراد پشت‌صحنه‌ی مبارزه، به تصمیمات اخلاقی آن‌ها و به دگرگون شدن فضای رسانه‌ای دنیای مدرن می‌پردازد، که به خوبی از پس این کار برآمده است.
منبع: ویجیاتو