پایگاه خبری تئاتر: یکم این روزها فلورین زلر بسیار کار میشود و با قاطعیت نمیشود گفت چرا. کاملاً مشخص نیست این زلر فرانسوی چه دارد که چنین کارگردانان ایرانی را مدهوش خود کرده است. البته میشود حدس زد که عقبه او به سنت درام خوشساخت بازمیگردد و برایش مهمترین چیز یک داستان سرراست و جذاب است. اساساً نمایشنامههایش در دوران اکنون میگذرد و تمایل دارد به نوعی حکایتهای اخلاقی را برشمرد. همان داستانهایی که روزگاری اهالی ابزورد علیهاش شوریدند و در سینما موجنوییها آن را زیر پا گذاشتند؛ اما واقعیت آن است که عموم جامعه در نهایت خواهان قصه است و خوشساخت بودن یک درام، اهالی جامعه را به وجد میآورد. زلر با ظهور در قد و قامت چهرههای شاخص درام خوشساخت، به دنبال همان بنمایههای محبوب اینگونه آثار میرود. داستانهایی اخلاقی و البته کمی شیرین از طبقه متوسط خطاکار. طبقه متوسط خود را در یک موقعیت گناهآلود - در حد و حدود همان متقلبکاران کوچک - مییابد و اکنون باید خود را از مخمصه نجات دهد. سالیان سال، از دوره ایبسن تا به امروز، این گونه آثار محبوبیت ویژهای میان تئاترروها داشته است. البته عجیب هم نیست که بخش مهمی از مصرفکنندگان این گونه آثار اهالی طبقه متوسط باشند. آنان برخلاف فقرایی که عاشق دیدن اغنیا روی پرده سینما هستند، بیشتر تمایل دارند بازتابی از خویش را روی صحنه تماشا کنند. از دید آنان این درامهای خوشساخت، از جمله آثار فلوریان زلر، آینه تمامنمایی از زندگانی خودشان است. با توجه به همین فاکتور، میتوان گفت چرا زلر برای جامعه تئاتررو ایرانی محبوب شده است و چرا کارگردانان ایرانی به سراغ او میروند. این نکته را باید افزود که زلر برخلاف تراژدینویسان قدیمی یا نمایشنامهنویسان فلسفهدوست، چندان در قید و بند قلمبه سلمبهگوییهای مرسوم نیست. موضوعات او ساده و دمدستی به حساب میآیند. مثلاً دروغ که برای جامعه بشر امروزی یک عادت، یک امر ساده شده و یک عمل مرسوم است. زلر توانایی آن را دارد که همین سادگی را کمی به چالش بکشد. دوم «دروغ» به کارگردانی آرین رضایی واجد تمام این ویژگیهای زلری است. یک موضوع محبوب طبقه متوسطی دستمایه نمایش است. شخصیتها هم متعلق به طبقه متوسط هستند و جرقه دراماتیک شدن اثر نیز در پی خواسته و امیال طبقه متوسط است. طبقه متوسطی که تکلیفش با دروغ گفتن مشخص نیست. گفتنش برای نجات خویش را خوب میداند؛ اما در مواجه با دروغ فرومیپاشد. در نمایش «دروغ» زلر، آلیس به همسرش از خیانت دوست صمیمیشان میگوید و پل معتقد است برای حفظ کیان خانواده میشل و لورا، بهتر است دروغ بگوییم یا به عبارتی با نادیده گرفتن ماجرا مراعات آنان را کنند. این داستان به نحوی طولانی میشود که زن و شوهر در نهایت اعتراف میکنند که در برههای به یکدیگر دروغ گفتهاند و هر دو خائن به یکدیگر به حساب میآیند؛ اما آنقدر این وضعیت به دروغ آلوده میشود که دیگر نمیتوان دریافت کدام بخش حرف این زوج راست است. با گشتوگذاری به اذهان تاریخی میتوان نمونههای جذابی از این مقوله را یافت. دروغی که آرام آرام بدل به یک بازی دهشتناک میشود و شخصیتها را در هم میکوبد و فاجعهای را رقم میزند. نمونه جذابش «فاسق» هارولد پینتر است که قطعهای زیبا از فروپاشی اخلاقی طبقه متوسط انگلستان است و یا نمایشنامه جذاب «کارآگاه» آنتونی شافر که در آن یک بازی دروغین میان دو خاطرخواه رخ میدهد. دروغ همواره یکی از ابزار خلق هامارتیا برای شخصیتهای دراماتیک بوده است و در اینجا نیز زلر با توجه به شاکله نویسندگیش و تیپ نوشتاریش به سراغ دروغ رفته است. دروغی که بسیار شبیه به آزمایش دن آریلی است. تصویری برای نشان دادن متقبلان کوچک که تقلب را راهی برای نجات خود میپندارند. این همان نقطهای است که زلر را از نویسندگان پیشرو و البته تراژدینویسان جدا میکند؛ چرا که دروغ در نهایت منجر به فاجعه نمیشود. دروغ اسباب خندیدن ما میشود. همان رویهای که در «یک ساعت آرامش» او نیز تکرار میشود و شاید اساساً در بیشتر آثار او. در سالهای گذشته درام ایرانی بسیار خود را به دو مقوله نزدیک کرده است و اشکال ملودرام همواره حول این دو موضوع چرخیده است: دروغ و پنهانکاری. زلر این دو موضوع را همزمان عرضه میکند و از شانس خوب ایرانیها بار کمدی هم دارد. یعنی مخاطب ایرانی از خدا خواسته چیزی به دست میآورد که درام ایرانی یکجا به او نمیدهد. در «دروغ» شخصیتها همزمان هم پنهانکاری میکنند و هم دروغ میگویند. پس کافی است این درام فرانسوی کمی برای مخاطب ایرانی جذاب شود تا به هدف زده باشیم. یک گروه بازیگری شناختهشده در مرکز نمایش و اندکی جذابیت بصری. این راه حل نجات نمایش و البته اندکی ایرانیزه کردن نمایشنامه است. پس حضور افشین هاشمی و لادن مستوفی به بخشی از حلقه جذابیت نمایش بدل میشود. از یک گروه تولید مبل هم برای طراحی دعوت میشود که این سالها مهمان آثار زلر بودهاند. پس ما به یک دنیای برساخته طبقه متوسط نزدیک میشویم. کافی است چاشنی کمدی ماجرا را هم بیشتر کنیم. در همین نقطه آرین رضایی برنده میشود، جایی که افشین هاشمی قرار است کمدین نمایش باشد. او بدونشک درخشان است. یک بازیگر برونگرا که آرام و قرار ندارد و گاهی اوقات قدوقوارهاش ما را فریب میدهد. اینکه او اساساً میتواند چنین پرکنش ظاهر شود. با این حال لباس صورتی خیس انتهای نمایش نشان میدهد او یک استثنا در تئاتر ایران است. ولی آیا هاشمی میتواند به تنهایی نمایش را از آب و گل درآورد؟ به ظاهر او ناجی است. هاشمی دراماتورژ نمایش است، هر چند به نظر میرسد رضایی تلاش کرده است به زلر وفادار باشد. پس دراماتورژی در چه بوده است؟ احتمالاً همان رسیدن به فضای کمیک لازم برای بازی با دروغ و پنهانکاری است. در این دراماتورژی شاید نیاز بوده نقش آلیس کمی سرد و سنگی باشد. لادن مستوفی در نمایش با قدی بلندتر از هاشمی، سرد و کمی صورت سنگی ظاهر میشود تا تضادی روی صحنه رخ دهد. همه چیز منطقی به نظر میرسد؛ اما جایی همه چیز به هم میریزد که ارسطو خوشرزم و مژگان خالقی روی صحنه میآیند . یک بازی چهار نفره شکل میگیرد و باید با چهار بازی متفاوت و البته درگیرانه روبهرو شویم. اتفاقی رخ نمیدهد. دو بازیگر جوانتر نمایش به حاشیه رانده میشوند و معمولیتر از هر زمانی بازی میکنند. کافی است بازی این دو بازیگر را در دو اثر اخیرشان به یاد آوریم که همانند هاشمی توانایی برونگرایی داشته و دارند. سوم آرین رضایی پیش از «دروغ» سه نمایش بر پایه تئاتر شورایی روی صحنه برده بود که از دید نگارنده در سراشیبی افت قرار گرفته بود. نمایش نخست، «برلین» بسیار شبیه به حال و هوای «دروغ» است. نمایش اقتباسی از اثر محمد یعقوبی است و در آن مردی به زنش دروغ گفته است. رضایی با اجرای یک قطعه کوتاه از مردم میخواست در این دیالوگ دونفره شرکت کنند و به جای شخصیتها تصمیم بگیرند. این رویه در «دیور» فرومیپاشد، جایی که او مجبور میشود یک نمایش بلندتر بیافریند و تعداد شخصیتها به سه نفر افزایش یابد. یک بازیگر اضافه منجر به آن میشود رضایی نتواند میزانسنها را کنترل کند و بازی بازیگران از دستش خارج شود. این وضعیت در «دروغ» نیز رخ میدهد. کافی است به پرده دوم نمایش دقت کنیم که چگونه چهار نفره شدن بازیگران ریتم را خراب میکند و دو بازیگر جوان به حاشیه میروند. این وضعیت با کمرنگ کردن نقش لورا بدتر هم میشود؛ چرا که در نمایشنامه زلر او همان نقشی را برای پل بازی میکند که میشل برای آلیس بازی میکند؛ اما خذف میشود و ساختار دراماتیک زلر از هم میپاشد. در پرده نهایی نمایش به نظر طویل میآید و ادامه دادن ماجرا بیمعنا میشود. البته دلیلش حذفهایی است که رخ داده و زنجیره میان صحنهها در جایی از هم دچار گسست میشود. پس نمایش هم دچار همان بازی زلر میشود و به آزمایش آریلی دچار میشود. نمایش هم خود به یک دروغ میماند. به عبارتی آن چیزی نیست که هست. میخواهد پنهانکاری کند. زلر برخلاف دیگر درامنویسان دروغ را تقبیح نمیکند و آن را شکلی از خلاصی میداند. یک بازی بیپایان که از آن گریزی نیست. اجرا نیز سعی میکند همین را بازگو کند. چیزی شبیه این گفته چارلز بوکوفسکی که «این حقایق هستند که آدم ها را از هم دور میکنند، نه دروغ! وگرنه ما دروغ میگوییم که نزدیک باقی بمانیم!» نمایش هم یک دروغ است که ما را دور هم جمع میکند. ما با دیدن یک دروغ دست به یک کنش جمعی میزنیم. نمایش بازنمایی چیزی است که وجود ندارد. به عبارتی تصویر جعلی درون یک آینه است. پس ما با یک پارادوکس روبهرو میشویم. برای نزدیک نشدن به این پارادوکس میخندیم و کمدی نمایش را در نظر میگیریم و به مبلمان زیبای آن نگاه میکنیم و از بازی برونگرای افشین هاشمی حظ میبریم. کافی است همه این زیباییها را حذف کنیم و بیازماییم چه چیزی از این متن باقی میماند. فکر کنیم همه همانند لادن مستوفی، سرد و صورت سنگی بازی میکردند. نتیجه کار چه میشد. آیا باز هم در همانند نگاه زلر به دروغ میشد یا دروغ از یک بازی خندهدار، به یک فاجعه بدل میشد؟ از دید نگارنده به یک فاجعه میرسیم که در آن یک زندگی به پایان رسیده است و امیدی به بهبودش نیست. همه آن بازی یک دروغ باور میشود و بیش از آنکه به نگاه بوکوفسکی نزدیک شویم پیرو حرف هانا آرنت میشویم که «هنگامی که مدام به شما دروغ میگویند، نتیجه این نیست که شما این دروغها را باور میکنید؛ بلکه این است که دیگر هیچکس به هیچچیز باور ندارد. مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمیتوانند نظری هم داشته باشند. نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند، بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن محروم میشوند و با چنین مردمی، شما هرکاری بخواهید میتوانید بکنید.» به هر حال زلر بوکوفسکیوار وارد میشود و محبوب هم میشود. خیلی پیچیده نیست. محبوب میشود. مد میشود و تمام میشود. او خودش یک دروغ در حد آزمایش ابتدای متن میشود. او به ما این فرصت را میدهد که نسبت به چیزی نظری نداشته باشیم. ببینیم و لذت ببریم. این یک درام خوشساخت است.