پایگاه خبری تئاتر: این برداشت نوعی تلقی اولیه از ورود به هر نوع متنی است اما در واقع چنین روالی چندان هم خوشایند نیست چون به همین سهلالوصولی هم نیست. هر پدیدهای برای خود مختصاتی دارد. در هنر هم ضوابطی هست که اگر رعایت نشود، خواهناخواه ما را از مسیر منحرف میکند. هنر ریشه در ناخودآگاه (فردی و گروهی) هنرمند دارد. به همین دلیل باید هر سوژهای از فیلتر ذهنی هنرمند و نویسنده گذر کرده باشد وگرنه هنر اتفاق نمیافتد بلکه در نهایت یک اثر کپی و تقلیدی پیش رویمان قرار میگیرد و این اثر به دلیل قطع و انفصال با کدها و نشانههای مختص یک جغرافیا و فرهنگ مشخص مبهم و موهوم تلقی خواهد شد. اگر پلنگ صورتی در غرب زاده شده مطمئنن مختص همان جغرافیا و فرهنگ است و اگر قرار باشد از آن برداشتی در ایران بشود، لازم است که در اینجا ریشه بدواند. مشکل ما هم عمدتن در اینجاست که فرصتی برای جستجوی ذهنی نمییابیم. یعنی دلایلی عمده و ژرف برای یک اقتباس از آثار فرهنگی بیگانه وجود ندارد و این روند و رویکردی برای باری به هر جهت شدن این نوع آثار میشود. یعنی اگر هم موفقیتی باشد در لایه بیرونی و سطح است و این دلالتی بر موفقیت ظاهری و وجه سرگرم کننده اثر است. در اثر پیشین آروند دشت¬آرای که باز هم برداشتی از تن تن بود، این موفقیت ظاهری به واسطه قلم محمد چرمشیر و بازی طناز طباطبایی، سحر دولتشاهی و حسن معجونی مشهود بود اما در ردپای صورتی متاسفانه همین موفقیت ظاهری هم ممکن نشده است.
"ردپای صورتی" دو نمایش به موازات است. یکی داستان پلنگ صورتی و مرد سفید پوش که در آن گلها، تلهها و در خانه مرد سفیدپوش توسط پلنگ صورتی دزدیده میشود. این بخش تئاتر بیکلام و میم است. بخش دوم داستان کارآگاه و مورچه و مورچهخوار است. اینکه مورچه و مورچهخوار میخواهند فیلمی بازی کنند اما هر بار به دلیلی کارگردان قطع (کات) میکند و همین دلیلی برای عصبانیت و پریشانحالی این دو است. همان طور که میدانید پلنگ صورتی مجموعهای از آیتمهای کوتاه است. البته اینکه بخواهد بلندتر بشود باز هم شدنی است و این دیگر به ظرفیت موجود در پیرنگ موجود برمی¬گردد. بالاخره هر طرحی به میزان معلوم کشش و تعلیق دارد و اگر بیش از آن میزان بر بلندای اثر تاکید شود، اثر کشدار خواهد شد. این حس و حالت در مواجهه با هر دو نمایش موج میزند. یک متن کوتاه که بسیار بلند شده است. دزدی پلنگ صورتی در غایت خود 20 دقیقه قابل تحمل است و مورچه و مورچهخوار تا 15 دقیقه توان جذب مخاطب را دارد. با این حساب کل اثر تا 35 دقیقه مطلوب است به لحاظ ضرباهنگ. بنابراین دو سوم اثر سنجاق شده به کلیت اثر و بانی کشدار شدنش بوده است. از سوی دیگر هم مبنای درستی برای ارائه شخصیتها وجود ندارد. البته پلنگ صورتی (مارین میلر) و مرد سفیدپوش (کاظم سیاحی) باورپذیر هستند اما در بخش دوم شخصیتها به تلفیق درست و قابل باوری نمیرسند. در هر دو فانتزی لحاظ شده است اما در بخش دوم این فانتزی به جریانی ملموس و دقیق منجر نمیشود.
بازرس (داریوش موفق) و گروهبان (فرزین محدث) سازی مخالف با مورچه (ستاره پسیانی) و مورچهخوار (رامین سیاردشتی) میزنند. هر چهار نفر بازیگران قابل ملاحظهای در تئاتر هستند اما در اینجا آنقدر تصنع در بازی دارند که انگار از حدود و ثغور فانتزی هم رد کرده باشند. مطمئنن مخاطب در پی کشف نکتهای است که بشود در اتکای به آن یک اجرا را دنبال کند. به دلیل نیافتن این نکته اساسی در ردپای صورتی خواه ناخواه با آن قطع ارتباط میشود. چنین نکتهای میتواند در فرم و شیوهی اجرایی و گسترهی معنایی آن یافت شود. ردپای صورتی نکته تازهای به لحاظ شکل ندارد و در معنا نیز سعی شده از چنین روالی کاملن اجتناب شود چون اثر صرفن متکی به شکل است و متاسفانه شکلی که کپی از اصل (پویانمایی) است. شاید بازی مارین میلر کمی این جاذبه را در خود داشت اما او هم نمیتوانست وضعیت تازهای را بیافریند مگر اینکه بدانیم یک زن دارد نقش پلنگ نرینهای را بازی میکند! یعنی کل تغییر در جنسیت اصل نقش و ارائه کنندهاش یافت میشود و این نکته بسیار ریز است و نمیتواند سمت و سوی بهتری به شکل اجرا بدهد و یا در درک و دریافتش معنای قابل ملاحظهای را به ما گوشزد کند.
در زمان وطول اجرا هم بریدههای نمایشی بسیار باید ارائه شود و به همین منظور در تاریکی باید مدام دکور عوض شود و این مکثها تا حدی ضرباهنگ را با اختلال مواجه میکند و در آمیزش با کشدار شدن صحنهها به اندازهی کافی ضرباهنگ از روند معمولش خارج میشود و به گونهای با اجرایی ناکوک همراه میشویم. شاید صداگذاریها طوری بوده که فضا متنوع و جذاب بشود اما این هم عنصری برجسته برای نجات این موقعیت برای استقرار ضرباهنگ درست نیست.
اگر بخواهیم به یک جمعبندی اولیه از این اجرا برسیم درمییابیم که آروند دشتآرای دچار شکستی فاحش شده و این خود فرصتی است برای بازاندیشی در تمامی اجراهایش که شاید بشود دلایل این شکست را دقیقتر پیدا کند و از آن بهتر بشود در وادی تئاتر حضور خلاقه و هنرمندانهای داشته باشد. چراکه تئاتر ما برای رفتن به خانههای مردم نیاز به مختصات معلوم و کارگشاست و در این راه همفکری و بازاندیشی یک ضرورت و نیاز مبرم است.
منبع: هنرآنلاین
نویسنده: رضا آشفته