پایگاه خبری تئاتر: «جوكر» (تاد فيليپس، 2019) باز هم يادآوري ميكند كه براي ساختن يك شاهكار بايد در هاليوود باشيد؛ اين جمله را ميتوان هم يك اظهارنظر واقعي تلقي كرد و هم از وجهي كاملا كنايي به آن نگريست؛ ولي نميتوان فراموش كرد كه هاليوود سرزميني رويايي است؛ جايي كه ميتوان يك پاره آجر را به جاي اثر هنري فروخت.
اما آيا «جوكر» يك پاره آجر است كه دستگاه عريض و طويل بازاريابي هاليوود به عنوان يك اثر هنري به ما (و كل جهان) فروخته است؟ اي كاش بود، چون آنوقت ميشد خود فيلم را يكسره كنار گذاشت و صرفا درباره توانايي غبطهبرانگيز دستگاه تبليغات و بازاريابي شركت برادران وارنر (پخشكننده فيلم) صحبت كرد. اشكال از جايي آغاز ميشود كه «جوكر» به شكل تضرعبرانگيزي متوسط است با چند صحنه چشمگير و تلاشي ناموفق براي نقب زدن به رابطه پيچيده طبقات اجتماعي و كوششي است نافرجام براي اظهارنظر در باب همه كساني كه قرباني سازوكار نظام اجتماعي هستند و به حاشيه رانده شدهاند و از طريق آن حتي رسيدن به يك بيانيه درباره دوران پرآشوبي كه از جنبش جليقه زردها در فرانسه تا اعتراضات طبقاتي در اروپا و امريكاي جنوبي را شامل شود. حتي از همان زمان كه فيلم در جشنواره جهاني فيلم ونيز به نمايش درآمد و در همان جشنواره شير طلاي سنماركوي بهترين فيلم را كسب كرد بازوي تبليغاتي و بازاريابي شركت برادران وارنر «جوكر» را تا حد يك پديده فرهنگي همهگير تبليغ كرد. پس بسيار پيشتر از نمايش جهاني فيلم (كه به مددش نسخهاي هم به دست تماشاگر ايراني رسيد) قرار بود با يك فيلم مهم مواجه شويم؛ پديده سال، بخت اول كسب جايزه اسكار بهترين بازيگر نقش اول مرد و فيلمي است كه ديدنش بر همگان واجب و لازم است. به اين ترتيب بود كه بازوي تبليغات و بازاريابي برادران وارنر، حتي پيش از نمايش فيلم ما را در وضعيتي دشوار گرفتار ميكرد؛ وضعيتي كه هر تماشاگري در سطح جهان را وادار به واكنش درباره فيلم ميكرد و ميكند. بر اين اساس هر اظهارنظري درباره «جوكر» پيش از آنكه نوشتهاي درباره يك فيلم سينمايي باشد، اظهارنظر درباره همان هالهاي است كه اين دستگاه عريض و طويل به مدد توانايي فراوانش حول فيلم ساخته. پس آيا ستاره فيلم همين شركت برادران وارنر است؟ شايد. اما به نظر ميرسد كه «جوكر» پيش از هر چيز قرباني يك سردرگمي است؛ سردرگمي كه هم در خط روايي فيلم و گرهگشايي قصه به چشم ميخورد و هم به همان نسبت به درونمايه فيلم تسري پيدا ميكند و باعث ميشود تا پايان فيلم كماثر به نظر برسد. ترفند بنيادين «جوكر» تغيير نظرگاه در داستان بتمن است؛ الگويي كه در سالهاي اخير به كرات به كار رفته (نمونهاي موفق را ميتوان در «شكل آب» (گيرمو دلتورو، 2017) ديد كه در همان سال برنده حايزه اسكار بهترين فيلم هم شد). بر اساس اين الگو، جايگاه پروتاگونيست با آنتاگونيست عوض ميشود و حال ما شاهد روايت داستان از نظرگاه شخصيت منفي حكايتي آشنا هستيم؛ آنچنان كه در فيلم دلتورو رخ ميداد و قهرمان آشناي فيلمهاي علمي - تخيلي امريكايي در دهه 1950 و ابتداي دهه 1960 در جايگاه آنتاگونيست مينشست و پروتاگونيست فيلم «موجودي از مرداب سياه» (جك آرنولد، 1954) به قهرمان مركزي تبديل ميشد. حالا «جوكر» بر مبناي همان الگو، شخصيت منفي جوكر را جايگزين بتمن ميكند تا روايت از ديد او تعريف شود. اما اگر در تجربه موفق دلتورو اين تغيير روايي منجر به قوت گرفتن وجه تمثيلي شده و فيلم را به جلوهاي از بحران جداافتادگان و طرد اقليتها در امريكاي امروز تبديل ميكرد، «جوكر» با اتخاذ يك تدبير روايي و تبديل فيلم به آنچه تريلر روانكاوانه خوانده ميشود در برقراري پيوند ميان وجه شخصي شخصيت (آسيب رواني) و وجه اجتماعي (تبديل شخصيت به رهبر شورشيان) ناموفق است. نخستين دليل شايد پيش از هر چيز به واسطه انتخاب الگوي روايي و تبديل فيلم به تريلر روانكاوانه باشد؛ زيرگونهاي كه در اساسش بحران مركزي روايت را به وضعيت رواني شخصيت مركزي نسبت ميدهد و از اينرو معمولا در توصيف روايتهاي اجتماعي ناكارآمد است (دو سال پيش، دلتورو سراغ ژانر علمي- تخيلي ميرود كه اتفاقا بيشتر بر مبناي همهگير كردن بحران عمل ميكند و معمولا تاثير عامل بحرانزا بر يك جامعه را نمايش ميدهد). به اين ترتيب با وجود افزودن پارهاي روايتهاي فرعي كه صرفا از طريق گزارشهاي رسانهاي پيش ميروند و درباره گسترش فساد در شهر گاتهام است، اين پيوند ميان وجه شخصي و وجه اجتماعي به واسطه انتخاب ذكر شده مسكوت ميماند.
اما از منظر درونمايه به نظر ميرسد كه سازندگان «جوكر» تصور مشخصي از نسبت و رابطه ميان طردشدگان اجتماعي و طبقه فرادست كه در قالب شخصيت توماس وين (برت سالن) نداشتند. آيا تاكيد قصه بر همنشيني خير و شر (طبقه حاكم و طردشدگان است) يا صرفا قرار است يادآوري كند كه طبقه فرادست (نمايندگان سنتي خير) طردشدگان را به واسطه بحرانهايشان رها كردهاند؟ احتمالا سازندگان «جوكر» بيشتر بر راه دوم تاكيد دارند، با اين وجود بحران اصلي (كه در قالب بيماري رواني مادر (فرانسيس كانروي) و اختلالهاي رواني آرتور (جواكين فينيكس) تصوير ميشود) مرزي نامعين را تعريف ميكند كه وجه تمثيلي روايت را به شدت تضعيف ميكند. بر اين اساس به نظر ميرسد كه آرتور بيش از آنكه محق باشد، به واقع با انواعي از بيماري رواني درگير است و از اين نظر شايد طرد كردنش لزوما كار نادرستي نباشد. بعيد است كه هدف سازندگان از روايت قصه چنين چيزي بوده باشد. پس آيا صف شورشيان انتهاي فيلم همگي دچار همين بحران رواني هستند؟ آيا سرچشمه اين بحران رواني بر دوش طبقه فرادست است؟ فيلم اشارهاي به اين مضمون نميكند و تلاش هنرپيشهها براي نمايش نابرابري يا نگاه از بالاي طبقه فرادست به طردشدگان در فقدان خط و ربطي مشخص در فيلمنامه به سختي ميتواند تماشاگر را قانع كند. اما با اين وجود آيا همه اين هياهوي تبليغاتي بيهوده است؟ شايد نه. «جوكر» واجد بسياري از كيفياتي است كه هاليوود نياز دارد؛ از توجه به طبقه فرودست و طردشدگان اجتماعي گرفته (در عمده نوشتههاي نظري معمولا به پيروي فيلم از «راننده تاكسي» (مارتين اسكورسيزي، 1976) اشاره شده است) تا انتقاد از سياستهاي اقتصادي ترامپ كه به هاليوود امكان ميدهد تا بر ژستش در حمايت از حزب دموكرات پافشاري كند. اما شايد مهمترين امتياز فيلم براي برادران وارنر اين باشد كه «جوكر» تلاشي است تا ژانر اين روزها بدنام ابرقهرماني را به جايگاه اثر هنري نزديك كند. به اين ترتيب «جوكر» براي برادران وارنر يك فرصت طلايي است تا با كسب جايزه اصلي جشنواره جهاني فيلم ونيز و ثبت چند نامزدي احتمالي در مراسم اسكار پيشرو و شايد حتي كسب چند جايزه به جايگاهي فراتر از يك ژانر پولساز تبديل شود. علاوه بر امتيازاتي كه برادران وارنر از اين موفقيت كسب خواهند كرد، هاليوود (كه همواره به كاسبكاري با هنر متهم بوده) ميتواند از ساخته شدن «جوكر» به بهترين شكل بهرهمند شود. «جوكر» از اين منظر يك فرصت استثنايي است و با وجودي كه مانند «شكل آب» در بازي با عناصر تمثيلي كارا نيست، اما در عوض ميتواند به عنوان تمثيلي از شرايط روزگار معرفي شود، پس آيا بايد منتظر موفقيت بيشترش در مراسم سالانه اهداي جوايز آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي (اسكار) بود؟ شايد، بايد به انتظار نشست.