بهرام توکلی هرچقدر که در فیلم «غلامرضا تختی» در خلق قهرمان، لحظات باشکوه و فضاسازیهای درخشان موفق بوده، به همان میزان در تبیین رابطه علت و معلولی و ایجاد یک ساختار دراماتیک ناموفق بوده است. گویی توکلی برای حفظ وجه اسطورهای تختی، از مواجهه روانکاوانه با این شخصیت دوری جسته است غافل از اینکه این اجتناب خود تبدیل به پاشنهآشیل فیلم میشود.
پایگاه خبری تئاتر: هیچ قهرمانی از بدو تولد قهرمان نبوده است. به یک معنا «قهرمان» روایت یک «بالیدن» است. بالیدنی از میان مردم و از یک خاستگاه مشترک با مردم. داشتن خاستگاه مشترک با مردم یکی از مهمترین دلایلی است که موجب پذیرش قهرمان از جانب جامعه میشود. اما این تنها کافی نیست. قهرمان باید بتواند برای آنچه که ارزشهای راستین نامیده میشود، به پا خیزد و برای تحقق آنها از چیزی فروگذار نکند. در این میان نقش اخلاقی او و اینکه در بزنگاههای تاریخی کجا میایستد، تعیینکننده است. اما شاید مهمترین وجه اخلاقی یک قهرمان جسارت اوست. فیلیپ زیمباردو، روانشناس آمریکایی، معتقد است قهرمان خودِ خطر را تحقیر میکند. افزون بر جسارت، توان بالای قهرمان در چشم فرو بستن بر خود و گذر به فراخنای عام انسانی و فهم درد مشترک یک ملت در یک پیچ تاریخی و بازتاب این درد و تمنا، از او شمایلی میسازد بیمثال و تکرارنشدنی. درواقع، قهرمان تمنای یک جامعه به ناتوانی کشیده شده است. او از دل سرکوب خلق میشود و علیه سرکوب قد میکشد. در میانه عجز، عزا، انفعال و استیصال یک ملت، قهرمان به منبعی از الهام، امید و کنشگری تبدیل میشود. او برمیخیزد تا حس انزوا و ترس درونیشده مردم را فرو ریزد و شاهدی باشد بر اینکه رهایی محال نیست. حال در روزگار کاریکاتوریزهشدن و تقلیلیافتن مفهوم قهرمان به سلبریتی و تقلیلیافتن معنای حمایت اجتماعی به تعداد فالوورهای اینستاگرام، در روزگاری که جامعه در غریبترین و دورترین وضعیت خود نسبت به گذشتهاش بهسر میبرد، در روزگاری که اقشار بیشتری از جامعه در یک توافق جمعی نانوشته، بر سر گزاره «من سیاسی نیستم» به اتفاق نظر رسیدهاند، ناگهان دستی به سمت دل تاریخ دراز میشود و قهرمانی را که میرود در خاطره جمعی مردم رنگ ببازد، برمیکشد و به طرز حماسهآمیزی احیا میکند. حجم انبوهی از شور، شعف و شکوه روی پرده سینما شعلهور میشود و خستگی، غربت و تلخی را از روح انسان میشوید و با خود میبرد. فیلم «غلامرضا تختی» به کارگردانی بهرام توکلی، با وجود برخی مشکلات، در خلق یک قهرمان موفق است. دوربین توکلی در موقعیت لانگشات ایستاده و سعی کرده در قالب یک روایت ژورنالیستی از دور، زندگی غلامرضا تختی را از کودکی تا مرگ به تصویر بکشد. توکلی در همان صحنه آغازین فیلم، با به تصویر کشیدن صحنه خودکشی، رویکرد خود نسبت به تختی را مشخص کرده است. درواقع توکلی از زاویه جدیدی به غلامرضا تختی، قهرمانی که در فرهنگ شفاهی ایران نماد پهلوانی، بزرگمنشی و آزادگی بوده است، نگاه کرده و وارد چالش سختی شده که همچون یک بندباز باید با ظرافت، دقت و حساسیت دست به روایت میزده است. چراکه درنیمه دوم فیلم، صراحتا از موضع انتقاد اجتماعی خود رونمایی میکند، موضعی که اساسا در نسبت با همان صحنه آغازین، یعنی صحنه خودکشی تختی معنا پیدا میکند. به یک معنا برخلاف روایت مشهور فرهنگ شفاهی جامعه ایران، آنکه تختی را به کام مرگ میفرستد نه حکومت به تنهایی، بلکه مردم هم هستند. اتخاذ این رویکرد و این نوع نگاه بدیع نسبت به قهرمان، میتوانست منجر به شکستخوردن در خلق وجوه قهرمانانه یا افتادن به ورطه هجو اجتماعی شود. اما بهرام توکلی با حفظ تعادل خود و حرکتکردن روی یک مرز بسیار باریک، بدون اینکه کوچکترین قدمی به سمت قهرمانزدایی بردارد، موفق به روایتی شده است که هم وجوه قهرمانانه شخصیتش بارها و بارها مخاطب را مسحور میکند و هم بابت بیتوجهی همان مخاطب نسبت به قهرمان در طول تاریخ هشدار میدهد و مخاطب را به ساحت نقد میکشد. فیلم «غلامرضا تختی» در «خلق لحظه» عمیقا موفق است. لحظاتی ناب، تاثربرانگیز و تکاندهنده که در دل یک اجرای نئورئالیستیِ به غایت چشمنواز و یک فضاسازی درخشان و باشکوه رخ میدهد. یکی از آن لحظههای ناب در فصل کودکی تختی بهوقوع میپیوندد. مقطع کودکی تختی با اجرایی کاملا ناتورالیستی با تمرکز بر جزئیات فلاکتبار زندگی زاغهنشینان محله خانیآباد و قحطی مهلک آن سالها در آن ناحیه روایت میشود. سکانس درگیری تختی با بچههای هممحلهای خود را به یاد بیاوریم. لحظهای که غلامرضای کوچک به توصیه مادر، دست پدر شکستخورده و مغمومش را میگیرد و از بازار راهی خانه میشود اما در ابتدای راه با بچههایی مواجه میشود که با خنده شروع به تمسخر و تحقیر پدر و غلامرضا میکنند. غلامرضا دست پدر را رها میکند و به سمت بچهها میدود. تعدادی از آنها را به زمین میکوبد اما درنهایت توسط یکی از پسربچهها به زمین میخورد. پسربچه زانویش را روی سینه غلامرضا میگذارد و چنان فشار میدهد که غلامرضا شروع به گریهکردن میکند. سپس پسربچه با خنده فریاد میزند «بچهها ببینین! داره گریه میکنه...» این لحظه دقیقا همان لحظه آغازین «بالیدن» است که بسیار باشکوه، تاثیرگذار و تکاندهنده اجرا شده است. لحظات آغازین شکلگیری وجوه قهرمانانه در یک شخصیت که قرار است دههها پهلوانی ملی، بزرگمنش و آزاده باشد. غلامرضا در آن لحظه شکست میخورد و فرو میریزد اما سالها بعد تصویر قهرمانانه او اتفاقا در نسبت با رنجها، شکستها و تلخیهای دوران کودکی ساخته میشود. یکی دیگر از آن لحظهها در دل سکانس نفسگیر مبارزه ملبورن بهوقوع میپیوندد. تختی که از ناحیه چشم شدیدا آسیب دیده و علاوهبرباخت تا نیمه مسابقه، دیگر قادر به ادامه دادن نیست؛ خسته، ناتوان و شکستخورده روی صندلی نشسته و عرقریزان نفسنفس میزند. موسیقی متن بههمراه صدای گوینده رادیو که درحال تشریح وضعیت تختی است، روی تصویر تختی قرار میگیرد. تصویر کات میخورد روی نمایی مدیوم از مرد معتادی که در بچگی تختی را آزار میداده، سپس کات میخورد روی نماهایی لانگ از مربیهای کشتی جوانی تختی. بعد نمایی لانگ از پسربچهای معلول که دوستدار تختی است و درنهایت نمایی لانگ از جمعیتی که در خانه تختی گرد هم آمدهاند. در تکتک این پلانها مردم با دلهره و اضطراب از طریق رادیو مشغول دنبالکردن وضعیت تختی هستند. تصویر کات میخورد روی نمایی کلوز از چهره تختی. صدای گوینده رادیو قطع میشود. صدای موسیقی متن به حاشیه میرود و صدای یکی از آوازهای سنتی زورخانهای آغاز میشود. تختی برمیخیزد، بهگونهای که انگار بار تمامی شکستها و ناکامیهای یک ملت را بر دوش گرفته است، صدای تپش قلبی (به مثابه تپش قلب ملت) بخشی از صدای صحنه است. او با چشمی آسیبدیده، مقتدرانه حریف آمریکایی را شکست میدهد. توکلی در خلق این سکانس چنان ماهرانه عمل کرده که گویی برای دقایقی سالن سینما به سالن کشتی تغییر میکند و مخاطبان حاضر در سالن سینما به مخاطبان حاضر در سالن کشتی تبدیل میشوند و از شکست حریف آمریکایی و پیروزی تختی عمیقا بهوجد و هیجان میآیند. درواقع توکلی بر این حقیقت صحه میگذارد که قهرمانشدن تختی نهفقط بهواسطه توان فیزیکی و جسمانی او، بلکه بهواسطه حماسه حضور مردم درپشت او و نسبت عمیق تختی با این مردم و این فرهنگ بود. از دیگر لحظههای درخشان فیلم میتوان به پلانی بسیار کوتاه اشاره کرد که تختی در اواخر عمر خود، فارغ از آنچه که در خانواده میگذرد، در انزوایی تلخ مشغول کار با چوب، میخ و چکش است. همان ابزاری که پدر افسرده تختی در اواخر عمر خود با آنها کار میکرد. حال همان ابزار، دستاویز تختی ناتوان، منزوی و شکستخورده قرار گرفته است که دیگر نسبتی با تختی شاداب، مهربان و قویهیکل ندارد و فارغ از اینکه از حیث ظاهری هم شبیه پدر شده، از حیث سرنوشت نهایی با او همتقدیر است. بهرام توکلی هرچقدر که در فیلم «غلامرضا تختی» در خلق قهرمان، لحظات باشکوه و فضاسازیهای درخشان موفق بوده، به همان میزان در تبیین رابطه علت و معلولی و ایجاد یک ساختار دراماتیک ناموفق بوده است. گویی توکلی برای حفظ وجه اسطورهای تختی، از مواجهه روانکاوانه با این شخصیت دوری جسته است غافل از اینکه این اجتناب خود تبدیل به پاشنهآشیل فیلم میشود. منشأ اصلی مشکل فیلم «غلامرضا تختی» از تاکید و اصرار بیش از اندازه فیلمساز برای روایت ژورنالیستی از زندگی او سرچشمه میگیرد. درواقع از آنجایی که موضع فیلمساز نسبت به سوژه از دور شکل میگیرد و تصمیم بر این است که نسبت به شخصیت تختی کندوکاوی صورت نگیرد، امکان نفوذ به لایههای عمیق روانی تختی، جهان ذهنی وی و مونولوگهایش وجود ندارد. همین امر خود منجر به فقدان مناسبات دراماتیک میشود. به این معنا که ما حتی با یک کشمکش حداقلی بین «تختی و خودش» و بین «تختی و دیگران» مواجه نیستیم. این انفعال تختی در برابر همهچیز و همهکس ضربهای بزرگ بر پیکره فیلم وارد میکند. اما این پایان ماجرا نیست و اساسیترین آسیبی که تقریبا تمام فیلم «غلامرضا تختی» را تحتالشعاع قرار داده چیز دیگری است. در مطالعات روانکاوانه، تروما به رخداد جانکاهی اطلاق میشود که وقتی برای فردی اتفاق میافتد، فرد از آن رهایی پیدا نمیکند. تاثیرات روانی تروما در ادامه زندگی، فرد را تحتتاثیر قرار میدهد. فیلم غلامرضا تختی در برقرارکردن نسبت این تروما (علت) که در دوران کودکی تختی بهواسطه فقر مهلک، حقارت و شرایط نامساعد خانوادگی شکل گرفته، با رفتارهای دوران بزرگسالی او (معلول) از جمله تعهد اجتماعیاش نسبت به مردم، توجه به فرودستان، پهلویستیزی و گرایش به افراد و گروههای مخالف حکومت در آن دوران مثل دکترمصدق و جبهه ملی عمیقا ناتوان است. به یک معنا ما با شخصیتی مواجه هستیم که بدون هیچ دلیلی بزرگوار، سخاوتمند و مهربان است. توکلی حتی قادر به تبیین رابطه بین تختی و ورزش کشتی هم نیست. به یک معنا ما هیچگاه متوجه علت این حجم از اهمیت کشتی برای وی نمیشویم. فیلم قادر به تبیین این نکته مهم نیست که کشتی به مثابه پناهگاهی برای تختی بوده است تا او تمام بغضهای فرو خورده، رنجها و ناکامیهای انباشته شده از دوران کودکیاش را از طریق یک ورزش مبارزهای خالی کند و بتواند به آرامشی درونی برسد. فارغ از نقاط ضعف و قوت فیلم «غلامرضا تختی»، اهمیت این اثر در چیز دیگری است. اگر اندکی از اثر فاصله گرفته و فیلم را نه در قالب یک اثر سینمایی صرف، بلکه در بستر اجتماعی، فرهنگی و تاریخی امروز ببینیم، اهمیت حقیقی اثر آشکار خواهد شد. در سینمایی که غالب آثار ملودرامش در مواجهه با مهمترین موضوعات اخلاقی، نسبیگرایانه برخورد میکند و آثار قهرمانسازش، نمیتوانند قهرمانی مطهر از اغراض سیاسی چپ و راست خلق کنند و آثار کمدیاش به مدد چند شوخی رکیک تکراری، بهدنبال جذب مخاطب هستند، فیلم «غلامرضا تختی» توانسته مفهوم حقیقی یک قهرمان و تعهد اجتماعی و سیاسیاش را در قالب قهرمانی ملی احیا کند. موضوع از این قضیه هم فراتر رفته است. فیلم غلامرضا تختی از حیث کارکرد در تمام لحظات بهمثابه پتکی عمل کرده که بر سر مخاطب درراستای اهمیت یک قهرمان برای جامعه فرود میآید. فیلم غلامرضا تختی، همچنین انذاری است مهم درجهت یادآوری اهمیت حفظ قهرمان به مردم ما. مردمی که قهرمان میسازند تا جبران شکستهایشان باشد و هم او را با عشق، نیاز و توقعاتشان به فروپاشی و خودکشی سوق میدهند. «غلامرضا تختی» درباره رسالت و تعهد جامعه نسبت به قهرمانش سخن میگوید. قهرمانی که فقدانش منجر به انفعالی میشود که سالهاست جامعه ایران ما از آن رنج میبرد.
https://teater.ir/news/18957