پایگاه خبری تئاتر: «سوزاننده جسد» محصول 1969 چكسلواكي به كارگرداني يوراي «هرتز»، از مهمترين فيلمهايي است كه به ظهور نازيسم در اروپاي شرقي يا به عبارت بهتر استحاله به پديده فاشيسم ميپردازد. «سوزاننده جسد» روايت مردي با نام كيفركينگل است؛ مردي كه بهطور بيمارگونهاي منضبط، مودب و اهل خانواده است و مكاني را كه اجساد را در آن ميسوزانند، اداره ميكند. او ابتدا دعوت دوستش براي پيوستن به نازيسم را رد ميكند اما بلافاصله كه متوجه منافعش براي ورود به ارتش نازيها ميشود، از بيرحمانهترين اعمال هم سر باز نميزند و حتي خانوادهاش را فدا ميكند.
زبان و رفتارهاي بيمارگونه آقاي كيفركينگل، آرامآرام او را به يك نازيست يهوديستيز درجه يك تبديل ميكند. در صحنهاي كه آقاي كيفركينگل در حال سخنراني در جسدسوزخانه است، لحن و صداي او تبديل به لحن و صداي هيتلر در سخنرانيهايش ميشود و شاهد مسخ او هستيم.
گرگور زامزايي كه تبديل به هيتلري ديگر شده است، موجودي نفرتانگيز و خونخوار! اما آقاي كيفركينگل با زامزاي مسخ كافكا يك تفاوت عمده دارد؛ مسخ كافكا پارودي رهايي است، يعني راهي جز حيوان شدن براي رهايي وجود ندارد و استراتژي كافكايي، از كار انداختن قانون است اما آقاي كيفركينگل خود قانون و تبديل به انسان مدرن به مثابه درونِ قانون است. از اين حيث، فيلم روي ديگر مسخ كافكاست، زيرا زامزا به حيوان تبديل ميشود تا از شر تمامي نقشهاي نمادين خلاص شود، زيرا قانون با انسانها به عنوان سوژه گونهاي برخورد ميكند كه گويي حشره هستند، پس براي رهايي از قانون بايد به حشره تبديل شد.
در مقابل شخصيت اصلي اين فيلم به هيتلر (يا يك فاشيست) استحاله پيدا ميكند تا به چيزي از جنس خود قانون براي رفتار با انسانها بدل شود. از طرف ديگر آقاي كيفركينگل را ميتوان با فاوست گوته مقايسه كرد. اگر بخواهم خلاصه توضيح دهم، در هر دو جهان فرو ميريزد و شخصيت اصلي توسط بيگانه يعني -در فاوست، مفيستوفلس و در اينجا فاشيسم به مثابه «ميل»- تسخير ميشود و قادر ميشود كه كارهايي را انجام دهد كه پيشتر نميتوانست.
فاوست در آخرين مرحله خويش، انگيزهها و كششهاي شخصياش را با نيروهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي گره ميزند و راه سازندگي و تخريب را فراميگيرد و تمام قواي خويش را عليه جامعه و طبيعت به كار ميگيرد. در فاوست، زوج پير فيلمون و بوسيس در پي ميل ديوانهوار فاوست به چنگ آوردن زمين آنها با ياري مفيستو از بين ميروند و فاوست در مقام يك پيشوا مجالي به ظهور اقليتها و فيگورها نميدهد. درست شبيه كاري كه آقاي كيفركينگل در داستان انجام داد و تصاحب زنان زيباتر -به همين اندازه خندهدار- بهانهاي شد تا با ساختار ارتش نازي پيوند بخورد و حتي خانواده خود را از ميان بردارد.
جايي كه فيلمبرداري و فرم فيلم نيز براي گسترش اين ايده به كار ميآيند و نحوه حضور شخصيت اصلي در قاب و حركات دوربين تمايل به حذف فيگور و گرفتن كل قاب را نشان ميدهند.