پایگاه خبری تئاتر: مساله سر شير خوردن است. والا حرف زدن در مورد اثري كه راه هر گونه گفتوگو را ميبندد بينتيجهترين كار دنيا است. فرض كنيد شما وارد سوپرماركت شدهايد و قصد داريد شير بخريد. 20 هزار تومان پول ميدهيد و فروشنده يك بطري شير نه 3%، نه 2% كه زير صفر درصد به شما ميدهد. اسمش شير است اما آنقدر كرهاش را گرفتهاند كه ديگر هيچ چربياي در آن باقي نمانده و شايد بتوان به راحتي گفت كه اين محصول نامش شير نيست. آب هم نيست. كثافتي است كه نميدانيم اسمش را چه بگذاريم. بله! مساله دقيقا سر شير خوردن است.
ما 20 هزار تومان پول ميدهيم و ميرويم توي سينما تا اثري با نام «چهار انگشت» را ببينيم. اصلا انتظاري نداريم كه فيلم خوبي ببينيم. اصلا انتظاري نداريم كه جواد عزتي و امير جعفري در فيلمي به كارگرداني حامد محمدي چيز جالب توجهي در حوزه سينما ارايه دهند. اصلا چطور مكن است از چنين آدمهايي با رزومههاي مشخص كه هر سال به بازتوليد همان هميشگي ميپردازند انتظار سينما داشت؟ پس با علم به اينكه ما قرار نيست يك اثر سينمايي ببينيم، اما ميرويم تا لااقل چند دقيقهاي به در و ديوار بخنديم وارد سينما ميشويم. ميرويم شير بخوريم در واقع. اما در نهايت چه چيزي دستمان را ميگيرد؟ درست عين اموجي دو نقطه خط از سالن خارج ميشويم و به شير خوردن فكر ميكنيم.
جواد عزتي در جايي از فيلم چند بسته پسته و گز را گرفته دستش و رو به خارجيها ميگويد: «فاير زدم به مالم فاير زدم به مالم!» ها ها ها! از همين ديالوگ ساده و بازي جواد عزتي در اين پلان ميتوان به تمام آنچه چهار انگشت ارايه ميدهد پي برد. سوال از فيلمساز و نويسنده و بازيگر اين است كه واقعا چقدر ميشود از موقعيت ايرانياي كه ميخواهد خارجي حرف بزند و فارسي و انگليسي را با هم قاطي ميكند، خنده گرفت؟ در اشل بالاتر از موقعيت يك مذهبي در ديار لامذهبها، از موقعيت يك ايراني در تايلند، موقعيت شخصي با مشخصات «چون به خلوت ميرود آن كار ديگر ميكند» با يك نوع پرداخت و يك فرم مشخص و تكراري چقدر ميتوان بهره برد؟ از يك شير با درصد چربي مشخص چقدر ميتوان كره گرفت؟ بله! مساله دقيقا سر شير خوردن است. چند روز پيش سر وركشاپ تحليل فيلم بودم. وقتي از حاضران خواستم در مورد فيلمي كه هفته گذشته ديدهاند حرف بزنند، يكي از شاگردانم كه 13 سال سن داشت و نميدانم چرا ثبتنامش كرده بودند، گفت: «با مامان و بابام فيلم چهار انگشت را ديدم.» پرسيدم چطور بود؟ انتظار داشتم بگويد خيلي بد بود! اما آن دختر 13 ساله گفت: «خيليييي خوب بود!» چرا من انتظار داشتم كه او بگويد چهار انگشت فيلم بدي بود؟ آيا خودش ميدانست؟ آيا پدر و مادري كه دست فرزندشان را گرفته بودند و او را به تماشاي چنين فيلمي برده بودند، ميدانستند؟ پاسخ همه سوالها منفي است؛ پس من ترجيح ميدهم كه در مورد شيرهاي با درصد چربي بالا حرف بزنيم. حرف بزنيم و متن توليد كنيم تا اگر پدر و مادري خواستند فرزندانشان را ببرند و برايش هزينه كنند، بدانند پولشان را صرف چه چيزي ميكنند. از آن مهمتر بدانند كه بهتر است كجا بروند. مساله دقيقا سر شير خوردن است!