پایگاه خبری تئاتر: خرد، سرچشمه خوشبختی
پری صابری هستم، زاده آب و خاک ایران. حرفهام تئاتر، نویسندگی و گردش در باغ هنر است. تئاتر دلبستگی من است. جایگاه شناخت آدمی است. خودشناسی است. نمایش بزکنشده تقواها و شرارتهاست. ادراک حس بلوغ و آزادی است. غوغای زندگی است! کجا میتوان دلپذیرتر از تئاتر به آگاهی رسید، پناهگاهی علیه دلمردگی! کجا انسانها میتوانند در لحظهای که تنها به لبان یک نفر چشم دوختهاند و با حسی مشترک به تصرف درآمدهاند و ربوده شدهاند، اینچنین به برادری یکدیگر واقف شوند. آن دیگری که خود من است و رنج میبرد و لذت میبرد و تاروپودم را با همدردی به ارتعاش درمیآورد. بازیگری که: تقوا و شرارت را هم قدرت سیمهای لخت فشار قوی، هر روز تجربه و زندگی میکند و زیبایی و زشتی را در اقتدار کاملشان با قدرتی همطراز، به تماشاگران منتقل میکند.
کجا میتوان پنداشت تقوایی والاتر موجود است؟ در کجا، «یگانگی» معنی بیشتری پیدا میکند؟
ما کارگزاران تئاتر، به تعهد عشقی رودررو و کارساز، گردن نهادهایم و باور داریم هنر مولد بروز استعدادهای غیرهمنتظره آدمهاست! به انسان امکان زیستن میدهد. امکان شاعر شدن و امکان معرفت! هر انسانی میتواند به خلاقیت دست پیدا کند و به آگاهی برسد و استعدادهای نهفتهاش را بارور کند و از سرچشمه خرد توشه بردارد که: خرد سرچشمه خوشبختی است.
ملت ایران پرچم افتخاراتش را- علاوه برمذهب- از دست فلاسفه، علما، حکما، شعرا، عرفا و «هنر» بهدست آورده است.
آثار هنرمندان بازتاب صادقانه کابوسها، دلهرهها، امیدها و رویاهایی است که از بدو به خود آمدن، ما را در تصرف داشتهاند! شکست یکیک ما: شکست میلیاردها انسان است! بیخردی و جبر یکیک ما: بیخردی و جبر میلیاردها انسان است! هنر وادی عاشقان تیزبین بیرحم بدون لاپوشیهاست. حکیم «ابوالقاسم فردوسی» شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکند. جان و خرد را ارج میگذارد و والاترین میپندارد و بقا، سلامت، سربلندی، هویت، اخلاق، درستی،وطندوستی قوم ایرانی را پیریزی میکند. ضمانت بقای ما در دست فردوسی، سعدی، عطار، حافظ، مولوی، فلاسفه، عرفا و زیرخاکیهای بهظاهر مرده ماست؛ زیرخاکیهایی که نیروی حیرتانگیزی را با حضور گذشته و گذشتگان و نیاکان ما در خود پنهان دارند.
چنانچه در تمام مسائلی که بر ما گذشته و خواهد گذشت، صدای سلطان اخلاق و سخن «سعدی» از سر در سازمان ملل، بیگزند از تنگیها میگذرد و به گوش ما و جهانیان میرسد.
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تنها صداست که میماند
صدای عشق، مدارا، مردمدوستی، اخلاق، مهربانی، همزیستی، وجد، زیبایی، موسیقی: آدمیت
من صداها را شنیدم و سرمستی و بشارت زندگی را در جهان تئاتر بهدست آوردم! با حس افتادگی به گذشتهها نگریستم و دیدم نوآورانی جایگزین نوآورانی دیگر شدهاند و هیچ باید و نبایدی پایدار نمانده است! چنانچه سهراب سپهری عارف میگوید:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون «گل سرخ» شناور باشیم
به هیچ باید و نبایدی دل نبستم، پناهگاهم را علیه روزمرگی و دلمردگی در گرمای سیال هزارچهره تئاتر جستوجو کردم و جان گرفتم. در گلزار تئاتر پرسه زدم و از هر گلی بهرهای بردم. گاه گریستم، گاه خندیدم، گاه تعجب کردم، گاه رنجیدم و هربار از دیدن گونهگونههای نمایش به فکر فرورفتم. هرگز دو نقاب قدرتمند «خنده و گریه» حاکم بر تئاتر را از یاد نبردم؛ دو نقابی که به امر الهی بر چهره هر انسانی نقش بسته است. با چشمانمان گریه میکنیم با دهانمان میخندیم؛ با رعایت کامل حفظ اعتدال و نزاکت که نه افسرده شویم و نه لوده!
موضوع تئاتر غامض است
هرچه گشتم از تئاتر مصر قدیم و ایران قدیم - 1300سال پیش از میلاد مسیح- چیزی نیافتم. هنرمندان بزرگ دورانهای قدیم، توضیحی راجع به فوتوفن و چگونگی و باید و نبایدهای حرفهشان نمیدادند. شکسپیر زبدهترین کیمیاگر دنیای تئاتر، محرم اسرار باقی مانده است؛ ندا داده است:
بودن یا نبودن؟ مساله اینجاست؟
سوفوکل در بعد زمان مهر سکوت بر لب زده است. بانگ برداشته است:
خرد سرچشمه خوشبختی است!
به زندگی خیره شدم! آیین زندگی است که پدران جای خود را به فرزندان بسپارند.
نوبت کهنهفروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست
موضوع تئاتر موضوع غامض و گستردهای است که با هیچ ترفند و حتی بیملاحظگی نمیتوان در چند سطر یا چند صفحه افقهای گستردهاش را که در افقهای گسترده هنرهای دیگر ریشه دوانده است، بررسی و محدود کرد. چگونه میتوان تکتعریفی قابلقبول از تراژدی، تعزیه، کمدی، درام، ملودرام، تئاتر سایه، تئاتر کابوکی، تئاترهای ترکیبی: تئاتر و شعر، تئاتر و موسیقی، تئاتر و رقص، پانتومیم، خیمهشببازی، سیاهبازی، مضحکه، اپرت، اپرا و سیرک، ارایه داد.دلقکهای سیرک، چه درسهایی به من آموختند! در طول تاریخ بشر، همواره «خلاقیت» زندانی قانون بشر بوده است. چرا؟ چرا حوصله نکردهایم با مرور عصبانیتها و تجربیات مبتکران پاکباخته اسلاف خویش، که از قرنی به قرنی، مکتبی به مکتبی، صلیب مصایب تکامل آفرینش را به دوش کشیدهاند: همگام آیین زندگی نوبهنو شویم؟
چرا هنوز بر سر قبول یا رد شعر کهن و شعر نو دعوا داریم؟
راستی تئاتر چیست و هدفش چیست؟ که گاه آنچنان لعنت و نفرین و تکفیر شده است و گاه آنچنان تعریف و تمجید؟ حرفه بحثانگیز اسرارآمیزی که حتی سایه پرطمطراق حمایت لوئی چهاردهم، سلطان قدرقدرت فرانسه، ملقب به خورشیدشاه، در قرن 17، نتوانست از قهر کلیسا علیه «مولیر» جلوگیری کند.
«مولیر» سلطان کمدی جهان، طرد شده، تکفیر شده؛ با بیآبرویی تمام به خاک سپرده شد. آری! هرکس به ظن و سلیقه و پیشداوری خویش تئاتر را تمجید و تقبیح و تعریف میکند.
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
مگر میشود خورشید را از آسمان پایین کشید و تکهتکهاش کرد؟
تنها میتوان از گرمای خورشید گرم شد و خرم! خرمی که معنای زندگی است: حضور در جشنواره رحمت الهی: زندگی!
زمانی که کاهنان در ادامه مراسم مذهبی، مصائب مسیح را به نمایش میگذاشتند؛ همدلی سحرآمیزی بین مردم و کاهنان وجود داشت. زمانی که مردم یونان یکپارچه گردهم میآمدند و از فرط اشتیاق شرکت در مراسم باشکوه تئاتر، در آمفیتئاترهای عظیم، خواب و خوراک نداشتند، زمانی که به همت مقامهای روحانی، غیرروحانی، شهرداریها، مشارکت عموم مردم؛ مصائب حضرت مسیح، طی چندین شبانهروز برگزار میشد، زمانی که مردم ایران، تکیهها و میادین شهر و روستا را برای دیدن تعزیهها و مصائب کربلا پر میکردند و با تمام وجود سینه میزدند، کسی از خود نمیپرسید تئاتر چیست؟
تئاتر مشارکتی بود خودجوش، بیریا، مسلم و آشکار! تعهدی بود که بر ریشههای آیین، ایمان و صداقت و خلوص صحه میگذاشت. تعهدی بود که به مرور سست شد و بیاعتبار. تئاتر بند ناف خود را از گهواره تقدس پاره کرد؛ تکفیر شد و رانده شد و بدنام. کلیسا به مردم پشت کرد و مردم به کلیسا! همه از هم گسستند. هرکی به سویی و سودایی. در زمان شکوفایی تئاتر، هم تعزیه داشتیم هم روحوضی، هم سیاهبازی، هم تراژدی، هم کمدی،هم ملودرام، هم درام، هم سیرک و هم مضحکه.
انواع تئاتر پهلوبهپهلو حرکت میکرد. کسی از خندیدن نمیترسید!
کسی از اشکریختن و فغانکردن خجالت نمیکشید. کسی از تخلیه بار سنگین احساسات سرکوبشدهاش عار نداشت. امروز تکلیف ما چیست؟ آیا تئاتر باید مذهبی باشد یا الحادی؟ تراژدی باشد یا کمدی؟ آیا باید به نقش اجتماعیاش متعهد و تسلیم باشد؟ زیر پرچم سیاسی خاصی سینه بزند یا نزند؟ خود را در اختیار ابزار تبلیغاتی و سفارشی دولتها قرار بدهد یا ندهد؟ جواب چیست؟ راه چاره چیست؟
چگونه میشود دوباره خیل تماشاگرانی را که از میادین آمفیتئاترهای یونانی، پا به میادین ورزشی فوتبال گذاشتهاند، به تالارهای نمایش برگرداند؟
ذهنیتی باز و خلاق و کارآمد و هوای تازه میخواهد- با راه و روش امروزی: گسترده در ابعاد مختلف نمایشی. آیا قادریم نیاز به سلیقه و مسایل بشری امروزی را مطرح سازیم و در نبض تحول جهان قدم برداریم. آیا برای رفع مسوولیت خودمان بیرغبتی تماشاگران را به تئاتر، به محافظهکاری و کندذهنی آنان نسبت نمیدهیم؟ آیا توجه نداریم که سردمداران امر نمایش جهان، چگونه با تردستی برنامهریزی میکنند و چندینماه و چندین سال نمایشهای منتخب زبده خود را به دور جهان میچرخانند و مردم برای بهدستآوردن بلیت و دیدن کارشان سر و دست میشکنند؟
احترام، حق هنرمندان است
بینوایان- آمریکا، گربهها- آمریکا، تلهموش- انگلستان، سیرک خورشید- کانادا، زینگارو- فرانسه و آشپزی -کره در سیودومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر، در تالار وحدت روی صحنه رفت.
تاکنون در بیش از 52 کشور با موفقیت «آشپزی» اجرا شده و چندینمیلیون تماشاچی را به خود جلب کرده است. از آمریکا گرفته تا شرق دور، استرالیا، عربستانسعودی، تایوان، مالزی، کویت، دوبی، ابوظبی، بحرین، عمان، اردن، برزیل، بانکوک، تایلند، فنلاند، لهستان، مجارستان، ژاپن، چین و... و برای حداقل 10سال آینده به تمام دنیا خواهد رفت.غولهای خفته تمدنهای بزرگ آسیا بیدار شدهاند و در هر زمینهای: تکنولوژی، صنعت و هنر دنیا را به تصرف خود درآوردهاند.تکلیف ما چیست؟ این گربه کزکرده، کی بیدار خواهد شد؟ آیا قادر خواهیم بود با در دستداشتن ثروت کمنظیری که از اجدادمان به رایگان در اختیارمان قرار گرفته، در میدان رقابتهای جهانی قرار بگیریم؟
با طنز فاخر سعدی، عبید زاکانی و ملانصرالدین، مردم سراسر جهان را بخندانیم؟ با تراژدیهای بیهمتای رستم و سهراب، رستم و اسفندیار...، گیلگمش، کاوه آهنگر... و عاشقانههای لیلیومجنون، خسرووشیرین و یوسفوزلیخا، در امر نمایش جهان جایگاه معتبری را بهدست آوریم؟ معرف خود و فرهنگ خود باشیم؟ آیا نیاز مبرمی به خلق ایمانی نوین و پیروزمند در خود احساس نمیکنیم؟ آیا به یاد میآوریم چگونه با اجرای نمایشهای چارلیچاپلین، لورل هاردی، برادران ماکسنت و مولیر، خنده بر لبان میلیونها انسان نقش بست. سرگذشت تئاتر، داستان غریبی است، با افتوخیزهای بسیار! هنرمندان سرسپردهاش طی قرون، افتانوخیزان رفتند و مشقتها را تحمل کردند تا توانستند حق و حقوق مدنی خود را بهدست آورند و مورد احترام و ستایش قرار گیرند.از ملکه انگلیس لقب «سر-sir» بگیرند. نشانهای افتخار، سروسینه بازیگران بیشمار را مزین میکند و گاه جلب دوستی ستارگان، بر محبوبیت روسایجمهور میافزاید.
«هاول»، کارگردان و درامنویس بهنام چکسلواکی، در جایگاه ریاستجمهوری مینشیند. بهراستی ماهیت این حرفه چیست؟ تئاتر محل وقوف به احوال خود و دیگری است. با شناخت و بررسی افکار، امیال، اعمال دیگران، کارشناس کارکشته خود میشویم. تئاتر محل آشکارشدن پنهانشدههای آدمی است.
که همگان: از امیر و وصی و وکیل و ظالم و مظلوم، سخی و شریف، باسواد و بیسواد و قدیس و ملحد را به دایره عریان بازی میکشاند. نقابها را پس میزند و دملها را میشکافد؛ چرکها را بیرون میریزد و انسان را به والایی دعوت میکند. میل به والایی که تماشاگران خاموش، هر شب با حضورشان اعلام میدارند. بر ما دستاندرکاران حرفه است که با سلاح گونهگونه تئاتر، به سجایای بالقوه هر انسانی پاسخ دهیم. به تنگیها تن در ندهیم. زیرا که تئاتر، هر شب در یک ملاقات عاشقانه بیپروا، همگان را بهطور مساوی و صادقانه، در برابر: وجد، والایی، درد، شعف، اجحاف، حماقت، شرافت، خباثت، تنگیها، گرههای کور بودن یا نبودن، شریک میسازد و وسوسه کشف راهحل را تا سرمنزل مقصود، در تاروپودشان میدواند.
بهاراتا فیلسوف بزرگ هندی تئاتر را مولد و معلم شور و حالی میدانست که از رحمت کامل الهی برخوردار است. به بازیگران هندی توصیه میکرد نمایش را با تقدیم قربانی و خیرات آغاز کنیم. من نیز شوروحال مقدسی که ما را به سرشاریها، وجد و معرفت دعوت میکند، انتظار دارم. با مراعات کامل حس صداقت و نزاکت و زیبایی.