دیدن این فیلم جرم است برای اکثر تماشاچی های حرفه ای سینما، یک بازسازی ضعیف از آژانس شیشه ای ابراهیم حاتمی کیا است که برای مخاطب دهه ۹۰ ساخته شده است.
پایگاه خبری تئاتر: بسیاری دیدن این فیلم جرم است را سیاسی ترین فیلم دهه نود می دانند. ساختن سیاسی ترین فیلم دهه نود به طور حتم کار سختی است و نقد کردن آن، سخت تر. اگر کارگردان و تهیه کننده ای جرات ساخت این فیلم را داشته باشند پس منتقد نیز باید جرات به خرج دهد و فیلم آنها را به بوته نقد بکشاند. جذابیت فیلم پیش از نمایش آن و با شنیدن نام فیلم شروع می شود. سوژه فیلم و قصه یک خطی آن نیز جذاب است.
یک پیرمرد دو تابعیتی در حالت مستی به یک زن محجبه تعرض می کند و جنین درون رحمش را به قتل می رساند. همسر زن، فرمانده یک پایگاه بسیج است و وقتی متوجه میشود حامیان بانفوذ این پیرمرد قرار است او را از چنگ قانون برهانند، خود دست به اسلحه می شود و تلاش می کند حقش را بگیرد. نقد هر فیلمی از فیلمنامه و قصه شروع می شود و دیدن این فیلم جرم است در همین ایستگاه اول ناکام باقی می ماند.
دیدن این فیلم جرم است برای اکثر تماشاچی های حرفه ای سینما، یک بازسازی ضعیف از آژانس شیشه ای ابراهیم حاتمی کیا است که برای مخاطب دهه ۹۰ ساخته شده است.
فیلمنامه برخلاف آژانس شیشه ای هیچ وقتی را برای پیش زمینه چینی صرف نکرده و یک ضرب وارد قصه می شود و همین حمله ناگهانی پیرمرد به زن چادری شوک را به مخاطب وارد می کند.
آژانس شیشه ای از نقطه شروع تا شلیک اولین و آخرین گلوله حاج کاظم، یک منطق روایی مشخص را دنبال کرده، فضا را معرفی کرده، شخصیت پردازی کرده و شخصیت اصلیش را برخلاف میلش مجبور می کند دست به اسلحه ببرد.
زهتابچیان در فیلم خودش نیازی نمی بیند که برای مخاطبش منطق رفتار کاراکترهایش را توضیح دهد. چرا پیرمرد انقدر از زنان چادری بدش می آید؟ چرا امیر از قانون ناامید است و تصمیم می گیرد خود اسلحه در دست بگیرد؟ چرا همه مقاماتی که از نهادهای نظامی و امنیتی مختلف که وارد صحنه می شوند به هیچ راه حل دیگری به جز خلع سلاح امیر فکر نمی کنند و مدیریت بحران برای همه آنها همان ماسمالی است که امیر به آن اشاره میکند؟ چرا عموی امیر در پایان بندی فیلم کاری نمی کند و برادرزادهاش را تحویل می دهد؟
چرا هیچ یک حاضر نیستند یک سیلی بزنند و قائله را بخوابانند؟ این چراها و بسیاری چراهای دیگر نشان می دهد که فیلمنامه در شخصیت پردازی ها ضعیف عمل کرده است.
تقریبا تمام کاراکترهایی که در فیلم دیده می شوند در سطح تیپ متوقف شده اند و امیر به عنوان شخصیت اصلی قصه از شخصیت پردازی نصفه و نیمه ای برخوردار است و همین شخصیت پردازی نصفه و نیمه هم به جای کنش و واکنش از دریچه دیالوگ معرفی می شود.
شخصیت های فرعی نقش چندانی در پیش برد قصه ندارند و نقش آنها در فیلمنامه بیشتر نمایندگی طیف ها و جناح ها و افکار مختلف در جامعه کنونی ایران است که در ایران کوچک شده و جنگ زده ای به نام پایگاه مقاومت بسیج مستضعفان شهید موسوی گرد آمده اند تا از موضع خود دفاع کنند.
به جز امیر، مهمترین شخصیتی که عدم شخصیت پردازی آن به قصه ضربه اساسی وارد کرده است، شخصیت پیرمرد مست است.
پیرمرد مست می توانست مهمترین آنتاگونیست قصه باشد ولی عدم توجه به حضور یک آنتاگونیست قوی در قصه موجب شده که ظرفیت دراماتیک قصه کم شده و به جای آن، دیالوگهای گل درشت و شعاری امیر و دیالوگهای سطحی و نخنما و خاله زنکی گروه مذاکره کننده، قصه را پر کند.
زهتابچیان برای تلنگر زدن به جامعه اش یک فیلم ساخته با قصهای تخیلی. قصه تخیلی است ولی نقدهای او کاملا واقعی است پس باید از شخصیتهای درست و برخواسته از همین جامعه استفاده کند.
پرسش این است که آیا زهتابچیان برای شخصیت پردازی کاراکترهای خود اصلا با نیروهای امنیتی، مقامات امنیتی یا نیروهای نظامی سطح بالا نشست و برخواست داشته است. یک مامور تعقیب و مراقبت ساده وزارت اطلاعات نیز از اطلاعاتی های رده بالای فیلم زهتابچیان باهوشتر و پخته تر و باتجربه تر عمل می کند.
اصلا مامور اطلاعاتی که با تشر و فحش و بد و بیراه و هیکل نخراشیده اش وارد یک موقعیت عملیاتی ناشناخته شود و بدون آنکه چیزی از کسی بپرسد بخواهد اعمال خشونت کند که مامور امنیتی نیست بیشتر شبیه یک گردنه بگیر زبان نفهم است.
مامور امنیتی حتی در سطوح پایین عملیاتی نیز آموزش دیده که چگونه با سوژه خود مواجه شود که کمترین تنش را ایجاد کند، ولی مامورین امنیتی فیلمنامه زهتابچیان تنها تیپ هایی هستند که خود او در ذهنش دارد و نتیجه تصورات غلط جامعه از این شغل هستند.
زهتابچیان برای نوشتن فیلمنامه اش زحمت ملاقات با چند مامور امنیتی کارکشته را به خود نداده و از همان تیپ های ذهنی خود استفاده کرده است.
اشتباه زهتابچیان در مورد سایر کاراکترها از مامورین نظامی سپاهی و نیروی انتظامی گرفته تا دیپلمات ها نیز از همین تیپ سازی ذهنی غلط نشأت می گیرد.
قصه دیدن این فیلم جرم است تلاش کرده از دل نیروهای بسیج که متاسفانه با شیطنت رسانه ای برخی رسانه های بیمار، در افکار عمومی نادرست تصویر شده اند یک قهرمان مردمی بسازد ولی اصلا موفق نبوده است. امیر به عنوان قهرمان مد نظر زهتابچیان هیچگاه در قد و قواره قهرمانی مانند حاج کاظم ظاهر نمیشود.
صرف اسلحه کشیدن و رگ گردن کلفت کردن و حرفهای آتشین زدن، امیر را به قهرمان تبدیل نمیکند بلکه اکت قهرمانانه باید او را در نظر مخاطب فیلم به قهرمان تبدیل کند. امیر نه تنها کنش قهرمانانه ندارد بلکه در پایان فیلم نیز مانند یک سرباز شکسته خورده، با دستهای بسته و با ذلت از پایگاه بیرون آورده شده و در برابر هزاران چشم همچون متهمین با او برخورد می شود. آیا این تصویر، تصویری است که باید از یک قهرمان مردمی در ذهن تماشاچی ثبت شود. استفاده از چنین پایانبندی برای یک فیلم انتقادی مانند یک سم است. قهرمان قصه با تمام تلاش و هوشمندی که به خرج می دهد در نهایت شکست می خورد و این یعنی اینکه مخاطب فیلم هم باید بداند، در جامعه ای زندگی میکند که جنگیدن در آن دیگر فایدهای ندارد و باید در برابر ظلم تسلیم شد. این پایان بندی در یک کلام یعنی ناامیدی کامل از اصلاح امور.
زهتابچیان در مقام کارگردان نیز نتوانسته آنچنان که باید و شاید از پس انجام وظایف خود برآید. فیلم تقریبا فاقد یک سبک بصری مشخص است.
رنگ و نور در طول فیلم مهندسی و یکنواخت استفاده نشده است. میزانسن ها به شدت ساده و تلویزیونی هستند. تقریبا کل قصه در یک لوکیشن محدود یعنی پایگاه بسیج می گذرد.
پایگاه بسیج فیلم زهتابچیان هویت ندارد و طراحی آن سرسری و خام دستانه انجام شده است. استفاده از یک لوکیشن برای یک فیلم یعنی چند برابر شدن ظرافت در میزانسن و قاب بندی، یعنی چیره دستی در نمایش قصه در فضایی محدود که دیدن این فیلم جرم است شامل این قاعده نمیشود.
عدم هویت در جناح مقابل نیز بیداد میکند. استفاده از یک مجموعه کامل از ماشینهای لوکس و هیاهوی ورود آنها به صحنه بیش از آنکه در خدمت بیان مضامین مورد نظر کارگردان، برای معرفی شخصیتهای منفی قصه باشد، تنها چشم مخاطب را از این همه چراغ و آژیر و تصاویر هوایی گل درشت و نماهای درشت از ماشینهای لوکس، آزار می دهد.
دیدن این فیلم جرم است چند نقطه مثبت نیز دارد. دیالوگهای امیر و انتقادات کارگردان داغ دل بسیاری از مخاطبان از وضعیت موجود است و این همصدایی، مخاطب را به خود جذب میکند. گره و بحران اصلی قصه، گره کور و قدرتمندی است و مخاطب مجبور است با این گره همراه شده و به ناچار با شخصیتش همذات پنداری کند.
دیدن این فیلم جرم است در طول نمایش اثر گذار است ولی به محض روشن شدن چراغهای سالن و بیرون آمدن از در سینما اثرگذاری به پایان میرسد، زیرا قهرمانی جاودانه و داستانی اصیل در ذهن مخاطب شکل نمیگیرد که بخواهد آن را برای مدت طولانی با خود به همراه داشته باشد.
دیدن این فیلم جرم است یک نقد درون گفتمانی گزنده برای جامعه اکنون ایران است و از نقد محتوای آن گریزی نیست.
محمدرضا شفاه، انسان شریفی است و با اعتقاد و اخلاص پشت این پروژه ایستاده است و نگارنده این سطور تنها از سر خیرخواهی و نصیحت برای برادر مومن باید به او بگوید که مربی دوره این گونه حرفها تمام شده است.
دیدن این فیلم جرم است در نیت درست است ولی نتیجه آن، چیزی جز تبلیغ این ایده نیست که فساد سیستماتیک تمام کشور را فراگرفته و هیچ راه گریزی از آن نیست. حتی سردار موسوی که مثلا بدیل حاج قاسم سلیمانی این روزهای ماست، تنها در پشت در بسته دست متجاوز را فشار می دهد و ما اثرش را نمی بینیم.
پرداختن به خط نفوذ در کشور مسئله مهمی است که بارها از زبان ولی امر جامعه بر آن تاکید شده ولی ناامید کردن مردم این کشور از آینده درست نقطه مقابل فرمایش همان ولی جامعه است که بارها گفته من به آینده خوشبین هستم و در کشور فساد سیستماتیک نداریم.
امام جامعه می داند در زیر پوست این شهر چه میگذرد و چه پتانسیل هایی در ید جوانان این کشور است و به همین دلیل امیدوار است. او شجاعت و شهامت و کیاست و سیاست سربازان جوانش را دیده است و به آینده امیدوار است. او ذلت و حقارت کوماندوهای آمریکایی به دست سربازانش را دیده و به آینده امیدوار است.
فیلمسازی اگر میخواهد در منظومه فکری او عمل کند باید مانند او امیدوار ببیند و امیدوار طراحی کند. مربی شما برای نقد درون گفتمانی نظام، زاویه دید درستی انتخاب نکرده اید. مربی دوره اینگونه نقد کردن تمام شده است. مخاطب دهه هشتادی سینما دیگر این حرفها را نمی فهمد. مربی این سبک فیلم ساختن مناسب مخاطب دو دهه قبل است. برای مقابله با پروپاگاندای قدرتمند و تخریبگر باید خلاقیت بیشتری به خرج داد و زوایای جدیدی را کشف کرد. برای به دست آوردن سرمایه اجتماعی و بازگرداندن چهره قهرمان به بسیجی مخلص انقلاب باید طرحی نو در انداخت. والسلام
https://teater.ir/news/17698