شاکردوست با انتخاب یکی‌درمیان در کارها جلو آمد و همان‌قدر که به سینمای متفاوت هنر و تجربه علاقه نشان داد، در کارهای عامه‌پسند و بدنه هم نقش‌آفرینی کرد تااینکه سرانجام با «شبی که ماه کامل شد» (ساخته نرگس آبیار) توانست در سی‌و‌هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر، برنده سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن شود؛ اتفاقی که پیچ تندی در کارنامه حرفه‌ای او محسوب می‌شود.

پایگاه خبری تئاتر: اگر بخواهیم بگوییم دسته‌ای از هنرمندان، قربانی چهره‌شان می‌شوند، بیراه نگفته‌ایم. بسیار بوده‌اند هنرمندانی که به‌رغمِ توانایی‌های بالای‌شان، به‌خاطر نداشتن چهره‌ای مطلوب در نگاه عامه، آن‌گونه که باید، موردِ‌توجه واقع نشدند. باربارا استرایسند؛ خواننده آمریکایی، کارهای قابل دفاعی مانند «دختر مسخره» در عرصه‌ بازیگری داشت؛ اما به او «جوجه‌اردک زشت هالیوود» لقب دادند! هرچند عکس این ماجرا هم صادق است؛ یعنی گاه هنرمندی به‌علت‌آنکه چهره‌ مناسبی دارد، استعدادهایش نادیده گرفته می‌شود. لئوناردو دی‌کاپریو مدت‌ها تلاش کرد تا ثابت کند که بازیگری منحصر به زیبایی خدادادی‌اش و نقش رومانتیک جک در «تایتانیک» نیست. این قصه‌ دنباله‌دار، در همه‌ عرصه‌های هنری روی می‌دهد؛ میت‌لوف به‌خاطرِآنکه چهره‌ای با استانداردهای یک ستاره را نداشت، به‌رغمِ کارهای شنیدنی‌اش؛ هیچ‌گاه به‌اندازه‌ یک ستاره دیده نشد و فریدا کالو مدت‌ها بعد از مرگش بود که به‌عنوانِ یک آرتیست اثرگذار پذیرفته شد. در عرصه‌ هنر ایران هم بارها شاهد این نگرش ناعادلانه درموردِ افراد بوده‌ایم و به‌رغمِ‌آنکه گفته می‌شود «مهم» هنر و استعداد است؛ همیشه سلیقه‌ ما متأثر از فیزیک، چهره و تیپ بوده که این دیدگاه، گاه مانع از قضاوت و نقد درست هم می‌شود. زمانی با زیادشدن چهره‌های زیبا در عرصه بازیگری، این هجمه صورت گرفت که موج بازیگران چشم‌رنگی برای سینما و تلویزیون‌مان خطرناک است؛ اتفاقی‌که نقدهای غیرمنصفانه بسیاری را به‌دنبال‌داشت؛ درحالی‌که از دل همین چشم‌رنگی‌ها و چهره‌های زیبا استعدادهای خوبی وارد میدان شده‌اند. بهرام رادانی که در همان اولین‌گام بازیگری‌اش در فیلم «شور عشق» زرشک زرین بدترین چهره‌ سال را گرفت! حالا از بازیگران اثرگذار سینماست که کارگردان‌های صاحب‌سبک به همکاری با او علاقه‌مندند و البته مهناز افشار هم از همان فیلم شروع کرد و حالا جزو بازیگران متفاوتی محسوب می‌شود که به هر پروژه‌ای قدم نمی‌گذارد؛... و این داستان همچنان ادامه دارد. هنگامی‌که کیومرث پوراحمد تصمیم گرفت تا برای فیلم «گل یخ» چهره‌ای جوان و دیده‌نشده را کنار محمدرضا گلزار محبوب قرار دهد؛ بسیاری با این نقد، کار را مورد حمله قرار دادند که فیلم، به‌ضرب‌و‌زور چهره می‌خواهد خودش را به مخاطب غالب کند و این‌گونه بود که همان حضور اول یک بازیگر تازه‌وارد دیگر هم نادیده گرفته شد. الناز شاکردوست برای اولین حضور، با نقش چندان ساده‌ای روبه‌رو نبود و البته آن‌قدرها هم بد بازی نکرد؛ اما قربانی همان سیاست موضع‌گیری علیه چشم‌رنگی‌ها شد. هنگامی‌که قبل‌از عزیمت به لندن برای ادامه‌ تحصیلش، با او به‌گفت‌وگو نشستم؛ دراین‌باره گفت: «متأسفانه باید بگویم که یك‌سری افراد، نان چشم‌رنگی‌بودن خود را خورده‌اند؛ اما من چوبش را خورده‌ام! البته دوستان منتقد یا بعضی كارگردان‌ها همیشه این‌را گفته‌اند كه توانایی بازیگری من در پس این ویژگی چشم‌رنگی‌بودن پنهان شده‌. همین مسئله‌ باعث شده یك‌سری كارگردان‌ها نسبت‌ به انتخاب من ترس داشته باشند. به‌جرئت می‌گویم که كارهایی بوده مانند در میان ابرها، پوسته و باد در علفزار می‌پیچد كه شاید تنها خودم می‌توانستم آنها را بازی كنم. این البته عقیده‌ تمام افرادی‌ست كه فیلم‌ها را دیده‌اند یا با آنها درآن‌فیلم‌ها كار كرده‌ام اما به‌قولِ شما؛ خیلی‌اوقات چهره‌ام از بازی‌ام پیشی گرفته ‌است». شاکردوست سپس، برای ساخته مشترک شراره یوسفی‌نیا و ابراهیم بخشی به‌نام «اینجا... آخر دنیا» حاضر شد که مدت‌ها بعد، اکران شد و اگرچه موردِ‌توجه واقع نشد؛ اما نشان ازآن‌داشت‌که او در همان‌سال‌‌ها هم می‌خواست تا کارهای متفاوتی را تجربه کند. فیلم، مضمونی ترسناک و ماورایی داشت و داستان دختر جوانی به‌نامِ‌ «گلرخ» را روایت می‌کرد که بر‌اثرِ حادثه‌ای، برادر خود را از دست ‌می‌دهد. «گلرخ» به‌علتِ وابستگی شدید به برادرش تصمیم می‌گیرد با رفتن به کلاس‌ها و انجمن‌های ویژه، با روح برادرش ارتباط برقرار کند که منجر به بروز اتفاقاتی می‌شود. فیلم سینمایی «مجردها» که تم طنز و سرخوشانه‌ای داشت و با فروش بالایی روبه‌رو شد؛ در نهمین دوره‌ جشن خانه سینما کاندید دریافت تندیس در دو بخش بهترین کیفیت لابراتواری و نقش دوم زن برای الناز شاکردوست شد؛ اتفاقی که نشان می‌داد او توانایی‌هایی دارد که باید در مسیر درست قرار گیرد. این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که این ماجراها زمانی رخ داد که شاکردوست هنوز عنصری انتخاب‌کننده در روند تولید فیلم و سینما نبود و به‌عنوانِ یک نوآمده، گزینه‌های متنوعی هم پیشِ‌رو نداشت. خودش می‌گوید: «من در دومین فیلم خودم ثابت كردم كه بازیگری، مقوله‌ای كاملاً جدی برای من است. این‌طور نبود كه نگاهم به آن سطحی باشد؛ حالا یك‌زمان قدرت كافی برای انتخاب نداشتم؛ چون به‌هرحال، در سینما همیشه تنها بودم و پشتوانه‌ای نبود. همیشه سعی كردم که مستقل باشم و هنوز هم هستم. هیچ‌كس نمی‌تواند ادعا كند كه او توانسته الناز شاكردوست را سر كاری بیاورد. همیشه خودم تلاش و انتخاب كردم. با آن شرایط و سن كم وارد شدم و حتی خیلی‌اوقات تا‌جایی‌كه می‌شد، مقابل اصرارها می‌ایستادم. بعضی‌ از قراردادهای كاری را در رودربایستی كامل امضاء كردم و در تمام طول كار، چون نتوانسته بودم به آن نه بگویم، ناراحت بودم. من اسم این را اشتباه نمی‌گذارم؛ یك تجربه است كه بخشی‌ازآن به‌خاطرِ سن كم من بود. فقط ١٨‌سال داشتم كه وارد سینما شدم. حالا كه اینجا مقابل شما هستم، خدا‌را‌شكر می‌كنم كه هیچ قدرتی نمی‌تواند مرا وادار كند به اشتباه و اجبار، فیلمی را بپذیرم». بازی‌های او با «عروس فراری» و «قتل آنلاین» ادامه داشت؛ تااینکه به پروژه‌ متفاوت «چه کسی امیر را کشت؟» ساخته‌ مهدی کرم‌پور پیوست. داستان فیلم این‌گونه است که «امیر» کشته می‌شود و تمام آشنایان و دوستانش به‌خوبی از او یاد می‌کنند اما بعدازمدتی شروع می‌کنند به بدگویی از او و حتی کمی که می‌گذرد، نزدیک‌ترین کسانش نمی‌توانند جسد او را شناسایی کنند. فیلم، روایت‌گری بی‌طرف از تلاش و پیگیری شخصیت‌های پیرامون «امیر» است. خسرو شکیبایی، نیکی کریمی، محمدرضا شریفی‌نیا، امین حیایی، مهناز افشار، آتیلا پسیانی و علی مصفا سایر بازیگران این فیلم بودند که احمد طالبی‌نژاد؛ منتقد معروف آن‌را «یک اتفاق نه‌چندان ساده» نامید و روبرت صافاریان هم با عنوان «زورآزمایی» از فیلم یاد کرد؛ اما کسی به حضور قابلِ‌توجه شاکردوست اشاره‌ای نداشت. نادیده‌گرفته‌شدن یا بیش‌ازحد تحویل‌گرفته‌شدن در سینمای ما امری رایج و عادی‌ست و به‌همین‌علت، بازیگرانی خارج‌از‌عرف، صعود و سقوط می‌کنند. این مسئله عاملی شده تا گاه خود بازیگران به فکر ارتقای کار خودشان باشند. شاکردوست می‌گوید: «هدفم از روز اول این بوده كه به‌هر‌شكلی حالا حتی تحصیل، به‌ بهترشدن خودم کمک كنم. یادم هست هنگامی كه مبانی بازیگری یك را در دانشگاه می‌خواندم، برای امتحان آخر ترم، حرفی از استادم شنیدم كه برایم باوركردنی نبود؛ او به من گفت تو كه داری كار می‌كنی، نقش اول هم كه هستی و پول هم كه درمی‌آوری؛ دیگر چرا زحمت می‌كشی و درس می‌خوانی؟! من امتحان ندادم و از كلاس بیرون آمدم. برایم تأسف‌آور بود استادی كه به یك‌سری علاقه‌مند به‌بازیگری درس می‌دهد، تفكرش این‌‌است‌كه بازیگری که نقش اول می‌گیرد و پول درمی‌آورد، دیگر نیازی به افزایش معلومات ندارد و نباید دنبال تحصیلات آكادمیك و دانشگاه باشد. خب ‌همین‌شكلی‌ست كه ریشه‌های فرهنگ به اشتباه پایه‌ریزی می‌شود». فیلم «قاعده بازی» به‌کارگردانی و نویسندگیِ احمدرضا معتمدی، کمدی متفاوتی بود که جای کار چندانی برای او نداشت و «چند میگری گریه کنی؟» هم گام دیگری برای سینمای بدنه. سال ١٣٨٥ برای او با سه‌ کار دیگر به‌پایان رسید که بازی او در هریک‌از‌آنها نشان از رشد نگاهش داشت: «اتوبوس شب» کاری ویژه از کیومرث پوراحمد به‌عنوانِ کاشف او، در حوزه‌ دفاع مقدس بود که تنها در بخشی کوتاه در انتهای فیلم میزبان شاکردوست شد. «بی‌وفا» ساخته اصغر نعیمی هم او را در‌قالبِ یک دختر جنوب‌شهری گذاشت که به‌خوبی از پسش برآمد؛ اما به‌نوعی بهترین کارش در‌میانِ این سه فیلم، «خدا نزدیک است» به‌کارگردانیِ علی وزیریان بود؛ «رضا» با موتور مسافرکشی می‌کند. او در نگاه اهالی، شیرین‌عقل است؛ اما در باطن، جوانی با‌عاطفه، مهربان و برخوردار از سلامت کامل ذهنی‌. در نزدیکی محل زندگی «رضا»، روستای کوچکی‌ست که بخشی‌از جاده‌ آن در مسیر سیل ویران شده‌. اهالی برای تردد به‌ آنجا ناچارند با موتورهای مسافرکش و از راه جنگلی عبور کنند. در همین ایام، «لیلا»؛ معلم جدید روستا از راه می‌رسد و برای رفتن به مدرسه ناچار می‌شود با موتور سفر کند. «رضا»، دلباخته‌ «لیلا» شده؛ رفته‌رفته احوالاتش به‌گونه‌ای تغییر می‌یابد که مادرش او را برای شفا به امامزاده می‌برد و ... گرچه محوریت داستان بر نقش «رضا» با بازی دیدنی بابک حمیدیان استوار بود؛ اما نقطه‌عطف ماجرا حضور «لیلا»ست که شاکردوست به‌زیبایی آن‌را جان‌بخشی کرد. مدتی گذشت و الناز شاکردوست دور از جنجال‌های رسانه‌ای، فاصله‌اش را با مطبوعات کم کرد تا با انتخاب‌های بهتری ادامه دهد. گاری‌ها می‌تازند. بارها در مرز جابه‌جا می‌شوند و مسافران در تکاپوی رفتن. «مالک»، بار «نورا» را بر دوش دارد و انتظار می‌کشد تا او بیاید و ... این، خط اصلی داستان زیبای اولین ساخته‌ سید روح‌ا... حجازی به‌نامِ «در میان ابرها» بود که منتقدان در واکنش به آن، گوشه‌ چشمی هم با اکراه به حضور شاکردوست داشتند؛ اما نمی‌توان منکر شد که حتی در این ‌فیلم هم آنچه رخ داد، نادیده‌گرفته‌شدن توانمندی‌های این بازیگر به‌رغمِ بازی بسیار قابل دفاعش بود. «نورا» نقشی دشوار و فیلم هم با محوریت او بود؛ اما بازهم کسی نخواست بپذیرد که این بازیگر جوان الزاماً برای پوشیدن لباس عروسی در فیلم‌های گیشه ساخته نشده. او همان‌سال، برای خسرو معصومی فیلم زیبای «باد در علفزار می‌پیچد» را بازی کرد که باز آن‌طور که باید دیده نشد. «شوکا»؛ دختر جوانی‌ست که به‌علتِ فقر خانواده مجبور می‌شود به ازدواج با پسر عقب‌افتاده‌ای تن دهد تا کمی از بار مشکلات خانواده کم شود. «جلیل»؛ شاگرد خیاط، دل در گرو «شوکا» دارد و این موضوع، اتفاقاتی را به‌وجود می‌آورد و ... «شوکا» شاخصه‌های یک نقش منتقدپسند را داشت؛ اما باز‌هم آن اتفاق لازم نیفتاد. شاکردوست با همین حرکت یکی‌درمیان در انتخاب کارها جلو آمد و همان‌قدر که به سینمای متفاوت هنر و تجربه علاقه نشان داد، در کارهای عامه‌پسند و بدنه هم نقش‌آفرینی کرد تااینکه سرانجام با «شبی که ماه کامل شد» (ساخته نرگس آبیار) توانست در سی‌و‌هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر، برنده سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن شود؛ اتفاقی که پیچ تندی در کارنامه حرفه‌ای او محسوب می‌شود