پایگاه خبری تئاتر-روزنامه اعتماد-بابک احمدی: مسائل اجتماعي در دو نمايشنامه اخير شما پررنگتر به نظر ميرسد؛ چه عاملي موجب اين رويكرد ميشود؟
قصه تمام نمايشنامههاي من از ابتدا به اشكال مختلف اجتماعي بوده و به طبقهاي كه اصطلاحا با عنوان طبقه متوسط ميشناسيم، ارتباط داشت. اما تفاوت در افزايش شناخت من از اين طبقه طي ٢٠ سال گذشته است و بر مبناي همين افزايش تجريه و شناخت، جزييات موجود در نمايشنامههايم نيز بيشتر شده است. از طرفي ديگر ترسم در انتخاب موضوعها ريخته و بيپرواتر شدهام. اصولا جامعه امروز هم شاهد شرايط متفاوتي است و در اين مدت اتفاقهاي اجتماعي- سياسي متفاوتي رخ داد و گسترش فضاي مجازي نيز موجب افزايش آگاهي مردم شد؛ ديگر نميتوان خيلي چيزها را از مردم پنهان كرد.
بيپرواتر شدن شما نتيجه افزايش تجربه بود يا پررنگ شدن مسائل اجتماعي؟
يك دليل عمده اين بيپروايي، قطعا محصول پررنگ شدن مسائل اجتماعي است. ولي دليل ديگر هم وجود دارد كه به نكته اول بيارتباط نيست. خشم فروخوردهاي در همه ما وجود دارد كه به صورت متفاوت بروز ميكند و مردم براي اعلام وجود اين خشم شيوههاي متفاوت انتخاب ميكنند. ديگر نميشود كتمان كرد كه ما ملت عصباني هستيم و نويسنده و هنرمند هم در پي آسيبشناسي و كالبدشكافي اين مساله است. تلاش كردم با نمايش «مافيا» نشان دهم دقيقا از فضاي موجود چه دريافتي دارم و اينكه چه بخشي از وضعيت فعلي محصول عملكرد ما مردم است. نبايد همواره دشمن را مقصر بدانيم؛ اينجا مقصودم از دشمن، دشمن سياسي نيست. بلكه بايد ببينيم هر يك از ما چه عملكردي داشتهايم كه چنين شرايطي به وجود آمده است. اگر ميبينيم ديگران درست رانندگي نميكنند شايد به خود ما هم بازگردد. معتقدم روابط اجتماعي وقتي گامي رو به رشد برميدارد كه هر يك از ما ابتدا خودمان را اصلاح كنيم. به اين ترتيب خواهيم ديد جامعه خود به خود اصلاح ميشود.
در دههاي وارد اين عرصه شديد كه اجراي نمايشنامههايي با مضامين اجتماعي در تئاتر ما بيشتر شده بود. اما كدام نويسنده يا كدام كارگردان شما را به ادامه اين راه ترغيب كرد؟
من كارم را در دههاي آغاز كردم كه نمايشنامهنويسان ايراني زيادي مشغول نبودند و بيشتر بر آثار خارجي متمركز بوديم. در دانشگاه هم بيشتر همين آثار تدريس ميشد و چهرههايي مانند زندهياد سمندريان اصلا نمايشنامههاي ايراني را قبول نداشتند. بنابراين من هم نمايشنامهنويسي را با آثار خارجي ياد گرفتم و از بين آنها، نوع نگارش تنسي ويليامز همواره برايم جذاب بود. ولي از سويي هم شاهد هستيم بيشتر نمايشنامههاي خارجي اصلا دغدغه جامعه امروز ما را ندارند و مسائل خودشان را مطرح ميكنند.
مثلا محمد يعقوبي روي موضوعهاي سياسي اجتماعي جذاب براي مخاطب دست ميگذاشت. آيا اين مسائل همچنان دقيق و به روز در آثار مطرح ميشوند؟ يا سير درست را طي كردهاند؟
من به عنوان يك تئاتري از همهچيز از جمله همكارانم تاثير ميپذيرم. از رفتار عابران پياده، دوست و همسايه گرفته تا ديگراني كه در طول روز با آنها در ارتباطم. ولي ميخواهم بر اين نكته تاكيد كنم كه جالب است نه تنها در ٢٠ سال اخير كه معتقدم طي ٦٠ سال گذشته هيچ چيز در مملكت ما تغيير چنداني نداشته و ما همچنان با يك سري نگرانيها يا مشكلات تكراري مواجه هستيم. فقط به مرور زمان و به فراخور شرايط زمانه بر تعداد آنها افزوده شده است. گاهي مطالبي ميخوانيم، ويديويي در فضاي مجازي منتشر ميشود يا نامههاي خصوصي بعضي چهرههاي شناخته شده به بيرون درز ميكند و ما ميبينيم تفاوت زيادي بين امروز و آن روزگار وجود ندارد؛ فقط آدمها كمي عوض شدهاند، بدون آنكه آگاهي اندكي عميق شود. ظاهر امر اينطور است كه ناچارا همراه با اين موج پيش آمدهايم. همچنان عدهاي ميگويند احمدينژاد عجب جراتي داشت در تلويزيون عليه هاشمي رفسنجاني صحبت كرد. يعني هنوز هم شاهد نگاههاي سطحي به مسائل سياسي و اجتماعي هستيم و تحليل وجود ندارد. اين حفره دموكراسي است كه بدون آگاهي بخشي درست از مردم، توقع مشاركت دارد يا راي يك دكتراي علوم اقتصاد و علوم سياسي را با راي يك فرد عامي بدون تحصيلات برابر ميداند.
فكر ميكنيد دغدغههاي اجتماعي ما در طول ٥٠ يا ٦٠ سال گذشته ثابت مانده است.
بله و فقط بايد تلاش كنم قصه جديد بياورم و نگاه متفاوتي نسبت به آنچه قبلا وجود داشته مطرح كنم. وقتي بيشتر دقت ميكنم، قصه نخستين نمايشنامهام امروز همچنان قابليت طرح شدن دارد و فقط بايد شكل ارايهاش را به روز كنم. متاسفانه قصهها در كشور ما به راحتي كهنه نميشوند و تاريخ مصرفشان را از دست نميدهند و اين خيلي خوب نيست.
منظور از درز نامهها، خصوصي بزرگاني است كه اين اواخر منتشر شد؟
بله نه تنها اين نامه كه وقتي نامه جلال به سيمين يا هر چهره شناخته شده ديگري را مطالعه ميكنيم، ميبينيم جامعه ما از اين نظر چه ثباتي دارد. ثباتي كه تاسف آور است و آدمها همان فرهنگ سابق را مثل دوي امدادي به يكديگر انتقال ميدهند. گويي همچنان همان نگاه در خانوادهها، ادارهها و روابط اجتماعي و عاطفي حاكم است. بنابراين خيلي عجيب نيست اگر مسائل و دغدغهها نسبت به ٢٠ سال قبل تغيير چنداني نكرده باشد. چون در محتوا چيزي تغيير نكرده و تنها در قالب شاهد تفاوتهايي هستيم كه همه ما هم تلاش ميكنيم اين تغيير قالب را در تئاتر هم ارايه كنيم و موضوعها تقريبا ثابت هستند.
يعني تئاتر ما متناسب با شرايط جامعه زمان خود پيش آمده؟ چون گاهي حس ميكنيم تئاتر در مواجهه با مسائل روز چندان پويا نيست و همچنان درجا ميزند.
به نظرم نميتوانيم بيانصافي كنيم و بگوييم تئاتر اصلا حركت رو به رشدي نداشته ولي شايد سرعت حركت كمي كند باشد. همچنان معتقدم تئاتر ما در يك دورهاي بسيار شكوفا شد و آن هم دوره هشت ساله دولت آقاي خاتمي بود. زماني كه فضاي فرهنگي باز شد و به جوانها اجازه فعاليت دادند. جوان هم يعني فكر نو، شجاعت و جسارت؛ حتي اگر كيفيت كارها به دليل تجربه كم هنرمندان به حد مطلوب نرسيده باشد. من يكي از افرادي هستم كه آن زمان امكان كار به دست آوردم. آن سالها جوانان به راحتي اجازه كار پيدا نميكردند، سالهاي ٧١ و ٧٢ وقتي به تئاترشهر ميرفتيم با اجراهايي مهجور مواجه ميشديم و اصلا شور و شوقي ايجاد نميشد كه بگويم همه حسرت اجرا در تئاترشهر را داشتند. ولي وقتي ماجراهاي سياسي سال ٧٦ پيش آمد به واسطه تغيير فضاي اجتماعي و حضور چهرههاي فرهنگي در راس وزارت فرهنگ و ارشاد دولت اصلاحات چنان شوري بين اهالي هنر ايجاد شد كه همه ميخواستند كار كنند. نتيجه اعتماد به نسل جوان هم بعدا به وضوح ديده شد؛ حتي اگر اوايل دهه ٨٠ شاهد اجراهاي به ياد ماندني هنرمنداني مثل محمد يعقوبي، عليرضا نادري، محمد رحمانيان، حميد امجد، كوروش نريماني، نادر برهاني مرند، نغمه ثميني، فرهاد مهندسپور، جلال تهراني، اميررضا كوهستاني و بسياري ديگر بوديم محصول همان دوران است. حقيقت اين است كه اگر من سال ٩٤ بعد از ١٢ سال به تئاتر بازگشتم و تماشاگر از نمايش استقبال كرد شايد به دليل سابقهاي بود كه از قبل سراغ داشت. در دوران اصلاحات براي هنرمندان احترام قايل بودند و براي اهالي تئاتر حقوق در نظر ميگرفتند. مثل امروز نبود كه همه هزينه روي دوش گروه باشد ولي شايد اين هم سازوكار امروز است.
همين اتفاق در نيمه دوم دهه ٨٠ به ويژه بعد از سال ٨٨ و خانهنشيني بعضي هنرمندان باتجربه هم رخ داد، ورود چهرههاي جوان آسان شد. اين دو تجربه چقدر متفاوت است؟
شايد من ١٢ سال كار نكردم اما يك تصميم شخصي بود و بعضي هنرمندان هم به همين منوال تصميم گرفتند. البته بعضي هم اجازه فعاليت نداشتند و مجبور به خانهنشيني شدند. من در شروع فعاليت حرفهاي فكر ميكردم طبيعي است اگر سختگيريهايي وجود داشته باشد اما بعد از پنج تجربه شاهد بيشتر شدن فشار و سختگيري بودم كه غيرقابل پذيرش به نظر ميرسيد. از طرفي چون فرصتها در كشور ما اندك است هميشه در غياب هنرمندان با تجربه و ورود جوانها است كه استعدادها بروز و ظهور پيدا ميكند؛ به اين معني كه حتما بايد يك عده نباشند تا عده ديگري فرصت حضور پيدا كنند. قسمت دوم ماجرا يعني حضور جوانان اتفاق خوبي بود و چه خوب كه نتيجه كار هم نشان داد فرصت در اختيار افراد داراي صلاحيت قرار گرفت نه عدهاي فرصت طلب نالايق.
بحثم اين است كه در سالهاي پيش از ٧٦ به واسطه شرايط انقلابي حاكم و وقوع جنگ فضايي به وجود آمد كه كار تئاتر دشوار شد. ولي نسل جوان از ويژگيهاي فرهنگي و تربيتي نسل قبل از خود برخوردار بود. اما بعد از ٨٨ وضعيت متفاوتي حاكم شد كه از يك انقطاع نسلي و فرهنگي جدي پرده برداشت.
ببينيد وقتي از نسل جديد صحبت ميكنيم بايد ويژگيهاي روحي و شرايط اجتماعي كه در آن بزرگ شدند را در نظر بگيريم. به نظرم اگر شاهد بعضي رفتارها در اين نسل هستيم حاصل همان خشمي است كه بر تمام جامعه سايه انداخته و بخشي از آن به دوراني بازميگردد كه اينها كودكيشان را در آن سپري كردهاند. حداقل كودكي ما به خشم نگذشت و در دوره جنگ هم اينطور ياد گرفتيم كه هميشه همهچيز در دسترس نيست. آموزه همزمانِ خانواده، مدرسه و جامعه كه همواره وعده ميداد اگر صبر كنيم اتفاقهاي خوش از راه خواهد رسيد. اينها بچههاي بعد از جنگ هستند ولي ما فرزندان خود جنگ هستيم. درست است كه جنگ چيزهايي را ميگيرد اما در مقابل چيزهايي هم با خود به همراه دارد، به عنوان نمونه بين مردم جامعه «همدلي» به وجود ميآورد و من هرچقدر آن سالها را مرور ميكنم به خاطر ميآورم كه براي نيازهاي اوليه صف بود اما مردم ايستاده در صفها آنقدر عصباني نبودند. حتي اگر كالاهايي روي دست دولت مانده بود در فروشگاهها به خريد اصلي مردم اضافه ميكردند و صداي هيچكس هم در نميآمد. امروز از روي هم رد ميشوند و همين موجب شده اين تصور به وجود بيايد كه بايد در شغلشان هم از روي هم رد شوند. حالا بايد ببينيم اين رفتارهايي كه در نسل جديد ديده ميشود چقدر پايا است و بين مخاطبان خريدار دارد كه به نظر خريدار هم دارد.
يعني از دوره بگم بگم اين مبنا گذاشته شد؟
دقيقا، يعني الان يك بياخلاقي در جامعه حاكم شده كه من به عنوان شهروند ايراني اگر بياخلاقي نكنم بايد انتهاي صف بمانم. جامعهاي كه اگر شما يك روز تصميم بگيريد حين رانندگي، بين خطوط برانيد موجب تصادف و به هم خوردن وضعيت رانندگي ديگران ميشود و اين كليت حاكم بر تمام شوون جامعه است. شما اگر بخواهيد بر مبناي قواعد زندگي كنيد بايد منتظر ناسزاها و قرار گرفتن در خطر مداوم باشيد؛ حتي احتمال دارد به هدف نرسيد. اگر روزي از خانه بيرون آمدم و ديدم وضعيت رانندگي درست شده آن زمان ايمان ميآورم تمام امور جامعه روي روال نظم قرار گرفته است. شرايط به گونهاي شده كه همهچيز را نسبي عنوان ميكنند و من از اين عبارت بسيار بدم ميآيد. فردي را ميبينيم كه به همسرش خيانت ميكند و بعد ميگويند امور نسبي است، قضاوت نكنيد «بايد ببينيم چه اتفاقي افتاده كه خيانت ميكند!» چه كسي به ما حق خيانت ميدهد؟ اگر طرف مقابل دست به عمل خلاف زد آيا مجوز كار اشتباه براي ما هم صادر ميشود؟ به اين ترتيب فقط راه را براي بياخلاقي باز ميكنيم. قبول دارم كه قانون هم نقص دارد و درست عمل نميكند و موجب ميشود هركس بخواهد خودش عدالت را جاري كند.
بازتاب اين مسائلي كه اشاره كرديم در نمايش «مافيا» هم ديده ميشود اما اگر قرار باشد فقط شاهد بيان پلشتيها باشيم اصلا به اصلاح اميدي هست؟
من تلاش كردم پلشتيها را بگويم اما از طرفي به اصلاح هم اشاره كنم. اينكه بايد اصلاحات را از خودمان آغاز كنيم. چون نميدانم راه اصلاح هر فرد چيست و فقط ميدانم بايد خودخواهي را كنار بگذاريم. جملهاي هم در متن وجود دارد كه ميگويد «يك ذره اخلاق حاليمون نيست، ولي ادعامون دنيارو برداشته». من راهحل ندادم ولي به نظرم روي مبحث درستي دست گذاشتيم. تلاش كردم بازنمايي كنم و بگويم بايد اصلاح شود اما اينكه راهحل چيست؟ نميدانم.
انتخاب بازي «مافيا» براي بيان مسائل هم هوشمندانه بود چون هنگام اجرا بسياري از تماشاگران بهشدت درگير شدند.
اگر شما هم قوانين اين بازي را بدانيد بسيار درگير خواهيد شد چون بسيار جذاب است. بعضي از تماشاگران به شكل گروهي براي تماشاي نمايش ميآمدند و گاهي جذابيت ماجرا به حدي ميرسيد كه احساس ميكرديد الان به وسط صحنه ميروند.
از همينجا بحث فرم اجرا مهم ميشود چون به نظر ميرسد قابليت اجراي تعاملي (interactive) دارد. چرا تماشاگر را بيشتر درگير نكرديد؟
تلاش كردم كه ارتباط تماشاگر و اجرا بيشتر شود و موضوع نمايش و شخصيتها براي بيننده ملموس باشد. گاهي پيش ميآمد كه تماشاگر ميگفت بعضي از اين شخصيتها در جمعهاي خانوادگي ما حضور دارند. كاراكترها برايش آشنا بود يا بخشي از خودش را روي صحنه ميديد. اما جايي كه بحث شخصيتهاي گمشده داستان پيش ميآيد براي بعضي اين تصور پيش ميآمد كه منظور يك وبلاگنويس است ولي شخص غايب يك روزنامهنگار است، فقط نام نياوردم تا كل ماجرا زير سوال نرود. راستش خودسانسوري كردم و كارم اشتباه بود. اين نگراني به هرحال وجود دارد كه كل اجرا هوا شود! بنابراين بياييد تصور كنيم با شخصي اهل مطالعه و انديشمند مواجه هستيم. چه تفاوتي بين يك وبلاگ نويس يا روزنامهنگار وجود دارد كه با قلم خود به نقد مسائل ميپردازد. حالا يك كارگر وبلاگي دارد و از اين طريق به بيان مشكلاتش ميپردازد؛ چه ايرادي دارد؟ در نهايت من هم از تيغ سانسور ترسيدم. بعضي هم تاكيد داشتند چرا قصه منير و شهرام را پررنگ نكردم؟ پاسخ اين بود كه نمايش درباره آدمهايي نيست كه گذاشتند و رفتند، اتفاقا درباره ما است كه ماندهايم. تلاشم در نمايش «مافيا» نگاه نقادانه به مردم بود نه حاكميت؛ چون كم و كاستيهاي حاكميت كه روشن است ولي شده تا به حال درباره كاستيهاي مردم صحبت كنيم؟ همهاش در حال تعريف و تمجيد از مردم هستيم ولي واقعيت اين است كه از يك زماني به بعد خودمان را بيش از هر عامل ديگري مقصر ميدانم. من اگر تقصير نداشته باشم يك نفر مانند احمدينژاد بر مسند قدرت نمينشيند، وقتي نشست، همه ما مقصريم. متاسفانه ما هميشه براي افرادي كه بزرگتر و پدرسالار را نقد كردهاند هورا كشيدهايم. من واقعا از بازگشت آن تفكر هراس دارم چون بايد دوباره منتظر مميزيهاي آنچناني در فرهنگ و هنر باشيم. همين الان وقتي چند جمله از نمايشنامه حذف ميشود حال گروه تا مدتي خراب است. مثلا در همين نمايش «مافيا» اتفاقي افتاد كه ماجراي نمايش «بهمن» تداعي شد و در نهايت ناچار شديم درباره ادامه دادن يا توقف اجرا جلسه برگزار كنيم.
نميشد در فرم كمي بلند پروازانهتر پيش رفت و به تماشاگر امكان مشاركت بيشتر داد؟
به اين موضوع هم فكر كردم ولي به نظر هدايت و كنترل ماجرا بسيار دشوار ميشد. بازي مافيا اصولا جذاب است به حدي كه ميتوانيد ساعتها بنشينيد و بازي يك گروه ١٥ – ١٠ نفره را تماشا كنيد. اينجا ما بايد زمان را براي مخاطب به يك ساعت و نيم تقليل ميداديم و نكته اين بود كه فرم تعامليتر چه كاركردي داشت؟ به ويژه كه متن را چهارسال قبل نوشته بودم و اجرا داشت به تعويق ميافتاد و ميخواستم كار هرچه سريعتر روي صحنه بيايد. به هرحال موضوع جذابي بود و امكان داشت به ذهن هنرمند ديگري برسد. از سويي برايم مهم بود كه قصه اصلي را به درستي روايت كنم و در مرحله بعد بازي مافيا در اجرا درست پيش برود و در نهايت هم ارتباط بين اين دو به درستي برقرار شود. كار خيلي سختي بود و همكاري و همدلي گروه بازيگران بسيار در پيشبرد هدف كمك كرد.
اين حذفي كه در بازي «مافيا» اتفاق ميافتد به راحتي در جامعه و در ميان هنرمندان تئاتر هم رخ ميدهد. درحالي كه انتظار نداريم مثلا غيبت سوسن تسليمي به اين راحتي پذيرفته شود طوريكه هيچوقت يادي از او نكنند.
اين مافياي حاكم بر اجتماع است كه در خانواده تئاتر به عنوان اجتماع كوچكي در دل اجتماع بزرگ رسوخ ميكند. نميتوانم بگويم يكديگر را خيلي راحت فراموش ميكنيم ولي خيلي ساده افراد را به پستوي ذهن ميفرستيم و از ياد ميبريم. يكي از حرفهايم در نمايش همين است كه نبايد آنقدر راحت فقدان يكديگر را بپذيريم. همانجا كه يكي از شخصيتها ميگويد «فلان مساله به تو چه ارتباطي دارد؟ بنشين و به زندگي خودت برس» متاسفانه اين تفكر حاكم بر جامعه است.
در مقاطعي پيوستگي اجرا رها ميشد و ديگر از انسجام قبل مثل زمان مافيا بازي كردن خبري نبود. شايد تمركز زياد روي اجراي درست بازي موجب شد.
هيجان زياد ناشي از بازي مافيا مهمترين دليل اين اتفاق بود. چون هم به مخاطب و هم به بازيگران نمايش هيجان زيادي تحميل ميكرد. همانطور كه حتما ديدهايد هنگام اجرا دعوا و پرخاش نيز اتفاق ميافتاد و مجموعه مسائل موجود، ايجاد يك فضاي تنفس براي تماشاگر را ضروري ميكرد. از طرفي بايد راهي در نظر ميگرفتيم كه روابط بين شخصيتها زياد تحت تاثير اين بازي قرار نگيرد. يعني بايد تناسبي به وجود ميآوردم تا حرارت كاهش پيدا كند و احتمالا همين موجب شد اين پرسش را مطرح كنيد. يعني با يك بازي مهيج به اسم مافيا مواجه هستيم كه ما را به نقطه اوج ميرساند و در مقابل بعد از پايان بازي شاهد فرود هستيم كه امكان دارد به گسست در اجرا تعبير شود. به نكته ديگري هم بايد اشاره كنم؛ اينكه ما ميدانيم وقتي خانوادههاي ايراني كنار هم جمع ميشوند فقط مافيا يا بازيهاي ديگر كه انجام نميدهند، بههرحال در كنار اين بازيها، بزمهاي شادي و موسيقي وجود دارد ولي ما امكان نشان دادن اين موارد را روي صحنه نداشتيم. شايد اگر چنين اجازهاي وجود داشت و خرده ماجراهاي ديگري نيز بين بازي مافيا و سكوتهاي بعد از بازي قرار ميگرفت پيوستگي بهتري به وجود ميآمد. دستهاي بسته ما امكان خيلي كارها را گرفت، به نمونه ديگري اشاره ميكنم. يك جمع دوستانه بسيار صميمي ميخواهند از يكديگر جدا شوند و دو نفر از آنها قرار است به سفر خارج از كشور بروند. با توجه به مناسبات امروز جامعه اينها چطور از يكديگر جدا ميشوند و ما بايد اين را چطور به نمايش بگذاريم؟ بنابراين بايد راهي پيدا ميكردم كه جدا شدن سرد اينها از هم براي تماشاگر قابل توجيه باشد.
ولي در سينماي ايران كه بارها شاهد صحنههاي رقص بوده و هستيم. مثلا ماني حقيقي در فيلم «درباره الي» يا نمونههاي متعدد ديگر.
بله، به اين دليل كه كارگردان ميتواند در سينما انتخاب كند از روي چهره بازيگران زن عبور كند و مستقيم به بازيگر مردي بپردازد كه در حال رقص و پايكوبي است. امكاني كه در تئاتر وجود ندارد و متاسفانه قانون اينطور حكم ميكند كه بازيگر زن نبايد روي صحنه آنچنان تحرك داشته باشد. اگر قرار بود بازيگران خانم ما بايستند دست بزنند و بازيگران آقا برقصند هم كه در موقعيت بسيار مسخرهاي قرار ميگرفتيم. اگر ميتوانستم مختصات دقيق يك مهماني را روي صحنه نشان بدهم آن وقت ديگر شاهد پيوستگي در اجرا ميبوديم. شكي ندارم كه اينجا كاستي وجود داشت ولي كاري از دست ما برنميآمد. البته اعضاي شوراي نظارت حرفي نزدند و سانسوري اتفاق نيفتاد، بلكه خودمان حدس زديم مشكل ايجاد ميشود و قبل از وقوع هر اتفاقي پيشگيري كرديم.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
یادداشت محمدرضا خاکی برای «برلینِ محمد یعقوبی»
تماشاخانه ارغنون میزبان « کارنامه بندار بیدخش» میشود
ارژنگ امیرفضلی با «رویای شب دهم اردیبهشت» به تئاتر میآید
تالار مولوی به دانشجویان 60 درصد تخفیف می دهد
سعید اسدی: تمایلی به دبیری جشنواره سی و ششم تئاتر فجر ندارم
پیشفروش بلیت نمایش «محفل بى عارى» آغاز شد
جدول اجراهای سال 96 تماشاخانه ایرانشهر منتشر شد
«مرغ دریایی» چخوف بدون دیالوگ اجرا می شود
«عروسی خون» در تماشاخانه «پالیز» روی صحنه میرود
نمایشنامه «وسوسه» نوشته واسلاو هاول منتشر شد
«سانسور» حفظ ارزشها یا معاملهی دو سر باخت؟
نقد و بررسی نمایش بی پدر به نویسندگی و کارگردانی سید محمد مساوات
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید