در زندگی روزمره با واژه‌هایی چون نقد، انتقاد و منتقد بسیار روبرو می‌شویم. امروزه گسترش وسایل ارتباطی و دسترسی آسان و همگانی به رسانه‌ی مجازی شرایطی ایجاد کرده است که همه می‌توانند نظرات خود را بیان کنند و به تبع آن به نوشتن نقد در هر زمینه‌ای بپردازند. هر شغلی که داشته باشیم و به هر فعالیتی که مشغول باشیم، به نوعی با پدیده‌ی نقد روبرو هستیم. پدیده‌ای که برای برخی ناخوشایند است و از آن اجتناب می‌کنند، چه از پذیرش آن و چه از ارائه کردنش، چرا که آن را عیب‌جویی و ایرادگیری محض می‌دانند و نمی‌خواهند در هیچ سویی از این رابطه قرار گیرند. اخیراً در وبلاگی می‌خواندم که «…من به نقد هیچ اعتقادی ندارم… منتقد عموماً کسی است که چون خودش کار خاصی انجام نداده، از ٰ کار خاصٰ دیگران ایراد میگیرد…» از قضا چنین باوری بسیار هم رایج است. اما با تمام مواضعی که در رابطه‌ با مسئله‌ی نقد وجود دارد، نقد بخشی فعال در تمام زمینه‌های اجتماعی بوده و خصوصاً در فعالیت‌های هنری و فرهنگی بخشی اساسی به حساب می آید که در طول تاریخ، خود تبدیل به یک سبک نوشتاری شده است. به قول ارسطو «به راحتی می‌توان از نقد اجتناب کرد، اگر هیچ نگوییم، هیچ نکنیم و هیچ نباشیم.»

 

پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت- شیرین میرزانژاد: در زندگی روزمره با واژه‌هایی چون نقد، انتقاد و منتقد بسیار روبرو می‌شویم.  امروزه گسترش وسایل ارتباطی و دسترسی آسان و همگانی به رسانه‌ی مجازی شرایطی ایجاد کرده است که همه می‌توانند نظرات خود را بیان کنند و به تبع آن به نوشتن نقد در هر زمینه‌ای بپردازند. هر شغلی که داشته باشیم و به هر فعالیتی که مشغول باشیم، به نوعی با پدیده‌ی نقد روبرو هستیم. پدیده‌ای که برای برخی ناخوشایند است و از آن اجتناب می‌کنند، چه از پذیرش آن و چه از ارائه کردنش، چرا که آن را عیب‌جویی و ایرادگیری محض می‌دانند و نمی‌خواهند در هیچ سویی از این رابطه قرار گیرند. اخیراً در وبلاگی می‌خواندم که «…من به نقد هیچ اعتقادی ندارم… منتقد عموماً کسی است که چون خودش کار خاصی انجام نداده، از ٰ کار خاصٰ دیگران ایراد میگیرد…» از قضا چنین باوری بسیار هم رایج است. اما با تمام مواضعی که در رابطه‌ با مسئله‌ی نقد وجود دارد، نقد بخشی فعال در تمام زمینه‌های اجتماعی بوده و خصوصاً در فعالیت‌های هنری و فرهنگی بخشی اساسی به حساب می آید که در طول تاریخ، خود تبدیل به یک سبک نوشتاری شده است. به قول ارسطو «به راحتی می‌توان از نقد اجتناب کرد، اگر هیچ نگوییم، هیچ نکنیم و هیچ نباشیم.»

مبانی نقد
نقد در اصطلاح به معنای تشخیص و تمییز محاسن و معایب یک پدیده است. اما چنین تعریفی بسیار محدود بوده و نقد چیزی فراتر از این تعریف است. نقد بررسی، تحلیل و ارزیابی یک پدیده با توجه به تمامی جوانب آن است و می‌تواند بر روی هر پدیده‌ای در هستی انجام شود. نقد ممکن است از دیدگاهی مشخص نگارش شود و از آن نقطه‌نظر مشخص پدیده را بررسی کند. نقد غالباً شکلی از دیالوگ را چه مستقیم و چه غیرمستقیم به وجود می‌آورد و بر همین اساس ماهیتاً فعالیتی اجتماعی محسوب می‌شود. صرف نظر از نوع نقد و رویکرد آن، عمل نقد فرآیندی پیچیده و متشکل از بخش‌های گوناگونی است که اگر به درستی در کنار هم قرار گیرند، می‌توانند نقدی سالم و سازنده را تشکیل دهند. برای نقد معیارهای بسیاری برشمرده‌اند، اما یک نقد سالم سه شاکله‌ی اصلی دارد که در صورت رعایت شدن می‌تواند تمامی معیارها را پوشش دهد.

۱. مشاهده و ارزیابی
مشاهده و ارزیابی بخشی از فرآیند نقد است که جنبه‌ی توصیفی دارد. در این مرحله آنچه که با حواس پنجگانه از یک پدیده به صورت مستقیم و بی‌واسطه درک می‌شود گردآوری و بیان می‌شود. بخش توصیفی نقد از این جهت حائز اهمیت است که مخاطب نقد با پدیده به درستی آشنا شود و یا بداند که نقد کننده مشخصاً کدام پدیده را با چه خصوصیاتی نقد می‌کند. ارزیابی حکمی صادر نمی‌کند و صرفاً حقایق را درباره‌ی یک پدیده بیان می‌کند. راسل بیشاپ روانشناس آموزشی ارزیابی را (در مقابل قضاوت) با این مثال توضیح می‌دهد:«اگر چند منبع نور را در نظر بگیریم، مثلاً یک شمع، یک لامپ صد وات و خورشید، می‌توان تفاوت نسبی میان نور ساطع شده از آنها را متوجه شد. ارزیابی تنها بیان می‌کند که یکی از دیگری روشن‌تر است. قضاوت یکی را بیش از اندازه روشن می‌داند و دیگری را به اندازه‌ی کافی روشن نمی‌داند.» ارزیابی تفسیر هم نیست. تفسیر به علت، معنا و مقصود پدیده‌ها می‌پردازد و اساساً با آن بخش از پدیده در ارتباط است که با مشاهده‌ی مستقیم نمی‌توان آن را دریافت. تنها با تحلیل و استدلال و استفاده از گزاره‌ها و فرضیات ذهنی است که می‌توان تفسیر ارائه کرد، در حالی که ارزیابی مرتبط با مشاهدات عینی است. ارزیابی و توصیف با وجود اینکه بخش مهمی از نقد را تشکیل می‌دهد اما نمی‌توان به تنهایی بر آن نام نقد گذاشت.

۲. تفسیر و قضاوت
قضاوت معمولاً معنايى منفى را در ذهن تداعى مى‌كند و همین تبدیل به یکی از عوامل دافعه‌ی نقد می‌شود. اما اگر بر اساس معيارهاى صحيح و بر پايه‌ى استدلال منطقى عمل شود، مى‌توان قضاوتى صحيح ارائه كرد كه بخش مهمى از نقد را تشكيل مى‌دهد.
لازم به ذکر است که صرف مخالفت نقد نیست. نمی‌توان هر گزاره و اظهار نظری را صرفاً به دلیل منفی یا مخالف بودن به عنوان نقد در نظر گرفت و عدم پذیرش آن را به حساب عدم نقدپذیری گذاشت.
در این مرحله از نقد، می‌توان شرایط و زمینه‌ی به وجود آمدن یک پدیده را بررسی کرد و با استفاده از آن در کنار مشاهدات، تفسیری از پدیده را ارائه نمود و بر این اساس به قضاوتی از پدیده دست یافت. در اینجاست که کاستی‌ها و برجستگی‌های پدیده روشن می‌شود. باید در نظر داشت که توجه به بستر اجتماعی و سایر زمینه‌هایی که یک پدیده یا اثر در آن به وجود آمده به معنای توجیه شرایط و در نتیجه توجیه اشکالات آن نیست. بلکه برعکس، چنین امری می‌تواند شرایط و بسترها را به چالش بکشد.
استفاده از گزاره‌هايى چون خوب يا بد، قضاوت‌های کیفی بی‌پایه و سطحی‌ هستند. چنین گزاره‌هایی چیزی مشابه قضاوت‌های اخلاقی را به دست مى‌دهد كه كاملاً نسبى و غيرقابل استناد است. در حالى كه هدف نقد، قياس يك پديده با معيارهاى اصولى و سنجش ميزان همخوانى با اين معيارهاست. بر همين اساس، در نقد بايد از لحاظ كردن احساس و نظرات شخصى اجتناب كرد و رويكردى عقلانى و خردگرايانه در پيش گرفت.
از سوی دیگر نقد یک اثر یا رفتار، نقد شخصیت خالق یا فاعل آن نیست. چرا که اصولاً نقد مسئله‌ی شخصی نیست. در روانشناسی نقد به این رویکرد تفکیک فاعل از فعل گفته می‌شود. نقد نوعی تفکر را زیر سوال می‌برد نه شخص را. شخص نماینده‌ی نوع خاصی از تفکر است و نقد گسترده‌تر از پرداختن به فرد است. اگر به لحاظ اجتماعی بر اساس مشاهدات و مستندات و با استدلال صحیح گزاره‌ای به فرد نسبت داده می‌شود، به معنای صدور حکم له یا علیه فرد و شخصیت او نیست. تنها بیان گزاره‌ای علمی است درباره‌ی اثر یا پدیده‌ای در بستر اجتماعی. این اصل یک استثناء دارد و آن زمانی است که به دلایلی نتوان فاعل را از فعلش جدا کرد.
بر همین اساس شاید بتوان علت شخصی شدن نقد برای برخی هنرمندان و علت رنجش آنان را دریافت. تاثیری که هنر می‌تواند بر روی اجتماع داشته باشد به قدری گسترده و حائز اهمیت است که در مبحث نقد شخص هنرمند چنین درجه‌ای از اهمیت را ندارد. هنر هنرمند تنها مصداق و تجسم نوع خاصی از تفکر است. اینکه هنرمند در برخورد با نقد می‌رنجد در ارتباط با این مسئله است که خود را تا چه حد مهم می‌پندارد و مهم‌تر از آن اینکه «هنر را در خود دوست دارد و یا خود را در هنر». زمانی که هنر وسیله‌ای قرار گیرد برای مطرح شدن اشخاص (و نه خود اثر و مفهوم آن)، بدیهی است که هنرمند خود را در پیوندی عمیق و ناگسستنی با هنرش می‌بیند و نقد برایش تبدیل به مسئله‌ای بسیار شخصی می‌شود.

۳. تفکر انتقادی
سومین و شاید مهم‌ترین پایه‌ی نقد، تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی از مراحل نقد نیست، بلکه ابزاری است که در تمام بخش‌های نقد باید مورد استفاده قرار گیرد. تفکر انتقادی در تعریفی ساده «فرآیند اندیشمندانه‌ی ذهنی فعالانه و ماهرانه‌ی تصور، اِعمال، تحلیل، ترکیب، و/یا ارزیابی اطلاعاتی است که از طریق مشاهده، تجربه، استدلال منطقی یا ارتباطات گردآوری یا تولید شده است تا به عنوان راهنمایی برای اعتقاد و عمل مورد استفاده قرار گیرد.» است. ذهن بشر بالقوه ظرفیت بالایی برای تفکر و استدلال دارد، اما این ظرفیت برای به فعل رسیدن نیازمند رشد است. تفکر ویژگی منحصربه‌فرد نوع بشر است، اما اولین غریزه‌‌ی او نیست. طبیعت انسانی در وهله‌ی اول به سوی منافع‌شخصی گرایش دارد که خصیصه‌ای ماهوی و به زعم بسیاری برای بقاء ضروری است. این طبیعت انسانی مانعی بر سر گسترش تفکر انتقادی و به تبع آن نقدپذیری است. تفکر انتقادی است که به ما کمک می‌کند تا بتوانیم نظرات همه، خصوصاً مخالفان را درک کنیم. تفکر انتقادی ابزاری است که ذهن پرسش‌گر را پرورش می‌دهد و به ما می‌آموزد که خود فکر کنیم به جای آنکه بی چون و چرا تفکرات دیگران را بپذیریم. روشن است که چنین تفکری تا چه حد می‌تواند وضعیت نقد را بهبود بخشیده و ما را در جهت ارائه‌ی نقدی صحیح و سالم یاری دهد و از سوی دیگر نقدپذیری را گسترش دهد.
دیگر ویژگی تفکر انتقادی این است که با شناخت و ارزیابی جامع یک وضعیت مشخص، می‌تواند راه‌های جایگزین پیشنهاد کند و از این طریق نیز به بهبود شرایط کمکی شایان می‌نماید.

نقد هنری، نقد اجتماعی
نقد همواره جایگاه ویژه‌ای در هنر و ادبیات داشته است. بر اساس شواهدی که در آثار افلاطون، ویتروویوس و سنت‌آگوستین دیده می‌شود می‌توان گفت که قدمت آن به قدمت آثار هنری و ادبی باز می‌گردد و این دو پا به پای هم رشد کرده‌اند و نقد موجب شکوفایی هنر شده است. نقد به عنوان  یک سبک نوشتاری در قرن ۱۸ شکل مدرن به خود گرفت. نقد ادبی نیز تاریخی مشابه نقد هنری دارد. بوطیقای ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد به دسته‌بندی و تعریف انواع ادبی می‌پردازد و مشخصاً آثار هنری معاصر خود را مورد نقد قرار می‌دهد. در همان دوران بهارات مونی در ناتیاشاسترا نقدی بر ادبیات هند باستان و ادبیات نمایشی سانسکریت نوشته است. در عصر روشنگری با اختراع و گسترش صنعت چاپ، نقد ادبی عمومیت و محبوبیت بیشتری یافت. سطح سواد عمومی ارتقاء یافت و مطالعه دیگر منحصر به دانشگاهیان یا اشراف نبود و تنها برای مقاصد تحصیلی یا مذهبی انجام نمی‌شد بلکه نوعی تفریح نیز به حساب می‌آمد.
از اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم جهان شاهد تحولات اجتماعی و سیاسی گسترده‌ای بود و در پی آن میان هنر و ادبیات با اجتماع و تحولات آن پیوندی عمیق ایجاد شد. با پیدایش جنبش رئالیسم اجتماعی که زندگی طبقه‌ی کارگر و محروم اجتماع را به تصویر می‌کشید، بعد جدیدی وارد هنر و ادبیات جهان شد که تا پیش از آن به ندرت دیده می‌شد. چنین هنرمندانی منتقد ساختار اجتماعی به وجود آورنده‌ی چنین شرایطی بودند.
امروز نقد هنری بدون در نظر گرفتن مسائل اجتماعی اگر غیرممکن هم نباشد، غیر اصولی و ناقص به نظر می‌رسد. گذشته از این، هنرمند برآمده از اجتماع خود و هنرش بازتاب دهنده‌ی آن است. یک اثر هنری محصول تمام شرایط و احوالاتی است که در آن خلق شده است. یک اثر ادبی یا نمایشی حتی اگر  به ظاهر موضوعی اجتماعی نداشته باشد و اصولاً در پی طرح مسائل اجتماعی هم نباشد، باز می‌تواند از منظر اجتماعی مورد نقد و بررسی قرار گیرد: چرا چنین اثری با چنین مشخصاتی خلق شده است؟ در چه شرایطی؟ چه تفکری در اجتماع موجب خلق چنین آثاری می‌شود و چرا مورد استقبال قرار می‌گیرد یا نمی‌گیرد؟ چرا به مسائل مشخصی پرداخته می‌شود و چرا برخی موضوعات مهجور می‌مانند؟
بر این اساس نمی‌توان اثری را موشکافانه مورد نقد و تحلیل قرار داد و بستر اجتماعی آن و شرایطی که اثر در آن شکل گرفته است را نادیده گرفت، یا اثری را آسیب‌شناسی کرد بدون آنکه به آسیب‌شناسی بستری که اثر در آن شکل گرفته است یعنی اجتماع پرداخت.

نقد و هژمونی فرهنگی
با توجه به آنچه گفته شد، نقد در هر زمینه‌ای می‌تواند با پرداختن به مشکلات و نقائص یک اثر یا پدیده، در بهبود و پیشرفت آن در درازمدت موثر باشد. نقد با نکته‌سنجی و موشکافی می‌تواند موجب ارتقاء استانداردهای موجود شود.
بر این اساس اهمیت نقد روشن و غیرقابل انکار است. اما آنچه نقد را امری ضروری و حیاتی می‌سازد، مفهومی است به نام «هژمونی فرهنگی» که معنای آن «چیرگی و حکمرانی به دست آمده از طریق روش‌های ایدئولوژیک (فرهنگی)» است. این واژه به قابلیت گروهی از مردم برای قدرت یافتن بر نهادهای اجتماعی و به دنبال آن تاثيرگذارى شديد بر افكار روزمره، انتظارات و رفتارهاى ساير افراد جامعه اطلاق مى‌شود كه از طريق هدايت هنجارهاى فكرى، ارزش‌ها و باورهايى كه بر جهان‌بينى جامعه مسلط مى‌شوند صورت مى‌گيرد.
هژمونى فرهنگى از طريق دستيابى به رضايت توده‌هاى مردم به اطاعت از هنجارهاى اجتماعى و قواعد قانونى عمل مى‌كند. این امر از راه سازماندهى چهارچوبی مشخص بر اساس جهان بينى طبقه حاكم و به دنبال آن ساختار اقتصادى و اجتماعى كه مشروع و در راستاى منافع همگانى است محقق می‌شود.
گرامشى اين مفهوم را بر اساس اين نظريه كارل ماركس توسعه داد كه مى‌گويد ايدئولوژى حاكم بر جامعه بازتاب عقايد و منافع طبقه حاكم است. رضايت توده‌ها به حكمرانى گروه مسلط به وسيله انتشار ايدئولوژى حاكم از طريق نهادهاى اجتماعى همچون سيستم آموزشى، رسانه، خانواده، مذهب، سياست، قانون و غيره محقق مى‌شود. از آنجايی كه كار نهادهاى اجتماعى، درونى كردن هنجارها، ارزش‌ها و باورهاى گروه اجتماعى حاكم است، لذا اگر گروهى آن نهادهاى اجتماعى را كه نظم اجتماع را برقرار مى‌سازند كنترل كند، آن گاه بر ساير گروه‌ها و نهادها نيز مسلط خواهد بود. هژمونى فرهنگى زمانى بيشترين نمود خود را پيدا مى‌كند كه افرادى كه گروه حاكم بر آنها حكمرانى مى‌كند به اين باور برسند كه شرايط اجتماعى و اقتصادى آنها طبيعى و اجتناب ناپذير است، نه اينكه توسط افرادى بوجود آمده باشد كه منافعشان در نظم اجتماعى مشخصى تامين مى‌شود.
گرامشى دريافت كه تسلط نظام سرمايه‌دارى فراتر از رابطه مادى توليد و بهره‌كشى اقتصادى از كارگران است. ماركس اهميت نقش ايدئولوژى را در بازتوليد نظام اقتصادى و ساختار فرهنگى كه آن را حمايت مى‌كند، به خوبى تشخيص داده بود؛ اما گرامشى معتقد بود كه ماركس به طور كامل قدرت ايدئولوژى را نپذيرفته بود. او استدلال مى‌كرد كه روشنفكران ارگانیک جامعه، كه اغلب به عنوان ناظران منزوى زندگى اجتماعى ديده مى‌شوند، در طبقه اجتماعى ممتاز، جايگاه محكمى دارند و از وجهه اجتماعى بالايى برخوردارند. بنابراين، آنها با نهادينه كردن اطاعت مردم از هنجارها و قوانين مدون شده توسط طبقه حاكم، در واقع به عنوان "ماموران" اين طبقه عمل مى‌كنند.
در چنین شرایطی نقد و تفکر انتقادی به عنوان پرورش‌دهنده‌ی ذهن پرسش‌گر است که می‌تواند به عنوان تنها ابزار مقابله با هژمونی فرهنگی عمل کند. هژمونی فرهنگی اطاعت بی‌ چون و چرا را می‌طلبد و تفکر انتقادی هیچ گزاره‌ای را بدون تحلیل و بررسی و پرسش قبول نمی‌کند. هژمونی فرهنگی با مسلط ساختن نظم موجود، پویایی را از بین برده و سکون ایجاد می‌کند. تفکر انتقادی تلاش می‌کند تا سکون را بر هم زده و نظم موجود را زیر سوال ببرد. پیش‌تر اشاره شد که تفکر طبیعت ثانوی بشر است و غریزه‌ی اولیه انسان به سوی خودخواهی در جهت بقاء  گرایش دارد، اما تفاوت انسان با سایر پستانداران کره‌ی خاکی هم در همین قدرت تفکر است. قوی‌ترین سلاح هژمونی فرهنگی تکیه بر همین ابتدایی‌ترین ویژگی‌ طبیعی بشر یعنی عادت و تمایل به تطبیق با شرایط است و نقد مبتنی بر تفکر انتقادی تنها و تنها بر تعقل و پرسش‌گری متکی است و با سلاح تفکر به جنگ عادت می‌رود. به عبارت دیگر هژمونی فرهنگی جزء پست روان آدمی را هدف قرار می‌دهد و تفکر انتقادی جزء والای آن یعنی خردورزی را.
در هنر نیز نقد عملکرد مشابهی دارد. نقدی که با ابزار تفکر انتقادی و با رویکرد اجتماعی صورت بگیرد، می‌تواند بر روی کاستی‌ها انگشت بگذارد و مدام مشکلات را به ما یادآوری کند. نقد به ما می‌آموزد که شرایط موجود هر چه که هست، بدیهی و مسلم نیست و می‌تواند تغییر کند. به ما کمک می‌کند به کاستی‌ها و نقائص خو نگیریم و مهم‌تر از همه فراموش نکنیم شرایط چگونه می‌تواند باشد، هرچند اگر تا وضعیت ایده‌آل راهی طولانی در پیش داشته باشیم.







صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater