چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.
چارسو پرس: در این نقد و بررسی به سراغ نقد فیلم پدرخوانده (The Godfather) رفته ایم. پدرخوانده فیلمی درام و جنایی به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا است که بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده، ساخته شدهاست. بازیگرانی همچون مارلون براندو، آل پاچینو، رابرت دووال، دایان کیتن و جیمز کان در این فیلم بازی کرده اند. در اینجا به نقد و بررسی فیلم پدرخوانده پرداخته ایم.
کارگردان: Francis Ford Coppola
نویسندگان: Mario Puzo, Francis Ford Coppola
بازیگران: Marlon Brando, Al Pacino ,James Caan
خلاصه داستان: فیلم، در اواخر دهه 40 و در “نیویورك” جریان دارد و “كورلئونه”، در اصطلاح جرائم سازماندهیشده، یك “پدرخوانده” یا “دون” و به عبارتی رئیس یك خانواده مافیایی است. “مایكل”، آزاداندیش غیرمتعصبی كه با نادیده گرفتن پدرش برای جنگیدن در جنگ جهانی دوم داوطلب شده بود، حالا به عنوان یك كاپیتان و یك قهرمان جنگ به كشور بازگشته است. “مایكل”، كه مدتها پیش، از قبول شغل خانوادگی سر باز زده است، به همراه دوست دختر غیر ایتالیاییاش، “كی” (دایان كیتن) كه برای اولین بار سر از شغل خانوادگی “مایكل” درمیآورد، در مراسم ازدواج خواهرش، “كانی” (تالیا شایر)، حاضر میشود. چند ماه بعد و در ایام كریسمس، “دون”، هدف گلوله مرد مسلحی قرار میگیرد كه در استخدام قاچاقچی مواد رقیبی است كه پیش از این، درخواست كمكش از “دون” با توجه به روابط سیاسیای كه داشت رد شده بود، و به زحمت از مرگ نجات مییابد. “مایكل”، بعد از نجات پدرش از دومین اقدام به ترور، برادر بزرگ و تندخوی خانواده، “سانی” (جیمز كان) و مشاوران خانواده، “تام هگن” (رابرت دووال) و “سال تسیو” (ابی ویگودا) را متقاعد میكند كه بهتر است او كسی باشد كه از مسئولین این حوادث عیناً انتقام بگیرد.
“مایكل”، بعد از به قتل رساندن یك افسر پلیس فاسد و آن قاچاقچی مواد، در حالی كه آتش یك جنگ گانگستری در خانه زبانه كشیده، خود را جایی مخفی میكند. او كه عاشق یك دختر بومی شده با او ازدواج میكند اما كمی بعد، دختر به دست دشمنان “كورلئونه” در جریان سوءقصدی به جان “مایكل” كشته میشود. “سانی” هم كه مورد خیانت شوهر خواهرش قرار گرفته، سلاخی میشود. زمانی كه “مایكل” به خانه برمیگردد و “كی” را راضی به ازدواج میكند، پدرش، نیرویش را دوباره به دست میآورد و با اطلاع از اینكه “دون” قدرتمند دیگری، كارگردان اصلی و پشت پرده ماجراهای مربوط به مواد مخدر و باعث در گرفتن جنگهای گانگستری است، با رقبایش صلح میكند. به محض آنكه لباس “دون” جدید بر تن “مایكل” مینشیند، خانواده را به دوره جدیدی از سعادت و خوشی هدایت میكند و سپس با تثبیت قدرت خانواده و تكمیل انحطاط اخلاقی خود، مبارزات انتقامجویانهای را علیه كسانی شروع میكند كه زمانی سعی در محو كردن “كورلئونه”ها داشتند.
صفحه IMDB فیلم
داستان فیلم پدرخوانده: داسـتان فیلم پدرخوانده از جـشن عروسی دختر دون کورلئونه در تابستان سال ۱۹۴۵ شروع می شود دختر او کانی با پســری به نام کارلو که رفیق سانی ( پسر دون کورلئونه ) اسـت ازدواج می کند در این هنـگام افراد زیادی مشکلات خود را با پدرخوانده در میان می گذارند یکی از این افراد پسر خوانده ویتو کورلئونه بود که به عنوان هنرپیشه به او یک نقش بسیار مهم داده نمی شد دون تام پسر دیگرش که وکیل خانواده نیز بود را بعد از عروسی به هالیوود می فرستد و تام وقتی می بیند که رئیس استودیو که والتز نام داشت مواقفت نمی کند آن نقش را به جانی (همان پسر دون کورلئونه ) نمی دهد آنجا را با این جمله ترک می کند : با تشکر من باید سریع برگردم چون آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد را زود بشنوند دقیقاً روز بعد هنگامی والتز از خواب بیدار می شود سر بریده اسبش که بسیار گران و دوست داشتنی بود را در لای پتویش می بیند و از وحشت فریاد های بسیار بلندی می کند که این فریاد ها یعنی من با حضور جانی موافقم . هنگامی که تام به نیویورک باز می گردد متـوجه می شـود که فردی به نام سولاسو به دون پیشنهاد همکاری در قاچاق مواد مخدر داده که سرانجام در جلسه ای دون به صورت حضوری به سولاسو پیشنهاد منفی میدهد اما سانی که هیچ تجربه ای ندارد به نوعی رضــایت خود را با انجام این معامله اعلام می کند که دون به سرعت سر حرفش می پرد و در مقابــل همه اعضا به سانی می گوید : ساکت ، و هنگامی که سولاسو از جلسه خارج می شـود دون سـانی را فرا مـی خواند و خطاب به او می گوید : هرگز نظر خودت را به افراد خارج از خانواده نگو . در چند ثانیه بعد ما حق را به دون می دهیم زیرا سولاسو که می دانست پس از مرگ دون پسر بزرگترش رئیس خانواده می شود و چون سانی با این معامله موافق بود در یک صحنه که دون در حال خرید بود و محافظی نداشت مورد اصابت ۶ گلوله قرار می گیرد و به ظاهر کشته میشود . پس از گــذشت چند هفته در حالی بود که دون در بیمارستان بستری بود سولاسو به ســانی پیشنهاد حل اختلافات را می دهد و با این فکر که مایـکل (کوچکترین پسر دون ) از کارهای مافیایی خانواده خود دور است و هیچ تجربه ای ندارد از سانی خواست که مایکل را برای حل این اختلاف ها بفرستد سانی قبول می کند ولی با کمک کلمنزا و تسیو (مشاوران خانواده ) اسلحه ای در محل قرار می گذارند تا مایکل سولاتسو و کاپیتان مک کلاســکی ( که از رشــوه بگیران سولاسو بود ) را به قتل برساند که همین گونه شد و مایکل پس از قتل این دو نفر به سیســـیل فرستاده شد تا در امنیت باشد و همان جا عاشق دختری زیبا به نام آپولونیا می شود و با او ازدواج می کند . از آن سو دون کورلئونه از بیمارستان مرخص می شود و دوباره به جایگاه خود بر می گردد .در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک می زند. پس از آنکه کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می زند، سانی به تنهایی برای انتقام جویی به دنبال او می افتد. او که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده، با ضرب گلوله از پا در می آید. دن کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده، ترتیبی می دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل خبر مرگ برادرش را می شنود و آماده بازگشت به آمریکا می شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می شود. در جلسه سران خانواده های نیویورکی، دون درمی یابد که شخص پشت این جنگ ها و مرگ سانی، دن امیلیو بارزینی است . مایکل از سیسیل بر می گردد و با دوست دختر سابقش کی آدامز ازدواج می کند دون کورلئونه ریاست خانواده را به مایکل می سپارد و قبل از مرگ به مایکل سفارش می کند که هرکس پیشنهاد ملاقات با بارزینی را به تو داد او یک خیانت کار است . پس از مرگ دون این تسیو بود که پیشنهاد را داد و مایکل دستور قتل او را می دهد سپس در صحنه ای که پدرخوانده فرزند کانی و کارلو میشــود به دستور او سران ۴ خانواده ی دیگر به قتل می رسند و مایکل با این کار قدرت خود را تثــبیت می کــند و در آخرین اقدام خود در فیلم دامادش یعنی کارلو را که متوجه شد او توسط بارزینی خریده شـده و در مرگ سانی دست داشته او را دریک ماشین به وسیله کلمنزا خفه می کند . بعد ازچند روز کانی پیش مایکل می آید و او را قاتل صدا می زند و آنگاه محافظان مایکل او را بیرون می کنند کی آدامز که شاهد این صحنه بود ازمایکل سوال می کند که آیا او واقعاً کارلو را کشته و مایک باآرامش خاصی پاسخ منفی می دهد و کی را با دروغ خود آرام می کند سپس در صحنه آخر فیلم کی در حالی که در اتاق مایکل می بیند که کلمنزا و جانشین تسیو دست او را می بوسند و او را دون کورلئونه خطاب می کنند در به روی او بسته می شود.
دیالوگ های بیاد ماندنی فیلم پدر خوانده:
بطن و درونمایهی داستان سرشار است از خشونتهای عریان و مستتر در کنشهای متقابل افراد. خونسردی وصفناپذیر دون کورلئونه در صدور دستور برای پیشبرد هدفهای به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه، بیننده را با شوک غیرمنتظرهای مواجه میسازد. درخواست وکیل دون از کارگردان هالیوود و امتناع او از پاسخ مثبت، خشونتی را به همراه دارد که در نوع خود بینظیر مینماید. کارگردان کشته نمیشود اما بر اثر بریده شدن سر اسبش چنان دچار هجمه روحی و روانی میشود که خواستهی دون را بدون چشمداشتی عملی میکند. حتی در جلسه با سولاتزوی ترک؛ زمانی که محترمانه و حسابشده به پیشنهاد او پاسخ رد می دهد، بیننده نگران و هراسان از عواقب جلسه منتظر اتفاقی خشونتبار است. لوکا براتسی نخستین قربانی به شکل فجیعی کشته شده و در شب کریسمس دون کورلئونه هدف گلوله افراد سولاتزو قرار گرفته و به شدت مجروح میشود.
جنگ بین این دو گروه مافیایی آشروع شده و کشتارها ادامه مییابد، تا اینکه پس از کشته شدن سانی پسر بزرگ دون، داستان صورت تازهتری به خود میگیرد. دون کورلئونه سران خانوادههای مافیایی را به جلسهای دعوت میکند تا از ادامهی این روند که منافع او را هدف گرفته، جلوگیری کند و چنانچه امکان داشته باشد ورق را به سود خود برگرداند. در انتهای جلسه، برخلاف ابتدای آن، لحن دون تغییر کرده و تلویحاً با گویشی طنزآلود میگوید: “من یه آدم خرافاتی هستم اگر اتفاقی برای پسرم بیافته مثلا یه مامور پلیس با تیر بکشدش یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه یاصاعقه انو بزنه انوقت یه عده از حاضرین اینجا را مقصر میدونم…” دون کورلئونه اینگونه، مرحلهی جدیدی را در تعامل میان باندهای مافیایی نوید میدهد. اما اینبار بسیار دقیق و بررسیشده پس از تعیین مایکل به عنوان جانشین و تفویض اختیارات خود به او، در روزهای پایانی عمر، با هشدارهایی جدی به مایکل، در خصوص اطرافیان و دشمنان خانواده، فصل جدیدی را در عملکرد خانوادهی کورلئونه میگشاید. مایکل با ایستادن بر قله تجربیات و فراز و نشیبهای خانواده، همزمان با مراسم مقدس غسل تعمید در کلیسا، سران اغلب خانوادههای مافیایی رقیب را نابود میکند. روح “قدرت” خانوادهی کورلئونه جان تازهای میگیرد و روند نوینی را برای فربهی هرچه بیشتر قدرت خانواده رقم میزند.
فیلم پدرخوانده اثری است با رویکردی کاملاً مردانه که دنیای زنان را تحت سیطره و بازیهای قدرتمدارانهی خود، تحتالشعاع قرار داده است. زنان یا وسیله و بهانهی دعوای مردان هستند (کتک خوردن دختر دون توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانهی خواهر)، یا قربانی مطامع کوتاه مدت مردان میشوند (کشته شدن همسر مایکل آپولونیا دختر سیسیلی)، و یا خانهدار و آشپز قابلی هستند در دنیای هراسآلود و آکنده از دروغ آفریده مردان، که حق اعتراض و پرسش نداشته و تنها باید سکوت اختیار کنند (کِی زن مایکل در آخرین سکانس با دروغ مسلم مایکل آرام میگیرد). رنگ قالب صحنهها تیره و قهوهای سوخته است که تداعی کننده سبک معماری و ترکیب رنگ مکتب گوتیک میباشد. مردان در اتاقهای تاریک و پنجرههای پوشیده به رتق و فتق امور میپردازند و توطئهچینیها و تعاملاتشان را شکل میدهند.
موسیقی متن فیلم که از ترانههای قدیمی ایتالیایی سرچشمه میگیرد در برخی صحنهها وظیفهی دراماتیزه کردن حوادث را عهدهدار است و در برخی صحنهها پوشش ریاکارانه عملکرد سرشار از خشونت کاراکترها را، کنار میزند و ما را به عمق دنائت خفته در زیر آن رهنمون میسازد.
از شخصیت دون کورلئونه پس از سکانس نخستین فیلم، انتظار داریم که کمتر دچار خطا و لغزشهای سادهلوحانه شود و ادارهی خانوادهی مافیایی خود را به بهترین نحو سامان بخشد. او ستون خانواده است و مربی فرزندان و وابستگان سببی و نسبی خود، تا در کشاکش مرگ و زندگی، همزمان با کشتن رقبا، زنده ماندن و زندگی کردن را تجربه کنند. در سیر جنگ و دعواها، سانی که از سکانس نخست سری پرشور دارد و شخصیتی عصبی مزاج؛ در اوج توهم قدرتمداری و سرخوش از پیروزی بر سایرین و حتی بر داماد خانواده، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی به قتل میرسد.در مقابل، مایکل، که نه تنها بیننده، بلکه خود نیز انتظار ندارد روزی چنان وارد معرکه شود که با کشتن یکی از سران مافیا و رئیس پلیس منطقه، مجبور شود به سیسیل پناه برده و پس از کشته شدن سانی و همسر سیسیلیاش جایگزین پدر شود. دو شخصیت سانی و مایکل قبل و بعد از “پدرخوانده” بارها در سایر آثار سینمای بازآفرینی شدهاند.
اگر بر روی شخصیت مایکل، به دلیل حضورش در دو قسمت بعدی پدرخوانده، تمرکز کنیم، شاهد سفر اودیسهوارش در بستر جامعه و خانوادهایم که او را از پسری تحصیلکرده و قهرمان جنگ و محبوب پدر، به یکی از سران تاثیرگذار باندهای مافیایی آمریکا مبدل میسازد. مایکل سفر خود را با ورود به بیمارستانی که پدر در آن بستری است آغاز میکند. تمهیداتی به خرج میدهد تا جان پدر از هجوم دشمنان در امان بماند. به دلیل بیتجربگی، در مواجهه با رئیس پلیس، زبان سرخش پلیس را عصبانی کرده و با مشتی به صورت مایکل فرم چهرهی او را به چهرهی غیرمتعارف پدر نزدیک میسازد. مایکل به تدریج میآموزد که با تدبیر و مدیریت صحیح وارد جهان پیچیده و بیرحم مافیایی شود، در غیر این صورت جان خود و خانوادهاش را به راحتی از دست خواهد داد. با طرح نقشهای حسابشده، در قراری با سولاتزو و رئیس پلیس در یک رستوران، هر دوی آنها به دست مایکل کشته میشوند. مایکل به مخفیگاهی در سیسیل پناه می برد و مرحلهای خاص در میدان مبارزهی باندهای مافیایی آغاز میشود. اوج قدرتنمایی و تکامل نسبی مایکل به عنوان رهبر خانواده، در سکانسهای پایانی آشکار میشود. سکانسهای غسل تعمید در کلیسا و همزمان کشتار رقبای خانوادهی کورلئونه، تهدید سایر سهامداران کازینوی برادر به فروش سهام خود، کشتن داماد خانواده به اتهام دست داشتن در مرگ سانی، کشتن تسیو به جرم خیانت و …
حتی مدیران شركت انتشاراتی جی پی پوتنام سانز كه این كتاب را روی پیشخوان كتابفروشیها فرستادند، تصورش را نمیكردند كه قصه پوزو بتواند در سطح وسیعی مطرح شود، ولی رمان این نویسنده خیلی زود تبدیل به یكی از موفقترین كارهای ادبی روز شد و برای چندین ماه درصدر پرخوانندهترین كتاب فهرست 10 اثر ادبی هفته در آمریكا قرار گرفت. از همان زمان بسیاری از تحلیلگران هنری پیشبینی كردند كه 2 صنعت سینما و تلویزیون، بزودی این قصه را روی نوار سلولوئید منتقل خواهند كرد.
قصه ماریو پوزو گرچه الهام گرفته از واقعیتهای زندگی آدمها و گروههای مافیایی ایتالیاییتبار مقیم آمریكا بود، ولی افسانهای خیالی از این آدمها را تعریف میكرد كه ارتباطی به واقعیتها و آدمهای واقعا موجود نداشت. چنین قصهای برای 2 دنیای ادبیات و سینمای آمریكا، قصهای غریب و تا حد زیادی سنتشكنانه بود.
صنعت سینمای فرانسه كمی قبل از آن به كمك ژان پییر ملویل تصویری غمخوارانه از گنگسترها ارائه كرده بود، ولی سینمای آمریكا به صورت سنتی تا آن زمان جرات نكرده بود تصویری همدلانه از آدمهای گنگستر روی پرده سینما ارائه كند. انجام این كار را فرانسیس فورد كاپولا به عهده گرفت؛ فیلمسازی كه در كنار وودی آلن و مارتین اسكورسیزی پرچمدار یك نهضت جدید سینمایی در آمریكا بود و سبك فیلمسازی نیویوركی را پایهگذاری كرد.
قصه پدرخوانده زندگی خانوادگی كورلئونهها را به تصویر میكشید كه اصلیتی ایتالیایی (اهل سیسیل) داشتند و در نیویورك زندگی میكردند. پدر خانواده دون ویتو كورلئونه، رهبر مافیایی قدرتمندی بود كه كسب و كار خانوادگی را در منطقه لانگ بیچ نیویورك رهبری میكرد. رمان پوزو زندگی این خانواده را در سالهای 1945 تا 1955 (یعنی 10 سال) به تصویر میكشد و همزمان با آن، در یك سری فلاشبك، دوران كودكی و نوجوانی ویتو كورلئونه را هم به نمایش میگذارد. شروع قصه كتاب و فیلم با دون كورلئونه و مراسم ازدواج دختر جوان اوست. مایكل پسر جوان او تازه از جنگ برگشته و از قرار معلوم علاقهای به شركت در كسب و كار خانوادگی را ندارد. این در حالی است كه دون كورلئونه او را بشدت دوست دارد. همزمان با نمایش زندگی مایكل، طبیعت درونی زندگی خانوادگی و كسب و كار كورلئونهها به نمایش گذاشته میشود. كسانی كه همراه خانواده هستند، تحت حمایت قرار گرفته و به آنها محبت میشود و كسانی كه همراهی نكنند، با انواع خطرات روبهرو هستند. دون كورلئونه به سبك سنتی كار میكند، ولی زمان در حال تغییر است. رقیب خانوادگی او قصد شروع كار در زمینه توزیع مواد مخدر را در نیویورك دارد. این رقیب برای انجام كارهای خود به حمایت كورلئونه نیاز دارد. تضاد بین روشهای نو و كهنه، مشكلات زیادی برای خانواده كورلئونه به وجود میآورد.
یكی از مسائل جالب توجه در ارتباط با مجموعه فیلم پدرخوانده این است كه پس از شروع تداركات مربوط به تولید فیلم، باندها و گروههای مافیایی آمریكایی ایتالیاییتبار، تلاش گستردهای را برای جلوگیری از ساخت آن آغاز كردند
پدر خوانده، راكی را خلق كرد!
سیلوستر استالونه قرار بود در این فیلم نقش نسبتا مهمی بگیرد، ولی نتوانست نظر مثبت كاپولا و كمپانی پارامونت را جلب كند. او بعدها بابت این مساله از آنها تشكر كرد! عدم حضور در پدر خوانده باعث شد تا او وارد دنیای فیلمنامهنویسی شود و «راكی» را بنویسد كه خودش هم در نقش اصلی آن ظاهر شد. او برای قدردانی از كاپولا (كه نقش دلخواهش را در پدرخوانده به او نداد) نقش مهمی را در فیلم راكی به تالیا شایر داد.
نسخهای كه كاپولا برای نمایش عمومی پدر خوانده آماده كرد، 126 دقیقه بود، اما مسوولان پارامونت، خواهان نسخهای طولانیتر بودند كه بخشهای مختلف زندگی خانوادگی كورلئونهها را هم نمایش دهد. نسخهای كه اكران عمومی شد 50 دقیقه طولانیتر از نسخهای بود كه كاپولا تدوین كرده بود. این اولین بار در تاریخ سینما بود كه نسخه تدوین شده مورد نظر كارگردان، كوتاهتر از نسخه مورد نظر كمپانی تهیهكننده است!
مترجم: كیكاووس زیاری
منبع:جام جم
البته شاید این تنشها و مشکلات از نویسنده رمان به فیلم و عوامل آن به ارث رسیده بود. ماریو پوزو، نویسنده کتاب هم مشکلات فراوانی برای انتشار کتابش داشت و 8 ناشر آن را بدون توجه به محتوایش رد کرده بودند چون نمیخواستند از یک نویسنده میانرتبه با بدهیهای فراوان و سابقه قماربازی کتابی چاپ کنند و آشنایی با یک دوست در نهایت مقدمات چاپ کتاب را فراهم کرد و برای 67 هفته پرفروشترین کتاب فهرست نیویورک تایمز بود. پارامونت زمانی اقدام به خرید حقوق اقتباس رمان کرده بود که پوزو تنها 100 صفحه از کتاب را نوشته بود و در مجموع 12500 هزار دلار به پوزو پرداخت و قرار شد اگر فیلمی براساس آن ساخته شد دستمزد پوزو به 50 هزار دلار افزایش پیدا کند.
حالا همه پدرخوانده را بزرگترین فیلم پارامونت میدانند اما اگر هوشیاری رابرت اوانز، مدیر تولید استودیو نبود آنها قافیه را به برت لنکستر باخته بودند و تنها یک روز با وقوع این فاجعه فاصله بود: برت لنکستر در نقش دون کورلئونه بازی کند.
کاپولا هم گزینه اول هیچکس نبود و تنها زمانی نوبت به او رسید که جمعی از کارگردانان از جمله ارتور پن، پیتر یتس، کاستا گاوراس، اوتو پره مینجر، ریچارد بروکس، الیا کازان، فرد زینمان، فرانکلین جی شافنر، ریچارد لستر و… همگی به پارامونت نه گفتند. اوانز هم معتقد بود در گذشته فیلمهای مافیایی به این دلیل موفق نشدهاند که توسط یهودیها کارگردانی شده و بازیگران اصلیاش نیز یهودی بودهاند. او برای کارگردانی این فیلم، کاپولای آمریکایی- ایتالیایی را برگزید اما او هم ابتدا به اوانز نه گفت و تصور میکرد داستان پوزو اثری عامهپسند و احساساتی و بیکلاس است. ولی ورشکستگی شرکت فیلمسازی کاپولا به نام «امریکن زئو تروپ» او را ناچار به قبول این پروژه کرد و زمانی که در سر صحنه حاضر شد در تغییر نگاهی عجیب داستان پوزو را روایت پادشاهی و 3 پسرش خواند. پوزو شیوه کار کاپولا را دوست داشت و استودیو ابراز تمایل کرد تا لوکیشن اصلی فیلم برای کاهش هزینهها به کانزاس سیتی منتقل شود اما کاپولا مخالفت کرد و درخواست 5 میلیون دلار بودجه کرد. برنامه کاری پیشنهادی کاپولا 80 روز فیلمبرداری بود اما استودیو تنها 53 روز به او فرصت داد.
سؤال بعدی و شاید مهمترین سؤال انتخاب هنرپیشه نقش دون کورلئونه بود. پارامونت ابتدا آنتونی کویین را انتخاب کرده بود ولی در فهرست آنها نامهایی چون لاورنس اولیویه، جورج سیاسکات، ژانگابن، ویتوریو دسیکا و جان هیوستون دیده میشد اما کاپولا مارلون براندو را میخواست که بهدلیل فاجعههای متعدد در گیشه سالها بود که به لیست سیاه استودیوها منتقل شده بود.
اما با اظهارنظر استنجاف، مدیر استودیو پارامونت مبنی بر اینکه مارلون براندو هرگز در این فیلم بازی نخواهد کرد بهنظر میرسید حتی امکان چانهزنی هم وجود نخواهد داشت.کاپولا که برنامههایش را برای این فیلم از دست رفته میدید در ملاقاتی با مدیران استودیو اصرار کرد براندو بهترین هنرپیشه حال حاضر دنیاست و در اواخر جلسه در حالیکه روی این اظهارنظرش تاکید میکرد ناگهان از حال رفت و مدیران استودیو که تصور کردند کاپولا دچار حمله قلبی شده ناگهان با درخواست او موافقت کردند.
ولی انتخاب باقی تیم بازیگران هم دردسرساز بود. پارامونت رابرتردفورد یا رایاناونیل را برای نقش مایکل میخواست ولی ردفورد و پس از او وارنبیتی نقش را رد کردند و برای آن دیوید کارادین و دین استاکول در نظر گرفته شدند و حتی رابرت دنیرو برای آن تست داد و فیلمهای تست آنها همچنان موجود است ولی کاپولا با دیدن بازی پاچینو او را انتخاب کرد و فرد راس بازیگردان فیلم، او را بهرغم جثه کوچکش انتخاب کرد هر چند که دستمزدش برای کل فیلم 35 هزار دلار بود. جیمزکان هم که برای خودش در آن زمان کسی بود برای نقش مایکل تست داد ولی در نهایت نقش سانی به او رسید و جانکزل هم برای نقش فردو انتخاب شد. اما پیتر فالک و جان کازاوتس هر دو برای نقش تام هاگن که به رابرت دوال رسید از کاپولا درخواست نقش کردند و جواب منفی شنیدند.
فیلم درگیریهای خانوادگی را هم برای کاپولا بهدنبال داشت. کاپولا ابتدا با مادرش برای بازی خواهرش تالیا شایر در فیلم درگیری پیدا کرد اما مشخص بود
در نهایت رای مادر پذیرفته میشود و پدرخوانده به فیلمی خانوادگی با حضور خواهر، پدر و مادر کاپولا و دختر یک ماههاش سوفیا بدل میشود. دوران فیلمبرداری هم برای کاپولا زجرآور بود و او همیشه باید با مشکلات پیشبینی نشده دست و پنجهنرم میکرد و البته ذهن او پر از افکار منفی بود که آرامشش را حین کار میگرفت.
او به شکل تصادفی از چند تن از عوامل شنیده بود که فیلم را یک تکه آشغال توصیف کرده بودند و او را نادیده میگرفتند. در چنین شرایطی کاپولا تصور میکرد هر روز ممکن است کارگردانی مثل کازان سر صحنه بیاید و از او محترمانه بخواهد که لوکیشن را ترک کند ولی براندو تهدید کرد در صورت عدمحضور کاپولا از کار کنارهگیری میکند.
حتی پاچینو هم با وجود دستمزد اندکش جایگاه محکمی در فیلم نداشت و تنها پس از فیلمبرداری صحنه انتقامگیری خونین در رستوران بود که مدیران استودیو او را برای این نقش پسندیدند. براندو هم خوب بود. همه خوب بودند و کاپولا اشاره میکند: بدون استثنا تمامی ایدههای عجیب من برای این فیلم عالی از آب درآمد. ولی دردسرها تمامی نداشت.
در اواخر کار اوانز تصور میکرد فیلمبرداری صحنه مرگ دون کورلئونه ضروری نیست ولی این سکانس یکی از بهترین سکانسهای فیلم حاضر محسوب میشود. گوردونویلیس، کاپولا را غیرحرفهای میدانست و از این تیم بازیگران متنفر بود حتی موسیقی به یاد ماندنی نینا روتا هم توسط اوانز رد شد و تنها زمانی جایگاهش در فیلم تثبیت شد که در اکران آزمایشی مورد توجه تماشاگران قرار گرفت.
مشکل نهایی زمان فیلم بود. کاپولا بهدلیل قوانین عجیب استودیو زمان فیلم را به 135دقیقه کاهش داد ولی اوانز او را به دفترش فراخواند و گفت: تو یک حماسه را فیلمبرداری کردی و حالا داری تیزر تحویلم میدهی؟ من از تو یک فیلم میخواهم! فیلم با تدوین مجدد نزدیک به 3ساعت شد و فیلم محبوب منتقدین در دهه1970شد.
دیلیتلگراف- 2 اکتبر
منبع : همشهری
سال قبلش هم وقتی برای اهدای اسکار بهترین فیلمنامه به فیلم “گمشده در ترجمه” که آن را سوفیا کاپولا نوشته و کارگردانی کرده بود ، پدرش فرانسیس فورد کاپولا بر روی سن رفت تا جایزه را به دخترش هدیه دهد ، هنگامی که فرانسیس کاپولا پس از سالها وارد صحنه اسکار می شد ، این موسیقی معروف فیلم “پدر خوانده” ساخته نینو روتا بود که توسط ارکستر بیل کانتی نواخته می شد و کاپولا را همراهی می کرد. بیلی کریستال ، مجری مراسم وقتی مدت ساخت فیلم “گمشده در ترجمه” که گویا سی و چند روز بوده ، بیان می کرد ، به شوخی به سوفیا کاپولا گفت که این تقریبا برابر همان مدتی بوده که پدرتان هر بار صرف می کرد تا مارلون براندو را برای جلوی دوربین رفتن قانع نماید !
بارها و بارها این تداعی ها و یادآوری ها نه تنها در مراسم اسکار و گلدن گلوب و امثال آن صورت گرفت تا ذهن ها بازهم متوجه یکی از به یادماندنی ترین آثار تاریخ سینما کند ، بلکه در تمام مواردی که در دوره های مختلف منتقدان و فیلمسازان در نظر خواهی های ده ساله مجله سایت اند ساوند یا دیگر نظر سنجی ها ، آن را به عنوان یکی از برترین آثار سینمایی تمام دوران برمی گزیدند و یا به عناوین مختلف از عوامل و هنرمندان آن تجلیل و تقدیر می شد ، نام “پدر خوانده” بر ذهن ها نقش می بست ، چرا که هر یک از عوامل فیلم به نوعی یادآور “پدر خوانده” بودند و در اظهارنظرهای گوناگون ، تجربه کار در این فیلم را بهترین تجربه همه عمرشان می دانستند.
یک تریلوژی منحصر به فرد در سینما که راز ماندگاری اش محدود به یک فرد یا شخص اعم از مولف یا تکنیسین ویا تهیه کننده نیست . اگر همه یا لااقل قسمت اعظم شاهکاری همچون “همشهری کین” متعلق به اورسن ولز است یا بار اصلی محبوبیت فیلم هایی مثل “برباد رفته” و “کازابلانکا” را هنرپیشگان و ستاره هایش همچون کلارک گیبل و همفری بوگارت بردوش می کشند و یا دروکردن اسکارهای سالهای 1975 و 1983 و 1996 توسط فیلم های “پرواز برفراز آشیانه فاخته” ، “آمادئوس” و “بیمار انگلیسی” را ناشی از حضور تهیه کننده هوشمندی به نام “سال زنتز” می دانند، اما “پدرخوانده” جاودانگی و بی بدیلیش را مدیون اکثریت ا عوامل هنری و فنی خود است .
نوول و رمان پرکشش و جذاب ماریو پوزو درباب شکل گیری مافیای ایتالیایی در نیویورک و چالش های قدرتی درون و برون آن یک دهه قبل از اینکه سرجئو لئونه “روزی روزگاری در آمریکا” را بسازد ، کارگردانی آوانگارد و غیر کلاسیک فرانسیس فورد کاپولا که از نسل جدید و آغازگر دوران نوین هالیوود در دهه 70 بود ، موسیقی به یاد ماندنی نینو روتا که ایتالیایی محض است و یادآور رئالیسم ترحم ناپذیر و خشن فدریکو فللینی ( آنچنان در یادها هست که بسیار حتی بدون دیدن فیلم آن را تکرار می کنند) ، فیلمبرداری درخشان و سایه روشن گوردون ویلیس که در زمان خود کمتر کسی آن را درک کرد( حتی می گویند که رییس کمپانی پارامونت وقتی اولین راش های فیلم را دید ، به تصور اینکه لابراتوار قصوری انجام داده دستور داد که فیلم را مجددا ظاهر کنند ولی کاپولا به او گفت عمدا با فضای تاریک و روشن فیلمبرداری کرده است) ولی بعدا مورد الهام و تقلید بسیاری از فیلمسازان و فیلمبرداران قرار گرفت ، تدوینی که تنها در فصل پایانی فیلم با برش های موازی مابین صحنه غسل تعمید نوزاد و قتل های زنجیره ای رقبای دون کورلئونه شاهکاری از هنر مونتاژ است و بازیگرانی که اگرچه بعدا هریک خود شمایلی از بازیگری قرن بیستم شدند (مثل ال پاچینو و رابرت دونیرو) اما هنوز برجسته ترین ایفای نقششان در “پدر خوانده” به نظر می رسد و مارلون براندو که نقش دون ویتو کورلئونه به واقع نقطه اوج بازیگریش بود و پس از آن حتی در “آخرین تانگو در پاریس” دیگر به چنین پرفرمانسی دست نیافت.
در واقع آنچه که “پدر خوانده” را “پدر خوانده” کرد ، مجموعه ای از همه این عوامل و عناصر بود . در واقع پازلی از این هنرمندان و هنرشان مجموعه ای ماندگار در تاریخ سینما خلق کرد که دقیق و درست در کنار هم چیده شده بودند و اینک به نظر می آید در غیاب هر یک از این عناصر و عوامل ، چنین اثر ماندگاری خلق نمی شد.
“پدر خوانده” در شرایطی ساخته شد که هالیوود وارد دوران تازه ای شده بود و پوست انداخته بود ، سیستم استودیویی کهنه مضمحل شده و سیستم جدیدی حاکم شده بود که می خواست مابین کارگردان سالاری و تئوری مولف اروپایی با صنعت سینمای هالیوود مصالحه ای بوجود بیاورد ، غول های قدیمی کنار می رفتند و فیلمسازان جدیدی پا به عرصه می گذاشتند که تحت تاثیر کارگردانان برجسته دهه 50 و 60 اروپا قرار داشتند (اگر موج نو سینمای فرانسه و جنبش جوانان خشمگین انگلیس ملهم از فیلمسازان مهم دهه 40 و 50 آمریکا مانند جان فورد و هاوارد هاکس و آلفرد هیچکاک و اورسن ولز بودند ، این سینماگران تازه به میدان آمده و جوان هالیوود آمال سینمایی خود را در امثال فرانسوا تروفو و اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی و لوییس بونوئل و ژان رنوار و امثال آن می دیدند )، فیلمسازانی مانند استیون اسپیلبرگ و براین دی پالما و مارتین اسکورسیزی و جرج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا به تدریج در آن سالها قدم به میدان گذاردند و کم کم به غول های تازه هالیوود بدل گشتند.
هالیوود اوایل دهه 70 دیگر دیوید سلزنیک و لوییس ب مه یر و سیسیل ب دومیل را فراموش کرده بود ، دوران طلایی وسترن و موزیکال سپری شده بود و آخرین فیلم های فورد و هاکس یعنی “هفت زن” و “ریولوبو” دیگر نشانی از اسطوره های وسترن نداشت ، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا هم که به قولی ویترینی برای یکسال سینمای هالیوود به حساب می آمد دیگر از فیلم های سانتی مانتالی همچون : “بانوی زیبای من” (جرج کیوکر) و “آوای موسیقی” (رابرت وایز) و “الیور” (الیور رید) و … خسته شده بود و حتی وینسنت مینه لی خوش قریحه با فیلم “ژی ژی” به پایان راه موزیکال هایش رسیده بود. دیگر خبری از ستاره های افسانه ای هالیوود مثل مریلین مونرو و سوزان هیوارد و الیزابت تیلور و گریگوری پک و گری کوپر و برت لنکستر و کرک داگلاس و ….نبود. حالا دیگر فیلم های معترضانه و تلخ و سیاهی مانند :”کابوی نیمه شب” جان شله زینگر و “ارتباط فرانسوی” ویلیام فرید کین ( آنهم در حالی که فیلم موزیکال و پرخرجی مثل “ویلن زن روی بام” نورمن جویسن رقیب آن بود) جوایز اسکار بهترین فیلم را می گرفتند و چهره های جدیدی به میدان می آمدند همچون “ال پاچینو” و “جک نیکلسن” و “باب دنیرو” و… که هریک چند سال بعد به سوپر استارهای جدید هالیوود بدل شدند ، منتها نه سوپر استارهایی که مانند “کلارک گیبل” و “گری کوپر” و “کری گرانت” در هیچ فیلمی ترکیب چهره و موها و میزانسن آنکادر لباس هایشان به هم نخورد و هیچگاه در نقش منفی قرار نگیرند. حالا دیگر فیلم های ضد سیستم و شخصیت های ضد قهرمان جایزه می گرفتند و محبوب می شدند و رمانس ها دیگر خریداری نداشتند.
“پدر خوانده” در چنین شرایطی ساخته و اکران می شود ،” ماریو پوزو” که داستان های جعلی برای نشریات فکاهی می نوشت ، نوول “پدر خوانده” را براساس زندگی و پیشینه خانواده های ایتالیایی الاصل نیویورک می نویسد و از طریق یکی از دوستانش به کمپانی پارامونت ارائه می دهد ، آنها حقوق نوول را می خرند و به پوزو پیشنهاد می دهند تا فیلمنامه را هم خودش بنویسد . قصد پارامونت از ساخت “پدر خوانده” یک فیلم گنگستری کم هزینه بود که داستانش دوره ای از سالهای دهه 40 و 50 را در برمی گرفت . به همین دلیل به عنوان کارگردان ، فرانسیس فورد کاپولا را انتخاب می کنند . فیلمساز جوانی که در کنار راجر کورمن تجربه اندوخته و فیلمنامه هایی همچون “آیا پاریس می سوزد؟” و “انعکاس در چشم طلایی” را نوشته و چند فیلم نه چندان معروف هم از جمله “حالا تو پسر بزرگی هستی” (1967) و “مردم باران” (1969) را هم ساخته بود.
اما گویا ماریو پوزو اصلا قبل از فروختن حقوق نوولش به پارامونت ، آن را برای مارلون براندو فرستاده و خواسته بود که در نقش دون کورلئونه بازی کند که براندو هم بعد از چند تست شخصی از خودش موافقت کرده بود ، اما پارامونت به هیچوجه موافق بازی مارلون براندو نبود ، چراکه خاطره تلخ ادابازی ها و خرابکاری هایش سر ساخت فیلم “شورش در کشتی بونتی” را به خاطر داشت که باعث ضرر هنگفتی بر کمپانی شده بود.
خیلی ها برای نقش دون کورلئونه کاندیدا بودند ، از “فرانک سیناترا” گرفته (که برای سومین بار بعد از فیلم های “در بارانداز” و “جوانان و عروسک ها” جایش را به براندو می داد) تا “لارنس اولیویه” و “ارنست بورگناین” و “ادوارد جی رابینسن” . اما بالاخره رابرت ایونس مدیر تولید کمپانی راضی می شود که با براندو قرار ببندند. با جلو رفتن پیش تولید مشخص می شود که قضیه از یک فیلم کم هزینه خیلی فراتر است. پیشنهاد کاپولا درباره “کارمین کارادی” برای نقش “سانی” از طرف رابرت ایونس رد می شود و به جای آن “جیمز کان” جایگزین می شود و به جای همه پیشنهادهای پارامونت مبنی بر بازیگر نقش “مایکل کورلئونه” از “وارن بیتی” و “آلن دلن” گرفته تا “برت رینولدز” و “رابرت ردفورد” و “جک نیکلسن” و “داستین هافمن” و تا حتی “جرج سی اسکات” و “اورسن ولز” ، کاپولا کاندیدای خودش ، بازیگر برادوی برنده جایزه تونی یعنی “ال پاچینو” را به کرسی می نشاند .
اختلافات به جایی می رسد که مدیریت اصلی کمپانی تصمیم به تعویض خود کارگردان یعنی فرانسیس فورد کاپولا می گیرد و می خواهد “الیا کازان” را جانشین کند ، غافل از اینکه مارلون براندو از زمان اعترافات کازان در کمیته فعالیت های ضد آمریکایی سناتور مکارتی با وی مشکل دارد ،بنابراین براندو تهدید می کند که اگر کاپولا برود او نیز خواهد رفت.
ساخت فیلم آغاز می شود و جرج لوکاس بدون هیچگونه اسم و عنوانی به دوستش کاپولا کمک می کند ، از جمله مونتاژ سکانس مهم مذاکرات و کشته شدن “سولوزو” و “مک کلاسکی” توسط مایکل در رستوران را انجام می دهد تا کاپولا هم فیلمنامه نخستین فیلم بلند مستقلش یعنی “دیوارنوشته های آمریکایی ” را بنویسد.
خبر اینکه فیلم درباره مافیای ایتالیایی ها در نیویورک است ، خیلی زود پخش می شود و مافیای اصلی را نگران می کند. نمایندگان آنها با مسئولان کمپانی پارامونت و ماریو پوزو و خود کاپولا دیدار می کنند و از آنها می خواهند که در فیلم نامی از “مافیا” نیاید و از همین رو در طول فیلم هیچ کلمه ای درباره مافیا ادا نمی شود. آنها همچنین نماینده ای سر فیلمبیرداری فیلم قرار می دهند و چند تن را نیز در نقش های مختلف فیلم به تهیه کننده و کارگردان تحمیل می کنند. کمپانی ناچار از پذیرفتن است ، چون نفوذ مافیا در جامعه آمریکا به حدی بوده و هست که به راحتی ، هر پروژه ای را در هر مرحله ای از ساخت می توانستند متوقف نمایند.
مارلون براندو در این باره در کتاب “آوازهایی که مادرم به من آموخت” می گوید : “…وقتی که فیلم در حال ساخته شدن بود ، یعنی در اوایل دهه 70 ، صحبت راجع به مافیا ممنوع بود. یعنی درباره آمریکا و خیلی چیزهای دیگر هم نمی توانستیم حرف بزنیم . راستی مابین گنگسترهای فیلم با آنهایی که مثلا در عملیات نظامی فونیکس آدم های زیادی را در ویتنام قتل عام کردند ، چه فرقی هست؟ مافیا هم یک شرکت تجارتی و بازرگانی بوده و هست ولی اگر درست نگاه کنیم ، می بینیم که با این شرکت های چند ملیتی که سلاح شیمیایی کشنده درست می کنند ، تفاوتی ندارد . اگر مافیا در خیابانها آدم ها را می کشت ، “سی آی ای” هم مردم را در کشورهای مختلف شکنجه کرد و به قتل رساند و با قاچاق مواد مخدر از طریق “مثلث زرین” بسیاری را در سرزمین های مختلف به این گرد مرگ دچار کرد ، آنچه که دون کورلئونه حاضر به انجامش نبود. من که تفاوت چندانی بین قتل گنگسترهایی مثل جو گالو و کشتن برادران دیم در ویتنام نمی بینم. جز اینکه دولت ما همیشه با نیرنگ و فریب کارهایش را به انجام می رساند…”
وقتی “پدر خوانده” به نمایش در می آید ، خیلی ها غافلگیر می شوند. باب تازه ای در تلفیق صنعت و هنر سینما در هالیوود باز می شود. فیلم درباره آل کاپونی است که عملیات گنگستری اش به خاطر حفظ خانواده ای بزرگ است در جامعه ای غریب که برای آنها یعنی مهاجرین ایتالیایی و بچه هایشان به شدت تهدید کننده به نظر می رسد. او حاضر نیست به خاطر حفظ این خانواده به هر عمل خلافی دست بزند و به خاطر حفظ اخلاقیات که از قاچاق مواد مخدر پرهیز می نماید، مورد غضب رقبایش قرار می گیرد و به اتهام اینکه قدیمی فکر می کند ، ترور می شود. دون کورلئونه نماد سلطان کوچکی است که قلمروی کوچکی یعنی خانواده و همه وابستگان و فامیلش را سرپرستی و اداره می نماید ، برایشان کار پیدا می کند ، زن می گیرد ، از حقوقشان دفاع می کند و آنها نیز همه مشکلاتشان را نزد او می گویند و اطمینان دارند دون کورلئونه مشکل گشای آنهاست. فیلم با چنین صحنه ای باز می شود. در اتاقی نیمه تاریک یکی از اعضای فامیل از اینکه دخترش دیگر به سنت های فامیلی اعتنایی ندارد ، نزد دون ویتو عارض است . دوربین با آرامی مقتصدانه ای دون کورلئونه را به تدریج در کادر خود قرار می دهد. فیلم سرشار از صحنه های حیرت انگیز است که قصه به شدت جذاب و پرکشش ماریو پوزو را همراهی میکند. کاپولا هنگام ساخت فیلم تغییرات بسیاری در فیلمنامه می دهد و از همین رو نام وی نیز به عنوان یکی از نویسندگان فیلمنامه درج شده است.
ساختار سینمایی اثر و سبک بصری کاپولا بخشی از کلیت فیلمنامه را تشکیل می دهد که بدون آن اساسا ، “پدر خوانده” چیز دیگری می شد. تنش ها و به هم ریختگی جامعه ای که به ظاهر آرام است و متین و با قاعده به خوبی با شوک هایی که جا به جا در میانه فضای آرام صحنه ها و حرکات نرم دوربین جاری می شود القا شده و بر تصاویر تاریک و روشن فیلم که نوعی حس تهدید کنندگی را دائما می پراکند ، جای می گیرد. به خاطر بیاورید فصلی که کارگردان مورد غضب دون ویتو با کله اسب محبوبش در ویلای آرام و ساکتش مواجه می گردد یا وقتی دون کورلئونه در حال خرید میوه به سادگی ترور می شود و یا صحنه سوراخ سوراخ شدن سانی پس از یک تعقیب خیلی ساده و معمولی .
اصلا آرامش دون کورلئونه با ایفای نقش پرحس و حال مارلون براندو و همچنین کاراکتر مایکل و بازی درخشان ال پاچینو ، خود به تنهایی همه آنچه است که که “پدر خوانده” در هر 3 قسمتش قصد بیان دارد. از همین روست که کاراکتر مایکل خصوصا در قسمت اول ، سرشار از رمز و راز و سکوت و معنا ست. چه کسی می تواند تصور کند که آن افسر بازگشته از جنگ که برخلاف قواعد خانواده دوست دختری آمریکایی دارد و می خواهد با او ازدواج کند و بارها و بارها از سوی برادر بزرگترش ، سانی با عنوان “بچه” خطاب می شود (که گویا عرضه کاری ندارد) ، ناگهان پس از ترور پدر و مرگ دلخراش برادر ، با هوشمندی یکی از رقبای اصلی و حامی آمریکایی اش در پلیس نیویورک را بدون باقی گذاردن ردی به قتل برساند و سپس برای حفظ فامیلی که پدرش برای حفظ آن زحمت فراوانی کشیده بود ، تمامی رقبای دون کورلئونه را در یک زمان از دم تیغ بگذراند و چه تمثیل تاثیر گذار و گویایی است آن مونتاژ موازی صحنه های مختلف قتل رقبا و مراسم غسل تعمید فرزند یکی از اعضای فامیل در کلیسا که زیر پوسته آرام و متین پدر خواندگی و سلطانی را بارز می سازد. آنچه که در قسمت های دوم و سوم کمتر از مایکل شاهدیم.
نویسنده: سعید مستغاثی
منبع: مستغاثی دات کام
موضوع فیلم به سال 1940 و شهر نیویورک باز میگردد، هنگامی که ویتو کورله اونه رئیس یکی از باندهای جنایت و بزرگ یک خانواده مافیایی بود. موفقیت فیلم زمانی ارزش پیدا می کند که به این نکته توجه کنیم در زمان ساخت “پدرخوانده”، سینمای آمریکا مملو از فیلم های گانگستری و جنایی بود.
اما دلایل دیگر موفقیت این فیلم چه بود؟ اختلاف بزرگی که “پدرخوانده” (1972) با سایر فیلم های مافیایی و گانگستری زمان خود داشت در دو نکته نهفته بود. یکی سناریوی فیلم بود که در آن رابطه احساسی، انسانی و محکم بین اعضای خانواده کورله اونه را در عین مافیایی و جنایتکار بودن آنها نمایش می داد و دیگری موسیقی بسیار زیبای فیلم بود که جنبه های رمانتیک و احساسی فیلم را تشدید می کرد و در نهایت فیلم را حتی در نظر افرادی که به موضوعات گانگستری علاقه ای ندارند، زیبا جلوه می داد.
موسیقی فیلم ساخته نینو روتا (Nino Rota) موسیقیدان ایتالیایی است که علاوه بر آهنگسازی بعنوان یک رهبر ارکستر بزرگ نیز مشهور است. او در سال 1911 در میلان بدنیا آمد و در سال 1929 از کنسواتوآر سیسل فارق التحصیل شد. روتا طی سالهای 1930 تا 1932 در موسسه کورتیس فیلادلفیا در حال گذراندن دوره های تخصصی آهنگسازی بود. او علاوه بر ساخت موسیقی برای بیش از 150 فیلم، تعداد زیادی موسیقی اپرا، باله و کارهای ارکسترال را در کارنامه هنری خود دارد.
“پدرخوانده” (1972) نامزد دریافت 11 اسکار شد و در نهایت توانست اسکار بهترین فیلم، بهترین هنرپیشه (براندو) و بهترین فیلم نامه اقتباسی را بخود اختصاص دهد. موسیقی فیلم پدر خوانده (1972) کاندید جایزه اسکار شد و در نهایت موفق به دریافت اسکار نشد. اما برای همه دست اندر کاران موسیقی و سینما مشخص است که موسیقی فیلم پدر خوانده از جمله جاودانه ترین کارهای نینو روتا در تاریخ موسیقی جهان بشمار می آید. شاید کمتر کسی باشد که ملودی زیبای قطعه Speak Softly Love را نشنیده باشد و یا حتی نتواند آنرا زمزمه کند. بسیاری معتقد هستند که دریافت جایزه اسکار برای موسیقی فیلم “پدرخوانده” (1974) قسمت دوم، ناشی از تاثیری است که موسیقی قسمت اول فیلم بر روی هیئت ژوری اسکار گذاشته بود.
روتا برای ساخت موسیقی این فیلم از ترکیب سبک خاص موسیقی جاز (Jazz) ایتالیا با موسیقی احساسی سیسیل استفاده کرد. نتیجه کار با وجود آنکه کاملا” رمانتیک و احساسی بود توانست در تمام صحنه های فیلم اعم از احساسی، هیجانی، صحنه های درگیری و نبرد و … حضور داشته باشد. توانایی جالب موسیقی این فیلم آن است که مخاطب پس از پایان فیلم بدون شک خاطره ای از موسیقی آن را در ذهن خود بیاد خواهد داشت و این نکته ای است که از زیبایی و عجین شدن موسیقی با موضوع فیلم حکایت دارد. کافی است سه یا چهارنت از تم اصلی را بشنویم آنگاه بسادگی می توانیم آنرا ادامه دهیم و این چیزی جز نفوذ ملودی در طول فیلم در اعماق احساس انسانی نیست.
موسیقی فیلم با یک والس زیبا بنام The Godfather Waltz آغاز می شود که نمایانگر نجابت و اشرافگری یک خانواده بزرگ ایتالیایی است. روتا در قسمت های میانی فیلم بازگشت مجددی به این تم دارد. اما همانطور که قبلا” اشاره کردیم تم اصلی که به Love Theme و یا Speak Softly Love معروف است به چنان شهرتی دست پیدا کرد که امروزه مردم در اقصی نقاط جهان با آن آشنایی دارند. اجرای زیبای آکاردئون و ماندولین روی اجرای سازهای زهی از یک طرف، هارمونی و آکوردهای زیبا از طرف دیگر دست به دست هم دادند و تشکیل موسیقی ای را دادند که امروزه به موسیقی مافیا معروف شده است. The Pickup موسیقی قسمتی دیگر است که از تم اصلی گرفته شده اما اینبار با فضایی نزدیک به Jazz. مازورکا از دیگر قطعات زیبایی است که به هنگام شادی ها در فیلم از آن استفاده میشود نمونه ای زیبا از تاثیر موسیقی شاد اروپای شرقی بر قسمتهای غربی اروپا. روتا همچنین برای قسمت پایانی تم اصلی را با بهره گیری از گروه کر اجرا کرده است.
هرچند در ساخت موسیقی قسمتهای دوم و سوم “پدرخوانده”، دو آهنگساز دیگر یعنی پیترو ماسکانگی (Pietro Mascagni) و کارمینه کوپلا (Carmine Coppola) نیز دست اندر کار ساخت موسیقی بودند، اما هیچیک از بینندگان فیلم یا شنوندگان موسیقی آن نمی توانند منکر تاثیر عمیق موسیقی قسمت اول فیلم بر روی قسمت های بعدی آن شوند. نینو روتا در سال 1979 در شهر رم از دنیا رفت.
نینو روتا تم theme love را خلق کرد. این تم هیچ چیز کم نداشت کاپولا این تم را شنید و تردید نکرد که می تواند به عنوان مظهری از سیسیل به کار گرفته شود تمی که نه فقط شخصیت ایتالیایی خود را حفظ کرده بود بلکه صبغه سیسیلی هم داشت تم آنقدر زیبا بود که حتی یکی از خوانندگان وطنی هم آن را براساس ترانه ای خواند . تا این لحظه این تم خوش ملودی ترین و روان ترین ملودی است که می توان بر روی آن شعر گذاشت و از خواننده ای خواست که آن را بخواند . چنین اصالتی از دیدگاهی کاربردی موسیقی فیلم نوعی موهبت تلقی می شود و می تواند به فیلم هویت و منش ببخشد . این ملودی چنان بر روی صحنه های مافیایی فیلم می نشیند که به عنوان نوعی واسطه می تواند در همه فیلم های مافیایی و حتی همه فیلمهای گنگستری کاربرد داشته باشد . به یاد آورید آل پاچینو (مایکل) را که با دو محافظ سیسیلی اش ، آن طور با تفرعن در جزیره سیسیل قدم می زند خصوصاً آن محافظان با کلاه های کپی و با تفنگ هایی که بر دوش افکنده اند تم مشهور و زیبای نینو روتا در همین لحظه ها به گوش می رسد و به راستی از نظر نشانه شناسی موسیقی فیلم تمی است که بواسطه مکان پدید آمده است و دقیقاً یادآور سیسیل به ویژه بخش مافیایی سیسیل است .
چرا موسیقی پدرخوانده جایزه اسکار را نگرفت ؟
نینو روتا این تم را سال ها پیش تر برای فیلم دیگری ( یکی از محصولات گمنام چینه چیتای ایتالیا ) تصنیف کرده بود و همین نکته موجب شد که جایزه اسکار بهترین موسیقی متن به آن تعلق نگیرد ، زیرا طبق قانون مصوب در آکادمی فقط موسیقی متنی واجد جایزه است که که به طور اریژینال برای یک فیلم تصنیف شده باشد و از جای دیگری اخذ نشده باشد خود کاپولا بر این نکته واقف بود و به همین دلیل نباید استفاده از این تم را به زیاده خواهی نینو روتا یا فقدان صداقت او نسبت داد کاپولا بیشتر به این دلیل که می دانست در آمریکا کسی این قطعه را نشنیده از روتا خواست آن را هم در پدرخوانده به کار ببرد .
منبع : گفتگوی هارمونیک
کارگردان: Francis Ford Coppola
نویسندگان: Mario Puzo, Francis Ford Coppola
بازیگران: Marlon Brando, Al Pacino ,James Caan
خلاصه داستان: فیلم، در اواخر دهه 40 و در “نیویورك” جریان دارد و “كورلئونه”، در اصطلاح جرائم سازماندهیشده، یك “پدرخوانده” یا “دون” و به عبارتی رئیس یك خانواده مافیایی است. “مایكل”، آزاداندیش غیرمتعصبی كه با نادیده گرفتن پدرش برای جنگیدن در جنگ جهانی دوم داوطلب شده بود، حالا به عنوان یك كاپیتان و یك قهرمان جنگ به كشور بازگشته است. “مایكل”، كه مدتها پیش، از قبول شغل خانوادگی سر باز زده است، به همراه دوست دختر غیر ایتالیاییاش، “كی” (دایان كیتن) كه برای اولین بار سر از شغل خانوادگی “مایكل” درمیآورد، در مراسم ازدواج خواهرش، “كانی” (تالیا شایر)، حاضر میشود. چند ماه بعد و در ایام كریسمس، “دون”، هدف گلوله مرد مسلحی قرار میگیرد كه در استخدام قاچاقچی مواد رقیبی است كه پیش از این، درخواست كمكش از “دون” با توجه به روابط سیاسیای كه داشت رد شده بود، و به زحمت از مرگ نجات مییابد. “مایكل”، بعد از نجات پدرش از دومین اقدام به ترور، برادر بزرگ و تندخوی خانواده، “سانی” (جیمز كان) و مشاوران خانواده، “تام هگن” (رابرت دووال) و “سال تسیو” (ابی ویگودا) را متقاعد میكند كه بهتر است او كسی باشد كه از مسئولین این حوادث عیناً انتقام بگیرد.
“مایكل”، بعد از به قتل رساندن یك افسر پلیس فاسد و آن قاچاقچی مواد، در حالی كه آتش یك جنگ گانگستری در خانه زبانه كشیده، خود را جایی مخفی میكند. او كه عاشق یك دختر بومی شده با او ازدواج میكند اما كمی بعد، دختر به دست دشمنان “كورلئونه” در جریان سوءقصدی به جان “مایكل” كشته میشود. “سانی” هم كه مورد خیانت شوهر خواهرش قرار گرفته، سلاخی میشود. زمانی كه “مایكل” به خانه برمیگردد و “كی” را راضی به ازدواج میكند، پدرش، نیرویش را دوباره به دست میآورد و با اطلاع از اینكه “دون” قدرتمند دیگری، كارگردان اصلی و پشت پرده ماجراهای مربوط به مواد مخدر و باعث در گرفتن جنگهای گانگستری است، با رقبایش صلح میكند. به محض آنكه لباس “دون” جدید بر تن “مایكل” مینشیند، خانواده را به دوره جدیدی از سعادت و خوشی هدایت میكند و سپس با تثبیت قدرت خانواده و تكمیل انحطاط اخلاقی خود، مبارزات انتقامجویانهای را علیه كسانی شروع میكند كه زمانی سعی در محو كردن “كورلئونه”ها داشتند.
صفحه IMDB فیلم
داستان فیلم پدرخوانده: داسـتان فیلم پدرخوانده از جـشن عروسی دختر دون کورلئونه در تابستان سال ۱۹۴۵ شروع می شود دختر او کانی با پســری به نام کارلو که رفیق سانی ( پسر دون کورلئونه ) اسـت ازدواج می کند در این هنـگام افراد زیادی مشکلات خود را با پدرخوانده در میان می گذارند یکی از این افراد پسر خوانده ویتو کورلئونه بود که به عنوان هنرپیشه به او یک نقش بسیار مهم داده نمی شد دون تام پسر دیگرش که وکیل خانواده نیز بود را بعد از عروسی به هالیوود می فرستد و تام وقتی می بیند که رئیس استودیو که والتز نام داشت مواقفت نمی کند آن نقش را به جانی (همان پسر دون کورلئونه ) نمی دهد آنجا را با این جمله ترک می کند : با تشکر من باید سریع برگردم چون آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد را زود بشنوند دقیقاً روز بعد هنگامی والتز از خواب بیدار می شود سر بریده اسبش که بسیار گران و دوست داشتنی بود را در لای پتویش می بیند و از وحشت فریاد های بسیار بلندی می کند که این فریاد ها یعنی من با حضور جانی موافقم . هنگامی که تام به نیویورک باز می گردد متـوجه می شـود که فردی به نام سولاسو به دون پیشنهاد همکاری در قاچاق مواد مخدر داده که سرانجام در جلسه ای دون به صورت حضوری به سولاسو پیشنهاد منفی میدهد اما سانی که هیچ تجربه ای ندارد به نوعی رضــایت خود را با انجام این معامله اعلام می کند که دون به سرعت سر حرفش می پرد و در مقابــل همه اعضا به سانی می گوید : ساکت ، و هنگامی که سولاسو از جلسه خارج می شـود دون سـانی را فرا مـی خواند و خطاب به او می گوید : هرگز نظر خودت را به افراد خارج از خانواده نگو . در چند ثانیه بعد ما حق را به دون می دهیم زیرا سولاسو که می دانست پس از مرگ دون پسر بزرگترش رئیس خانواده می شود و چون سانی با این معامله موافق بود در یک صحنه که دون در حال خرید بود و محافظی نداشت مورد اصابت ۶ گلوله قرار می گیرد و به ظاهر کشته میشود . پس از گــذشت چند هفته در حالی بود که دون در بیمارستان بستری بود سولاسو به ســانی پیشنهاد حل اختلافات را می دهد و با این فکر که مایـکل (کوچکترین پسر دون ) از کارهای مافیایی خانواده خود دور است و هیچ تجربه ای ندارد از سانی خواست که مایکل را برای حل این اختلاف ها بفرستد سانی قبول می کند ولی با کمک کلمنزا و تسیو (مشاوران خانواده ) اسلحه ای در محل قرار می گذارند تا مایکل سولاتسو و کاپیتان مک کلاســکی ( که از رشــوه بگیران سولاسو بود ) را به قتل برساند که همین گونه شد و مایکل پس از قتل این دو نفر به سیســـیل فرستاده شد تا در امنیت باشد و همان جا عاشق دختری زیبا به نام آپولونیا می شود و با او ازدواج می کند . از آن سو دون کورلئونه از بیمارستان مرخص می شود و دوباره به جایگاه خود بر می گردد .در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک می زند. پس از آنکه کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می زند، سانی به تنهایی برای انتقام جویی به دنبال او می افتد. او که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده، با ضرب گلوله از پا در می آید. دن کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده، ترتیبی می دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل خبر مرگ برادرش را می شنود و آماده بازگشت به آمریکا می شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می شود. در جلسه سران خانواده های نیویورکی، دون درمی یابد که شخص پشت این جنگ ها و مرگ سانی، دن امیلیو بارزینی است . مایکل از سیسیل بر می گردد و با دوست دختر سابقش کی آدامز ازدواج می کند دون کورلئونه ریاست خانواده را به مایکل می سپارد و قبل از مرگ به مایکل سفارش می کند که هرکس پیشنهاد ملاقات با بارزینی را به تو داد او یک خیانت کار است . پس از مرگ دون این تسیو بود که پیشنهاد را داد و مایکل دستور قتل او را می دهد سپس در صحنه ای که پدرخوانده فرزند کانی و کارلو میشــود به دستور او سران ۴ خانواده ی دیگر به قتل می رسند و مایکل با این کار قدرت خود را تثــبیت می کــند و در آخرین اقدام خود در فیلم دامادش یعنی کارلو را که متوجه شد او توسط بارزینی خریده شـده و در مرگ سانی دست داشته او را دریک ماشین به وسیله کلمنزا خفه می کند . بعد ازچند روز کانی پیش مایکل می آید و او را قاتل صدا می زند و آنگاه محافظان مایکل او را بیرون می کنند کی آدامز که شاهد این صحنه بود ازمایکل سوال می کند که آیا او واقعاً کارلو را کشته و مایک باآرامش خاصی پاسخ منفی می دهد و کی را با دروغ خود آرام می کند سپس در صحنه آخر فیلم کی در حالی که در اتاق مایکل می بیند که کلمنزا و جانشین تسیو دست او را می بوسند و او را دون کورلئونه خطاب می کنند در به روی او بسته می شود.
دیالوگ های بیاد ماندنی فیلم پدر خوانده:
“مایکل : پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه
کی : چه پیشنهادی ؟
مایکل : لوکا براسی یه اسلحه بالای سرش گرفت و پدرم بهش گفت که یا امضات باید رو ورقه باشه و یا مغزت “
“دون کورلئونه : مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه یه مرد واقعی نیست .”
“دون کورلئونه : هی سانی چت شده هرگز به افراد غیر از خانواده نگو که چه نظری داری ! “
“تام هیگن : اگه ممکنه منو سریع به فرودگاه برسونید آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد رو زود بشنون “
“دون کورلئونه : من یه آدم خرافاتی هستم اگه اتفاقی برای پسرم بیفته مثلاً اگه یه مامور پلیس اونو بکشه یا اونو صاعقه بزنه یه عده از حاضرین اینجا رو مقصر می دونم اونوقته که گذشت نمی کنم .”
“مایکل : فرددو ! تو برادر بزرگ منی و من دوست دارم اما هرگز در مقابل خانوادت طرف کس دیگه ای رو نگیر .”
“مایکل : فقط نگو که بی گناهی چون اینطوری به شعور من توهین می کنی “منبع: پارسی گلد
نقد فیلم پدرخوانده (The Godfather)
فیلم از روی داستانی عامهپسند اقتباس شد که به همین نام توسط حبیبالله شهبازی به فارسی ترجمه شده است. چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.بطن و درونمایهی داستان سرشار است از خشونتهای عریان و مستتر در کنشهای متقابل افراد. خونسردی وصفناپذیر دون کورلئونه در صدور دستور برای پیشبرد هدفهای به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه، بیننده را با شوک غیرمنتظرهای مواجه میسازد. درخواست وکیل دون از کارگردان هالیوود و امتناع او از پاسخ مثبت، خشونتی را به همراه دارد که در نوع خود بینظیر مینماید. کارگردان کشته نمیشود اما بر اثر بریده شدن سر اسبش چنان دچار هجمه روحی و روانی میشود که خواستهی دون را بدون چشمداشتی عملی میکند. حتی در جلسه با سولاتزوی ترک؛ زمانی که محترمانه و حسابشده به پیشنهاد او پاسخ رد می دهد، بیننده نگران و هراسان از عواقب جلسه منتظر اتفاقی خشونتبار است. لوکا براتسی نخستین قربانی به شکل فجیعی کشته شده و در شب کریسمس دون کورلئونه هدف گلوله افراد سولاتزو قرار گرفته و به شدت مجروح میشود.
جنگ بین این دو گروه مافیایی آشروع شده و کشتارها ادامه مییابد، تا اینکه پس از کشته شدن سانی پسر بزرگ دون، داستان صورت تازهتری به خود میگیرد. دون کورلئونه سران خانوادههای مافیایی را به جلسهای دعوت میکند تا از ادامهی این روند که منافع او را هدف گرفته، جلوگیری کند و چنانچه امکان داشته باشد ورق را به سود خود برگرداند. در انتهای جلسه، برخلاف ابتدای آن، لحن دون تغییر کرده و تلویحاً با گویشی طنزآلود میگوید: “من یه آدم خرافاتی هستم اگر اتفاقی برای پسرم بیافته مثلا یه مامور پلیس با تیر بکشدش یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه یاصاعقه انو بزنه انوقت یه عده از حاضرین اینجا را مقصر میدونم…” دون کورلئونه اینگونه، مرحلهی جدیدی را در تعامل میان باندهای مافیایی نوید میدهد. اما اینبار بسیار دقیق و بررسیشده پس از تعیین مایکل به عنوان جانشین و تفویض اختیارات خود به او، در روزهای پایانی عمر، با هشدارهایی جدی به مایکل، در خصوص اطرافیان و دشمنان خانواده، فصل جدیدی را در عملکرد خانوادهی کورلئونه میگشاید. مایکل با ایستادن بر قله تجربیات و فراز و نشیبهای خانواده، همزمان با مراسم مقدس غسل تعمید در کلیسا، سران اغلب خانوادههای مافیایی رقیب را نابود میکند. روح “قدرت” خانوادهی کورلئونه جان تازهای میگیرد و روند نوینی را برای فربهی هرچه بیشتر قدرت خانواده رقم میزند.
فیلم پدرخوانده اثری است با رویکردی کاملاً مردانه که دنیای زنان را تحت سیطره و بازیهای قدرتمدارانهی خود، تحتالشعاع قرار داده است. زنان یا وسیله و بهانهی دعوای مردان هستند (کتک خوردن دختر دون توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانهی خواهر)، یا قربانی مطامع کوتاه مدت مردان میشوند (کشته شدن همسر مایکل آپولونیا دختر سیسیلی)، و یا خانهدار و آشپز قابلی هستند در دنیای هراسآلود و آکنده از دروغ آفریده مردان، که حق اعتراض و پرسش نداشته و تنها باید سکوت اختیار کنند (کِی زن مایکل در آخرین سکانس با دروغ مسلم مایکل آرام میگیرد). رنگ قالب صحنهها تیره و قهوهای سوخته است که تداعی کننده سبک معماری و ترکیب رنگ مکتب گوتیک میباشد. مردان در اتاقهای تاریک و پنجرههای پوشیده به رتق و فتق امور میپردازند و توطئهچینیها و تعاملاتشان را شکل میدهند.
موسیقی متن فیلم که از ترانههای قدیمی ایتالیایی سرچشمه میگیرد در برخی صحنهها وظیفهی دراماتیزه کردن حوادث را عهدهدار است و در برخی صحنهها پوشش ریاکارانه عملکرد سرشار از خشونت کاراکترها را، کنار میزند و ما را به عمق دنائت خفته در زیر آن رهنمون میسازد.
از شخصیت دون کورلئونه پس از سکانس نخستین فیلم، انتظار داریم که کمتر دچار خطا و لغزشهای سادهلوحانه شود و ادارهی خانوادهی مافیایی خود را به بهترین نحو سامان بخشد. او ستون خانواده است و مربی فرزندان و وابستگان سببی و نسبی خود، تا در کشاکش مرگ و زندگی، همزمان با کشتن رقبا، زنده ماندن و زندگی کردن را تجربه کنند. در سیر جنگ و دعواها، سانی که از سکانس نخست سری پرشور دارد و شخصیتی عصبی مزاج؛ در اوج توهم قدرتمداری و سرخوش از پیروزی بر سایرین و حتی بر داماد خانواده، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی به قتل میرسد.در مقابل، مایکل، که نه تنها بیننده، بلکه خود نیز انتظار ندارد روزی چنان وارد معرکه شود که با کشتن یکی از سران مافیا و رئیس پلیس منطقه، مجبور شود به سیسیل پناه برده و پس از کشته شدن سانی و همسر سیسیلیاش جایگزین پدر شود. دو شخصیت سانی و مایکل قبل و بعد از “پدرخوانده” بارها در سایر آثار سینمای بازآفرینی شدهاند.
اگر بر روی شخصیت مایکل، به دلیل حضورش در دو قسمت بعدی پدرخوانده، تمرکز کنیم، شاهد سفر اودیسهوارش در بستر جامعه و خانوادهایم که او را از پسری تحصیلکرده و قهرمان جنگ و محبوب پدر، به یکی از سران تاثیرگذار باندهای مافیایی آمریکا مبدل میسازد. مایکل سفر خود را با ورود به بیمارستانی که پدر در آن بستری است آغاز میکند. تمهیداتی به خرج میدهد تا جان پدر از هجوم دشمنان در امان بماند. به دلیل بیتجربگی، در مواجهه با رئیس پلیس، زبان سرخش پلیس را عصبانی کرده و با مشتی به صورت مایکل فرم چهرهی او را به چهرهی غیرمتعارف پدر نزدیک میسازد. مایکل به تدریج میآموزد که با تدبیر و مدیریت صحیح وارد جهان پیچیده و بیرحم مافیایی شود، در غیر این صورت جان خود و خانوادهاش را به راحتی از دست خواهد داد. با طرح نقشهای حسابشده، در قراری با سولاتزو و رئیس پلیس در یک رستوران، هر دوی آنها به دست مایکل کشته میشوند. مایکل به مخفیگاهی در سیسیل پناه می برد و مرحلهای خاص در میدان مبارزهی باندهای مافیایی آغاز میشود. اوج قدرتنمایی و تکامل نسبی مایکل به عنوان رهبر خانواده، در سکانسهای پایانی آشکار میشود. سکانسهای غسل تعمید در کلیسا و همزمان کشتار رقبای خانوادهی کورلئونه، تهدید سایر سهامداران کازینوی برادر به فروش سهام خود، کشتن داماد خانواده به اتهام دست داشتن در مرگ سانی، کشتن تسیو به جرم خیانت و …
بررسی رابطه پدرخوانده و مافیا: روایتی خیالی از واقعیتی بزرگ
مجموعه فیلمهای پدرخوانده كه از شبكه یك سیما در حال پخش است، پشتپرده مافیا را رمزگشایی میكند. حتی قبل از این كه اولین قسمت سه گانه «پدرخوانده» در سال 1972 روی پرده سینماها برود، این فیلم جنجال بسیار زیادی درباره خود به پا كرده بود. پدرخوانده یك رمان جنایتكارانه بود كه توسط ماریو پوزو، نویسنده آمریكایی ـ ایتالیاییتبار نوشته شده و در سال 1969 به چاپ رسیده بود.حتی مدیران شركت انتشاراتی جی پی پوتنام سانز كه این كتاب را روی پیشخوان كتابفروشیها فرستادند، تصورش را نمیكردند كه قصه پوزو بتواند در سطح وسیعی مطرح شود، ولی رمان این نویسنده خیلی زود تبدیل به یكی از موفقترین كارهای ادبی روز شد و برای چندین ماه درصدر پرخوانندهترین كتاب فهرست 10 اثر ادبی هفته در آمریكا قرار گرفت. از همان زمان بسیاری از تحلیلگران هنری پیشبینی كردند كه 2 صنعت سینما و تلویزیون، بزودی این قصه را روی نوار سلولوئید منتقل خواهند كرد.
قصه ماریو پوزو گرچه الهام گرفته از واقعیتهای زندگی آدمها و گروههای مافیایی ایتالیاییتبار مقیم آمریكا بود، ولی افسانهای خیالی از این آدمها را تعریف میكرد كه ارتباطی به واقعیتها و آدمهای واقعا موجود نداشت. چنین قصهای برای 2 دنیای ادبیات و سینمای آمریكا، قصهای غریب و تا حد زیادی سنتشكنانه بود.
صنعت سینمای فرانسه كمی قبل از آن به كمك ژان پییر ملویل تصویری غمخوارانه از گنگسترها ارائه كرده بود، ولی سینمای آمریكا به صورت سنتی تا آن زمان جرات نكرده بود تصویری همدلانه از آدمهای گنگستر روی پرده سینما ارائه كند. انجام این كار را فرانسیس فورد كاپولا به عهده گرفت؛ فیلمسازی كه در كنار وودی آلن و مارتین اسكورسیزی پرچمدار یك نهضت جدید سینمایی در آمریكا بود و سبك فیلمسازی نیویوركی را پایهگذاری كرد.
قصه پدرخوانده زندگی خانوادگی كورلئونهها را به تصویر میكشید كه اصلیتی ایتالیایی (اهل سیسیل) داشتند و در نیویورك زندگی میكردند. پدر خانواده دون ویتو كورلئونه، رهبر مافیایی قدرتمندی بود كه كسب و كار خانوادگی را در منطقه لانگ بیچ نیویورك رهبری میكرد. رمان پوزو زندگی این خانواده را در سالهای 1945 تا 1955 (یعنی 10 سال) به تصویر میكشد و همزمان با آن، در یك سری فلاشبك، دوران كودكی و نوجوانی ویتو كورلئونه را هم به نمایش میگذارد. شروع قصه كتاب و فیلم با دون كورلئونه و مراسم ازدواج دختر جوان اوست. مایكل پسر جوان او تازه از جنگ برگشته و از قرار معلوم علاقهای به شركت در كسب و كار خانوادگی را ندارد. این در حالی است كه دون كورلئونه او را بشدت دوست دارد. همزمان با نمایش زندگی مایكل، طبیعت درونی زندگی خانوادگی و كسب و كار كورلئونهها به نمایش گذاشته میشود. كسانی كه همراه خانواده هستند، تحت حمایت قرار گرفته و به آنها محبت میشود و كسانی كه همراهی نكنند، با انواع خطرات روبهرو هستند. دون كورلئونه به سبك سنتی كار میكند، ولی زمان در حال تغییر است. رقیب خانوادگی او قصد شروع كار در زمینه توزیع مواد مخدر را در نیویورك دارد. این رقیب برای انجام كارهای خود به حمایت كورلئونه نیاز دارد. تضاد بین روشهای نو و كهنه، مشكلات زیادی برای خانواده كورلئونه به وجود میآورد.
یكی از مسائل جالب توجه در ارتباط با مجموعه فیلم پدرخوانده این است كه پس از شروع تداركات مربوط به تولید فیلم، باندها و گروههای مافیایی آمریكایی ایتالیاییتبار، تلاش گستردهای را برای جلوگیری از ساخت آن آغاز كردند
انتقاد به ترویج خشونت
نمایش عمومی فیلم همانطور كه پیشبینی میشد با سر و صدا و جنجال زیادی همراه بود. با آن كه تماشاگران و عموم منتقدان سینمایی استقبال خوبی از فیلم كردند، اما برخی هم در مقابل آن موضع منفی گرفتند و گفتند قصه آن نگاهی غمخوارانه و توام با حسرت به زندگی گنگسترها دارد؛ گنگسترهایی كه تا قبل از آن به عنوان شخصیتهای منفی فیلمهای سینمایی به نمایش گذاشته میشدند. پدرخوانده با هزینهای 6 میلیون دلاری ساخته شد و در سطح جهانی 269 میلیون دلار فروش كرد كه رقم و موفقیت كلانی برای یك فیلم سینمایی در دهه 70 میلادی به شمار میرود. نقشهای گنگسترهای خانواده كورلئونه را بازیگران مطرحی مثل مارلون براندو و آلپاچینو بازی میكردند. آنها یكی از بهترین بازیهای كارنامه هنری خود را در این فیلم ارائه كردند و همین مساله بود كه صدای اعتراض گروهی از منتقدان سینمایی را درآورد. آنها عقیده داشتند حضور براندو و پاچینو در فیلم، باعث همراهی و همدلی تماشاچی با شخصیتهای آنها در قصه میشود و در نتیجه، بیننده از اقدامات گنگستری این شخصیتها حمایت میكند. این بار چند ضد قهرمان (با یك پس زمینه منفی تاریخی و شخصیتی) به عنوان شخصیتهای اصلی یك فیلم سینمایی معرفی میشدند و نوع نگاه فیلمساز به اقدامات آنها به گونهای بود كه نهتنها این كارها را محكوم نمیكرد، بلكه به نوعی طرفدار آنها هم بود.بیخبری كاپولا از بازی
طبیعی بود كه موفقیت بالای فیلم، راه را برای تولید قسمتهای بعدی آن هموار كند. 2 قسمت دوم و سوم فیلم در سالهای 1974 و 1990 ساخته شدند و ماریو پوزو در كار نگارش فیلمنامه آنها هم با كاپولا همكاری كرد. بین قسمت دوم و سوم فیلم یك فاصله زمانی طولانی به وجود آمد و سومین قسمت آن نتوانست موفقیت مالی و هنری دو قسمت قبلی را تكرار كند. تاریخنویسان سینما از 2 قسمت اول و دوم فیلم، به عنوان دو تا از بهترین و بزرگترین فیلمهای كل دوران و تاریخ سینما اسم میبرند. مارلون براندو كه در قسمت اول فیلم و در نقش دون كورلئونه میمیرد، در دو قسمت بعدی حضور نداشت و آلپاچینو در نقش مایكل كورلئونه، شخصیت اصلی سه گانه پدرخوانده است. اولین قسمت فیلم 3 جایزه اسكار و 5 جایزه گلدن گلوب (كره طلایی) به دست آورد. دومین قسمت فیلم هم 6 جایزه اسكار و لقب دومین فیلم تاریخ سینمای آمریكا را گرفت كه دنبالهای برای یك كار موفق سینمایی بوده كه توانسته اسكار بهترین فیلم سال را از آن خود كند. نسخه سینمایی پدرخوانده تا حد زیادی به نسخه ادبی آن وفادار ماند و فقط در برخی جزئیات از رمان پوزو فاصله گرفت و موفقیت سینمایی سه گانه پدرخوانده راه را برای تولید بازیهای ویدئویی آن هم هموار كرد و در سال 2006 اولین بازی كامپیوتری پدرخوانده به بازار آمد. كاپولا در مصاحبهای از بیخبریاش در ارتباط با تصمیم كمپانی پارامونت (تهیهكننده فیلم) برای تولید این بازی گفت. به این ترتیب، مشخص شد وی هیچ همكاریای در تولید این بازی نداشته است. آل پاچینو هم با این پروژه همكاری نكرد و حاضر نشد صدایش را به شخصیت مایكل كورلئونه این بازی كامپیوتری قرض بدهد.انتقام پدرخوانده
شركت انتشاراتی راندوم هاوس در سال 2004 دنبالهای را بر پدرخوانده ماریو پوزو به نام «بازگشت پدرخوانده» منتشر كرد كه مارك وینگاردنر نویسنده آن بود. این نویسنده در سال 2006 دنباله قصه خود را با نام «انتقام پدرخوانده» روانه بازار كتاب كرد، اما تا به امروز صنعت سینما به سراغ نسخه سینمایی این كتابها نرفته است. منتقدان سینمایی بر این باورند كه تماشاگران سینما در حال حاضر علاقهای به دیدن فیلمی مثل پدرخوانده ندارند و شرایط امروزی مثل شرایط اوایل دهه 70 میلادی، مناسب حال قصهای مثل پدرخوانده نیست. به گفته آنها دوره ساخت فیلمهایی از این دست به سر آمده و برای اثبات ادعای خود، عدم استقبال عمومی از قسمت سوم آن را یادآوری میكنند. این در حالی است كه عموم تماشاگران سینما هنوز هم دو پدرخوانده یك و 2 را دوست دارند و در نظرخواهیهای سینمایی، آنها را به عنوان فیلمهای محبوب خود معرفی میكنند. شرایط تولید قسمت اول فیلم هم نقش مهمی در موفقیت بالای آن داشت. پایان جنگ ویتنام روحیات تازهای را برای مردم عادی آمریكا خلق كرده بود و آنها روی پرده سینما، دنبال چیزهایی میگشتند كه تا قبل از آن به تصویر كشیده نشده بود.بازیگر بزرگ برای كورلئونه بزرگ
تولید فیلم هم با سر و صدا و جنجالهای رسانهای فراوانی همراه بود و اخبار مربوط به ساخت پدرخوانده با دقت كامل از سوی روزنامهها دنبال میشد. برت لنكستر دوست داشت نقش دون كورلئونه را بازی كند، ولی كمپانی پارامونت هیچ وقت او را نامزد بازی در این نقش نكرد. این كمپانی بازیگرانی مثل ارنست بورگناین، ادوارد جی رابینسن، ارسن ولز، جورج سی اسكات و آنتونی كوئین را برای بازی در این نقش در نظر داشت. زمانی كه كمپانی پارامونت از كارلو پونتی تهیهكننده معروف ایتالیایی دعوت كرد بازیگران نقشهای اصلی فیلم را انتخاب كند، كاپولا به این نكته اشاره كرد كه دون كورلئونه پس از سالها زندگی در آمریكا نمیتواند لهجهای ایتالیایی مثل پونتی داشته باشد و راه را برای انتخاب یك بازیگر ایتالیایی برای این نقش بست.او به مسوولان پارامونت گفت مایل است نقش كورلئونه پیر را لاورنس اولیویه یا مارلون براندو بازی كند. وی در مصاحبهای گفت: «این نقش را باید یك آمریكایی ایتالیاییتبار یا یك بازیگر بزرگ بازی كند كه بتواند در قالب یك آمریكایی ایتالیاییتبار ابراز وجود كند. خب 2 بازیگر بزرگ سینمای جهان كدامها هستند؟ اولیویه و براندو.» مسوولان پارامونت هم موافق بازی براندو در نقش اصلی بودند، اما وی در آن زمان 47 ساله و برای ایفای نقش دون كورلئونه جوان بود. در عین حال، بازیگر این نقش نباید آدمی خوشچهره باشد، اما اولیویه كه بیمار بود و نمیتوانست جلوی دوربین ظاهر شود، با پاسخ منفی خود به این پروژه راه را برای بازی براندو در یكی از مهمترین حضورهای سینماییاش فراهم كرد. در همین ایام، فرانك سیناترا كه از رمان پوزو متنفر و مخالف تولید فیلمی سینمایی براساس آن بود، با كاپولا وارد مذاكره شد تا این نقش را بازی كند. ولی كاپولا همچنان روی براندو پافشاری میكرد و با وجود شكست سخت تجاری فیلم قبلی این بازیگر (و عدم تمایل تهیهكنندگان سینما برای همكاری با او) توانست نقش دون كورلئونه را به براندو بدهد. دستمزد كمی كه پارامونت به براندو داد، باعث شد تا وی هیچ همكاریای در تولید قسمت دوم فیلم و تبلیغات مربوط به آن نكند.پدرخوانده و خشم مافیا
یكی از مسائل جالب توجه در ارتباط با مجموعه فیلم پدرخوانده این است كه پس از شروع تداركات مربوط به تولید فیلم، باندها و گروههای مافیایی آمریكایی ایتالیاییتبار، تلاش گستردهای را برای جلوگیری از ساخت آن آغاز كردند. كمپانی پارامونت نامههای تهدیدآمیز زیادی دریافت كرد كه خواهان توقف تولید پدرخوانده بودند. حتی تعدادی از سیاستمداران ایتالیایی تبار هم درخواست توقف تولید فیلم را كردند. آنها میگفتند این فیلم میتواند دیدگاههای ضد ایتالیایی را در آمریكا تقویت كند و دركل پدر خوانده را فیلمی ضد ایتالیایی توصیف میكردند، اما بهرغم تمام فشارها و تهدیدها، فیلم ساخته شد و دیدگاههای مثبتی كه از سوی گروهی از منتقدان در دفاع از آن به راه افتاده بود، باعث شد تا قبل از نمایش عمومی پدر خوانده بحث تولید قسمت دوم آن و پیش تولید كار آغاز شود. این در حالی بود كه مسوولان كمپانی پارامونت پس از دیدن راشهای فیلم در روزهای اول فیلمبرداری، نارضایتی خود را از كار كاپولا اعلام كردند. این مساله باعث شد تا آنها تصمیم بگیرند الیا كازان را جایگزین كاپولا كنند. كازان قبل از آن با براندو در «بارانداز» (كه گفته میشد بازیگر خاصی است و فیلمسازان به سختی میتوانند با او كار كنند.) كار كرده بود و پارامونت امیدوار بود این نكته كمك كند تا تولید پدرخوانده با مشكل كمتری روبهرو شود. ولی براندو تهدید كرد اگر كاپولا از پروژه كنار گذاشته شود، او هم از بازی در فیلم انصراف خواهد داد، از قرار معلوم عدم تمایل براندو به همكاری باكازان، شهادتهای ضد آزادیخواهانه كازان در دادگاههای فعالیتهای ضد آمریكایی كنگره در دوران مك كارتیسم بوده است. رسانههای گروهی پس از اكران عمومی قسمت اول فاش كردند پدرخوانده رادر اصل قرار بود سرجیولیونه (پدر وسترن اسپاگتی ایتالیایی) كارگردانی كند، ولی پس از خواندن قصه كتاب اعلام كرد این قصه به مافیا رنگ و بویی با شكوه میدهد و او علاقهای برای با شكوه نشان دادن مافیا ندارد. با این حال، وی مدتی بعد افسوس خود را از رد این درخواست اعلام كرد و گفته میشود همین مساله باعث شد تا او چند سال پس از آن، فیلم درام گنگستری تحسین شده خود «روزی روزگاری در آمریكا» را كارگردانی كند. مارلون براندو كه عقیده داشت شخصیت دون كورلئونه باید به عنوان «یك گاو چاق» به تصویر كشیده شود، پیشنهاد داد داخل دهان او با موادی پر شود تا لب و چانهاش هنگام صحبت كردن، به آن صورتی دیده شود كه در فیلم به نمایش در آمده است. او هیچ یك از دیالوگهای خود را از بر نبود و آنها را از روی برگههایی میخواند كه روبهرویش قرار داشت. برخی از منتقدان سینمایی گفتند پدرخوانده یك فیلم خانوادگی است زیرا كاپولا از پدر و مادر، خواهر (تالیا شایر)، دختر (سونیا كاپولا كه بعدها فیلمساز موفقی شد) و پسرانش (جیان كارلو و رومن، كه این دومی هم بعدها فیلمساز شد) برای بازی در نقشهای مختلف فیلم استفاده كرد.پدر خوانده، راكی را خلق كرد!
سیلوستر استالونه قرار بود در این فیلم نقش نسبتا مهمی بگیرد، ولی نتوانست نظر مثبت كاپولا و كمپانی پارامونت را جلب كند. او بعدها بابت این مساله از آنها تشكر كرد! عدم حضور در پدر خوانده باعث شد تا او وارد دنیای فیلمنامهنویسی شود و «راكی» را بنویسد كه خودش هم در نقش اصلی آن ظاهر شد. او برای قدردانی از كاپولا (كه نقش دلخواهش را در پدرخوانده به او نداد) نقش مهمی را در فیلم راكی به تالیا شایر داد.
نسخهای كه كاپولا برای نمایش عمومی پدر خوانده آماده كرد، 126 دقیقه بود، اما مسوولان پارامونت، خواهان نسخهای طولانیتر بودند كه بخشهای مختلف زندگی خانوادگی كورلئونهها را هم نمایش دهد. نسخهای كه اكران عمومی شد 50 دقیقه طولانیتر از نسخهای بود كه كاپولا تدوین كرده بود. این اولین بار در تاریخ سینما بود كه نسخه تدوین شده مورد نظر كارگردان، كوتاهتر از نسخه مورد نظر كمپانی تهیهكننده است!
مترجم: كیكاووس زیاری
منبع:جام جم
فیلم «پدرخوانده» چگونه خلق شد؟
فیلم با 6 میلیون دلار هزینه ساخته شد اما در اکران عمومیاش در سال 1972 طی 18هفته بیش از 101میلیون دلار فروش کرد و نامزد دریافت 11جایزه اسکار شد و 3جایزه را به دست آورد. ال رودی تهیهکننده فیلم در یادآوری خاطرات آن روزها میگوید: پدرخوانده پردردسرترین فیلمی بود که میتوانم به خاطر بیاورم و هیچکس حتی از یک روز حضور در سر صحنه آن لذت نبرد. کاپولا هم با این موضوع موافق است و میگوید: تنشها بدون توقف ادامه داشت و من هر روز منتظر اخراج بودم.البته شاید این تنشها و مشکلات از نویسنده رمان به فیلم و عوامل آن به ارث رسیده بود. ماریو پوزو، نویسنده کتاب هم مشکلات فراوانی برای انتشار کتابش داشت و 8 ناشر آن را بدون توجه به محتوایش رد کرده بودند چون نمیخواستند از یک نویسنده میانرتبه با بدهیهای فراوان و سابقه قماربازی کتابی چاپ کنند و آشنایی با یک دوست در نهایت مقدمات چاپ کتاب را فراهم کرد و برای 67 هفته پرفروشترین کتاب فهرست نیویورک تایمز بود. پارامونت زمانی اقدام به خرید حقوق اقتباس رمان کرده بود که پوزو تنها 100 صفحه از کتاب را نوشته بود و در مجموع 12500 هزار دلار به پوزو پرداخت و قرار شد اگر فیلمی براساس آن ساخته شد دستمزد پوزو به 50 هزار دلار افزایش پیدا کند.
حالا همه پدرخوانده را بزرگترین فیلم پارامونت میدانند اما اگر هوشیاری رابرت اوانز، مدیر تولید استودیو نبود آنها قافیه را به برت لنکستر باخته بودند و تنها یک روز با وقوع این فاجعه فاصله بود: برت لنکستر در نقش دون کورلئونه بازی کند.
کاپولا هم گزینه اول هیچکس نبود و تنها زمانی نوبت به او رسید که جمعی از کارگردانان از جمله ارتور پن، پیتر یتس، کاستا گاوراس، اوتو پره مینجر، ریچارد بروکس، الیا کازان، فرد زینمان، فرانکلین جی شافنر، ریچارد لستر و… همگی به پارامونت نه گفتند. اوانز هم معتقد بود در گذشته فیلمهای مافیایی به این دلیل موفق نشدهاند که توسط یهودیها کارگردانی شده و بازیگران اصلیاش نیز یهودی بودهاند. او برای کارگردانی این فیلم، کاپولای آمریکایی- ایتالیایی را برگزید اما او هم ابتدا به اوانز نه گفت و تصور میکرد داستان پوزو اثری عامهپسند و احساساتی و بیکلاس است. ولی ورشکستگی شرکت فیلمسازی کاپولا به نام «امریکن زئو تروپ» او را ناچار به قبول این پروژه کرد و زمانی که در سر صحنه حاضر شد در تغییر نگاهی عجیب داستان پوزو را روایت پادشاهی و 3 پسرش خواند. پوزو شیوه کار کاپولا را دوست داشت و استودیو ابراز تمایل کرد تا لوکیشن اصلی فیلم برای کاهش هزینهها به کانزاس سیتی منتقل شود اما کاپولا مخالفت کرد و درخواست 5 میلیون دلار بودجه کرد. برنامه کاری پیشنهادی کاپولا 80 روز فیلمبرداری بود اما استودیو تنها 53 روز به او فرصت داد.
سؤال بعدی و شاید مهمترین سؤال انتخاب هنرپیشه نقش دون کورلئونه بود. پارامونت ابتدا آنتونی کویین را انتخاب کرده بود ولی در فهرست آنها نامهایی چون لاورنس اولیویه، جورج سیاسکات، ژانگابن، ویتوریو دسیکا و جان هیوستون دیده میشد اما کاپولا مارلون براندو را میخواست که بهدلیل فاجعههای متعدد در گیشه سالها بود که به لیست سیاه استودیوها منتقل شده بود.
اما با اظهارنظر استنجاف، مدیر استودیو پارامونت مبنی بر اینکه مارلون براندو هرگز در این فیلم بازی نخواهد کرد بهنظر میرسید حتی امکان چانهزنی هم وجود نخواهد داشت.کاپولا که برنامههایش را برای این فیلم از دست رفته میدید در ملاقاتی با مدیران استودیو اصرار کرد براندو بهترین هنرپیشه حال حاضر دنیاست و در اواخر جلسه در حالیکه روی این اظهارنظرش تاکید میکرد ناگهان از حال رفت و مدیران استودیو که تصور کردند کاپولا دچار حمله قلبی شده ناگهان با درخواست او موافقت کردند.
ولی انتخاب باقی تیم بازیگران هم دردسرساز بود. پارامونت رابرتردفورد یا رایاناونیل را برای نقش مایکل میخواست ولی ردفورد و پس از او وارنبیتی نقش را رد کردند و برای آن دیوید کارادین و دین استاکول در نظر گرفته شدند و حتی رابرت دنیرو برای آن تست داد و فیلمهای تست آنها همچنان موجود است ولی کاپولا با دیدن بازی پاچینو او را انتخاب کرد و فرد راس بازیگردان فیلم، او را بهرغم جثه کوچکش انتخاب کرد هر چند که دستمزدش برای کل فیلم 35 هزار دلار بود. جیمزکان هم که برای خودش در آن زمان کسی بود برای نقش مایکل تست داد ولی در نهایت نقش سانی به او رسید و جانکزل هم برای نقش فردو انتخاب شد. اما پیتر فالک و جان کازاوتس هر دو برای نقش تام هاگن که به رابرت دوال رسید از کاپولا درخواست نقش کردند و جواب منفی شنیدند.
فیلم درگیریهای خانوادگی را هم برای کاپولا بهدنبال داشت. کاپولا ابتدا با مادرش برای بازی خواهرش تالیا شایر در فیلم درگیری پیدا کرد اما مشخص بود
در نهایت رای مادر پذیرفته میشود و پدرخوانده به فیلمی خانوادگی با حضور خواهر، پدر و مادر کاپولا و دختر یک ماههاش سوفیا بدل میشود. دوران فیلمبرداری هم برای کاپولا زجرآور بود و او همیشه باید با مشکلات پیشبینی نشده دست و پنجهنرم میکرد و البته ذهن او پر از افکار منفی بود که آرامشش را حین کار میگرفت.
او به شکل تصادفی از چند تن از عوامل شنیده بود که فیلم را یک تکه آشغال توصیف کرده بودند و او را نادیده میگرفتند. در چنین شرایطی کاپولا تصور میکرد هر روز ممکن است کارگردانی مثل کازان سر صحنه بیاید و از او محترمانه بخواهد که لوکیشن را ترک کند ولی براندو تهدید کرد در صورت عدمحضور کاپولا از کار کنارهگیری میکند.
حتی پاچینو هم با وجود دستمزد اندکش جایگاه محکمی در فیلم نداشت و تنها پس از فیلمبرداری صحنه انتقامگیری خونین در رستوران بود که مدیران استودیو او را برای این نقش پسندیدند. براندو هم خوب بود. همه خوب بودند و کاپولا اشاره میکند: بدون استثنا تمامی ایدههای عجیب من برای این فیلم عالی از آب درآمد. ولی دردسرها تمامی نداشت.
در اواخر کار اوانز تصور میکرد فیلمبرداری صحنه مرگ دون کورلئونه ضروری نیست ولی این سکانس یکی از بهترین سکانسهای فیلم حاضر محسوب میشود. گوردونویلیس، کاپولا را غیرحرفهای میدانست و از این تیم بازیگران متنفر بود حتی موسیقی به یاد ماندنی نینا روتا هم توسط اوانز رد شد و تنها زمانی جایگاهش در فیلم تثبیت شد که در اکران آزمایشی مورد توجه تماشاگران قرار گرفت.
مشکل نهایی زمان فیلم بود. کاپولا بهدلیل قوانین عجیب استودیو زمان فیلم را به 135دقیقه کاهش داد ولی اوانز او را به دفترش فراخواند و گفت: تو یک حماسه را فیلمبرداری کردی و حالا داری تیزر تحویلم میدهی؟ من از تو یک فیلم میخواهم! فیلم با تدوین مجدد نزدیک به 3ساعت شد و فیلم محبوب منتقدین در دهه1970شد.
دیلیتلگراف- 2 اکتبر
منبع : همشهری
بررسی جایگاه سیاسی فیلم “پدر خوانده”: کلکسیون اسطوره ها
وقتی در انتهای مراسم اسکار سال ۲۰۰۴ ، آلبرت اس رودی از تهیه کنندگان فیلم “محبوب میلیون دلاری” به روی صحنه رفت تا اسکار بهترین فیلم 2004 را دریافت کند ، گفت که یکبار دیگر هم در 32 سال پیش روی این صحنه آمده بوده تا اسکار بهترین فیلم را برای فیلم “پدر خوانده” دریافت نماید.سال قبلش هم وقتی برای اهدای اسکار بهترین فیلمنامه به فیلم “گمشده در ترجمه” که آن را سوفیا کاپولا نوشته و کارگردانی کرده بود ، پدرش فرانسیس فورد کاپولا بر روی سن رفت تا جایزه را به دخترش هدیه دهد ، هنگامی که فرانسیس کاپولا پس از سالها وارد صحنه اسکار می شد ، این موسیقی معروف فیلم “پدر خوانده” ساخته نینو روتا بود که توسط ارکستر بیل کانتی نواخته می شد و کاپولا را همراهی می کرد. بیلی کریستال ، مجری مراسم وقتی مدت ساخت فیلم “گمشده در ترجمه” که گویا سی و چند روز بوده ، بیان می کرد ، به شوخی به سوفیا کاپولا گفت که این تقریبا برابر همان مدتی بوده که پدرتان هر بار صرف می کرد تا مارلون براندو را برای جلوی دوربین رفتن قانع نماید !
بارها و بارها این تداعی ها و یادآوری ها نه تنها در مراسم اسکار و گلدن گلوب و امثال آن صورت گرفت تا ذهن ها بازهم متوجه یکی از به یادماندنی ترین آثار تاریخ سینما کند ، بلکه در تمام مواردی که در دوره های مختلف منتقدان و فیلمسازان در نظر خواهی های ده ساله مجله سایت اند ساوند یا دیگر نظر سنجی ها ، آن را به عنوان یکی از برترین آثار سینمایی تمام دوران برمی گزیدند و یا به عناوین مختلف از عوامل و هنرمندان آن تجلیل و تقدیر می شد ، نام “پدر خوانده” بر ذهن ها نقش می بست ، چرا که هر یک از عوامل فیلم به نوعی یادآور “پدر خوانده” بودند و در اظهارنظرهای گوناگون ، تجربه کار در این فیلم را بهترین تجربه همه عمرشان می دانستند.
یک تریلوژی منحصر به فرد در سینما که راز ماندگاری اش محدود به یک فرد یا شخص اعم از مولف یا تکنیسین ویا تهیه کننده نیست . اگر همه یا لااقل قسمت اعظم شاهکاری همچون “همشهری کین” متعلق به اورسن ولز است یا بار اصلی محبوبیت فیلم هایی مثل “برباد رفته” و “کازابلانکا” را هنرپیشگان و ستاره هایش همچون کلارک گیبل و همفری بوگارت بردوش می کشند و یا دروکردن اسکارهای سالهای 1975 و 1983 و 1996 توسط فیلم های “پرواز برفراز آشیانه فاخته” ، “آمادئوس” و “بیمار انگلیسی” را ناشی از حضور تهیه کننده هوشمندی به نام “سال زنتز” می دانند، اما “پدرخوانده” جاودانگی و بی بدیلیش را مدیون اکثریت ا عوامل هنری و فنی خود است .
نوول و رمان پرکشش و جذاب ماریو پوزو درباب شکل گیری مافیای ایتالیایی در نیویورک و چالش های قدرتی درون و برون آن یک دهه قبل از اینکه سرجئو لئونه “روزی روزگاری در آمریکا” را بسازد ، کارگردانی آوانگارد و غیر کلاسیک فرانسیس فورد کاپولا که از نسل جدید و آغازگر دوران نوین هالیوود در دهه 70 بود ، موسیقی به یاد ماندنی نینو روتا که ایتالیایی محض است و یادآور رئالیسم ترحم ناپذیر و خشن فدریکو فللینی ( آنچنان در یادها هست که بسیار حتی بدون دیدن فیلم آن را تکرار می کنند) ، فیلمبرداری درخشان و سایه روشن گوردون ویلیس که در زمان خود کمتر کسی آن را درک کرد( حتی می گویند که رییس کمپانی پارامونت وقتی اولین راش های فیلم را دید ، به تصور اینکه لابراتوار قصوری انجام داده دستور داد که فیلم را مجددا ظاهر کنند ولی کاپولا به او گفت عمدا با فضای تاریک و روشن فیلمبرداری کرده است) ولی بعدا مورد الهام و تقلید بسیاری از فیلمسازان و فیلمبرداران قرار گرفت ، تدوینی که تنها در فصل پایانی فیلم با برش های موازی مابین صحنه غسل تعمید نوزاد و قتل های زنجیره ای رقبای دون کورلئونه شاهکاری از هنر مونتاژ است و بازیگرانی که اگرچه بعدا هریک خود شمایلی از بازیگری قرن بیستم شدند (مثل ال پاچینو و رابرت دونیرو) اما هنوز برجسته ترین ایفای نقششان در “پدر خوانده” به نظر می رسد و مارلون براندو که نقش دون ویتو کورلئونه به واقع نقطه اوج بازیگریش بود و پس از آن حتی در “آخرین تانگو در پاریس” دیگر به چنین پرفرمانسی دست نیافت.
در واقع آنچه که “پدر خوانده” را “پدر خوانده” کرد ، مجموعه ای از همه این عوامل و عناصر بود . در واقع پازلی از این هنرمندان و هنرشان مجموعه ای ماندگار در تاریخ سینما خلق کرد که دقیق و درست در کنار هم چیده شده بودند و اینک به نظر می آید در غیاب هر یک از این عناصر و عوامل ، چنین اثر ماندگاری خلق نمی شد.
“پدر خوانده” در شرایطی ساخته شد که هالیوود وارد دوران تازه ای شده بود و پوست انداخته بود ، سیستم استودیویی کهنه مضمحل شده و سیستم جدیدی حاکم شده بود که می خواست مابین کارگردان سالاری و تئوری مولف اروپایی با صنعت سینمای هالیوود مصالحه ای بوجود بیاورد ، غول های قدیمی کنار می رفتند و فیلمسازان جدیدی پا به عرصه می گذاشتند که تحت تاثیر کارگردانان برجسته دهه 50 و 60 اروپا قرار داشتند (اگر موج نو سینمای فرانسه و جنبش جوانان خشمگین انگلیس ملهم از فیلمسازان مهم دهه 40 و 50 آمریکا مانند جان فورد و هاوارد هاکس و آلفرد هیچکاک و اورسن ولز بودند ، این سینماگران تازه به میدان آمده و جوان هالیوود آمال سینمایی خود را در امثال فرانسوا تروفو و اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی و لوییس بونوئل و ژان رنوار و امثال آن می دیدند )، فیلمسازانی مانند استیون اسپیلبرگ و براین دی پالما و مارتین اسکورسیزی و جرج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا به تدریج در آن سالها قدم به میدان گذاردند و کم کم به غول های تازه هالیوود بدل گشتند.
هالیوود اوایل دهه 70 دیگر دیوید سلزنیک و لوییس ب مه یر و سیسیل ب دومیل را فراموش کرده بود ، دوران طلایی وسترن و موزیکال سپری شده بود و آخرین فیلم های فورد و هاکس یعنی “هفت زن” و “ریولوبو” دیگر نشانی از اسطوره های وسترن نداشت ، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا هم که به قولی ویترینی برای یکسال سینمای هالیوود به حساب می آمد دیگر از فیلم های سانتی مانتالی همچون : “بانوی زیبای من” (جرج کیوکر) و “آوای موسیقی” (رابرت وایز) و “الیور” (الیور رید) و … خسته شده بود و حتی وینسنت مینه لی خوش قریحه با فیلم “ژی ژی” به پایان راه موزیکال هایش رسیده بود. دیگر خبری از ستاره های افسانه ای هالیوود مثل مریلین مونرو و سوزان هیوارد و الیزابت تیلور و گریگوری پک و گری کوپر و برت لنکستر و کرک داگلاس و ….نبود. حالا دیگر فیلم های معترضانه و تلخ و سیاهی مانند :”کابوی نیمه شب” جان شله زینگر و “ارتباط فرانسوی” ویلیام فرید کین ( آنهم در حالی که فیلم موزیکال و پرخرجی مثل “ویلن زن روی بام” نورمن جویسن رقیب آن بود) جوایز اسکار بهترین فیلم را می گرفتند و چهره های جدیدی به میدان می آمدند همچون “ال پاچینو” و “جک نیکلسن” و “باب دنیرو” و… که هریک چند سال بعد به سوپر استارهای جدید هالیوود بدل شدند ، منتها نه سوپر استارهایی که مانند “کلارک گیبل” و “گری کوپر” و “کری گرانت” در هیچ فیلمی ترکیب چهره و موها و میزانسن آنکادر لباس هایشان به هم نخورد و هیچگاه در نقش منفی قرار نگیرند. حالا دیگر فیلم های ضد سیستم و شخصیت های ضد قهرمان جایزه می گرفتند و محبوب می شدند و رمانس ها دیگر خریداری نداشتند.
“پدر خوانده” در چنین شرایطی ساخته و اکران می شود ،” ماریو پوزو” که داستان های جعلی برای نشریات فکاهی می نوشت ، نوول “پدر خوانده” را براساس زندگی و پیشینه خانواده های ایتالیایی الاصل نیویورک می نویسد و از طریق یکی از دوستانش به کمپانی پارامونت ارائه می دهد ، آنها حقوق نوول را می خرند و به پوزو پیشنهاد می دهند تا فیلمنامه را هم خودش بنویسد . قصد پارامونت از ساخت “پدر خوانده” یک فیلم گنگستری کم هزینه بود که داستانش دوره ای از سالهای دهه 40 و 50 را در برمی گرفت . به همین دلیل به عنوان کارگردان ، فرانسیس فورد کاپولا را انتخاب می کنند . فیلمساز جوانی که در کنار راجر کورمن تجربه اندوخته و فیلمنامه هایی همچون “آیا پاریس می سوزد؟” و “انعکاس در چشم طلایی” را نوشته و چند فیلم نه چندان معروف هم از جمله “حالا تو پسر بزرگی هستی” (1967) و “مردم باران” (1969) را هم ساخته بود.
اما گویا ماریو پوزو اصلا قبل از فروختن حقوق نوولش به پارامونت ، آن را برای مارلون براندو فرستاده و خواسته بود که در نقش دون کورلئونه بازی کند که براندو هم بعد از چند تست شخصی از خودش موافقت کرده بود ، اما پارامونت به هیچوجه موافق بازی مارلون براندو نبود ، چراکه خاطره تلخ ادابازی ها و خرابکاری هایش سر ساخت فیلم “شورش در کشتی بونتی” را به خاطر داشت که باعث ضرر هنگفتی بر کمپانی شده بود.
اختلافات به جایی می رسد که مدیریت اصلی کمپانی تصمیم به تعویض خود کارگردان یعنی فرانسیس فورد کاپولا می گیرد و می خواهد “الیا کازان” را جانشین کند ، غافل از اینکه مارلون براندو از زمان اعترافات کازان در کمیته فعالیت های ضد آمریکایی سناتور مکارتی با وی مشکل دارد ،بنابراین براندو تهدید می کند که اگر کاپولا برود او نیز خواهد رفت.
ساخت فیلم آغاز می شود و جرج لوکاس بدون هیچگونه اسم و عنوانی به دوستش کاپولا کمک می کند ، از جمله مونتاژ سکانس مهم مذاکرات و کشته شدن “سولوزو” و “مک کلاسکی” توسط مایکل در رستوران را انجام می دهد تا کاپولا هم فیلمنامه نخستین فیلم بلند مستقلش یعنی “دیوارنوشته های آمریکایی ” را بنویسد.
خبر اینکه فیلم درباره مافیای ایتالیایی ها در نیویورک است ، خیلی زود پخش می شود و مافیای اصلی را نگران می کند. نمایندگان آنها با مسئولان کمپانی پارامونت و ماریو پوزو و خود کاپولا دیدار می کنند و از آنها می خواهند که در فیلم نامی از “مافیا” نیاید و از همین رو در طول فیلم هیچ کلمه ای درباره مافیا ادا نمی شود. آنها همچنین نماینده ای سر فیلمبیرداری فیلم قرار می دهند و چند تن را نیز در نقش های مختلف فیلم به تهیه کننده و کارگردان تحمیل می کنند. کمپانی ناچار از پذیرفتن است ، چون نفوذ مافیا در جامعه آمریکا به حدی بوده و هست که به راحتی ، هر پروژه ای را در هر مرحله ای از ساخت می توانستند متوقف نمایند.
مارلون براندو در این باره در کتاب “آوازهایی که مادرم به من آموخت” می گوید : “…وقتی که فیلم در حال ساخته شدن بود ، یعنی در اوایل دهه 70 ، صحبت راجع به مافیا ممنوع بود. یعنی درباره آمریکا و خیلی چیزهای دیگر هم نمی توانستیم حرف بزنیم . راستی مابین گنگسترهای فیلم با آنهایی که مثلا در عملیات نظامی فونیکس آدم های زیادی را در ویتنام قتل عام کردند ، چه فرقی هست؟ مافیا هم یک شرکت تجارتی و بازرگانی بوده و هست ولی اگر درست نگاه کنیم ، می بینیم که با این شرکت های چند ملیتی که سلاح شیمیایی کشنده درست می کنند ، تفاوتی ندارد . اگر مافیا در خیابانها آدم ها را می کشت ، “سی آی ای” هم مردم را در کشورهای مختلف شکنجه کرد و به قتل رساند و با قاچاق مواد مخدر از طریق “مثلث زرین” بسیاری را در سرزمین های مختلف به این گرد مرگ دچار کرد ، آنچه که دون کورلئونه حاضر به انجامش نبود. من که تفاوت چندانی بین قتل گنگسترهایی مثل جو گالو و کشتن برادران دیم در ویتنام نمی بینم. جز اینکه دولت ما همیشه با نیرنگ و فریب کارهایش را به انجام می رساند…”
وقتی “پدر خوانده” به نمایش در می آید ، خیلی ها غافلگیر می شوند. باب تازه ای در تلفیق صنعت و هنر سینما در هالیوود باز می شود. فیلم درباره آل کاپونی است که عملیات گنگستری اش به خاطر حفظ خانواده ای بزرگ است در جامعه ای غریب که برای آنها یعنی مهاجرین ایتالیایی و بچه هایشان به شدت تهدید کننده به نظر می رسد. او حاضر نیست به خاطر حفظ این خانواده به هر عمل خلافی دست بزند و به خاطر حفظ اخلاقیات که از قاچاق مواد مخدر پرهیز می نماید، مورد غضب رقبایش قرار می گیرد و به اتهام اینکه قدیمی فکر می کند ، ترور می شود. دون کورلئونه نماد سلطان کوچکی است که قلمروی کوچکی یعنی خانواده و همه وابستگان و فامیلش را سرپرستی و اداره می نماید ، برایشان کار پیدا می کند ، زن می گیرد ، از حقوقشان دفاع می کند و آنها نیز همه مشکلاتشان را نزد او می گویند و اطمینان دارند دون کورلئونه مشکل گشای آنهاست. فیلم با چنین صحنه ای باز می شود. در اتاقی نیمه تاریک یکی از اعضای فامیل از اینکه دخترش دیگر به سنت های فامیلی اعتنایی ندارد ، نزد دون ویتو عارض است . دوربین با آرامی مقتصدانه ای دون کورلئونه را به تدریج در کادر خود قرار می دهد. فیلم سرشار از صحنه های حیرت انگیز است که قصه به شدت جذاب و پرکشش ماریو پوزو را همراهی میکند. کاپولا هنگام ساخت فیلم تغییرات بسیاری در فیلمنامه می دهد و از همین رو نام وی نیز به عنوان یکی از نویسندگان فیلمنامه درج شده است.
ساختار سینمایی اثر و سبک بصری کاپولا بخشی از کلیت فیلمنامه را تشکیل می دهد که بدون آن اساسا ، “پدر خوانده” چیز دیگری می شد. تنش ها و به هم ریختگی جامعه ای که به ظاهر آرام است و متین و با قاعده به خوبی با شوک هایی که جا به جا در میانه فضای آرام صحنه ها و حرکات نرم دوربین جاری می شود القا شده و بر تصاویر تاریک و روشن فیلم که نوعی حس تهدید کنندگی را دائما می پراکند ، جای می گیرد. به خاطر بیاورید فصلی که کارگردان مورد غضب دون ویتو با کله اسب محبوبش در ویلای آرام و ساکتش مواجه می گردد یا وقتی دون کورلئونه در حال خرید میوه به سادگی ترور می شود و یا صحنه سوراخ سوراخ شدن سانی پس از یک تعقیب خیلی ساده و معمولی .
اصلا آرامش دون کورلئونه با ایفای نقش پرحس و حال مارلون براندو و همچنین کاراکتر مایکل و بازی درخشان ال پاچینو ، خود به تنهایی همه آنچه است که که “پدر خوانده” در هر 3 قسمتش قصد بیان دارد. از همین روست که کاراکتر مایکل خصوصا در قسمت اول ، سرشار از رمز و راز و سکوت و معنا ست. چه کسی می تواند تصور کند که آن افسر بازگشته از جنگ که برخلاف قواعد خانواده دوست دختری آمریکایی دارد و می خواهد با او ازدواج کند و بارها و بارها از سوی برادر بزرگترش ، سانی با عنوان “بچه” خطاب می شود (که گویا عرضه کاری ندارد) ، ناگهان پس از ترور پدر و مرگ دلخراش برادر ، با هوشمندی یکی از رقبای اصلی و حامی آمریکایی اش در پلیس نیویورک را بدون باقی گذاردن ردی به قتل برساند و سپس برای حفظ فامیلی که پدرش برای حفظ آن زحمت فراوانی کشیده بود ، تمامی رقبای دون کورلئونه را در یک زمان از دم تیغ بگذراند و چه تمثیل تاثیر گذار و گویایی است آن مونتاژ موازی صحنه های مختلف قتل رقبا و مراسم غسل تعمید فرزند یکی از اعضای فامیل در کلیسا که زیر پوسته آرام و متین پدر خواندگی و سلطانی را بارز می سازد. آنچه که در قسمت های دوم و سوم کمتر از مایکل شاهدیم.
نویسنده: سعید مستغاثی
منبع: مستغاثی دات کام
نگاهی به موسیقی فیلم “پدرخوانده”
“پدرخوانده” محصول سال 1972 به عقیده بسیاری از منتقدان و تماشاگران حرفه ای سینما یکی از بهترین فیلمهایی است که در طول تاریخ فیلمسازی آمریکا تهیه شده است، نمونه واقعی از یک فیلم کلاسیک آمریکایی. کارگردانی کاملا” حرفه ای فرانسیس فورد کوپلا (Francis Ford Coppola) و بازی زیبای مارلون براندو (Marlon Brando) و آل پاچیونو (Al Pacino) در نقش ویتو کورله اونه (Vito Corleone) و کوچکترین پسرش مایکل از جمله دلایل موفقیت فیلم محسوب می شوند.موضوع فیلم به سال 1940 و شهر نیویورک باز میگردد، هنگامی که ویتو کورله اونه رئیس یکی از باندهای جنایت و بزرگ یک خانواده مافیایی بود. موفقیت فیلم زمانی ارزش پیدا می کند که به این نکته توجه کنیم در زمان ساخت “پدرخوانده”، سینمای آمریکا مملو از فیلم های گانگستری و جنایی بود.
اما دلایل دیگر موفقیت این فیلم چه بود؟ اختلاف بزرگی که “پدرخوانده” (1972) با سایر فیلم های مافیایی و گانگستری زمان خود داشت در دو نکته نهفته بود. یکی سناریوی فیلم بود که در آن رابطه احساسی، انسانی و محکم بین اعضای خانواده کورله اونه را در عین مافیایی و جنایتکار بودن آنها نمایش می داد و دیگری موسیقی بسیار زیبای فیلم بود که جنبه های رمانتیک و احساسی فیلم را تشدید می کرد و در نهایت فیلم را حتی در نظر افرادی که به موضوعات گانگستری علاقه ای ندارند، زیبا جلوه می داد.
موسیقی فیلم ساخته نینو روتا (Nino Rota) موسیقیدان ایتالیایی است که علاوه بر آهنگسازی بعنوان یک رهبر ارکستر بزرگ نیز مشهور است. او در سال 1911 در میلان بدنیا آمد و در سال 1929 از کنسواتوآر سیسل فارق التحصیل شد. روتا طی سالهای 1930 تا 1932 در موسسه کورتیس فیلادلفیا در حال گذراندن دوره های تخصصی آهنگسازی بود. او علاوه بر ساخت موسیقی برای بیش از 150 فیلم، تعداد زیادی موسیقی اپرا، باله و کارهای ارکسترال را در کارنامه هنری خود دارد.
“پدرخوانده” (1972) نامزد دریافت 11 اسکار شد و در نهایت توانست اسکار بهترین فیلم، بهترین هنرپیشه (براندو) و بهترین فیلم نامه اقتباسی را بخود اختصاص دهد. موسیقی فیلم پدر خوانده (1972) کاندید جایزه اسکار شد و در نهایت موفق به دریافت اسکار نشد. اما برای همه دست اندر کاران موسیقی و سینما مشخص است که موسیقی فیلم پدر خوانده از جمله جاودانه ترین کارهای نینو روتا در تاریخ موسیقی جهان بشمار می آید. شاید کمتر کسی باشد که ملودی زیبای قطعه Speak Softly Love را نشنیده باشد و یا حتی نتواند آنرا زمزمه کند. بسیاری معتقد هستند که دریافت جایزه اسکار برای موسیقی فیلم “پدرخوانده” (1974) قسمت دوم، ناشی از تاثیری است که موسیقی قسمت اول فیلم بر روی هیئت ژوری اسکار گذاشته بود.
روتا برای ساخت موسیقی این فیلم از ترکیب سبک خاص موسیقی جاز (Jazz) ایتالیا با موسیقی احساسی سیسیل استفاده کرد. نتیجه کار با وجود آنکه کاملا” رمانتیک و احساسی بود توانست در تمام صحنه های فیلم اعم از احساسی، هیجانی، صحنه های درگیری و نبرد و … حضور داشته باشد. توانایی جالب موسیقی این فیلم آن است که مخاطب پس از پایان فیلم بدون شک خاطره ای از موسیقی آن را در ذهن خود بیاد خواهد داشت و این نکته ای است که از زیبایی و عجین شدن موسیقی با موضوع فیلم حکایت دارد. کافی است سه یا چهارنت از تم اصلی را بشنویم آنگاه بسادگی می توانیم آنرا ادامه دهیم و این چیزی جز نفوذ ملودی در طول فیلم در اعماق احساس انسانی نیست.
موسیقی فیلم با یک والس زیبا بنام The Godfather Waltz آغاز می شود که نمایانگر نجابت و اشرافگری یک خانواده بزرگ ایتالیایی است. روتا در قسمت های میانی فیلم بازگشت مجددی به این تم دارد. اما همانطور که قبلا” اشاره کردیم تم اصلی که به Love Theme و یا Speak Softly Love معروف است به چنان شهرتی دست پیدا کرد که امروزه مردم در اقصی نقاط جهان با آن آشنایی دارند. اجرای زیبای آکاردئون و ماندولین روی اجرای سازهای زهی از یک طرف، هارمونی و آکوردهای زیبا از طرف دیگر دست به دست هم دادند و تشکیل موسیقی ای را دادند که امروزه به موسیقی مافیا معروف شده است. The Pickup موسیقی قسمتی دیگر است که از تم اصلی گرفته شده اما اینبار با فضایی نزدیک به Jazz. مازورکا از دیگر قطعات زیبایی است که به هنگام شادی ها در فیلم از آن استفاده میشود نمونه ای زیبا از تاثیر موسیقی شاد اروپای شرقی بر قسمتهای غربی اروپا. روتا همچنین برای قسمت پایانی تم اصلی را با بهره گیری از گروه کر اجرا کرده است.
هرچند در ساخت موسیقی قسمتهای دوم و سوم “پدرخوانده”، دو آهنگساز دیگر یعنی پیترو ماسکانگی (Pietro Mascagni) و کارمینه کوپلا (Carmine Coppola) نیز دست اندر کار ساخت موسیقی بودند، اما هیچیک از بینندگان فیلم یا شنوندگان موسیقی آن نمی توانند منکر تاثیر عمیق موسیقی قسمت اول فیلم بر روی قسمت های بعدی آن شوند. نینو روتا در سال 1979 در شهر رم از دنیا رفت.
نینو روتا تم theme love را خلق کرد. این تم هیچ چیز کم نداشت کاپولا این تم را شنید و تردید نکرد که می تواند به عنوان مظهری از سیسیل به کار گرفته شود تمی که نه فقط شخصیت ایتالیایی خود را حفظ کرده بود بلکه صبغه سیسیلی هم داشت تم آنقدر زیبا بود که حتی یکی از خوانندگان وطنی هم آن را براساس ترانه ای خواند . تا این لحظه این تم خوش ملودی ترین و روان ترین ملودی است که می توان بر روی آن شعر گذاشت و از خواننده ای خواست که آن را بخواند . چنین اصالتی از دیدگاهی کاربردی موسیقی فیلم نوعی موهبت تلقی می شود و می تواند به فیلم هویت و منش ببخشد . این ملودی چنان بر روی صحنه های مافیایی فیلم می نشیند که به عنوان نوعی واسطه می تواند در همه فیلم های مافیایی و حتی همه فیلمهای گنگستری کاربرد داشته باشد . به یاد آورید آل پاچینو (مایکل) را که با دو محافظ سیسیلی اش ، آن طور با تفرعن در جزیره سیسیل قدم می زند خصوصاً آن محافظان با کلاه های کپی و با تفنگ هایی که بر دوش افکنده اند تم مشهور و زیبای نینو روتا در همین لحظه ها به گوش می رسد و به راستی از نظر نشانه شناسی موسیقی فیلم تمی است که بواسطه مکان پدید آمده است و دقیقاً یادآور سیسیل به ویژه بخش مافیایی سیسیل است .
چرا موسیقی پدرخوانده جایزه اسکار را نگرفت ؟
نینو روتا این تم را سال ها پیش تر برای فیلم دیگری ( یکی از محصولات گمنام چینه چیتای ایتالیا ) تصنیف کرده بود و همین نکته موجب شد که جایزه اسکار بهترین موسیقی متن به آن تعلق نگیرد ، زیرا طبق قانون مصوب در آکادمی فقط موسیقی متنی واجد جایزه است که که به طور اریژینال برای یک فیلم تصنیف شده باشد و از جای دیگری اخذ نشده باشد خود کاپولا بر این نکته واقف بود و به همین دلیل نباید استفاده از این تم را به زیاده خواهی نینو روتا یا فقدان صداقت او نسبت داد کاپولا بیشتر به این دلیل که می دانست در آمریکا کسی این قطعه را نشنیده از روتا خواست آن را هم در پدرخوانده به کار ببرد .
منبع : گفتگوی هارمونیک
https://teater.ir/news/58564