پایگاه خبری تئاتر: یک کمدی سیاسی، اخلاقی و اقتصادی که درونمایهی کارتلهای کثیف سرمایهداری و تراستهای آنها را افشاء میکند بسیار جذاب و دیدنی و البته تاثیرگذار است. آن هم هنگامی که بدنهی یک اجتماع با امر سیاسی پیوند خورده و کار بر روی چنین آثاری از جانب درام نویس و کارگردان تئاتر ضرورتی تاریخی به نظر میرسد. حسین اکبرپور از آن جمله کارگردانهاییست که دغدغهمند عمل میکند. مخاطب برایش مهم است و البته از رویکرد او به تئاتر میتوان فهمید که هدفش از تئاتر چیزی فراتر از خزعبلاتیست که عموما در تئاتر مشهد میبینیم. سابقهی تئاتری وی با آثاری پیوند خورده است که نشان از دغدغهی وی برای نمایش دادن مسائل اجتماعی و سیاسی دارد. نمایشهایی همچون "ما داریم از این خونه میریم" و یا "اتاق ورونیکا" آثاری از این دست به حساب میآیند. نمایش جدید وی نیز رویکردِ دغدغهمند وی را حداقل در نام اثر و انتخابش منعکس میکند.
کمدی "چشمهایت را ببند و به انگلستان فکر کن" به کارگردانی حسین اکبرپور یکی از معدود آثار این روزهای تئاتر مشهد است که میتوان به عنوان یک اثرِ تا حدودی واقعی آنرا مورد بحث و بررسی قرار داد. یکی از ویژگیهای کارگردانی خوب از نظر من به عنوان مخاطب انتخاب متنیست که در سطح اتفاق نیفتاده و از طریق لایههای درونی آن مخاطب بتواند به کشفی عمیق دست پیدا کرده و به فکر فرو رود. به بیانی دیگر اثری که باعث ایجاد تفکر در مخاطب شود. متن این اثر نوشتهی آنتونی ماریوت و جان چپمن و با ترجمهی فرشید ابراهیمیان و لیلی عمرانی یک کمدی سیاسی و اخلاقیست که در زیرلایههای آن میتوان به عمق کثافت نهفته در امر سیاسی و اقتصادی در سرمایهداری متاخر پی برد. نام این اثر خود یک اصطلاح انگلیسیست به این معنا که "به شوهرت اجازه بده تو را حامله کند بنابراین میتوانی برای امپراطوری بریتانیا بچه بیاوری اگر چه حتی خودت از این تجربه لذت نمیبری". روایت موجود در این اثر نیز همراه با عنوان ِ آن پیش رفته و نشانگرِ دست زدن به هرکاری از جانب انسان ساکن در دورهی سرمایهداریست تا بتواند سودِ بیشتری را از آن خود کند. شخصیتهایی واقعی که با اشتباهات و افتضاحهای به بار آمده دستشان رو میشود اما تمامی این مفاهیم زمانی برای مخاطب آشکار میشوند که نمایشنامه را خوانده باشد چرا که اجرای این اثر توسط حسین اکبرپور بخشهایی مهم از متن نمایش را قربانی خنداندن مخاطب میکند.
اکبرپور این نمایش را (آنگونه که خود مدعیست) با شاگردان کارگاه بازیگری خود و ندا محمدی (بازیگر مجرب مشهد) به روی صحنه آورده است و به نوعی خواسته است تجربهای جدید را برای گروه نمایشیاش رقم بزند. خود این مساله را میتوان به عنوان یک حرکت پیشرو در تئاتر شهر مشهد در نظر گرفت که در آن همه بلااستثناء به دنبال کار کردن با بازیگران اسم و رسم دار جهت فروش بیشتر هستند. با این حال نوع نگاه کارگردان باعث شده که اثری با ریتمی نسبتا مناسب، میزانسنهای معقول و طراحی صحنهی قابل قبول را مقابل خود ببینیم. ارتباط میان متن و اجرا در بیشتر موارد نسبتا خوب برقرار شده و مخاطب قادر است با آنچه میبیند (تاکید میکنم آنچه میبیند) ارتباط خوبی برقرار کند و تا اینجای کار هم اکبرپور بسیار موفق عمل کرده است. انتخاب موسیقی و نوع ضرباهنگها و طراحی لباس نیز نشان از دقت کارگردان برای اجرای اثر مورد نظرش دارد. پس تا اینجای کار باید به وی دستمریزاد گفت.
با این حال، آنچه کمدی و طنز و آثاری از این دست را مبدل به اثری موفق میکند نوع تاثیرگذاری آن از لحاظ انتقال پیام متن به مخاطب است. ژانر کمدی وقتی برای محتوایی سیاسی به کار گرفته میشود نه برای زهرکش کردن ِ مفهوم اصلی که دقیقا برعکس برای هر چه بُرندهتر کردن جنبهی انتقادی اثرِ نمایشی بکار میرود. کمدیهای سیاسی معمولا بر اساس یک افتضاح به بار آمده برای یک شخصیت مهم (Scandal) آغاز شده و کلیت اثر حول محور همین اتفاق میچرخد. کنشهای متفاوت برآمده از دل این رخداد و تضادهای مابین کنشها منجر به پیدایش موقعیتهای مضحک میشوند و مخاطب در حین خنده، تلخی اتفاقات سیاسی و امور پنهانِ ساختارهای مسلط را درک میکند. اینکه انسان در طول دورهی زندگی خود دستخوش چه فریبهای سیاسیست و چگونه افرادی که صاحب گفتمان قدرت هستند با بازیهای سیاسی (politicking) آنچه را در پس پرده انجام داده پنهان میکنند. در حقیقت نویسنده و کارگردانی که به سراغ ژانر کمدی برای بیان یک مسالهی سیاسی میروند به نوعی قرار است مخاطب را به پشت پردهی سیاست هدایت کرده و به او نشان دهند که زیاد هم نباید به ظاهر آنچه در امور سیاسی و اقتصادی میبیند خوشبین باشد. کمدی و طنز دو ژانری هستند که اصولا با نقد سیاستهای موجود پیوند خوردهاند اگرچه این نقد مسائلی دیگر همچون مقولات اجتماعی را نیز در برمیگیرد. بنابراین نویسندگی و از طرف دیگر کارگردانی یک چنین آثاری نیاز به دقتی ویژه دارد تا مرز بین امر مضحک و محتوای اثر از بین نرفته و با کشیده شدن فرم به سوی ابتذال، اثر به سمت لودگی حرکت نکند. اتفاقی که ما در اثر حسین اکبرپور اگر نگوییم به شکلی گسترده حداقل تا حدودی مشاهده میکنیم. نمایش اکبرپور اجرایی تمیز و یکدست است اما همانطور که پیش از این ذکر شد مفهوم مورد نظر نویسندگان را قربانی هر چه خندهدارتر کردن نمایشِ خود کرده است. به عنوان مخاطب این اثر بر این اعتقاد هستم که کنترل کار (آنچه نام "مدیریت شهود" را بر آن میگذارم) از دست کارگردان خارج میشود. این مساله در حین تمرینهای یک اثر معمولا یک معضل است و بازیگران بیتجربه بسیار دچار آن میشوند و کارگردان باید حواسش باشد که به نوعی آنرا مدیریت کند. بازیگرانی که معمولا برای اولین بار به روی صحنه میروند و در یک کار کمدی نقش ایفا میکنند بسیار زود تحت تاثیر واکنش مخاطب قرار گرفته و ممکن است برای تشدید آن واکنش از سمت مخاطب هدف اصلی اثر را فراموش کرده و به دنبال گرفتن خندهی بیشتر از سمت مخاطب باشند. از خطرات یک چنین برداشتی از سمت بازیگر دفرمه شدن کار است. بدین معنا که بازیگر از قالب نقش واقعی خود درآمده و ممکن است به ادا بازیهایی مضحک دست بزند. ما دیگر با شخصیتی واقعی مواجه نیستیم بلکه آنچه میبینیم مجموعهای از شکلکهای بیمحتواست که نظیرش در دنیای واقعی معمولا دیده نمیشود و اگر هم مشاهده شود معمولا قرار نیست محتوایی مهم را دربرداشته باشد. دفرمه شدن محتوای تند سیاسی کار را در نمایش اکبرپور از بین برده و در یک سری بخشها، اثر نمایشی را از مسیر اصلی خود خارج میکند. در کمدی اصولا انتظار داریم که شخصیتهایی واقعی را ببینیم که دچار اشتباهات گوناگون شده و رفتارشان مورد نقد قرار میگیرد. علیالخصوص هنگامی که خود نمایشنامهای که در حال اجراست نوع شخصیت پردازیها را بر همین اساس پیش برده و راه بر هرگونه دلقکبازی را بسته است. این ضعف البته مربوط به کارگردانی میشود که از بیرون کار را تماشا کرده و حرکت اثر به سمت دفرمه شدن را مشاهده میکند و جلوی آن را نمیگیرد.
مساله دیگری که در اجرای حسین اکبرپور توجه مخاطب را به خود جلب میکند، دست بردن کارگردان در متن و دیالوگهای اثر اصلیست. تئاتر معاصر البته مملوء از نظریاتیست دال بر مولف بودن کارگردان. نظریههای نسبیگرایی فلسفی و ظهور روانکاوی کارگردانان خلاقی همچون پیتر بروک، پیتر استاین و جورج اشترِلر را به شدت تحت تاثیر قرار دادند به گونهای که در آثار اجرایی خود با بداههپردازی دست به خلاقیتهای ویژهای زدند. از طرفی دیگر خود مسالهی اینکه کارگردان تا چه حد حق دستکاری اثر را داشته یا ندارد و یا اینکه بطورکلی حد و اندازهای برای این مساله وجود دارد یک امر پیچیده در تئاتر معاصر است. معیار مشخصی برای اندازهگیری دخالت کارگردان در متن البته ارائه نشده است. اینکه مثلا بگوییم از چقدر تا چقدر به مقولهی اقتباس میرسیم. به بیان دیگر این مقوله امری کمی نیست که بتوان شاخص اندازهگیری دقیقی برای آن ارائه کرد. اما یک مساله از اهمیت ویژهای برخوردار است. اینکه وقتی اثری انتخاب میشود هدفی خاص پشت آن قرار دارد و به نوعی کارگردان (به معنای واقعی کلمه) سراغ نمایشنامهای میرود که قرار است گفتمانی خاص را برجسته کرده و دغدغهی ذهنی خود را به مخاطب نشان دهد. درست است که هرمنوتیک مدرن به ما میگوید که متن در پروسهی خوانش دچار تفسیر میشود. به این معنا که سوژههای خوانشگر مختلف تعابیر متفاوتی از یک اثر را در ذهن خود داشته و معنای مورد نظر خود را بسته به پیشینهی تاریخی که در آن بودهاند و بافت اجتماعی که در آن تجربهی زیسته دارند بر متن تحمیل میکنند، اما این بدان معنا نیست که میتوان متن را از محتوای اصلی خود خالی کرده و هر جور که دلمان بخواهد آنرا اجرا کنیم. بدیهیست کارگردان که قرار است متنی خاص را مقابل مخاطب اجرا کند تفسیر خود را در اجرا بر متن نمایشی سوار میکند و مواجههی وی با یک متن نمایشی از گذر فیلتر ذهنی خودش خواهد بود. مثلا در اجرای یک متنِ خارجی مشاهده میکنیم که کارگردان برخی از دیالوگها را به نفع گفتمان خاص خود دستکاری کرده و حتی آنها را بومی سازی میکند. این عمل البته قطعا بدنبال نهادینه کردن متن در درون فرهنگیست که تجربهی تاریخیاش متفاوت از رخدادهاییست که درون یک اثر خاص مشاهده میکنیم. تجربهی تاریخی یک شهروند ایرانی بدیهیست که با آنچه یک نفر انگلیسی زبان در بریتانیا دارد متفاوت است. بنابراین کارگردان برای قابل درک کردن اثر گاه به بومیسازی دیالوگها و دیگر عناصر موجود در نمایش دست میزند. این مساله نشانگر اهمیت اثر برای یک برههی تاریخی خاص در یک کشور است. نتیجه آنکه هدف از این نوع بداههپردازیها نه دامن زدن به واکنشی خاص از جانب مخاطب (مثلا خندهی بیشتر گرفتن از او) که برای قابل فهم کردن رخدادیست که مخاطب احتمالا تجربهاش از آن متفاوت است. نمایش حسین اکبرپور از این جهت دچار نوعی ضعف است. اولین ضعف در این حوزه مربوط به نوع شخصیتپردازی میشود که در بالا به آن اشاره شد. یک چنین شالودهشکنی در اثر اصلی (آن هم هنگامی که کارگردان نام نویسنده و مترجمان را بر روی پوستر اثر ثبت کرده و هیچ اشاره به اقتباسی بودن کار نکرده است) باعث از بین رفتن یکی از اساسیترین جنبههای کمدیِ مورد نظر میشود. یعنی در اینجا مفهوم موردنظر نویسنده از بین رفته و تنها خنده باقی میماند. خندهای که پس از خروج از سالن نمایش باعث میشود که مخاطب فکر کند با یک اثر جدی مواجه نیست. اینکه ما در حال تماشای یک کمدی هستیم به این معنا نیست که اثر نباید تاثیرگذار باشد. همانطور که ذکر شد، هدف از استفاده از ژانر کمدی نه فقط سرگرمی که برندهتر کردن نقد است. اما این سرگرمکننده بودن نباید تا آنجایی پیش رود که مفهوم اصلی نمایش نابود شود. باید نوعی تعادل میان منعکس کردن ژانر نمایش در اجرا و محتوای مورد نظر اثر وجود داشته باشد. در نمایش مورد بحث ما این تعادل (حداقل در یک سوم کار) به هم خورده است.
علاوه بر این، ترجمهی ارائه شده از کمدی "چشمهایت را ببند و به انگلستان فکر کن" ترجمهای نسبتا خنثیست و همین امر باعث میشود که کارگردان مجبور به دخالت در متن نمایش شود. اما به نظر دخالت اکبرپور در متن تا آنجایی پیش میرود که دیگر حتی این اثر را نمیتوان نوشتهی چپمن و ماریوت دانست. اضافهکردنهای بی مورد به متن بدون اینکه هدفی محتوایی برای مخاطب را به دنبال داشته باشد باعث تقلیل محتوای سیاسی و اخلاقی اثر (البته در برخی موارد) به امری مضحک شود. نظرسنجیهای این نمایش در شبکههای اجتماعی نشان میدهد که اجرای مورد نظر مفاهیم اصلی نمایشنامه را قربانی بیش از حد خنداندن تماشاگران کرده است. تا جایی که چندین نفر از مخاطبان پیشنهاد کرده بودند که این نمایش برای خستگی درکردن آخر هفته بسیار مناسب است چرا که سراسر خندههای بلند است (نقل به مضمون). خود من به عنوان مخاطب اگر اثر اصلی را نخوانده بودم قطعا بسیاری از مفاهیم اصلی آن برایم گنگ باقی میماند. کارگردان در هنگام اجرای اثرِ یک نویسنده باید مراقب اینگونه رخدادها باشد. چرا که از بین رفتن مفهوم اثر هم به لحاظ شرافت کاری و مسئولیت نسبت به متنِ دیگری و هم نسبت به مخاطبان از اهمیت بالایی برخوردار است. اگر قرار است دستکاری در متن تا آنجایی پیش رود که مفهوم اصلی اثر از بین برود کارگردان باید این مساله را به اطلاع مخاطبان برساند. مثلا بگوید: اقتباسی آزاد از فلان نمایشنامه.
دغدغهمند بودن کارگردان این اثر با اجرای متنی متفاوت اگرچه آشکار است و احترام وی به مخاطب چه در لحظهی ورود و چه خروج از سالن به مثابهی اهمیت اثر و مخاطب برای اوست اما دستبردن در نمایش به این شکل به نظر شرافت کاری وی را در مقابل نویسنده و تماشاگران زیر سوال میبرد.