می‌گویند تاریخ را فاتحان می‌نویسند، اما کدام فاتح به اندازه هنر ماندگار و پابرجاست؟! باید اعتراف کرد تاریخ را هنر زمانه می‌نویسد، چرا که هرقدر هم که دست و پای هنرمند بسته باشد، چنان در لفافه کمر به نگارش جامعه خود می‌بندد که حتی از اوزان اشعار به‌جا مانده هم می‌توان فهمید روزگار چگونه گذشته است: «در آستین مرقع پیاله پنهان کن/ که همچو چشم صراحی زمانه خونریزست.» هنر نمایش نیز بواسطه پویایی و زنده بودنش و انتقال سینه به سینه، یکی از مهم‌ترین ابزارهای روایت تاریخ است، همچون تعزیه. «کابوس حضرت اشرف» حسین پاکدل نیز روایت امروزین و نگاهی مدرن به تاریخی معاصر است که زندگی قوام‌السلطنه را تعمیم داده و با ته‌مایه خیال تصویرش کرده است. حمیدرضا نعیمی، آرش فلاحت پیشه، بهنام شرفی، محمد صادق ملک، سوده شرحی، مهدی پاکدل، عاطفه رضوی، نیکی مظفری، صالح لواسانی، مجتبی بابایی فرد، امیرکاوه آهنین جان و کورش تهامی اجراگران این تاریخ سیار هستند که تا 23 اسفندماه از صحنه سالن استاد ناظرزاده کرمانی می‌گذرد.
 
 

پایگاه خبری تئاتر-ایران-شکوه مقیمی:

 جذابیت تاریخ و روایت خیالی آن برای شما در چیست؟
تئاتر تنه‌به‌تنه خیال پیش می‌رود؛ اگر خیال و رؤیا را از تئاتر بگیرید چیزی برایش باقی نمی‌ماند، همین‌طور تاریخ را. تئاتر نسبتی مستقیم با تاریخ دارد. معدنی که تئاتر را تغذیه می‌کند تاریخ است. اگر تئاتر نتواند به تاریخ بپردازد مطمئناً زمین می‌خورد، چون زمان حال چندان چیز دندانگیری برای گفتن ندارد. یادمان باشد که ما در ادامه‌‌ایم نه در آغاز. ما راهی که شروع شده است را ادامه می‌دهیم و سوار بر اندیشه‌های گذشتگان جلو می‌رویم و این مهم‌ترین آبشخور هنر نمایش است. از طرف دیگر، تاریخ هم به تئاتر نیاز دارد. اگر تئاتر نباشد نمی‌توان تاریخ را به این زیبایی تجزیه و تحلیل کرد و مخاطب را وادار به تفکر در مورد گذشته کرد.

 دیگر رسانه‌ها و هنرها هم با تاریخ بده و بستان دارند!
بله، تلویزیون، سینما و اشکال مختلف هنرها هم به تاریخ متصل‌اند اما هیچ‌کدام به اندازه تئاتر چنین نسبتی ندارند. تئاتر بیش از هر هنر دیگری از تاریخ تغذیه می‌کند و به تاریخ نور و روشنی می‌بخشد. شما در تئاتر می‌توانید هر روز از یک شخصیت تاریخی یا یک واقعه نگرشی نو ارائه کنید. شکسپیر 200 یا 400 سال پیش با شکسپیر امروز زمین تا آسمان فرق می‌کند، به طوری که شاید این دو دیگر هم را به جا نیاورند. زمانه شخصیت‌های خودش را بازتعریف می‌کند همان‌طور که آثار، قصه‌ها و اشعار خودشان را بسته به شرایط از نو تعریف می‌کنند. وقتی چنین دریای بیکرانی در اختیار ماست چرا قدرش را ندانیم و از آن استفاده نکنیم؟! بویژه تاریخ معاصر کشورمان که لحظه‌به‌لحظه‌اش سرشار از درام است.

 در واقع قوام‌السلطنه بهانه و نمونه‌ای برای بیان تاریخ است نه صرفاً برای نمایش سرگذشت و شخصیت خود او؟
بله، وقتی می‌خواهیم درامی را تعریف کنیم طبیعتاً پایه پی ساختمان این درام را  با قوام می‌زنیم. این پی و پایه می‌تواند یک واقعه باشد، مانند «مشروطه» که خود فی‌نفسه یک پی محکم برای ساختمان درام است، یا گلوله خوردن ناصرالدین‌شاه، یا مرگ میرزا تقی خان، یا شهریور 1320، یا کودتای 28مرداد، این‌ها همه واقعه هستند. از سوی دیگر شخصیت‌هایی وجود دارند که ذاتاً دراماتیک هستند، برعکس شخصیت‌های زیادی که بود و نبودشان منشأ هیچ اتفاقی نبوده و نیست، این اشخاص خنثی همیشه حیاتی نباتی دارند و در همه ادوار بوده‌اند، هستند و بعد از این هم بسیار خواهند بود ولی هیچ جذابیت دراماتیکی ندارند، همیشه دایره هستند، حرکتی نکرده‌اند که قاعده این دایره را بر هم زنند و از آن دور باطلی، که قرن‌هاست به دور خودش می‌چرخد مثل عدد6 در انگلیسی یا عدد 9 درفارسی و انگلیسی پویایی بیافرینند. اما آدم‌هایی هستند که در پوست خود نمی‌گنجند، از زمان و مکان فراتر می‌روند، در اقلیم‌ها و قبایل جای نمی‌گیرند و به خاطر اندیشه والایی که دارند متعلق به کل بشریت‌اند و جوامع را تکان می‌دهند، حالا یا به پیش یا به پس. بعضی از آنها همچون کالیگولا، آتیلا و هیتلر منشأ تخریب‌اند، اما با این حال انسان‌های عادی و پیرو قاعده‌ای نیستند، استثنا هستند. تئاتر به دنبال آدم‌های استثنایی با ویژگی‌های بی‌شمار می‌گردد؛ اگر هم یک آدم عادی را در نظر بگیرد قطعاً استثنائاتی را بر او سوار می‌کند. مثل کالی‌گی در «آدم آدم است» برشت، یا سامسا در مسخ کافکا.

 شخصیت احمد قوام دوسویه است، هم مستبد است و هم وطن‌پرست. کدام وجه این شخصیت برای شما جذابیت بیشتری داشت؟
مجموعه همین ویژگی‌ها. اولاً زمان زمامداری احمد قوام خیلی طولانی بود. او در زمان 6 پادشاه زندگی کرده و در کنار هر 6 تای آنها منشأ اتفاق و تحول بوده است. ثانیاً این آدم بیشتر از هر کس دیگری در تاریخ ما فراز و فرود داشته، آن هم فراز و فرودهای غیرقابل پیش‌بینی. قوام سیاستمدار باهوشی بوده، می‌دانسته کجا چه بگوید و چگونه رقبای خود را از میدان به در کند. ما تاکنون سیاستمداری با چنین پایه درایت نداشته‌ایم که بتواند با شخصیتی چون استالین، که بعد از شهریور 20، قدرتمندترین فرد مستقر آن مقطع تاریخی بوده است اینگونه مذاکره موفق بکند. استالین پیروز جنگ جهانی بوده و بر نیمی از کره زمین حکومت داشته است، اندیشه او بر بیش از نیمی از جهان سیطره یافته بود. آن‌وقت کسی چون قوام توانست از ابرقدرت جهان، بخشی از وطنش، آذربایجان را که در اشغال شوروی بود، آن هم با مذاکره و بدون دادن بهایی گزاف پس بگیرد. آذربایجانی که رسماً از ایران جدا شده بود، حکومت، رئیس‌ حکومت، حزب و مجلس جداگانه داشت. یادمان باشد آن موقع هنوز مملکت در اشغال بود و شاه جوان در هیچ معادله سیاسی به بازی گرفته نمی‌شد. البته در این میان تنها شخص قوام‌السلطنه مطرح نیست. بسیار مهم است که چه آدم‌هایی را با خودت همراه می‌کنی، اینکه بدانی مهره‌های شطرنج سیاست را چگونه بچینی که برنده بازی شوی و چه آدم‌هایی را کیش‌ومات کنی تا کار خود را پیش ببری. در زدوبند سیاسی و جریان قدرت همواره یک سری موافق و یک سری مخالف وجود دارد. ما هم در اول نمایش می‌گوییم «ایشان به همان اندازه که دعا شده‌اند نفرین شده‌اند». سیاست همین است، این اصلاً بد نیست، بهتر از این است که همه طرفدارت باشند، چون مطمئناً در آینده با یک چرخش جهت باد زمینت می‌زنند. سیاستمدار موفق کسی است که راه خودش را برود، بر مبنای عکس‌العمل تصمیم نگیرد، بلکه برنامه کاری و ابتکار عمل داشته باشد. ذات سیاست چنین طلب می‌کند. کارزار سیاست حتی وقت صلح هم پر از آشوب و تنش درونی است.

 من از میانه تئاتر احساس کردم کابوس حضرت اشرف کابوس خود من است، کابوس ملت من است، این حس چه اندازه به اندیشه شما نزدیک است؟
حس شما درست است. البته کار ما این نیست که برای مخاطب نتیجه‌گیری کنیم، وظیفه ما این است که اثر هنری را در معرض و دید تماشاچی قرار دهیم و هرکسی برداشت خودش را داشته باشد. اما این مهم است که شما در پایان نمایش می‌بینید که تمام شخصیت‌های ما در کابوس گم شده‌اند. همه ما در کابوس گذشته زندگی می‌کنیم، گذشته همواره همراه ماست، آشیان آرامش یا تشویش ما در گذشته بنا شده است. اشتباه 100سال پیش یک شخصیت در عرصه قدرت بر زندگی اکنون من و شما مؤثر است. همان‌طور که تصمیمی که مسئولان کنونی عرصه سیاست می‌گیرند بر لحظه‌لحظه زندگی ما و نسل‌های آینده تأثیر دارد. آیا فاجعه‌بارتر از این وجود دارد که وثوق‌الدوله، برادر قوام با همدستی نصرت‌الدوله، صولت‌الدوله و شاه وقت، احمدشاه، به شکل رسمی رشوه می‌گیرند تا عهدنامه خفت‌بار قیمومیت انگلستان بر ایران را امضا کنند؟ دردناک‌تر آنکه شاه مملکت علاوه بر آن رشوه کلان، ماهیانه 15هزار تومان آن زمان را می‌گیرد تا وثوق‌الدوله را در مقام رئیس‌الوزرایی حفظ کند! این اتفاق‌ها خیلی تراژدی‌اند. آنها با این خیانت، ظلم بزرگی را بر مسیر رو‌به‌رشد جامعه ایران روا کرده‌اند. این تصمیمات و خیانت‌ها فقط بر آن زمان تأثیر منفی نداشته، بلکه روی نسل‌های آینده هم تأثیر گذاشته‌اند. روزی عده‌ای ترکمنچای را امضا می‌کنند و حالا حقارتش با ما باقی است، همانگونه سربلندی وقایعی چون قرارداد ارزنه الروم ، پیروزی جنبش مشروطه و جنگ ایران و عراق برای ما باقی مانده است. اگر مثلاً جنگ جور دیگری پایان می‌یافت ما اکنون سرافکنده بودیم، ولی ما 8سال دفاع کردیم و بدون اینکه حتی یکبار جنایت جنگی در حق دشمن ما صورت گیرد و از این بابت احساس غرور می‌کنیم. اصلاً ایران هیچ‌گاه در طول تاریخ به جایی حمله نکرده و همواره حالت دفاعی داشته‌ است. مهم است که اینها در بستر اجرایی زندگی امروزه ما کارکرد داشته باشند، ما باید از گذشته برای حال و آینده استفاده کنیم نه اینکه اشتباهات را تکرار کنیم.

 چرا محمد مصدق را در کابوس حضرت اشرف نمی‌بینیم؟
مسأله ما زنده‌ یاد دکتر مصدق نیست، ما هیچ‌جای نمایش اسم خاص نمی‌آوریم، حتی نمی‌گوییم قوام و پسیان. چون شخص مسأله نمایش ما نیست، شخصیت و موقعیت دراماتیک مسأله ماست، وقتی نامی برده شود به شخص محدود می‌شویم. وقتی یک اسم کلی مثل حضرت اشرف را -که البته لقب خود قوام بوده‌ است- به کار می‌بریم تعمیم‌پذیری و دربرگیرندگی بیشتری خواهیم داشت. یکی از مسائلی که در سال‌های پایانی عمر قوام برای ما اهمیت داشت قبول مسئولیت قوام در بحبوحه اختلاف مصدق و دربار و گروه‌های سیاسی در در اوایل دهه 30 بود و صدور آن بیانیه تند معروف: «کشتی بان را سیاستی دگر آمد». کاری خطرناک که برخی عقلا معتقدند اشتباهی فاحش بوده است.

 چقدر پرداختن به ویژگی‌های شخصی قوام برایتان مهم بود؟ با توجه به اینکه این بار بر عکس دیگر کارهای تاریخی‌تان به ریش تاریخ و سیاست خندیده‌اید؟ البته به قول خودتان.
آن اقتدار و برخورد از موضع قدرت و دست بالای او را سعی کردیم تا جای ممکن بیرون بکشیم و سمت آن نرفتیم که شخصیت او را عین‌به‌عین نشان دهیم. برای همین به سمت تخیل و گروتسک و خواب‌درمانی رفتیم. کابوس و خیال این چیزها را همراه خود دارد، حتی می‌تواند تاریخ را دست بیندازد حتی اگر نیمچه لبخندی به آن بزند. باور کنید اگر قرار بود واقعیت شاهان و درباریان را مستند کار قرار دهیم در بسیاری از مواقع آنچه بوده آنقدر مضحک است که کسی باور نمی‌کند. واقعاً بعضی شاهان و حاکمان معاصر مصداق بارز یک دلقک مفلوکند تا شاه قدر قدرت.

 قوام چه مدت ذهنتان را درگیر کرد و نوشتن نمایشنامه و تمرین‌ها چقدر زمان برد؟
خیلی سال بود که با این کار درگیری ذهنی داشتم، همانقدر که درگیر کارهایی هستم که اگر عمری باقی باشد در آینده خواهم نوشت و اجرا خواهم کرد. من شش سال ذهنم درگیر قوام بود و دوست داشتم درمورد این موقعیت تاریخی و خود این شخصیت بنویسم. یک‌ سال نوشتن آن طول کشید و حدود چهارماه و نیم در تمرین‌ها با متن ور رفتیم و به این اجرای نهایی رسیدیم.
 متن در هنگام تمرین تغییر کرد؟
بله. متن روی کاغذ هویتی ندارد، وقتی به زبان می‌آید تازه جذابیت‌ها و اشکالاتش بیرون می‌زند و خودنمایی می‌کند. مثل پارچه می‌ماند که باید اندازه‌گیری شده برش بخورد تا مطابق قواره‌ها به هیئت لباس مقبولی جلوه کند. آن‌موقع می‌توان آن را اصلاح و پالایش کرد. این متن در دوران تمرین با کمک دراماتورژ نمایش ایمان افشاریان با حذف و اضافاتی که انجام شد تراش خورد و به این چیزی که شما تماشا کردید رسید.

 ممیزی هم خورد؟
نه اصلاً. حتی یک واو.

   دکورتان تا چه اندازه وامدار این کابوس و درام است؟
دکور، فعلی هنری در خدمت درام است تا آن را بهتر پیش ببرد. ما چیزهایی به‌ عنوان موقعیت و لوکیشن نمایش می‌نویسیم اما آنها در حد نوشته‌ باقی می‌مانند. طراح صحنه برداشت خود را از نمایش به شکل بصری جلوه می‌دهد تا نمایش بهتر دیده شود. ما طناب و رفتن به گذشته و کابوس را در نمایشنامه داریم و برایمان جذاب بود تمام وقایع روی یک «نشیمن با شکوه قدرت» اتفاق بیفتد. مبلی که ظاهراً چرخ دارد ولی درجاست و تکان نمی‌خورد. جنگ و دعوا سر همین مبل در ظاهر رونده است. جریان ساکن و مدام تکرار شونده قدرت! همه پادشاهان روی این صندلی می‌نشینند و فردایش دیگر نیستند. به همین سادگی! و این ناپایداری قدرت را طراحان صحنه ما، ایمان افشاریان و مهدی پاکدل به نحو احسن انجام داده‌اند.

 نمی‌خواستید شخصیت‌ها در گریم هم به واقعیت نزدیک باشند؟
برای نمایش ما ته‌رنگی از شباهت کافی است و ماریا حاجیها که برای این نمایش نامزد بخش گریم جشنواره تئاتر فجر در بین‌الملل هم بود انصافاً زحمت بسیاری برای کار کشید.

 شکستن خطوط زمانی و مکانی در کار از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ این درهم‌تنیدگی و شیوه روایت از کجا می‌آید؟
وقتی ما از ابتدا به سراغ کابوس می‌رویم و نمایش را با جنس سیال‌ ذهن روایت می‌کنیم، این شکست‌ها طبعاً بخش جدانشدنی روایت خواهند بود. خیال یعنی در هم شکستن زمان و مکان و حس. ما در این نمایش جدای از به هم ریختگی زمان از ابزار بسیار بسیار مؤثر و موفق هنرهای نمایشی بومی از‌جمله تعزیه برای به هم ریختن مکان و طی‌الارض استفاده کردیم. در اینگونه نمایش‌ها القای تغییر مکان به‌ راحتی انجام می‌شود. ما با یک جارو از تهران به مشهد و لاهیجان و فرنگ می‌رویم. این‌ها ابزار تعزیه هستند، تغییر لباس در صحنه، تغییر شخصیت و... متعلق به تعزیه، نمایش‌های روحوضی، سنتی، نقالی و پرده‌خوانی است که ما از همه آنها در نمایش خودمان بهره برده‌ایم. این‌ها گونه‌های نمایش‌های مختلف ایرانی است. در این نمایش‌ها یک جارو می‌تواند تفنگ باشد، یک عصا می‌تواند شمشیر و چپق و وافور شود. در این نمایش هاون کوکب  تلفن و سیگار و گیلاس می‌شود تا این جریان سیال و رؤیاگونه را بتوانیم بهتر القا کنیم. مجموعه اینها بود که به ما کمک کرد.

 اشتراک آثار شما در برجستگی نقش زن‌هاست؛ آیا زنان معاصر حاشیه قدرت و در کل زندگی اجتماعی زنان دغدغه‌ای جدی برای شماست؟
برای من جذاب است که بتوانیم زنانی را پیدا کنیم که در جریان تاریخ تأثیرگذار بوده‌اند که با دریغ و افسوس بسیار انگشت‌شمار هم هستند. در تاریخ معاصر تقریباً زنان مؤثر بوده‌اند و روز‌به‌روز تعداد آنها بیشتر می‌شود. پیش از آن زنان جریان ساز مطلقاً اندک بوده‌اند. چون آسیب‌پذیری بیشتری داشتند و در حقیقت تا همین اواخر و حتی همین الان هم کسانی هستند که اصلاً زن را محلی از اعراب نمی‌دانند و به این بخش از خلقت و تأثیر گذاری‌اش هیچ اعتقادی ندارند. من از دامن یک زن به دنیا آمده‌ام، با زنانی در خانواده و اجتماع همنشین هستم، دختر دارم و این خیلی فاجعه است که بنشینم و اجازه دهم به زن‌ها اینگونه و تا این اندازه مهیب و دور از مروت توهین شود، ولی متأسفانه ما جایی در قانون نداریم که زنان نمی‌توانند به ورزشگاه بروند اما در عمل چنین امکانی وجود ندارد. البته این محدودیت‌ها بزودی تمام می‌شوند، این‌ها همیشگی نیستند چراکه خلاف فطرت بشریت و آفرینش‌اند.

 کابوس زن‌هایی که در حاشیه قدرت‌اند چیست؟
در آخر نمایش ما، زن قوام شروع به واگویه ذهنی می‌کند: «من وانمود کردم دخالت داشتم در مهمات، نداشتم که، نه من، هیچ زنی نداشت، تاریخ ما یک حمام مردانه است.». حضرت اشرف در پاسخش می‌گوید: «تمام اختیار زندگی من با شما بود، دخالت نداشتید؟!» خانوم جواب می‌دهد: «من فقط اختیار دل خودم را داشتم که مردم را از این همه وابستگی به سیاست دور کنم که نتوانستم». ولی به هر صورت ما قدرت این زن را در آنجایی که با تقی‌خان برخورد می‌کند می‌بینیم، آنجایی که خواب‌درمانی را پیش می‌برد و در کل این خانوم است که زندگی را مدیریت می‌کند. ما نمی‌توانیم بپنداریم که مردی فی‌نفسه به‌تنهایی منشأ رشد و اتفاقات مهم باشد و از نقش زنان همراهش غافل شویم. همیشه در کنار مردان زنانی بوده‌اند که یا بازدارندگی داشته‌اند یا پیش‌برندگی. در «حضرت والا» ایران تیمورتاش را به نمایش گذاشتم، در «عشق و عالیجناب» ملک‌تاج را و در «رقص زمین» شخصیت عاطفه را و... همان‌طور که گفتید زنان در آثار گروه ما «گروه تئاتر همیشه» نقشی محوری دارند. من معتقدم نمی‌توانیم نقش زنان را، هرچقدر هم که دور باشند نادیده بگیریم. امیدوارم روزی زنانی را که در تاریخ ما مؤثر بوده‌اند روی صحنه جلوه دهیم. در مورد ملکه رکورد شکن انگلستان تا همین الان ده‌ها نمایش و فیلم سینمایی و سریال عظیم تهیه شده است و هنوز هم می‌شود. آن‌وقت ما به‌راحتی از کنار زنان تاریخمان می‌گذریم.

 چرا همسر دوم قوام را لال و شبیه سایه‌ای نمایش دادید که گویی هیچ‌کس او را نمی‌بیند جز قوام، آن هم در یک صحنه؟
اینها سمبلیک هستند، بعضی از اتفاقات چون بسیار به زمانه حاضر و به خود ما نزدیک هستند و ما نمی‌خواهیم آنها را منطبق بر واقعیت نشان دهیم و برای نمایش و بیان آنها از نمادها و سمبل‌ها استفاده می‌کنیم تا برداشت کلی خود را بگوییم. آن زن دوم نماینده عوام است، یک دختر جوان دهاتی که با قوام 70ساله ازدواج می‌کند تا برای او بچه بیاورد. او را به نمایندگی از مردم، لال فرض کرده‌ایم و دست آخر هم می‌فهمیم که او لال نیست کسی صدایش را نمی‌شنود. ما اینجا بار اصلی زندگی قوام را، باری که در صحنه ما وجود خارجی ندارد اما مخاطب می‌تواند آن را متصور شود، همواره بر دوش نوکر و کلفت گذاشته‌ایم، طناب را این دو باید «بکشند یا وابکشند»، بچه را آن زن باید به دنیا بیاورد و بار همه سفرها و سختی‌ها روی دوش او یعنی عوام است و همه نمادی از تأثیری است که ذات سیاست، دولتمردان و صاحبان قدرت بر زندگی مردم عادی دارند.

 یا همان دوربین خیالی که دست نوکر می‌دهند!
بله، در آن اسباب سینماتوگراف و فیلم  پرکردن خیالی نوکر تنها هندل دوربین را می‌چرخاند و نمی‌تواند جلوی آن باشد زیرا این دوربین عین چشم تاریخ قرار است کسان دیگری را ثبت و ضبط کند و نشان دهد.

 در کار بعدی شما باید منتظر کدام شخصیت تاریخی باشیم؟
یک سری شخصیت‌ها هستند که باید خودشان آدم را صدا کنند، گاهی حوادث و شخصیت‌هایی ما را جار می‌زنند و گیر می‌اندازند، عین چاله‌ای هستند که تو را به زمین می‌زنند و طنابشان تو را گیر می‌اندازد. ممکن است این حادثه امروزین باشد مثل «رقص زمین» که موضوعش-زلزله به ظاهر زمینی تهران- محدودیت زمانی ندارد، یا «سمفونی درد» که درمورد شکنجه و رنج‌های بشری است، از ابتدای تاریخ بوده و ادامه دارد. اینکه بشر چقدر به خودش رنج وارد می‌کند، رنج امری نسبی است. اما برای سال آینده می‌خواهم نمایش عمیقی را به اسم «نقال فیلم» که خیلی دوستش دارم در تابستان اجرا کنم؛ این کاری بسیار سنگین و تأثیرگذار است. در اواخر سال هم «گزارش به آکادمی» را بازاجرا کنم که دوسال پیش به دعوت دوست هنرمندم جلال تهرانی در مکتب تهران اجرا کردم. ایده‌ها و کارهای سخت دیگری هم در ذهن دارم، یکی «شاهزاده خانوم اندوه»، داستان زندگی عزت‌الدوله زن امیرکبیر که سرنوشت بسیار تراژیکی داشته که البته بخش‌هایی از این نمایشنامه نوشته شده است. دیگری امینه، زن دیگری است که دوست دارم، نمایشنامه او را بنویسم و اجرا کنم. یک طرح هم برای اجرای اثری باشکوه از شخصیت والای حضرت زینب سلام‌الله علیها دارم با نگاهی ویژه و بکر که امیدوارم روزی اجرا کنم. شخصیت‌های معاصرتری هم در ذهنم هست که بتوان روی آنها کار کرد. خلاصه ماییم و انبوه آرزوها و رؤیاهای بی‌پایان.

 پس بیشتر سراغ شخصیت‌های سیاسی می‌روید؟
نه، اتفاقاً اینها کسانی هستند که سیاست بر آنها تأثیر گذاشته نه آنها بر سیاست. بیشتر، وجوه انسانی شخصیت‌ها مدنظر من است، اینکه سیاست چقدر می‌تواند آدم‌های نزدیک به خودش را زیر پا له کند. در مورد عزت‌الدوله بگویم که دختر 15، 16ساله‌ای است و در هیچ لحظه‌ای هیچ‌گونه اراده‌ای از خود نمی‌تواند داشته باشد؛ شاه تصمیم می‌گیرد او را به عقد  امیرکبیر که 47،  48سال داشته دربیاورد تا شاید با این پیوند رابطه‌اش با صدراعظم اصلاح شود. امیرکبیر را هم مجبور می‌کند با سه بچه از زن اولش جدا شود. سه سال بعد امیرکبیر را می‌کشند و بچه‌های عزت‌الدوله، تاج‌الملوک و همدم‌الملوک را از او می‌گیرند و به زور او را به پسر دشمن خونی یعنی فرزند میرزا آقاخان می‌‌دهند. در طول سالیان مادر و برادرش او را حدود هفت مرتبه مجبور به ازدواج‌های متعدد و ناخواسته می‌کنند. سرگذشت او نهایت تراژدی است اما کسانی که این داستان‌ها را نمی‌دانند خیال می‌کنند یک شاهزاده خانم در اوج خوشبختی زندگی کرده است در حالی که او سرشار از اندوه و بی‌پناهی است.




 



صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater

اخبار تئاتر:

ایوب آقاخانی با مشعلی در آشوب در رادیو فرهنگ

"پرویز جاهد" به جمع داوران جشنواره ناظرزاده کرمانی پیوست

تمدید مهلت ثبت‌نام در «جشنواره‌ تئاتر سوره»

سامان احتشامی به گروه محمد رحمانیان پیوست

نامه‌های هنریک ایبسن منتشر شد

اجرای «حرف بزن مده آ» در جشنواره CHELoVEK روسیه

افتتاح نمایش «مانوس» با صدای یک پناهجوی زندانی

افزایش دو برابری بودجه تئاتر قطعی است

هدیه آذرنگ به نامزدهای تئاتری جشنواره فیلم فجر

ویولن تایتانیک دوباره اجرا می شود

نمایشنامه یک صحنه برای یک نفر منتشر شد

3 نمایش پایانی تماشاخانه ایرانشهر در سال