پایگاه خبری تئاتر: «تالاب هشیلان» با همهی فراز و فرودهایی که در نمایشنامه از خود بروز میدهد اما گیر و گورهایی نیز در پرداخت روایت خود دارد که همین موضوع کیفیت نمایش را نشانه رفته و از وقار و صلابتش کاسته است. این بحث بسیار مهمی است که در این بلبشو بازار تئاتر ما، چرا نمایشنامهای به روی صحنه میآید که این پتانسیل را دارد که به اثری خوب و حتی درخشان تبدیل شود اما چنین نمیشود.
پتانسیلی که از آن سخن به میان آوردهام در خودِ نمایشنامه نهفته و کاملا از زیست مؤلف در آن جاری شده است. نوشین تبریزی به صورت دغدغهمندانه اثرش را به رشته تحریر درآورده، آدمهای داخل نمایشنامهاش را میشناخته و کاملا آگاه بوده که چه میخواسته است. نمایشی به واقع ایرانی که گرفتاریهای ناشی از بیپولی و عدم ثمربخشی عشق و عاشقی در آن کاملا مشهود است. این که اثر از گوشت و پوست خودمان باشد و تلاشش این باشد که در سطح استانداردهای دراماتیک نمایشنامهنویسی عرض اندام کند بسیار اتفاق مبارک و خوشایندی است. ذلیلترین آثار اگر از چهارچوب این دو خصلت تجاوز نکنند، قابل احترام هستند چرا که قصد تخریب و توهین به مخاطب را در سر نمیپرورانند.
کنار هم قرار دادن سه نسل برای آن چه تبریزی قصد مطرح کردنش را داشت تمهیدی لازم بود. یک پدربزرگ، دختر و دامادش و سه نوه در یک خانه. پدربزرگ طعم عشق را چشیده و تاب دوری معشوق را ندارد. شبها به این امید به بستر میرود تا خواب همسرش که از دنیا رفته است را ببیند. دختر وی با بازی نوشین تبریزی بهرهای از این عشق نبرده و پیدرپی به شوهر یک لاقبا و اقبال بدش متلک میاندازد. سینا پسر آنها از عدم عدالت در فضایی که کار میکند رنج برده و از بیپولی و بیاعتباری پدرش مینالد. او معتقد است که چون پول ندارد نمیتواند در بازیگری رشد کرده و یا دست نازلی (دوستدخترش) را گرفته و با هم زیر یک سقف زندگی کنند. سالومه دختر کوچک این خانواده است که دل به پسرخالهاش بسته که او نیز در این خانه زندگی میکند. اما پسرخالهاش او را طرد کرده و با وجود اصرارهای سالومه تن به وصلت با وی نمیدهد. سالومه در این شرایط و با اصرارهای مادرش به عقد یوسف، یکی از خواستگارانش درمیآید.
همانطور که میبینید تبریزی وضعیت و بستر مناسبی را برای خلق و بروز یک بحران تدارک دیده است. این یکسوم ابتدایی نمایش به بهترین شکل ممکن وضعیت را شرح داده و زمینه ورود مخاطب به جهان اثر را فراهم میکند. ورود مخاطب به اثر فرصت برای انتقال تجربه حسی به وی را شکل میدهد. درگیری بین سالومه و شوهرش و افشای سقط جنین او پیش از ازدواج با یوسف، خانواده را در وضعیتی بحرانی قرار داده و شیرازه آن را از هم میپاشد. در کلیشهایترین حالت ممکن، میشد تصور کرد که این نقطه بحران باید در انتهای نمایش شکل میگرفت اما نه در اواسط نمایش. اما تبریزی نیمه اول روایت خود را کنار نهاده و به روابط این خانواده پس از بحران می پردازد.
پای نهادن به زیست پس از بحران به یک مسئولیتپذیری از جانب مؤلف گرایش دارد که ستودنی است. اما این نیمه خود به بحرانی برای نمایشنامه تبدیل میشود. چرا که با شخصیتهایی که از حد و اندازه تیپ فراتر نرفتهاند نمیشود جهان پس از بحران را نمایشی کرد. تیپیکال بودن پدربزرگ، مادر و پدر از قوت درام کاسته و ویلچرنشینی سالومه و افشای عشق متقابل پسرخالهاش به وی نمیتواند دردی را از اثر دوا کند. گویی اثر به یک ایستاییای رسیده و کاملا با نیمه نخست که از پویایی و تحرک برخوردار بود تفاوت میکند. شخصیتی که اساسا پرداخت درستی روی آن صورت نگرفته کاراکتر سینا است. رابطه او با نازلی و جدا شدن از وی به دلیل مهاجرت نازلی از ایران نیز به بنبستهای درام میافزاید طوری که با حذف شخصیت سینا اساسا اتفاق خاصی در بنیاد نمایش روی نمیدهد.
همین مورد در رابطه با عاصی شدن پدر خانواده و قهر کردنش از خانه نیز صدق میکند. اما کار از این نیز بدتر شده و همه رشتههای خود را پنبه میکند. دانستن پدربزرگ به عشق میان سالومه و پسرخالهاش نیز کار را از بیخ و بن متلاشی میکند. او که میدانسته سالومه علاقهای به یوسف ندارد پس چرا مانع ازدواج آن دو نشده؟ او که از علاقه آتشین سالومه به پسرخالهاش که در یک خانه با هم بزرگ شده بودند باخبر بوده پس چرا پادرمیانی نکرده تا مسیر وصال آنها به یکدیگر را تسهیل کند؟ در این وضعیت که سالومه ویلچرنشین شده با چه رویی میتواند نوهاش را از بابت بر زبان نیاوردن علاقهاش به سالومه شماتت کند؟! و آن صدای تار که هر از گاهی به گوش می رسد و تمام فضاسازی ناشی از کارگردانی و گاه میزانسنهای خوب را به کل نابود میکند از برای چیست؟
جمیع این مشکلات سطح اثر را بسیار پایین آورده و از مسیر درست خود منحرف کرده است. باز کردن رادیو و رمزگشایی معنایی از «تالاب هشیلان» از زبان کارشناس برنامه که دیگر نورعلی نور است. تمهیدی که ذرهای امید به بهبود وضعیت نگذاشته و گویی اثر را به قعر سیاهچالی تاریک و عاری از نور میافکند. این ناامیدی اساسا نمود بیشتری در پوستر دارد. تصویر یک ماهی قرمز در تنگی پر از سنگ ریزه! آیا امیدی به زیست این ماهی در این تنگ وجود دارد؟! قطعا نظر طراح عزیز خیر است و این که چرا چنین میاندیشد جای سوال دارد. اگر این ناامیدی محصول شرایط است، آیا این افراد نیستند که میتوانند بر آن تاثیر گذاشته و گاه باعث تغییرات شگرف در آن شوند؟! این افراد را اگر هنرمندان در آثارشان خلق نکنند، پس چه کسانی قرار است این مهم را انجام دهند. افرادی کنشگر، خلاق، مقاوم و حتی مبارز. چه بر سر این روحیه آمده؟! کجا غیبش زده؟! قطعا در «تالاب هشیلان» نیست.