تئاتر اجتماعی پرداختن به یک درام با موقعیت استثنایی نیست بلکه توجه به گره‌ای­ست که زندگی روزمره تعداد قابل توجهی از افراد جامعه را مختل کرده است و باید برای باز شدنش به فکر چاره بود. بنده به واقع خجالت می­‌کشم تا در باب دوخطی نمایشنامه این اثر صحبتی به میان آورم اما برای بررسی عمق فاجعه چاره­‌ای نیست که به دلِ فاجعه زد.

پایگاه خبری تئاتر- گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری:
ارزش‌گذاری منتقد : بدون ستاره - فاقد ارزش

نمایش «فیلادلفیا» بیشتر مناسب کسانی است که اعتقادی به مقوله‌­ی آموزش در حوزه‌های مختلف هنر تئاتر نداشته و با این مهم بیگانه‌­اند. یحتمل این دوستان با تماشای این اثر شبه‌­روشنفکرانه‌­ی پوسیده و عقب­‌مانده به وجد می­‌آیند و برچسب تئاترتجربی را به ماتحت این اثرِ الکن می‌­زنند و قص‌علی‌هذا. یکی از اساتید مهم و مطرح تئاتر کشورمان، عباراتی در وصف این نمایش به کار برده‌­اند که در بروشور اثر نیز به چاپ رسیده است. افاضات این استاد عالی‌­مقام به این صورت است:«متن فیلادلفیا حکایت رویای آمریکایی جوانان به تنگ آمده است (حقیر:کدام رویا؟ کدام آمریکا؟ کدام جوانان؟). خروش یک بغض فروخورده، در روزگاری که آدم­‌ها فقط خیال می‌­بافند. تصویری از جهان امروز جوانان (!) است که تنها و غریب افتاده‌­اند.»

اگر کمی در کلام این استاد بزرگوار که احترامشان بر همه ما واجب است عمیق شویم، درمی‌یابیم که نمایش «فیلادلفیا» بازتابی است از رفتار، آرزوها و اندیشه‌های نسل جوان کشورمان. و یا به تعبیری دیگر این اثر، در گونه تئاتر اجتماعی قرار گرفته و دغدغه­‌مندانه و با رویکردی انتقادی (همان بغض فروخورده!) به طرح مسائل جوانان می­‌پردازد. احتمالا استاد فراموش کرده‌­اند که تئاتر اجتماعی به واقعیت می‌پردازد نه به واقعه. هنر اجتماعی بر خواسته­‌ها و مطالبات اکثریت توجه دارد تا اقلیت. تئاتر اجتماعی پرداختن به یک درام با موقعیت استثنایی نیست بلکه توجه به گره‌ای­ست که زندگی روزمره تعداد قابل توجهی از افراد جامعه را مختل کرده است و باید برای باز شدنش به فکر چاره بود. با توجه به توصیفاتی که از این نمایش به سمع و نظرتان رساندم، بنده به واقع خجالت می­‌کشم تا در باب دوخطی نمایشنامه این اثر صحبتی به میان آورم اما برای بررسی عمق فاجعه چاره­‌ای نیست که به دلِ فاجعه زد.

نمایش «فیلادلفیا» مونولوگی­ درباره جوانکی­ست که دلش می­‌خواهد برود آمریکا. برای همین به کلاس زبان انگلیسی می­‌رود و در لاتاری شرکت می­‌کند. به گفته این جوان در کلاس با دختری آشنا می‌­شود به نام نگار که از لحاظ مالی وضع بسیار مناسبی دارد و در شمال تهران زندگی می­‌کند. این جوان ما هر طور که شده می‌خواهد با نگار طرح دوستی بریزد، برای همین شروع می­‌کند به دروغ­‌بافی در مورد خود و سبک زندگی‌­اش. مثلا این که بچه‌­ی نیاوران است، گیاه­خوار است، ماشین ندارد چون عاشق محیط زیست است، پدربزرگ و مادربزرگش در فیلادلفیا زندگی می‌­کنند و شهروند آمریکایی محسوب می­‌شوند و چه و چه. سرآخر دروغ­‌های این بزرگوار مقابل نگار فاش می­‌شود و این رابطه در همین جا به پایان می­‌رسد. از طرفی این جوان ما نامش در لاتاری در نمی‌­آید و از همه لحاظ متضرر می­‌شود. چند صباحی وقتش را به دختربازی در محله‌شان می‌گذراند و بعد از چهار سال دوباره در لاتاری شرکت کرده و از قضا این بار برنده می­‌شود. اما غم عجیبی پسرک را دربرمی­‌گیرد چرا که حس می­‌کند با رفتنش به فیلادلفیا دلتنگ بوی جوی و فاضلاب محله­‌شان می­‌شود...

بی‌­تردید مشکل از بنده است که هرچقدر داستان این نمایش را با خود مرور می­‌کنم خبری از «بغض فرو خورده» و «تنهایی و غربت» جوانان پیدا نمی­‌کنم. اما به واقع در این درام ابتر چه شبهاتی وجود دارد که نپرداختن به آن­ها تا این حد اثر را ناچیز و مبتذل کرده است؟ جواب نپرسیدن است. نویسندگی (اگر بر اساس ساختار خود تعریف شود) چیزی نیست جز خلق پرسش و پاسخ دادن به آن­ها. در این نمایش، پسر در آرزوی رفتن به آمریکاست. پرسش این جا مطرح می­‌شود که چرا جوان نمایش ما خواستار مهاجرت است؟ چرا دلش می­‌خواهد به آمریکا برود و به ویژه فیلادلفیا؟ پاسخ منطقی به این سوالات، ستون­‌‌های درام را تقویت کرده و عمقی بیشتر از کاراکتر را برمخاطبان عیان می­‌سازد. قضیه­‌ی نگار چه بود؟ چرا تا این حد شلخته وارد درام شده و بی­‌مایه محو می­‌شود؟ اساسا جوان نمایش ما چرا از نگار خوشش می­‌آید؟ نگار چه چیزی دارد که بقیه­‌ی دخترانی که به گفته جوان در دور و اطرافش می­‌پلکند از آن برخوردار نیستند؟

اما نمایشنامه‌­نویس ما برای برخی از این سوالات پاسخی داده است. جوان نمایش ما که اجدادش در روستایی در نزدیکی لاهیجان زندگی می­‌کردند، نام روستای اجدادش را مقابل نام پرآوازه­‌ی فیلادلفیا حقیر می­‌یابد و گویی هر آن­ چه از خوشبختی، آرامش و تمدن تعریف می­‌شود را در فیلادلفیا خلاصه می‌­کند. آیا این است همان دغدغه و نگاه جوانان ما؟ این همان بغض فروخورده‌­ی ماست؟ اگر پاسخ مثبت باشد چه نامی می‌توان بر محتوای این نمایش گذاشت؟ محتوایی متعفن که عده‌­ای غرب‌­زده­‌ی بی­سوادِ متزور برایش غش می­‌کنند و سر و دست می‌شکنند. همان­‌ها که از نیچه فقط سبیلش را به ارث برده‌­اند و از مارکس لامذهبی‌­اش را. آخر این چه ایده­‌ای­ست که همه­‌ی داشته‌­ها و نداشته­‌های این مردم، این خاک و این فرهنگ را با همه­‌ی کاستی‌هایی که دارد مقابل یک تمدن دروغین ذلیل می­‌شمارد و مورد تمسخر قرار می­‌دهد؟!

حال که وقت گم کردن گورت از این دیار رسیده دلت نه برای سعدی و فردوسی و امثالهم تنگ شده و فقط بهانه­‌ی بوی فاضلاب­‌های شوش و دروازه غار را می­‌گیرد؟ اگر این بی‌­غیرتی نیست، پس چیست؟! جناب آقای استاد لطفا بیایید جار بزنید که این مسئولیت‌گریزی در کجا ریشه دارد و مسببش کیست. تا کی قرار است ما در این باتلاق محافظه­‌کاری بمانیم، بترسیم و دم نزنیم از بلایی که بر سرمان نازل شده. تا کی قرار است به اصطلاح با رندی و نرمش قهرمانانه که خودمان هم می­‌دانیم لافی بیش‌ نیست، نمایش به روی صحنه بیاوریم و پیش خود آبرو بخریم که ماییم حامی نمایش‌­های جسورانه‌ی اجتماعی! باشد. اصلا شما راست می­‌گویید. اصلا این مملکت را تعفن و فضولات پر کرده و هیچ تفاوتی با مستراح گرفته ندارد. این تعفن نیست که مشمئز کننده است. بیشتر از آن، این نظاره­‌گری شما و به‌­به و چه‌چه­‌تان از ظواهر غرب است که حال آدم را بِهم می‌­زند. اگر این مملکت به توالت گرفته می‌ماند و اگر به واقع خواهان تغییر در وضعیت هستید لطفا دستکش به دست کرده، رنج سختی به تن کشید و فضولات را از این آب و خاک پاک کنید. به خدا قسم اگر شما در این مملکت تدریس و کارگردانی نکنید، تیغ هیچ‌­کس بر گردنتان نخواهد بود که چرا درس نمی‌دهید و کار روی صحنه نمی‌آورید. امید به این که دوستان راه حل را در بردن دو سه کیلو از لجن‌زار فاضلاب محله­‌شان به فیلادلفیا نبینند. آمین.









صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام

https://telegram.me/onlytheater