بايد پذيرفت که دامن‌زدن به خودسانسوري و تکثير آن به اين شکل، به راحتي مي‌تواند جايگاه «سينماگر دانا» و همچنين «منتقد سينمايي متفکر» را تقليل دهد و برخلاف تصورشان، لباس «دستگاه نظارتي» را به قامت ايشان نيز بپوشاند.
پایگاه خبری تئاتر: خودسانسوري پديده‌اي است که معلول يک «دستگاه نظارتي فعال» است و در يک روند سلبي رشد مي‌کند. هرچند اين پديده در معدود آثار هنري سينما و تئاتر ايران کاربردي خلاقانه يافته است، اما در سال‌هاي اخير به ابزاري تبديل شده که هنرمندان ما در تنگناهاي فکري، همواره در تلاشند با استفاده از اين ابزار، لحني انتقادي براي آثارشان برگزينند. اما نکته اينجاست که وقتي اين ابزار به يک اپيدمي دست‌وپاگير تبديل مي‌شود، تنها کاربردش، حرکت در مسيري است که اساسا آن دستگاه نظارتي را به وجود آورده. تلاش نويسنده و کارگردان فيلم «چشم‌وگوش‌بسته» براي طرح «موضوع انتقادي» در يک لفاف مطايبه‌آميز، درواقع دامن‌زدن به اين اپيدمي خطرناک است؛ چيزي که بيشتر باعث ايجاد نوعي سوءتفاهم فرهنگي براي «متفکران سينمايي» مي‌شود و نه يک کنش انتقادي در برابر وضع موجود. اين تلاش نافرجام نويسنده و کارگردان، در کنايه‌هاي به ظاهر ابهام‌آميز فيلم قابل مشاهده است.
تصوير اسلوموشني از گام‌هاي پليس و آميختن اين تصوير به سرود شناخته‌شده «از صلابت ملت و...» و تطبيق به ظاهر هوشمندانه اين صحنه با تکرار زاويه ديد مشابه در نشان‌دادن پاهاي زني که دست‌نشانده رئيس دزدهاست؛ واداشتن آدم‌هاي بازي به گفتن ديالوگ‌هايي مثل: «... با مأمور پليس بايد صادق بود!»، «... من چه بويي مي‌دم؟ رايحه خوش خدمت»، «زندان جاي خوبيه! از بيرون بهتره. غذا ميدن و...»؛ اشاره به ساعت جنگ جهاني در صحنه رانندگي مأمور، طراحي يک موتيف موسيقايي ناکارآمد که بيشتر يادآور علاقه‌مندي کارگردان به تاريخ سينماست و به‌هيچ‌وجه تبديل به روبنايي واحد، زيباشناسانه و سازمند نمي‌شود، اشاره به عنصر زمان از طريق نشان‌دادن ثانيه‌شمار ميان صحنه‌هاي فيلم، از جمله کنايه‌هاي رمزگذاري‌شده موجود در فيلم هستند. ظاهرا اين رويکرد، سعي دارد ابهامي تفکر‌برانگيز را در بافت معنايي فيلم جا دهد و يک نيروي برتر را به چالش بکشد. اما فيلم «چشم‌وگوش‌بسته» برخلاف تلاش سازندگانش، در مسيري متفاوت گام برمي‌دارد.
انتخاب پيرنگي که مبتني‌بر يک جابه‌جايي کميک است، ساختار اصلي روايت فيلم را شکل مي‌دهد. کسي که نمي‌شنود و کسي که نمي‌بيند، به‌عنوان مجرم شناخته مي‌شوند و پليس در پي دستگيري آنهاست (ممکن است صحنه‌هايي از فيلم سانسور شده باشد، اما تأثير چنداني بر نوع شکل‌گيري اين موقعيت نمي‌گذارد). اگر ضعف انتخاب‌هاي نويسنده در طراحي پيرنگ براي قراردادن موقعيت‌هاي کميک در يک شکل منسجم و عدم تناسب زيباشناسي عناصر بصري فيلم را در نظر نگيريم، مي‌شود طرح ساخت اوليه پيرنگ را به نمونه‌هاي شناخته‌شده نمايشي که با مفاهيمي مانند «فانتزي» يا «کمدي موقعيت» پيوند دارد، بازخواني کرد. اما نتيجه اين بازخواني به علت عدم تناسب زيباشناسانه در طراحي هنري فيلم و ارجاعات ناقص پيرنگ به موضوعاتي بيروني و ارائه اين ارجاعات در لفاف خودسانسوري به مخاطب، پيوند فرم و محتواي فيلم «چشم‌وگوش‌بسته» را با نمونه‌هاي شناخته‌شده خنثي و اين بازخواني را با شکست مواجه مي‌کند (البته برخي از منتقدان سرشناس سينماي ايران اين معايب را ناديده گرفته و کمدي موجود در فيلم را با کمدي موجود در آثار مشابه متفاوت ديده و «چشم‌وگوش‌بسته» را از جمله «کمدي‌هاي کمياب در محدوده سينماي ايران» خوانده‌اند!).
بنابراين با درنظرگرفتن نافرجامي و ناهم‌خواني موقعيت اصلي فيلم با موقعيت‌هاي نمايشي شناخته‌شده و همين‌طور عدم تناسب در ايجاد يک اتمسفر خاص و منحصربه‌فرد سينمايي، تنها مي‌ماند کليشه رايج «خنداندن به هر طريقي» که در روابط ميان تيپ‌هاي کميک به خوبي ديده مي‌شود. نويسنده و کارگردان در طراحي اين لحظه‌ها که درواقع روبناي ظاهري فيلم را مي‌سازند، با واداشتن آدم‌هاي بازي به شوخي‌هاي جنسي و حرف‌هاي رکيک، تماشاگر را به خنديدن و تحريک‌شدن وامي‌دارند. طراحي اين چارچوب اصلي (شايد مبتني‌بر خواسته سرمايه‌گذار)، ضرورت فراخواني مخاطب براي تماشاي فيلم را مشخص مي‌کند.
اگر بپذيريم که ضرورت اين دعوت مبتني‌بر «بهره‌کشي از مخاطب» است و بهره‌کشي از مخاطب کاري است که سازنده اثر را برخلاف خواسته‌اش، در جايگاه يک نيروي مديريتي قرار مي‌دهد، پس پذيرفتن ادعايي مبني‌بر صدور کنايه‌هاي انتقادي از سوي فيلم و به‌چالش‌کشيدن يک نيروي برتر، عملا منتفي است. بنابراين فرايند طرح موضوعي انتقادي در فيلم «چشم‌وگوش بسته» به سه کاربرد کلي منتهي مي‌شود: جذب تماشاگر، تهيه سرمايه براي سرمايه‌گذار و رشد پديده خودسانسوري؛ جرياني که سال‌هاست هنرمندان ما را دچار سرگرداني براي انتقاد از وضع موجود کرده و بايد پذيرفت که دامن‌زدن به خودسانسوري و تکثير آن به اين شکل، به راحتي مي‌تواند جايگاه «سينماگر دانا» و همچنين «منتقد سينمايي متفکر» را تقليل دهد و برخلاف تصورشان، لباس «دستگاه نظارتي» را به قامت ايشان نيز بپوشاند.  


نویسنده: محمدعلی افتخاری- شرق