زيراکس پس از تمامشدن شروع ميشود. مخاطب هم تلاش ميکند که در برابر خود آينهاي بگذارد و گرههاي خود را پيدا کند؛ هرچند سخت، هرچند ناتمام.
پایگاه خبری تئاتر: «وقتي در دوره کوتاه زندگيام غور ميکنم -قبل و بعدش را ابديت بلعيده، فضاي کوچکي را که پر ميکنم يا حتي ميبينم، فضاهاي عظيم بيکراني احاطه کرده که من نميشناسم و در آنها نميشناسندم- ميهراسم و درشگفتم که چرا اينجا هستم نه آنجا، زيرا دليلي ندارد که آنجا نباشم، همين حالا نه بعدتر...».
پاسکال
فکرکردن به سياهچاله و به ماهيت و فيزيک نداشتهاش کار بسيار سختي است؛ بهویژه براي ذهنهايي مانند من که از فيزيک و بهویژه فيزيک جديد چيز زيادي نميدانند. به نظر ميرسد شبيهترين مفهوم به سياهچاله در ميان مفاهيم فلسفي، اگزيستانس يا شيوهبودن در هستي باشد. فهم اگزيستانسياليستي هم از خود مانند فهم سياهچاله کاري دشوار است. مواجهشدن با هر يک از اينها، ميتواند فهم انسان از خودش، هستي و شيوهبودنش در هستي را دچار دگرگوني کند. داستان زيراکس هم از آنجا شروع ميشود که آدمي به سياهچاله فکر ميکند.
چند دختر و پسر جوان به سبک مدشده اين روزها در يکي از طبيعتگرديهايشان به کوير رفتهاند و به قسمت اصلي ماجراي اين برنامهها رسيدند؛ حلقهزدن و انجام بازياي گروهي. شخصيت نقنقوي داستان اما اين بازي را عبث ميداند و بدقلقي ميکند. رهبر گروه که کل اتفاقات جاري را بهصورت زنده از اينستاگرام پخش ميکند، پيشنهاد ميدهد که بازي را عوض کند و اعضاي گروه به اين فکر کنند که وقتي به سياهچاله فكر ميكنند چه چيزي برايشان تداعي ميشود. خود او ياد مادرش ميافتد و روايت ميکند که گرهگاه نسبتش با مادر و سياهچالهشان کجاست. بعد از او ديگر اعضاي گروه هرکدام در چندين نوبت، سياهچالههاي خود يا همان گرهگاهشان را روايت ميکنند؛ جز يک نفرشان. پيش از اين، نمايش با نريشنها و حرکاتي شروع شده بود اما براي من زيراکس از همينجا شروع ميشود؛ جايي که زودتر از اين هم ميتوانست يکراست به سراغش برود، بدون نريشنهاي ابتدايي که به فضاسازي کار کمک نميکرد و حتي ميرفت که مايه انحراف از ايده اصلي و کليت اثر باشد.
باري، اعضاي گروه هرکدام با نقبزدن به سياهچاله سعي دارند که گرهگاههاي هستي خود را پيدا و شيوه درجهانبودنشان را درک کنند. روايتها چنين است که هرکدام از راويان يک گير رفتاري يا با تسامح يک رذيلت اخلاقي خود را در مواجهه با ديگري بيان و سعي ميکنند با زدن پل به گذشته ريشه اين رفتار را واکاوي کنند و در برابر خود بگذارند. همه راويان در ريشهيابي به وقايعي ارجاع ميدهند که در خانواده و عمدهشان توسط پدر و مادر روي داده است. نقطه قوت کار نه بيان اين موضوع به عنوان مسئله که از پس تکرار مبتذلگونه در همهجا نخنما شده، بلکه فرمي است که دشتي براي بيان اين روايتها انتخاب کرده است. راويان در حلقهاي قرار ميگيرند که يک مرکز دارد و دو دايره؛ در يکي از دايرهها رهبر گروه هست که ديگر نقش داناي کل را پيدا کرده است و از پس تلنگر و بعدتر دوربين اوست که با روايتها ارتباط برقرار ميکنيم.
در ديگر دايره و مرکز هم، نقشايفاگران هر روايت. ريتم کار بهيکباره بسيار تند ميشود. مخاطب از پس اين شوک ريتميک کَنده و به روايتها پرتاب ميشود. داستانها يکييکي بيان ميشوند؛ آن يکي رفتار متبخترانه با عشقش را به رفتار متکبرانه و پرخاشگرانه مادرش با پدرش پيوند ميزند، ديگري خشونت کلامي نسبتبه همسرش را زيراکسي از رفتار خشونتآميز پدرش با مادرش ميداند و قصههايي که ادامه دارد. نکته مشترک در تقريبا همه اين قصهها خشونتي است که در تمام ابعاد آن بر زنها تحميل ميشود، بهویژه زناني که امروز مادران پا به سن گذاشته هستند و چرخه خشونتي که در ابعاد ديگري ادامه دارد.
اما احتمالا سياهچاله هرکدام از ما آن نقطه عميق و بسيار تاريک ژرفاي وجودمان است و با چشم غيرمسلح نميتوان آن را رصد کرد. قطعا سازندگان زيراکس و در رأس آنها دشتي بر اين آگاه بودند که قضيه به اين سادگي نيست و هر کس نميتواند ريشه يک رفتارش را خود بهتنهايي واکاوي کند و از آن مهمتر همه آن را به يک اتفاق تقليل دهد. اساسا فهم و پيداکردن آن چيزي که فرويد ناخودآگاه ميخواندش و سرمنشأ رفتارها میداند، چنين ساده نيست. واکاوي و غورکردن در رفتارهاي آدمي هزارتويي است که رفتن در آن همانا و بيرونآمدن از آن همانا. بسياري از روانکاوان اساسا معتقدند آدمي در دو سال ابتدايي زندگياش کوک ميشود و تا آخر عمر بهسان عروسک کوکي بر پايه همان کوک عمر ميگذراند.
پرواضح است که دسترسي به آن سنگبناهاي اوليه منش آدمي هم به اين راحتي نيست. خانواده بهعنوان اولين نهادي که انسان در آن الگو ميگيرد بسيار مهم است؛ هرچند خود ساختار خانواده بيشتر معلول ساختارهاي ديگري است. با اين همه کار دشتي چرا ارزشمند ميشود؟ اول براي اينکه صحنه تئاتر مبل روانکاو نيست که ما شاهد آناليز قدمبهقدم يک مورد رواني باشيم. دشتي به همراه تيم بازيگرانش که از قرار معلوم هنرجويان نمايش بودهاند آينهاي در برابر خود گذاشتند و آن چيزي را که ديدهاند، برای مخاطبان بيان کردهاند. در اين ميان، فرم کار آنقدر خوب است که بازيهاي بعضا بد يا آوردن المانهايي -مانند صوفيگري- را که به کليت ساختار نميآيد، بپوشاند. بعد از اين زيراکس پس از تمامشدن شروع ميشود. مخاطب هم تلاش ميکند که در برابر خود آينهاي بگذارد و گرههاي خود را پيدا کند؛ هرچند سخت، هرچند ناتمام.
https://teater.ir/news/25032