پایگاه خبری تئاتر: گویا رابطه پدران با پسران اینروزها بحرانی است؛ پسرانی که مقابل پدران خود ایستاده و اقتدارشان را به چالش میکشند. دیگر چندان خبری از آن کلیشههایی نیست که پدرسالاری را امری ذاتیِ اینجا و اکنون فرض میکردند. حال با وضعیت تازهای روبهرو هستیم که اقتدار پدران کمرنگ شده و پسران هم دستاورد مادی و معنوی قابلاعتنایی نیافتهاند. نمایش «این یک کنفرانس از شکست ماست»، به کارگردانی مهران مرادی، در نسبت با چنین موقعیتی پدیدار شده است؛ روایتی از زندگی چهار نفر که هر روز به کنار ریل قطار رفته و در تلاش هستند خودکشی خویش را به اجرا درآورند.
یک بازی تکرارشونده که مانند آیین برگزار میشود و نتیجهای جز شکست ندارد. ماجرا با گروگانگرفتن ساختگی سوزنبان سالخورده آغاز میشود. سپس این جمع چهارنفره، به دو گروه پدران و پسران تقسیم میشوند. پسران در تمنای انتحار و پدران در جایگاه پدر وظیفهشناس و نجاتبخش. پسران اندکی از ریل فاصله میگیرند و پدران را خطاب میکنند. یک خطابه پرشور و اغلب تحقیرکننده در باب پدران خطاکار.
نوعی محاکمه و انتقام که میتوان با فرمهای متکثر به اجرا درآورد. خطابه که پایان مییابد، حال نوبت پدران است تا فرزندان خویش را اغنا کنند و ارزش زندگی را بار دیگر نمایان. گفتار پدران مبتنیبر عقل سلیم و کلیشههای رایج این سالهاست؛ استیصال تمامعیار آنان در مواجهه با پرسشهای خشمگین پسران و عقوبتکردنشان پس از افشای رازهای مگو. در نهایت زندهماندن پسران، نه به میانجی گفتار اغنایی در باب اهمیت زندگی که از قضا مربوط است به بزدلیشان.
به لحاظ اجرائی، فضا دوپاره است. پاره اول در نسبت با به اجرا درآوردن نمایش خودکشی متعین میشود و پاره دوم با اخلال در آن. پاره اول واجد ژست است و پاره دوم اغلب فاقد ژست. در پاره اول شخصیتها در یک تناسب هندسی روبهروی هم ایستاده و همدیگر را خطاب میکنند. ژستها یادآور خشم و بازیگوشی پسران و همچنین استیصال پدران است. وقتی مکانیسم به اجرا گذاشتن خودکشی از کار میافتد، پاره دوم آغاز میشود.
پسران و پدران جایگاه و نسبتهایشان را تغییر میدهند تا شاید فرجام کار به غایت نهایی خویش که انتحار باشد، برسد، اما شخصیتها شجاعت تصمیمگیری ندارند و در نهایت وضعیت بیکنشی، ادامه مییابد. پسران نه مانند سوژههایی آریگوی به زندگی، بلکه فیگورهایی میانمایهاند که ملال زندگی را درونی کرده و حتی در اجرائیکردن مرگی خودخواسته، ناکام میمانند. بیشک تنها کنش واقعی را سوزنبان سالخورده اجرا میکند؛ آنگاه که پای در ریل قطار گذاشته و با مرگ فیزیکی، انگیزهای برای زیستن سوژههایی اینچنین ترسخورده فراهم میکند. گروه اجرائی نگاهی هم به فیلم هامون دارد. مواجهه پوریا شکیبایی با اکبر مشکاتی، یادآور مواجهه علی عابدینی با حمید هامون است.
اکبر مشکاتی چه در مقام سوزنبان و چه در نقش علی عابدینی، قرار است میل به زندگی را در شخصیتهای فروپاشیده و در آستانه انتحار بار دیگر احیا کند. اگر فیلم هامون به دامن نوعی عرفان پناه برده تا رهایی و رستگاری را ممکن کند، در اینجا اما مرگ ماتریالیستی سوزنبان است که به کار نجاتبخشی و آریگویی به زندگی خواهد آمد. بنابراین نوعی حرکت از عرفانگرایی فیلم هامون به ماتریالیسم مهران مرادی را مشاهده میکنیم.
صحنه چنان طراحی شده که فضای حاشیههای شهر را بازنمایی کند؛ تکهای از ریل راهآهن که خط تفارق صحنه با تماشاگران است. نوعی حریم که گذشتن از آن واجد مخاطره است. در گوشهای از صحنه، اتاقک سوزنبان قرار گرفته، یک فضای نامتعین که به مثابه سیاهچالهای عمل میکند. در اطراف صحنه، انبوهی در بطری آبمعدنی مشاهده میشود که قسمتی از گریم شخصیتهاست و نشان از تناوب و تکرار این مراسم بیفرجام.
گویی این چهار نفر که در ظاهر امر، دوست یکدیگر هم هستند، هر روز به این مکان دورافتاده میآیند تا شکست خود را اجرا کنند. تنها با یک مداخله حقیقی است که این روال کسالتبار دچار اختلال شده و بار دیگر زندگی روزمره پدیدار میشود. با مرگ سوزنبان، دیگر اجرا نمیتواند با گروگانگیری ساختگی او آغاز شده و ادامه یابد و این دقیقا لحظه اعتراف به شکست اجرا و نقطه عزیمت آن به سوی رهایی و رستگاری است.
یک آریگویی حقیقی به آن زندگی که گرفتار ملال و ابتذال شده؛ در غیاب پدران مقتدر و پسران فرمانبردار.