پایگاه خبری تئاتر: اهیت زمان و آخرالزمانی، همواره بعنوان موضوعاتی جذاب و معماگون،بر اندیشه آدمی بودهاست . پس از تفاسیر و نظریههای تکمیلی دربارهی بُعد زمان، جهانهای موازی و شکست قواعد، ابهام و درک چگونگی آن، با داستانها و تصویرسازیهای متعددی مورد توجه قرارگرفت که هرکدام دستمایه آثاری در هنر و ادبیات شدهاند. برگسون درباره ماهیت زمان، دریچه های جدیدی را گشود؛ او باور داشت که زمان را، با انطباقِ موضعی معادلات ذهنی و تبدیل آنها به حالتهای جدید و با عنصر “یادآوری” میتوان فهمید. دونوعِ یادآوری، یکی خاطره که کیفی و نتیجه کارکرد ذهن و ادراک شهودیست و وابسته به مکان نمیباشد؛ و دیگری حافظه، که یادآوری کمّیست و از فعالیت سلولهای مغزی با مکانمند کردن پدیدهها،حادث میشود. آنچه پل ارتباطی ذهن با گذشته و بقای آنست،”بهخاطرآوردن” است .خاطره از جایی در اعماق آگاهی به سطح میرسد و هر آنچه که در ارتباط با گذشته است، حتی با علم به این که زمان از لحظهی وقوع آنها گذرکرده، با “بهخاطر آوردن” زنده میشود و به زمان حال میپیوندد. تمام آنچه در کرونوس نیز رخ میدهد در چهارچوب همین نظریه برگسونست ..کلید واژهها بخوبی درمتن آمده و از حافظه و خاطره درهمین راستا بهره گرفته است ،بازگشت به گذشتهای که از دسترفته و انسانی که در معرض نابودیست. و اگر نتواند زمان را دستکاری کند، محکوم به فناست.. کرونوس، نمایشی با ایدهی شکست زمانی و فرجام بشر در سدههای آتیست. و از عامل “بهخاطر آوردن” که مبتنی بر ادراک وشهود ذهنی و یادآوری خاطراتست، وجهی از زمان را به نمایش میگذارد.که اگرقادر باشد از تلهی زمانی عبورکند، نجات یافتهاست. داستان در لامکانی و در زمانی بسیار بعدتر درحال گذرست .. همزمانی که گویا در دایرهای به گذشته بسیاردور و زمانِ آغازین پیدایش بشر درحیات، رجعت کرده، جهانی که آدمی در مخاطرهی انقراض، اموراتش با شکار میگذرد و هر آن احتمال مدفون شدنش در تغییرات محیطی و زیستی وجوددارد، اگر نتواند خود را نجات دهد. دورههای این انقراض درمتن با عنوان موج اول و دوم و سوم، جهانی را تغییر دادهاند که در آن انسانهای بسیاری یا مردهاند یا در دشت گمشدهاند. آنانی باقی ماندهاند که توانسته اند برای “بقا”راهی پیداکنند. این میان تعداد زنان بسیارکمست اما یکی از آنهاست که قادرست جهش زمانی را دستکاری کند و آن را به گذشته و قبل ازظهور موجها برگرداند. مردان باقی مانده و او که حافظهی قویتری دارد و سنش بیشترست بدنبال آن زن و امکان بازگشت به گذشتهی بشریست . کرونوس “زن” را امکانی برای بقا و ادامهی زیست بشر معرفی میکند، و یادآور میشود اوست که قادرست انسان را به امنیت و سامان پیشین خود بازگرداند. اما از آنجایی که بشر در چرخهی زمان و سیالیت ذهن، گیر افتاده و قادرنیست از خاطره ابزاری برای تبدیل شهود به ماده بهره ببرد، باز به همان نقطه ی پیشین باز میگردد. صحنهی پایانی به نخستین صحنه در دایرهای بسته زمانی، گویی که هیچ لحظه ای نگذشتهاست، منتهی میشود.این سیر باطل، تا ظهور “زن” و “رجعت به رستگاری” ادامه دارد. کرونوس، با پیچ وتابهایی در متن، قصد ایجاد جذابیتهای بیشتر، توام با پیچیدگیهایی دارد که بیش از آنکه کمککننده در رسایی داستان و وقایع باشد، آنرا کلاف سردرگمی میکند که اتصال مخاطب با پیوند وانسجام خط روایی، گسسته و گم میشود.درعینی که ظرفیت تبدیل شدن به متنی قوی و پیوسته را دارد و تابخشهایی با قدرت پیش میرود اما در هجمهی چندخرده واقعه، متوقف میماند. بازیهای قوی و بیش ازهمه ابراهیمناییج، مسلط وخیره کننده است.موسیقی زنده وهمگام با رخدادهای صحنه، تاثیرگذاری مطبوعی ایجاد میکند که منتقل کنندهی فضای موردنظرست. گریم و طراحی لباس ونور فکرشده و متوازنست. دکور با امکان تغییر چون عقربههای ساعت/زمان ،متحرک در صحنه میچرخد. دیوارهای فلزی و دریچههایی کوچک به جهان بیرون، آشکارا در بیانی دیگر از رویدادهای آخرالزمانی آیندهی بشری، طراحی هوشمندیست. کمبود موادغذایی، ودست آخر نابودی نسل بشر بدست خوداو،پیش بینی های کرونوس،خدای زمان اساطیری برصحنه است. کرونوس، نمایشیست که بیش از نقدهای وارده، بعنوان متنی که توانایی انعکاس “ایده تئاتری” یعنی امکانی از نظارت چشمسوم به صحنهای را دارد که توانسته وجهی از امکانهای متعدد واقعیت زیست انسانی را، مطرح و به معرض نمایش بگذارد. در غوغایی که اغلب متن واجراهای رئالیستی قادر به بازنمایی دقیق و بدون افتادن در ورطهی ابتذال،تکرار، اغراق و روزمرگی نیستند، توانسته قدرت انتزاع و خلاقیت نویسندهای وطنی را به رخ بکشد که نوید، “ایده تئاتری” های موفق تری را درآینده میدهد. تئاتری که بتواند، مرزهای تجربهی مادی را با بهره از مفاهیم تجریدی، به فهمی نو، نزدیک کند، اتفاق قابل ستایش و شریفیست.