ماتئی ویسنییک، نمایشنامهنویسی مذهبی وابسته به فرهنگ ارتدوکس مسیحی است و البته فراتر از آن با دیدگاه عارفانه متونش را مینویسد. همین بینش متافیزیکی جهان سوررئالیسمش را مرتبط با مکتب رئالیسم جادویی میگرداند؛ ادبیاتی که در آن فضاهای متافیزیکی با جهان واقعیت درمیآمیزد و ملغمهای از عینیت و ذهنیت بشری را در صحنه آشکار میکند.
پایگاه خبری تئاتر: روحالله جعفری این سومینبار است که دچار ماتئی ویسنییک شده است، اسبهای پشت پنجره و یک محکوم به اعدام کارهای قبلی اوست و البته اینبار موفقتر از آن دو، درک و دریافتش از متنی سخت و پیچیده را به صحنه آورده است. متن «من چهجوری ممکنه یهپرنده باشم؟» که در خود پرسشی آشکار دارد، درباره مردی است که بهطور ناقصالخلقه به دنیا آمده است. او بر دست راستش یک بال پرنده دارد و این خود سرآغاز مصایبی است که آزادیهای فردی این مرد را محدود و محدودتر میکند و او مجبور به گریختن از خانه است تا در جامعه غیرقابلپیشبینی فرصتی برای ابرازوجود نیابد چون واقعا نمیداند چرا باید دچار این سرنوشت شده باشد. ندانستگی چیره است بر فضا و او از کودکی برایش مجهول است درک اینکه چرا باید انسان-پرنده باشد. شاید فرشته است؟ شاید پرنده است؟ شاید انسان است؟ شاید...؟ او خود پاسخی ندارد برای این پرسشها چون چیزی بر او معلوم نشده است و دیگر هم برایش فرقی نمیکند چون این بال زیادی و نامعلوم دقیقا اسباب زحمت و برهمریختگیاش شده است.
مردم، هر یک بنابر اقتضای وجودیاش، بهدنبال سوءاستفاده از این کودک و بعدها مرد با یک بال پرندهاند. آنها که مذهبیاند، او را نجاتدهنده و شفادهنده خود فرض میکنند. تجار و بازاریها و کافهداران از بهتماشادرآوردنش احساس خوبی دارند تا رونقی به کسبوکارشان بدهند. سیاستمداران هم بهدنبال جذبش در مقام یک نشانه قابل ارزش و تبلیغی هستند. فرقی نمیکند سوسیال یا لیبرال یا ملغمهای از این دو باشند، مهم جذب آن مرد برای تبلیغ دستگاه فکری خود است. بنابراین همه برای این تصاحب کورکورانه با هم رقابت و چالش و جنگ دارند. دشمن این ملت و کشور هم آن را مانعی برای خود و رشد و ترقی آنان فرض میکند و میخواهد این مرد بالدار را بکشد. مردم عادی و به بنبسترسیده و مات و کارتنخواب هم از درک این فراری بیخانمان عاجزند نتیجه هم دربهدری و آوارگی است و کلی رنج و مصیبت و تنهایی.
روحالله جعفری از بازیگران خواسته که هرکدام در لباس یک نقش فرو روند. در نتیجه همه به اقتضای متن یک نقش تیپیکال را بازی میکنند چون واقعا در آنها ابعاد چندگانهای وجود ندارد و همه در سطح شناسانده میشوند، بهجز مرد بالدار که بسیار پیچیده است و حتی نشانهای استعاریک و شاعرانه و عارفانه است. برخی از بازیگران موفقترند و برخی هنوز به اصلاح و بازنگری در بازیهایشان نیاز است. نسرین درخشانزاده (زن کافهدار)، علیرضا مدنی (مجری شهربازی)، رضا پاپی (فرمانده دشمن)، رضا بهرامی (فرمانده ارتشی)، مهسا کریمزاده (پزشک ارتشی)، مجید امیری (مرد بیخانمان بیاراده)، جواد مولانیا (مرد کور با دوربین) و مجید رحمتی (مرد فقط با یک بال) از جمله بازیگرانی هستند که معلومتر بازی میکنند و بچهها (مهدیس یگانهفر و آریان غلامی). یعنی نقش و موقعیتشان کاملا مشخص بود و میدانستی الان به کجای متن خود را آویختهاند تا وجوه کمدی و تراژدی را معلوم کنند.
خسرو شهراز که همیشه بازیاش در ارایه نقشهای چندبعدی مثالزدنی است، الان در ارایه نقش مرد معلول دقیقا بلاتکلیف است و گریههایش معلوم نیست چرا باید انجام شود. او فقط میخواهد به سرنوشتش معترض باشد چون با وجود ازدستدادن یک دست در جنگ برای مردم، مورد بیتوجهی واقع شده است و بهعنوان اعتراض فقط فریاد میزند و صحنه را ترک میگوید. امیر عدلپرور و مریم راسخ نقش یک مرد و زن را بازی میکنند بیآنکه بتوانند چشم ضعیف را بازی کنند. بقیه نقشآفرینان انرژی لازم را ندارند تا نقشهایشان حتی در همان قالبهای کلیشه عیان و آشکار شود! شیرین اسماعیلی باید این چشمسوم نشستهبرسینه را بتواند به صحنه بیاورد چراکه این نقش مکمل نقش مرد با یک بال است و اگر این دو همدیگر را بیابند انگار اتفاق تازهای در راه نجات و رستگاری بشر خواهد افتاد. بقیه هم چون فضا، موقعیت و نقش را باور نکردهاند به آن انرژی لازم نرسیدهاند تا مخاطب را به شکل شگفتی اسیر لحظههای این درام غیرمتعارف گردانند.
جعفری توانسته در درازای چهارسو آنچه باید را سمتوسوی درست بدهد. یعنی کلی صحنه و لحظه را در تداوم هم قرار دهد بیآنکه بخواهد چیزی را جابهجا کند و نور هم عنصر ربطدهنده در کلیت اجراست. لباسهای الهام شعبانی و طراحی احمد کچهچیان هم در خدمت ایده اجرایی است که بشود با حداقلهای ممکن این اجرای شلوغ و سخت را به نتیجه مطلوب نزدیکتر کرد. برای همین چشمنوازی اجرا با عناصر دیداری به سرانجامی دلنشین منجر میشود و مخاطب را درگیر میکند.
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: رضا آشفته