در چند وقت اخیر اغلب شاهد نمایشهای گیشهای و تجاری در سالنهای تئاتری کشور بودیم. نمایشهایی که معطوف به درآمد و تجارت هستند و در همین راستا دست به دامان سلبریتیها و ستارههای گرانقیمت میشوند. با این وجود هستند نمایشهایی که به جامعه، مسائل دینی، اخلاقیات، بیعدالتیهای طبقاتی، فقر، اعتیاد، بیکاری کارگران و زنان ستمدیده میپردازند. لیلی عاج از جمله کارگردانهایی است که به این مسائل توجه ویژهای دارد و خودش میگوید که این وظیفه دینی و اجتماعیاش است. این کارگردان زن تئاتر ایران چند سالی میشود که در کنار پژوهش به نمایشهای اجتماعی میپردازد. به همین مناسبت پای حرفهای او نشستهایم.
از این سو و آن سو خبر رسید که سختگیری شدیدی در مرکز هنرهای نمایشی درباره ارائه مجوز نمایشها در جریان است. گویا شما هم به مشکل برخوردید، درست است؟
نمایشی به نام «سالی که دو بار پاییز شد» را نوشتم و با گروه تمریناتش را انجام دادیم. قرار بر این بود که با شروع فصل پاییز در تماشاخانه باران اجرایش آغاز شود. تمام هماهنگیها صورت گرفته بود. کارگردانی هستم که سالن مشخصی برای اجرا ندارم و در گروه اجراییام هم استار و بازیگر چهرهای وجود ندارد و با مشکل کف فروش دست و پنجه نرم میکنم. سالن مذکور ساعت خیلی خوبی به من داده بود. چند ماه تمرین داشتیم. دوستان بدون دریافت یک هزار تومانی کلی تمرین کردند و از وقت و زندگیشان گذاشتند. برای مسئولان مرکز هنرهای نمایشی بازبینی رفتیم و آنها گفتند که: «در شرایط فعلی به صلاح نیست!» بنابراین مجوز کار صادر نشد. داستان «سالی که دو بار پاییز شد» درباره یک قاضی است. این شخص بازنشسته دادگستری است و تهدید به مرگ میشود. در انتهای نمایش مشخص میشود که چه کسانی او را تهدید به مرگ میکنند. در واقع، تم کار از حدیثی منصوب به امام صادق(ع) میآید. ایشان میفرمایند: «قاضیان چهار گروهاند؛ سه گروه دوزخىاند و یک گروه بهشتى. مردى که دانسته حکم ناحق مىدهد، دوزخى است؛ مردى که ندانسته حکم ناحق دهد نیز دوزخى است؛ مردى که ندانسته حکم حق دهد نیز دوزخى است؛ مردى که دانسته حکم به حق دهد، بهشتى است». در نمایش «سالی که دو بار پاییز شد» یک شوخی خطرناک صورت میگیرد و باعث میشود قاضی از لحاظ روحی و روانی به هم بریزد. او انسان بسیار متدینی است. شخصی است که از ابتدا تا دهه ۱۳۹۰ حق کسی را زائل نکرده است. در کنار این داستان با مشکل کارگرهای برنجکار شمالی هم مواجه میشویم. قاضی مذکور در پایان هنگام نماز از دنیا میرود. به زعم من، این نمایش اصطکاکی با سازمان یا گروه خاصی ایجاد نمیکرد. مسئولان مرکز هنرهای نمایشی سانسور فراوانی را خواستار بودند. همه چیز را باید تغییر میدادیم. فکر کنید نمایش «هملت» را باید اجرا کنید. به شما میگویند که اسامی باید تغییر کند! شما قبول میکنید. صحنه تله موش را به بهانه وجود حساسیت حذف میکنید. بعد اعلام میکنند که چرا مادر هملت و عموی هملت رابطه نامشروع دارند پس باید حذفش کنید! قابل قبول است؟ در هنگام گرفتن مجوز هم میگویند که هملت نباید شاهزاده دانمارک باشد بلکه باید آسیابانی از نروژ باشد! حالا یک کارگردان باید نمایش «هملت» را اجرا برود؟! در پایان فرآیند عجیب و غریب ایراد گرفتن به من گفتند که در نمایش شما قاضی باید کارمند دادگستری باشد. این اتفاق شالوده نمایش را به هم میریزد! آنها آنقدر سانسور میکنند که توپ در زمین کارگردان بیفتد و خودش از اجرا انصراف بدهد!
درباره اجرای نمایش «روزمرگی» بگویید. باز هم سراغ مسائل اجتماعی رفتید.
متنهایم را در اختیار بچههای کلاس خانم مهتاب نصیرپور میگذارم تا تمرین کنند. قرار بود که با گروهی از بازیگرهای کلاس خانم نصیرپور نمایشی را کار کنم. مونولوگهایی نوشته بودم. وقتی پرونده «سالی که دو بار پاییز شد» بسته شد، به سراغ تمرین «روزمرگی» رفتم.
به نظر میرسد که دغدغه مسائل روز اجتماعی را دارید. متاسفانه در بیشتر تئاترهای امروز با چیز دیگری مواجه هستیم. اغلب شاهد آثار سرگرمیمحور هستیم. بیشتر تئاترها دنبال کمدی و خنده هستند؛ مثلا آثار مبتذلی مانند «اپرا-تئاتر» و «موسیقی-تئاتر» و اقتباسهای سادهانگارانهای از رمانهای رمانتیک «ویکتور هوگو» و امثالهم! بلیتهای گرانقیمتی هم برای طبقه نوکسیهای در نظر گرفتهاند که آثار مبتذل خودشان را با اسم فرهنگ و هنر به خورد این طبقه پولپرست میدهند. گویا نقدها و گزارشهای برخی از اهالی رسانه که دغدغه مردم و فرهنگ را دارند برای کسی دیگر جذاب نیست و مسئولان تئاتری هم دچار یک رهاکردگی شدهاند. آیا توجه به مسائل اجتماعی امضای شماست؟
واقعیتش را بخواهید به این فکر میکنم که چه چیزی عمیقا من را ناراحت میکند و بعد سراغ نوشتن درباره آن میروم. واقعا خدمتتان عرض میکنم. یک تئاتر باید حال من را خوب کند! راستش را بخواهید کمی خودخواهانه به موضوع نگاه میکنم. اخیرا اجرایی از نمایشنامه «مرگ فروشنده» به نویسنگی «آرتور میلر» را تماشا کردم. به گروه اجرایی و کارگردان کاری ندارم. با خودم فکر کردم که هزینه سالنها بسیار بالا است! حالا من هم به عنوان یک تماشاگر هستم. با احترام به همه عرض میکنم چرا باید بروم متنی را ببینم که بارها خواندمش و حتی اجراهایی خوبی از آن را در سالهای گذشته دیدهام؟ چرا یک کارگردان باید با این هزینههای گزاف و وحشتناک متنی را بازتولید کند که حرفی برای مردم امروز ما ندارد؟ واقعا چرا؟! من به عنوان یک کارگردان از خودم میپرسم که چرا باید تئاتر کار کنم؟ دلیلش چیست؟ به خودم میگویم که یک تئاتر هم باید دنیا و هم باید آخرتی داشته باشد. یک تئاتر باید حالم را خوب کند. تمام تلاش خودم را در اجرای نمایش «قند خون» کردم تا کارخانه قند ورامین راه بیفتد. با هزینه شخصی خودم کارگرها را به سالن تئاتر آوردم. ساعتها وقت گذاشتیم تا با فرماندار ورامین و مسئولان دیگر مذاکره کنیم. مدت زمان فراوانی برای اجرای این نمایش پژوهش کردم. خیالم راحت است که قلبا و روحا کار مفیدی در جامعه انجام دادم.
یعنی شما اجرای یک تئاتر را یک رسالت اجتماعی میدانید؟
اجرای یک تئاتر هم رسالت اجتماعی و هم رسالت دینی دارد. به نظرم باید مانند سینما یک تئاتر معناگرا هم داشته باشیم. تئاتر دینی فقط به معنای تعزیه و آثار دفاع مقدس نیست. برای خود من اینگونه است که باید یک تئاتر رسالت دینی داشته باشد. همین که کارگرها سفره نمادین پهن کردند و خواهان غذا برای خودشان شدند با خودم فکر کردم که من خیالم پیش خدای خودم راحت است. هر کاری که از دستم بر میآمده است برای کارگرها انجام دادم. کارگرهای نیشکر هفت تپه دنبال حق خودشان هستند. آنها میگویند که مردم یاریشان کنند و من به عنوان یک کارگردان وظیفه خودم را انجام دادم. بنده نه آب به آسیاب کسی ریختم و نه شخص خاصی توهین کردهام، تنها تئاتری اجرا رفتهام که حالم را خوب کند. به نظرم هر اتفاق اجتماعی با اجرای یک تئاتر صورت بگیرد خواست و اراده خداوند است.
در نمایش «روزمرگی» به چهار زن مشخص توجه کردید که واقعی هستند. آنها از زندگی واقعی مردم بیرون آمدهاند؟
مرکز هنرهای نمایشی مشکلاتی برای اجرا ایجاد کرد و من مجبور شدم تا اسمها و تاریخها را عوض کنم. کاراکتر نمایشی که در نمایش «روزمرگی» وجود دارد و در محله خاتونآباد زندگی میکند، کاملا واقعی است. یک کارگردان مجبور است که برای اجرایش مجوز بگیرد و تغییرات را باید اعمال کنیم. گاهی اوقات مسائل حساسیتزا را حذف میکنم. این چهار کاراکتری نمایش «روزمرگی»، شخصیتهای نمایشنامههای آینده من هستند. من خودم یک زن هستم و درباره زنان خاتونآباد فکر میکنم. مشکلات فرهنگی، بهداشتی و آموزشی در خاتونآباد بیداد میکند. من یک زن ۴۰ ساله هستم اعتقاد دارم زنان خاتونآباد باید زندگی بهتری داشته باشند. چرا اوضاع زنان این منطقه آنقدر بد است؟ دختری را هم در نمایش داریم که از سرپل ذهاب میآید و در دوران دفاع مقدس شیمیایی شده است.
متاسفانه تماشاگران بدی در حال تربیت هستند. آنها تئاترهایی را میبینند که اصلا تئاتر نیستند ولی فکر میکنند که تئاتر است. آنها بیشتر تئاترها و فیلمهای سرگرمیمحوری را میبینند که یکی از منتقدان نام «کمدی فراموشآور» را روی آن گذاشته است. بنابراین اجراهای شما که تلخ هستند به مذاق این طبقه از تماشاگران خوش نمیآید. این موضوع برای شما چالشبرانگیز است؟
تمام تئاترها در یک سبد فرهنگی وجود دارند. به هیچ عنوان مخالف گونههای تئاتر نیستم. خیلی به من میگویند: «تو تلخ هستی!» ولی سال گذشته نمایش «مانوس» هم اجرا شد که مطلقا تلخ بود!
بله؛ نمایشی درباره مهاجران ایرانی که در جایی واقعی به اسم مانوس از بین میروند.
آن نمایش هم رویکردی اجتماعی دارد ولی مطلقا تلخ است. قصههای اجتماعی دارای طنازی هستند. اجرای «قند خون» با اینکه تلخ بود ولی برخی اوقات باعث خنده تماشاگر هم میشد. خانم شعبانی- بازیگر نمایش - طنز نهفته در نمایش را درک کرده بود و تماشاگر را به خنده وامیداشت. تماشاگر باید یک تئاتر را انتخاب کند. ما در سینما، به قول شما، کارهای کمدی فراموشآور را داریم که فروش میلیاردی هم دارند. به زعم من، این سبک کاری که افرادی مثل من کار میکنند باعث فقیرتر شدن میشود. من بیشتر پولم را در اجراهایم از دست دادم. فکر میکنم در آینده تبدیل به یکی از زنان خاتونآباد میشوم! این واقعیت است که میگویم. بیشتر کارهایم با ضرر مالی همراه بوده است. نمایشی درباره دستفروشهای مترو هم داشتم که خانم شعبانی برای بازی در این نمایش جایزه فجر گرفت.
تئاتر خصوصی را چگونه میبینید؟ این نوع از تئاتر برای ما مثبت یا منفی بوده است؟
به نظرم تئاتر خصوصی خوبیهای خودش را دارد. برای من که خوب بوده است. مدیرهای تئاتر خصوصی از تئاترهای دولتی همراهتر هستند. آنها به شما کمک میکنند. راستش را بخواهید در تمام این سالهایی که در تئاتر دولتی کار کردم و دستیار کارگردانهایی مانند محمد یعقوبی بودم چیزی در حدود ۴ میلیون تومان کمک هزینه گرفتم. مدیران سالنهای دولتی و مخصوصا تئاتر شهر به من همیشه میگویند که سالن پر است! و زمان اجرا به من نمیدهند.
تالار حافظ فقط ۲۵ میلیون تومان کف فروش را از پیش میگیرد. خیلی عجیب و غریب است. بخش دولتی یک تنیدگی از آدمها را در خود دارد که تا بخواهید به آن بخش برسید سه سال از عمر شما میگذرد. موضوعی را میگویم که واقعیت است. خانم امنزاده و آقای خیام وقارکاشانی که مدیران تماشاخانه باران هستند برای نمایش «قند خون» از من حتی یک هزار تومانی هم پیش نگرفتند. بعد از اجرا از درآمد اجرا مبلغی را برداشتند. سالن نیمه دولتی حافظ برخورد بسیار بدی با من داشت. اول گفتند ۲۵ میلیون تومان پیش بدهید! ولی بعد گفتند که ۱۷ میلیون تومان بدهید! مدیر تماشاخانه «مهرگان» هم بسیار همراه بودند.
مدیران سالن خصوصی خیلی به من لطف داشتند. همیشه همراه بودند. نهایت همدلی و همکاری را دارند. مسئولان سالن خصوصی از بخش دولتی همراهتر هستند.
https://teater.ir/news/16655