اولين بار كه فيلم در چين نمايش داده شد، جمعيت عجيبي آمده بود. اما با جاهاي ديگر دنيا خيلي متفاوت نيستند. احساساتشان را خيلي در ظاهرشان نميبينيد. اما روي لبه صندلي نشسته و تكان نميخوردند. چشمهايشان را به پرده سينما دوختند و تا جلسه پرسش و پاسخ هم ماندند و سؤالاتي پرسيدند كه شما فكرش را هم نميكنيد. آنقدر لايههاي پيچيده فيلم را درك كردند و با آن همراه شدند
پایگاه خبری تئاتر: شايد درنگاه اول «قصرشيرين » فيلمي ساده به نظر برسد! اما واقعيت اين است كه داستان - ساختار فيلمنامه - پيچيده و در عين حال عمقي آن با نوع كارگردانيِ روان ميركريمي، فضايي سهل و ممتنع را ترسيم ميكند؛ از يك سو روابط آدمها و ترسيم شخصيتها در امتداد فيلم رفتهرفته عميقتر ميشود و لايههاي ناپيداي آنها، تماشاگر را مجذوب ميكند و از سوي ديگر گرهگشايي وقايع و روابط، بطئي و آرام پيش ميرود. به همين دليل ميتوان گفت حسن اين فيلم اين است كه از هر گونه حشو و زوائد و اغراقهاي مرسوم در فيلمهاي ايراني، پرهيز و داستان خود را به سادگي زندگي روايت ميكند. اصولا سبك موردعلاقه ميركريمي و تم مورد نظر او در فيلمهايش - كه فضاهاي متفاوتي دارند - گويي دعوت به نوعي صبوري و آرامش در برخورد با آدمها و وقايع است. حال اين صبوري ميتواند از جنس «سيد» فيلم «زيرنورماه باشد؛ خواه از نوع پزشك «خيلي دور، خيلي نزديك» و چه يونسِ فيلم «امروز »... رسيدن به چنين نگاهي چندان هم آسان نيست. كمااينكه كوچكترين اضافات، تكانه، زوائد روي پرده سينما كه در خدمت داستان فيلم قرار نگيرد، ميتواند مخرب باشد. قطعا براي رسيدن به چنين «ريتمي»، داشتن آگاهي، تسلط و تجربه الزامي است. به بهانه اكران فيلم «قصر شيرين» با رضا ميركريمي گفتوگو كرديم كه به اين شرح است:
واکنشهاي مخاطبان «بيستودومين جشنواره فيلم شانگهاي» به فيلم «قصر شيرين» چه بود؟
خوشبختانه چيزي که براي من ارزشمند است اينکه در ابتدا واکنشهاي مخاطبان و حرفهايهاي سينما در جشنواره ملي فيلم فجر به «قصر شيرين» رضايتبخش بود. احساس خوبي داشتم، ضمن اينکه فيلم تاکنون مسير خوبي را هم در جشنوارههاي خارجي پيدا کرده است. فيلم به جشنواره فيلم شانگهاي رفت که هيئت داوران خوبي داشت و رئيس هيئت داوران، نوري بيلگه جيلان، فيلمساز سرشناس ترکيه بود و درنهايت موفق به دريافت سه جايزه شد. جالب است که فيلم، خارج از مقررات جشنواره هم جايزه دريافت کرد، چون طبق مقررات اين جشنواره به يک فيلم نميتوانند بيشتر از دو جايزه اهدا کنند! اما آنطور که آقاي جيلان بعد از اختتاميه به من گفت، دليلش اين بود که فيلم را خيلي دوست داشتند و تنها فيلمي بود که آن را دو بار ديدند.
در فيلم «قصر شيرين» از بهرخکشيدن ميزانسن و کارگرداني فاصله گرفتهايد و جايي از فيلم احساس نکردم که دوربين به رخ کشيده ميشود. معمولا در سبک موردعلاقه شما پرهيز از اغراق وجود دارد. هرچه داستان فيلم به اندازه کافي پيچيده و حتي فاجعهآميز است، اما پر از جزئيات در فيلمنامه بود، منتها از اغراقهاي اضافي و ضجههاي مرسوم فاصله گرفتهايد و به نوعي صبورانه داستان خود را دنبال ميکنيد. اگر موضوع هم قتل غيرعمد باشد، شما بهعنوان خالق و ناظر جهان فيلم، واکنشهاي احساسي را در حدي کنترل ميکنيد که فضا احساساتي نشود. با وجود پيچيدگي داستان در کارگرداني، مقهور سوژه نشديد. چگونه به اين روش رسيديد؟
اينکه چطور به ميزانسنهاي بيتکلف و بدون تأکيد ميرسم، بايد بگويم تجربيات متفاوتي داشتهام. جاهايي که محتواي فيلمم چنين ظرفيتي داشت يا خود فضاي فيلم اين پيشنهاد را ميکرد که ميزانسنهاي چندلايه و پيچيده داشته باشم، مثل فيلم «يه حبه قند» که در نهايت باز هم يک کليت را ميساخت و از فيلم بيرون نميزد و در جاهايي هم خود فيلم اين توصيه را نميکرد!
ميفهمم. اما حتي در فيلمي مثل «يه حبه قند» که به لحاظ ميزانسن پيچيده بود، باز هم دنياي ساده و بيتکلفي را به تصوير کشيديد...
در «قصر شيرين» بارها اين وسوسه به سراغم آمد که از تجربه و مهارت طراحي ميزانسن به قول سينماييها «رو کمکني» استفاده کنم! يکي، دو پلان هم به اين صورت گرفتم که يکي، دو روز وقت گروه را گرفت که البته در فيلم نيست! جالب اينکه صحنه درخشان درآمد. هارموني خوبي داشت و در اجرا و بازيها چندلايه بود. ما همزمان با فيلمبرداري، تدوين هم ميکرديم. شب، هنگام تدوين 10 بار به آن صحنه نگاه کردم و هيچ نقصي نديدم. اما تنها نقصش اين بود که اجرا بيشتر از «قصه» ديده ميشد و طبعا هرکس ميديد، ميگفت: عجب کارگردانياي! به همين دليل دقيقا همان پلانهاي پيچيده را که دو روز وقتمان را گرفت کنار گذاشتم و همه بچههاي گروه افسرده و ناراحت شدند! فردا آن پلان را با يک پلان بيحرکت که دو نفر ايستاده با هم صحبت ميکنند عوض کردم؛ همانجايي که نجمه از کنار پنجره اتاق خواب با جلال حرف ميزند. بنابراين يک پلان بسيار ساده به لحاظ اجرائي را که هيچ لايه پيچيدهاي پشتش نبود به پلاني که بازيگران راه ميرفتند و حرف ميزنند و فوکوس به عمق ميرفت، ترجيح دادم. اين وسوسه هميشه هست. بايد حواستان باشد بهعنوان فيلمساز مزاحم فيلمديدن تماشاگر نشويم و اجازه دهيم آنها وسط ماجرا کنار داستان و شخصيتها باشند.
به نظر شما اين کار کارگرداني را سخت نميکند؟
تصميمي است که بايد همراه با تجربه و شهامت گرفته شود.
به نظر ميرسد معمولا فيلمها شبيه خود فيلمسازان هستند؛ مثلا هيچکاک فربه بوده و اگر دقت کنيد حرکت به آن معناي خاص در فيلمهايش ديده نميشود يا در داستان تعليق ايجاد ميکرد يا از طريق تدوين حرفش را ميزد. شايد بخشي از کار شما به شخصيت شما برميگردد. اينطور نيست؟
(با خنده) يعني در فيلم «خيلي دور، خيلي نزديک» که وزنم کم بود، دوربينم بيشتر حرکت ميکرد؟! واقعيت اين است که شخصيتهاي قصهها به تدريج پيدا ميشوند. گاهي با يک تهرنگ خيلي کوچک شکل ميگيرند و آرامآرام کشف ميشوند و در کشفشان خود آنها هم به شکلگيري شخصيت خودشان کمک ميکنند. به عبارت ديگر من از موضع بالايي بهعنوان کسي که ميخواهم شخصيتها را پيدا کند، از قبل تصميمي در موردشان نميگيرم؛ يک ويژگي خوب، يک لايه شخصيتي ديدهنشده يا غيرتکراري يکباره برايم جذاب ميشود و من صندليام را بهعنوان نويسنده يا فيلمساز کنار شخصيتهايي ميگذارم که کمکم به قصه اضافه ميشوند و با آنها زندگي ميکنم. مشابه آنها را در جامعه پيدا ميکنم. از خودشان ايده ميگيرم و به خودشان اضافه ميکنم. شايد اين صبوري و فرصتدادن به سمت خوب آدمها که يک جايي خودش را نشان دهد از اين همنشيني ميآيد، چون بعضي از فيلمها را وقتي ميبينم کاملا احساس ميکنم کارگردان از بالاي يک تپه به همهچيز نگاه ميکند. با اين توجيه که چون من شما را خلق کردهام، من ميگويم کجا بايد شکست بخوريد و سرنوشت شما در دست من است، حسش در فيلم حس خوبي نيست! و شما بهعنوان تماشاگر با نگاه يکسويه و شايد غيرمحترمانهاي مواجه ميشويد که اين عدم احترام به شما هم بهعنوان تماشاگر تسري پيدا ميکند، چون در نهايت از جایی بهبعد تماشاگر يکي از شخصيتهاي فيلم ميشود. وقتي به آن شخصيت در فيلم خيلي احترام گذاشته نشود، مخاطب هم احساس ميکند به خودش احترام گذاشته نشده! الان البته اين روش کار من شده، اما ارادي نيست! شايد به همين دليل شخصيتهاي منفي در فيلمهايم راه پيدا نميکنند و تا به حال هم نداشتهام. شخصيتي که از قبل از شروع فيلمنامه راه نجات برايش بسته شده باشد تقريبا نداشتهام.
اين نگاه از کجا ميآيد؟
ادعاي بزرگي است که بگويم اين نگاه از کجا ميآيد. چون بخش عمدهاي ناخودآگاه اتفاق ميافتد. مثلا در فيلم «قصر شيرين» يکي از خصوصياتي که در قصه اوليه وجود داشت و من را جذب کرد اين بود که با يک مرد به ظاهر رامنشده با خشونت کمي عريان - که حتي اين ميزان خشونت هم قبلا در هيچ کدام از شخصيت فيلمهايم نبوده- چگونه مواجه شوم. اين شخصيت براي من هيجانانگيز بود و در عين حال دوستداشتني. نميتوانم هيچ کدام از شخصيتهاي قصهام را دوست نداشته باشم. زماني که مينويسم دائما اين شخصيتها حضور دارند و از رفتارشان دفاع ميکنند و من گاهي به خاطر رفتارشان به آنها حق ميدهم و اجازه ميدهم لايههاي پيچيدهتري داشته باشند و همه محاسبه شخصيتها در وجوه ظاهريشان خلاصه نشود.
يعني آدمها را خاکستري ميبينيد؟
له سعي ميکنم چندلايه ببينم. و اينکه دقت ميکنيد آدمها در لحظات و موقعيت چه واکنشهايي دارند. حتي اين واکنشها را لحظاتي در بازي حامد بهداد ميبينم. اولين انتخابتان آقاي بهداد بود؟ تا به حال به اين موضوع اشاره نکردهام که «هادي حجازيفر» اولين انتخاب من براي شخصيت جلال بود. چند ماه قبل از توليد درباره فيلمنامه با هم صحبت کرديم. هم سبک بازي هادي را دوست دارم و هم حس بداهه خوبي که در کارش وجود دارد. فيلمنامه را دوست داشت. اما فيلمبرداري ما همزمان با قرارداد ديگري شد که به دليل تقدمي که آن قرارداد داشت، طبيعي بود که نميتوانست با ما همکاري کند.
چطور شد سراغ بهداد رفتيد؟
حامد بهداد را محسن قرائي، نويسنده فيلمنامه، پيشنهاد کرد. محسن در شکلگيري فضاي فيلم در فيلمنامه و اجرا خيلي کمک کرد. آن دو تجربه خيلي خوبي با هم در فيلم «سد معبر» داشتند و من بازي حامد را در آن فيلم دوست داشتم. هرچند برايم پذيرش اينکه حامد نقش پدر را بازي کند با شخصيت بهظاهر پارادوکسيکالي که درونش آتش روشني دارد و در بيرون کاملا پنهانش ميکند و سعي ميکند هيچ احساسي را در لايه رويي نياورد، دشوار بود. ولي از آنجايي که خدا به ما لطف داشت، حامد را انتخاب كردم و نتيجه كاري كه با حامد داشتم خيلي بيشتر از چيزي بود كه از او انتظار داشتم. به نظرم اتفاقا انتخاب درستي بود. انتخابي كه نه فقط در معاشرات، ديالوگها و گفتوگوها بلكه در سبک نگاه و راهرفتن، اين رمز و راز را با خود داشت. حامد گفت داستان حس وسترني دارد. گفتم: آفرين! و اين كلمه را به عنوان مترونوم تنظيم بازيمان نگه ميداريم و به عنوان كد از آن استفاده ميكنيم. يک وسترن که در آن مردي كه از غبار جاده پيدايش ميشود...
. منتها ديگر اينجا مركبش يک ماشين است... .
بله و قصه و تنهايي با خود دارد و نميتواند اين تنهايي را به راحتي با كسي به اشتراك بگذارد.
حتي بچههايش؟
دقيقا. حامد هم تجربه زيادي داشت و هم حرفهاي بود. ضمن اينكه همه بازيگران حرفهاي، نميتوانند خود را با تركيبي كه بازيگران غيرحرفهاي و بعضا نوپا جلوي دوربين ميآيند، بالانس كنند. اما حامد به راحتي اين كار را كرد و حتي به بازيگران ديگر كمك هم ميكرد.
مورد ديگر اينكه ريتم و احساسات فيلم يکدست است. مثلا وقتي جلال با مأمور پليس درگير ميشود، احساساتش بيرون ميريزد. منتها برخلاف برخي از بازيهاي او همين احساسات هم کنترل شده. ضمن اينکه فضاي اطراف چندان چشمنواز نبود، اما دوربين به شکل حسابشده، مديريت شد و در حقيقت فضاي درستي خلق شد. چگونه به اين ريتم رسيديد؟
اولين فيلمي كه با فيلمنامه صددرصد سر صحنه رفتم «خيلي دور، خيلي نزديك» بود و بعد از آن ديگر اين تجربه را از دست ندادم. چون تجربه خوبي بود و کمک ميکرد سر صحنه حداقلي از استاندارد را كه در آرامش به آن فكر كردهاي در دست داشته باشي و بتواني هر چه خواستي به آن اضافه كني. اما وقتي اين حداقلها را نداري و سر صحنه ميخواهي جاخاليها را پر كني، چون مشكلات اجرائي سر صحنه هم خودش را تحميل ميكند، در شرايطي ممكن است از روي ناچاري پيشنهادهاي غلط را بپذيري و خوب فكر نكني! اما وقتي با برنامه از پيش تعيينشده و نسبتا حسابشده كه با حوصله فكر كردهاي سر صحنه بروي، خود به خود بقيه چيزها به آن اضافه ميشود و اعتمادبهنفس لازم را براي پذيرش ايدههاي خوب پيدا ميکني.
پس سر صحنه ايدهپذير هستيد؟
فوقالعاده. به همه عوامل فيلم از آبدارچي، تداركات تا بازيگران ميگويم ايده بدهند و اصلا نگران گيجشدن من نباشند و از اينكه ميگويم اين ايده خوب نيست هم ناراحت نشوند. به همه ميگويم اگر 99 ايده شما را رد كردم صدمين ايده را هم بدهيد، شايد همان خوب باشد. شما در لحظه به دهها متغير فكر ميكنيد، نور عوض ميشود. راكورد حسي، تداوم منطقي و ديالكتيك صحنهها هست كه بايد پاسخهاي منطقي به آنها داده شود. لحن روايي كه بايد يكدست باشد و اين يكدستبودن مهارتي است كه فقط در ذهن كارگردان اتفاق ميافتد. چون شما پلانها را با تداوم نميگيريد و رج ميزنيد و در ذهنتان اينها را با هم ميسنجيد.
در چنين مراحل پيچيدهاي كه ذهنتان درگير است، طبيعي است كه نميتوانيد به همه چيز فكر كنيد و اگر حداقل ايدهها را بشنويد يكباره ايدههاي درخشاني پيدا ميشوند. البته اين تجربيات را به كارگرداناني كه در پيشتوليد روي فيلمشان خوب فكر نكردهاند يا روي فيلمنامهشان سوار نيستند توصيه نميكنم. چون هر پيشنهادي را ميپذيرند و فيلم آشفتگي روايي عجيبي خواهد داشت كه نه فيلم آنهاست و نه فيلم كسي ديگر.
در مورد سكانس معروف در ايستگاه پليس بگوييد.
آن صحنه اهداف خاصي را در فيلمنامه دنبال ميکرد. بايد يك رابطه بين پدر و پسر رخ ميداد. پسري كه پدر را قبول ندارد و صادقانه پدر را نزد پليس لو ميدهد. بعدا ميفهميم مادر هم اين كار را ميكرد. چون پسر به نوعي نماينده مادر است و اعلام ميكند تخلفات ديگري هم داشته. در اين شرايط كه پدر فكر ميكند پسر، پشتش نيست و رابطه پدر و پسري خيلي شكل نگرفته، پسر متوجه مهارتهاي ديگر پدر هم ميشود. در ذهن بچهها پليس و ماشينش رؤيايي است و معمولا پليس است كه بايد دستور دهد. اينكه پدرش را در حال تعمير ماشين پليس ببيند، اين رابطه عكس ميشود و احساس ميكند پدرش ويژگيهاي مثبتي دارد كه ميتواند به آنها اتكا كند. در همين لحظه قرار است زن دوم با سماجتي كه در پيامكها دارد به ماجرايي پي ببرد و آنها را ترك كند. در همين لحظه قرار است بخشي از اتفاقات بين اين دو زوج و زوجه قبلي كه الان ديگر وجود ندارد فاش شود و درگيري شديد داشته باشيم كه بچهها ناظرش باشند و باز در همين لحظه قرار است مرد دقدلياش را روي پليس خالي كند و يك عصيان را در حركتش ببينيم؛ جايي كه رشوه ميدهد و ميرود كه لو دهد. همه اين مأموريتها را وقتي كنار هم بگذاريم، دنبال لوكيشني بوديم كه اين ترددها را جوابگو باشد. لوکيشني كه پيدا كرديم جاي ويژهاي نبود. اما از يك زاويه عمق خوبي داشت، جهت تابش نور خوبي داشت.
جالب است كه با كارگرداني، آنجا را به مكان ويژهاي تبديل كرديد!
اولين چيزي كه از آتوسا قلمفرسايي خواستم، اين بود كه ميخواهم ماشين پليس سكو داشته باشد. سكويي ساختيم، در جهتي هم ساختيم كه وقتي در نور عصر فيلمبرداري ميكنيم و پدر ماشين پليس را تعمير ميكند، از زاويه ديد بچه هم در بلندي باشد كه مرتبه پدر به عنوان كسي كه مهارتي دارد و پسر فكرش را نميكرد و هم خورشيد و قله پشتش باشد. به همين دليل كلي جابهجا كرديم كه سكوي زيري را در چه درجهاي، زاويهاي و در چه ارتفاعي قرار دهيم كه هم نور خوب داشته باشد و معنياي كه ميخواهيم از رابطه پدر و پسر دربيايد. البته آن سكانس خيلي وقت ما را گرفت. به اين دليل كه وقتي ميخواستيم در تداوم نوري بگيريم، روزها بيكار بوديم و سكانسي بود كه پر از پلان بود و 10 دقيقه از زمان فيلم را ميگرفت. حداقل 20 روز آنجا كار كرديم! چون تداوم نور را تا جايي كه ميشد رعايت كرديم كه حسها بريده نشود و برخلاف ميل باطني مجبور بوديم همه پلانها را رج بزنيم. چون هر شب اينها را مونتاژ ميكردم جاخالي پلانها و اينكه آيا بعضي حسها مشكل دارد كه بايد تكرار كنيم يا نه را متوجه ميشدم.
مكان لوكيشن كجا بود؟
در مسير جاده ياسوج به سمت سيسخت.
لوكيشن را بر چه اساسي انتخاب كرديد؟
قرار بود در شمال كشور كار كنم و يك سال هم تمام جادهها را فيلمبرداري كردم. پسرم و يكي از دستيارانم آنقدر از جادههاي شمال فيلمبرداري كردند كه گفتند ديگر جادهاي نمانده كه نديده باشيم! آن جادهها هم تكراري بود و هم شبيه به هم بود. يكپارچگي در طبيعت و سبزي حاکم بود. ولي وقتي تصادفا به ياسوج رفتم، از فرودگاه كه پياده شدم، وقتي تپهها را با تكدرختها ديدم، در گوش دوستم گفتم احتمال دارد فيلمم را اينجا بسازم. همه تعجب كردند. جادهها را كه ديدم گفتم چرا تاکنون اينجا را نديده بودم! اينجا بينظير است. مثل «كوير لوت» كه براي نخستين بار در فيلم «خيلي دور، خيلي نزديك» آنجا فيلمبرداري كردم. وقتي در آن جادهها قدم زدم و ساعتها وقت گذاشتم متوجه شدم اين طبيعت وحشي را لازم دارم. تكدرختهاي بلوطي كه وسطشان را صخرهها گرفتهاند و تضادي بين زمين قهوهاي و سنگي و درختهاي سبز و كوه است و لايههاي تپهها كه پشت سر هم قرار گرفته. يكي از مواردي كه بعدا به كمك ما آمد، اين بود كه چون مسافت دوري از تهران داشت براي من كه تنبل شده و مشكلاتي در تهران براي خودم تراشيده بودم فرصتي فراهم شد كه در جايي حضور داشته باشم تا دست كسي به من نرسد و روي فيلمم متمركز شوم.
به همين دليل گفتم که فيلم شبيه فيلمسازش ميشود؟
(ميخندد)... .
چرا اسم را «قصر شيرين» گذاشتيد؟
پيشنهاد فيلمنامهنويسها بود. وقتي صحبتش شد گفتم فوقالعاده است. چون در قصه هم شيرين داريم و بحث قصر در فيلم مطرح ميشود.
اسمي چندپهلو است!
قصر شيرين اسطوره تاريخي در مورد يك عشق رمانتيك خيلي قديمي است كه اتفاقا وجه تسميه با قصه ما داشت كه درمورد عشق است، اما عشقي كه انگار ناديده گرفته شده و هنوز انرژي دارد كه دوباره آدمها را به هم پيوند بزند. از اين جهت اسم فيلم برايم جذاب بود. خيليها هم گفتند اسم خوبي نيست! چون به ياد فيلم جنگي ميافتيم و ممكن است مخاطب ريزش پيدا كند. گفتم به مرور جا ميافتد.
در جشنواره شانگهاي دقيقا كدام وجه فيلم برايشان جالب بود؟
اولين بار كه فيلم در چين نمايش داده شد، جمعيت عجيبي آمده بود. اما با جاهاي ديگر دنيا خيلي متفاوت نيستند. احساساتشان را خيلي در ظاهرشان نميبينيد. اما روي لبه صندلي نشسته و تكان نميخوردند. چشمهايشان را به پرده سينما دوختند و تا جلسه پرسش و پاسخ هم ماندند و سؤالاتي پرسيدند كه شما فكرش را هم نميكنيد. آنقدر لايههاي پيچيده فيلم را درك كردند و با آن همراه شدند که نشان ميداد فيلم با اينكه كاملا مختصات بومي دارد اما ميتواند با يك فرهنگ ديگر و يك شكل از مخاطب در جغرافياي ديگر ارتباط برقرار كند.
https://teater.ir/news/21841