اعتراض یا به فریاد و کنش تبدیل میشود و یا به خوندل. هنرمندی که با زمانهاش یک دل باشد، اگر از سر برخی ملاحظات سکوت کند (که این نیز خود جای بحث و تامل دارد)، این سکوت زهرآگین خواهد بود و جگرسوز. گویی هر کجا که زبان به سخن باز کند، خون و پارهجگر بالا خواهد آورد. حال این فرد اگر در قامت کارگردان قرار گیرد، چگونه باید انتظار داشت که اثرش خونی نباشد.
پایگاه خبری تئاتر: گویا هنوز امیدی به حیات این هنر اعیانی باقی مانده! اگر در همهچیز و هیچچیز خبره نباشیم، الحق والانصاف دست به آسیبشناسیمان مایهی مباهات است و فخر اهالی فرهنگ و خرد. روزی نیست که در دانشکدهای، مجمعی، شورایی و کانونی مباحث آسیبشناسانه ریز و درشت این هنر افسانهای پا نگیرد و بزرگانش دل در گرو زنده شدن این میت کفن پوسیده نسپارند. آخر آن قدر آسیبها محدود و دور از چشم حضرات است که باید در جلسهای به شور بنشینند تا یکییکی به تبیین آنها پرداخته، دستهبندی کرده و سپس در قالب گزارشی بین خود ارائه دهند. در پایان هم در حین میل کردن چای و شیرینی خشک اظهار امیدواری میکنند که به زودی و به فضل خدا بساط کاسبان و جیبپرکنان خطهی فرهنگ و هنر برچیده خواهد شد. خداحافظی خیلی گرمی هم با یکدیگر نمیکنند چرا که میدانند به زودی درباب مسالهای دیگر و آسیبشناسی آن گرد هم جمع خواهند شد و دوباره روز از نو و روزی از نو.
هنرمند با هنرش شناخته میشود و هنرش به واسطه مسالهاش. این که در این اوضاع و احوال به چه میاندیشد او را ناب کرده و هنرش را متبلور. هنرمند صدیق است برای همین میشود در شرایط حساس به وی و آثارش رجوع کرد. اما اگر همه این مسائل که عارض شدیم واژگونه باشد چه؟! در این حالت اثر نه تنها آب خنکی بر جگر سوزان مخاطب نمیشود بلکه بر حرارت آن میافزاید. «مردی که...» از همین دست آثار است که هیچ ارتباطی با مخاطب امروز ندارد و گویی صاحب اثر در سیارهای دیگر زیست کرده است. اعتراض یا به فریاد و کنش تبدیل میشود و یا به خوندل. هنرمندی که با زمانهاش یک دل باشد، اگر از سر برخی ملاحظات سکوت کند (که این نیز خود جای بحث و تامل دارد)، این سکوت زهرآگین خواهد بود و جگرسوز. گویی هر کجا که زبان به سخن باز کند، خون و پارهجگر بالا خواهد آورد. حال این فرد اگر در قامت کارگردان قرار گیرد، چگونه باید انتظار داشت که اثرش خونی نباشد. این اثر ناخواسته سکوتشکن است و رهگشا. چه جایی به چه میاندیشیم و چه میکنیم، گوشهای از هویت ما را میسازد. حال تصور کنید چقدر یک کارگردان باید از اوضاع پرت باشد که در این دوران بسیارحساس و خاص دست بر روی هذیانهای پیتربروک بگذارد و نمایشی به صحنه بیاورد که هیچ ربطی به مخاطب ندارد. ناگفته پیداست چرا توده مردم از این نوع تئاتر حمایت نمیکنند و به قول برخی دوستان همیشه هشتاش گرو نهاش است. بروک در یادداشتی که در بروشور آمده گفته است:« امروز جهان سوژه مورد علاقهاش را پیدا کرده و آن مغز آدمی است».
بروک نه تنها خود را توجیه بلکه برای جهان امروز نیز تعیین تکلیف میکند. مغز آدمی! عالیست. به واقع چه کشف بزرگی.
نمایش با صدای موزیک متن اصلی انیمیشن پلنگ صورتی! آغاز میشود (البته تنها نکته مثبت اثر هم همین موزیک است که هر از گاهی فضای تنفس به مخاطب میدهد تا به یاد شاهکار هنری مانچینی و فریز فرلنگ بیفتد).
نمایش درباره پزشکیست که تلاش میکند رفتارهای چند بیمار اختلال مغزی و عصبی را بررسی و حتی درمان کند. در نهایت پزشک به یک تردید میرسد که آیا خود در وضعیت سالم و صحیح مغزی قرار دارد یا بیمارانش. او در نهایت این تردید را کنار گذاشته و به جمع بیماران میپیوندد و در دنیای آنها قرار میگیرد. در این شرایط مکروه است اگر بخواهیم درباره میزانسن و کارگردانی صحبت کنیم. نگاه حقیر به تئاتر آنقدر سادهلوحانه نیست که از هر خانم یا آقای کارگردانی توقع تولید اثری شاهکار را داشته باشم. میدانم که هر کس به قدر بضاعتش به فرم میرسد. اما برای فردی چون رضا مولایی باید بگویم که متاسفم. تاسفم از این است که چرا مساله یک کارگردان میتواند تا این حد نازل باشد. آیا این مساله ریشه در خود صاحب اثر دارد یا دوباره بیاندازیم به گردن تیغ تیز سانسورچیان؟! اگر نمایشی در سی شب تمام میشود، خدا را سپاس که با نقد افشا شده و خوبی و بدیاش ماندگار میشود. این دست از نقدهای اگزیت خواهد ماند تا بعدها بدانند که اوضاع و احوال تئاتر و تئاتریهای ما در این سالها چه بوده است. کاش میشد که بعد از هر یک از این اجراها با یک چای و شیرینیزبان ناقابل هم از ما پذیرایی میکردند. آخر عمری است که ما هم آسیبشناس این تئاتر و اوضاع و احوالش هستیم.
https://teater.ir/news/25087